سیاهکل؛ شهری که در یک عصر پنهان شد

آیا حمله چریک‌ها به پاسگاه ژاندارمری برنامه‌ریزی شده بود؟
۲۸ بهمن ۱۳۹۲ | ۱۴:۵۰ کد : ۷۷۵۲ چریک‌های سرخ سیاهکل
حمید اشرف به تصمیم گروه برای حمله به ژاندارمری در روز ۱۹ بهمن اشاره می‌کند. اما آنچه بعد از دستگیری هادی بنده خدا لنگرودی رخ می‌دهد کمی با برنامه داشتن این گروه در تضاد است. او از طرف رفقا برای آگاه شدن از وضعیت ایرج نیری به شبخوسلات می‌رود و در آنجا توسط گروهی از محلی‌ها دستگیر می‌شود و در حالی که از کتک خوردن بیهوش شده بود به سیاهکل منتقل می‌شود...ماجرای دستگیری هادی بنده خدا لنگرودی توسط روستاییان را شاهدان عینی در سیاهکل هم‌‌ تائید می‌کنند.
سیاهکل؛ شهری که در یک عصر پنهان شد
فرزانه ابراهیم‌زاده

 

تاریخ ایرانی: صدای سه تیر سکوت سرد و برفی عصر را می‌شکند. ۹ مرد جوان از در چوبی پاسگاه خارج می‌شوند. دو نفر عقب‌تر از بقیه هستند. یکی از آن‌ها که تفنگش را مسلح نگه داشته زیر بغل یکی دیگر را گرفته و او که پهلویش را گرفته کشان کشان می‌آید. جمیعتی از مغازه‌ها و خانه‌هایشان بیرون آمده‌اند و آن‌ها را می‌نگرند. پسر جوانی که در مغازه روبه‌روی پاسگاه است، آرام می‌گوید: «این‌ها همین یک ربع پیش آمدند رفتند در پاسگاه.» و مرد دیگری می‌گوید: «محلی نیستند؟ تو می‌شناسیشان؟» مردی که زیر بغل آن دیگری را گرفته، می‌گوید: «کسی تکان نخورد... ما مسلح هستیم. به نام خلق آزاده ایران آمدیم که به شما کمک کنیم...» و به سمت فورد آبی رنگی که سر خیابان ایستاده می‌روند. لحظه‌ای بعد ماشین با صدای خفه‌ای از جا کنده می‌شود...

 

***

 

سیاهکل... شهری که سال‌هاست با نام آن را می‌شناسم و تصور روشنی از آن ندارم. تنها تصورم داستان یک روز سرد زمستان است که حادثه‌ای در دل شهر به جنبشی بزرگ منجر شد. درست ۴۳ سال پیش در یک عصر ۹ مرد جوان با گرفتن پاسگاه ژاندارمری و کشتن دو نفر به جنگل می‌پیوندند و یک جنبش چریکی به اسم این شهر متولد می‌شود. جنبشی که نه تنها در ذهن همه کسانی که بعد از جمعه ۱۹ بهمن از آن یاد می‌کنند حماسه بزرگی است که مادر ادبیات و هنری است که به نام هنر مقاومت شکل گرفت و جز ترانه‌های «پرنیان شفق»، «جمعه» و ترانه «جنگل» و سرود «آفتابکاران» یکی از مهم‌ترین فیلم‌های تاریخ سینمای ایران را به آن منسوب می‌کنند: «گوزنها». فیلمی که در میان شعله‌های یک شب تابستانی جنوب به همراه ۶۰۰ نفر تماشاچی‌اش آتش گرفت. داستان آن شعر‌ها و آن فیلم و آن مردم همه و همه جایی در دل این شهر کوچک شمالی پنهان شده است. اما در آن زمستان سرد سال ۴۹ چه اتفاقی در این شهر کوچک رخ داد که دامنه‌اش این همه تا ۴۳ سال بعد باقی ماند و این همه روایت را ساخت؟ ماجرا را هر کسی به صورتی تعریف کرده است، روایت‌هایی که هر کدام آن دیگری را نقض یا کامل می‌کند. اما هیچ کدام از این روایت‌ها خالی از سؤال‌های بی‌جوابی نیست که در این سال‌ها کسانی از خود پرسیده‌اند و بعضی‌هایشان مثل من و همراهانم را تا این شهر شمال کشور کشانده‌اند تا شاید پاسخشان را در دل کوچه‌های سیاهکل و جنگل‌های دیلمان پیدا کنند. نام آن ۹ مرد جوان و چند روایت که در میان صفحه‌های دفترچه یادداشتم پنهان است را با خود به سیاهکل آورده‌ام تا شرح داستان را با کوچه‌های شهر مرور کنم.

 

 

علی‌اکبر صفایی فراهانی، رهبر قیام جنگل

 

در مورد چریک‌های فدایی خلق شاخه جنگل معروف به گروه سیاهکل چندین روایت مختلف وجود دارد. روایت‌هایی که بخشی را همفکرانشان در طی سال‌ها گفته‌اند که شاید مشهور‌ترین آن‌ها در جزوه حمید اشرف با عنوان «تحلیلی از یک سال جنگ چریکی در شهر و کوه؛ سیاهکل ۴۹» آمده است. روایت بعدی روایت رسمی است که توسط سازمان اطلاعات و امنیت کشور در زمان پهلوی دوم منتشر شده است و بخشی از آن به نظر می‌رسد بر اساس اسناد ساواک و بر محور اعترافات چریک‌هایی است که بعد از واقعه پاسگاه ژاندارمری سیاهکل به جنگل‌های دیلمان پناه برده‌اند. این اسناد بعد از انقلاب در کتاب «چریک‌های فدایی خلق» نوشته محمود نادری منتشر شد. این دو روایت اگرچه اختلاف‌های زیادی با هم دارند اما سر یک موضوع با هم اشتراک دارند آن هم این است که از نیمه دهه ۴۰، شماری از دانشجویان که گرایش‌های چپ داشتند و عملکرد حزب توده را نمی‌پسندیدند گروه‌های مارکسیست کوچکی را تشکیل دادند. یکی از این گروه‌ها سازمان چریک‌های فدایی خلق بود که تصمیم به انجام عملیات چریکی علیه رژیم پهلوی گرفت. بعد از شکل‌گیری این گروه درباره چگونگی قیام مسلحانه میان دو نفر از رهبران آن یعنی علی‌اکبر صفایی فراهانی و مسعود احمد‌زاده اختلافی به وجود آمد. ماحصل این اختلاف تشکیل دو گروه شهری و جنگل شد که رهبری گروه جنگل را صفایی فراهانی بر عهده داشت که بعد از تحقیقات زیاد تصمیم به گردآوردن نیروهای خود در جنگل‌های دیلمان و گیلان گرفت. به نوشته حمید اشرف، صفایی فراهانی مدتی در فلسطین در کنار جبهه الفتح آموزش نظامی دید و تا مرحله فرماندهی جبهه شمالی این گروه رسید. لقب صفایی فراهانی در لبنان و فلسطین، ابوعباس بود. اما او بعد از مدتی به رفیقانش در ایران پیوست و رهبری شاخه روستایی و جنگل فدائیان خلق را به دست گرفت. یکی از نخستین اقدامات او در کنار حمید اشرف حمله به بانک ملی شعبه وزرا بود. در این سرقت مبلغ ۱۶۰ هزار تومان به دست آمد که صرف خرید اسلحه و آذوقه برای گروه شد. گروه صفایی فراهانی شهریور سال ۴۹ در دسته شش نفری از دره مکار به سمت غرب رفتند و در مناطق مختلفی سازماندهی شدند و در ‌‌نهایت به منطقه شبخوسلات در نزدیکی سیاهکل رسیدند و چندین زاغه خوراکی و سلاح را در جنگل‌های این منطقه به وجود آوردند.

 

 

فورد آبی رنگ آلمانی و جاده خاکی

 

روایت گروه‌های چپ و فداییان خلق از واقعه سیاهکل این است که گروه جنگل در روز ۱۹ بهمن سال ۴۹ برای نمایش آغاز فعالیت مسلحانه خود به پاسگاه ژاندارمری سیاهکل حمله می‌کنند و بعد از خلع سلاح کردن پاسگاه و کشتن چند نفر از ماموران به داخل جنگل می‌روند. با انتشار این خبر، رژیم نیروی نظامی خود را به منطقه گسیل می‌کند و در عرض کمتر از ۱۰ روز نیروهای نظامی از آسمان و زمین وجب به وجب جنگل را محاصره می‌کنند و در ‌‌نهایت در درگیری ۲ نفر از چریک‌ها کشته و بقیه دستگیر و در ۲۵ اسفند‌‌ همان سال تیرباران می‌شوند. اما روایت اشرف با این روایت کمی متفاوت است. او می‌نویسد که از نیمه بهمن ساواک با شناسایی برخی از افراد گروه اقدام به دستگیری رفقا می‌کند. بیشترین ضربه به گروه شهر می‌خورد. او در ۱۶ بهمن با صفایی فراهانی تماس می‌گیرد و از سیر دستگیری‌ها باخبرش می‌کند. در این میان یکی از اعضای گروه یعنی ایرج نیری که معلم سپاه دانش روستای شبخوسلات بوده، در معرض دستگیری قرار می‌گیرد. روز ۱۸ بهمن گروه با احتمال دستگیری او به روستا می‌آید و او را پیدا نمی‌کند. اشرف در جزوه خود به تصمیم گروه برای حمله به ژاندارمری در روز ۱۹ بهمن اشاره می‌کند و بعد از اینکه خبر دستگیری هادی بنده خدا لنگرودی، رفیقی که برای بررسی اوضاع به شبخوسلات فرستاده بودند، به آن‌ها می‌رسد این اقدام را عملی می‌کنند. اشرف در شرح ماجرا می‌نویسد: «در شامگاه ۱۹ بهمن آن‌ها از مواضع خود خارج شدند و پس از تصاحب یک اتوبوس کوچک در جاده سیاهکل به لونک به سیاهکل حمله می‌کنند. هدف اصلی پاسگاه ژاندارمری و پست جنگلداری بود. در این حمله تمام موجودی سلاح‌های پاسگاه که عبارت از ۹ قبضه تفنگ برنو و مسلسل بود تصاحب گردید. در این عمل معاون پاسگاه سیاهکل و فرد دیگری کشته شدند.»

 

این روایت را هادی بنده خدا لنگرودی، رفیقی که به دلیل دستگیری‌اش حمله به پاسگاه آغاز می‌شود، در اعترافاتش به گونۀ دیگری می‌گوید. او از طرف رفقا برای آگاه شدن از وضعیت ایرج نیری به شبخوسلات می‌رود و در آنجا توسط گروهی از محلی‌ها دستگیر می‌شود و در حالی که از کتک خوردن بیهوش شده بود به سیاهکل منتقل می‌شود. حوالی ساعت ۵ خبر به گروه کوه می‌رسد که بنده خدا لنگرودی دستگیر شده و شش نفر از کسانی که در کوه بودند یعنی صفایی فراهانی، عباس دانش بهزادی، محمدعلی محدث قندچی، احمد فرهودی، رحیم سماعی و مهدی اسحاقی به سمت جاده حرکت می‌کنند. در پایین جاده هوشنگ نیری و جلیل انفرادی به آن‌ها می‌پیوندند و به سمت شهر حرکت می‌کنند.

 

ماجرای دستگیری هادی بنده خدا لنگرودی توسط روستاییان را شاهدان عینی در سیاهکل هم‌‌ همان‌طوری که در اعترافات خودش هست تائید می‌کنند. بر اساس دیده‌های شاهدان عینی، بنده خدا لنگرودی که با اسم مستعار محمدرضا خلعتبری شناخته شده بود برای سر زدن به دوستش ایرج نیری به شبخوسلات می‌آید که توسط دو نفر از اهالی روستا یعنی نصرالله تالش‌پور و غفار قدیمی دستگیر می‌شود و بعد از خوردن کتک مفصلی به پاسگاه ژاندارمری سیاهکل تحویل داده می‌شود.

 

چریک‌های فدایی خلق معتقدند که این گروه قبل از این ماجرا هم قصد حمله به پاسگاه سیاهکل را داشتند. اما آنچه بعد از دستگیری هادی بنده خدا لنگرودی رخ می‌دهد کمی با برنامه داشتن این گروه در تضاد است. گروه ۸ نفره جنگل در جاده یک فورد آلمانی را متوقف می‌کنند. بر اساس گفته‌های راننده فورد در اسناد ساواک، این افراد که مسلح بودند بعد از متوقف کردن ماشین، مسافرانش که دو مرد و یک زن و دو بچه همراه او بود را به همراه راننده پیاده می‌کنند و دست‌های مردان را می‌بندند و از آن‌ها می‌خواهند که‌‌ همان جا منتظر بمانند تا برگردند. حدود ساعت پنج و نیم عصر به سیاهکل می‌رسند و مستقیم به سمت پاسگاه می‌روند. پاسگاه سیاهکل در آن سال‌ها ساختمان چوبی دو طبقه استیجاری بود که در یکی از خیابان‌های فرعی قرار داشت. کادر آنجا ۱۴ نفر بوده است. از آن گروه ۸ نفره دو نفر یعنی رحیم سماعی و مهدی اسحاقی در نزدیک جنگلبانی می‌مانند و بقیه به سیاهکل می‌روند. صفایی فراهانی نخستین کسی بود که وارد پاسگاه می‌شود. قصد آن‌ها آزادی هادی بنده خدا لنگرودی بوده است. در داخل پاسگاه درگیری بین چریک‌ها و ژاندارم‌ها در می‌گیرد که رحمت‌پور، معاون پاسگاه و اکبر وحدتی، کدخدای شبخوسلات و لونک که در آن زمان برای توضیحات به پاسگاه رفته بود کشته و چند نفر از ژاندارم‌ها زخمی می‌شوند. از چریک‌ها فقط هوشنگ نیری پسرعموی ایرج نیری تیر می‌خورد. چریک‌ها بعد از خلع سلاح پاسگاه به سمت ماشین می‌روند. ماشینی که خراب بود. این نکته‌ای است که در بازجویی صفایی فراهانی هم به آن اشاره شده است: «در حمله به پاسگاه دچار آشفتگی بودیم. اولا ماشین خراب بود و ثانیا عوض جیپ، ماشین گاز مقابل پاسگاه بود، ثانیا فکر می‌کردیم که در پاسگاه با مقاومت روبه‌رو شویم، زیرا که محمدرضا ــ بنده خدا لنگرودی- در زندان پاسگاه باشد.» (چریک‌های فدایی خلق، محمود نادری، جلد اول، ص۱۹۵) اما او درست در‌‌ همان زمان به همراه رئیس پاسگاه به سمت تیپ لنگرود در حرکت بود. در روایت‌های مردمی هم اشاره می‌کنند که زمانی که چریک‌ها وارد پاسگاه می‌شوند تا زمانی که از آن خارج می‌شوند و به سمت ماشینشان که دنده‌هایش قاطی کرده بود برمی‌گردند، نیم ساعت هم طول نکشید.

 

آنچه در این روایت‌ها آمده این است که هیچ برنامه‌ریزی مشخصی برای حمله به پاسگاه سیاهکل وجود نداشته و چریک‌ها برای نجات یکی از اعضای گروه‌شان تصمیم به حمله می‌گیرند. برخلاف نظر همفکرانشان، این گروه تحت یک تصمیم آنی حمله خود را آغاز می‌کنند. هر چند که حمید اشرف معتقد است علت شکست آن‌ها تاخیر در شروع عملیات و فقدان یک سازمان زیرزمینی در شهر است. آنچه در روزهای بعد از این ماجرا رخ می‌دهد نیز نشان می‌دهد که هیچ برنامه‌ریزی خاصی برای ادامه مقاومت وجود نداشته و گروه هشت نفره به سمت روستاهای مختلف می‌روند و بعد از تحمل سختی‌های فراوان در هشتم اسفند و بعد از کشته شدن دو نفر از آن‌ها دستگیر می‌شوند.

 

اما این حمله با توجه به آنکه علیه یک نیروی نظامی انجام گرفته به سرعت تبدیل به یک اتفاق مهم می‌شود. مقاومت بعدی چریک‌های فدایی خلق در جنگل و در ‌‌نهایت بسیج کاملی از نیروهای مسلح که به دستگیری آن‌ها منجر می‌شود شاید دلیل مهمی باشد که از ماجرای سیاهکل روایت اسطوره‌ای ساخته است تا جایی که در رثای بیژن جزنی یادشان کرده و می‌خوانند: «به سرخی هر ستاره اکنون نشسته در تن شب (نشان صبح سپید) / ز سرنگونی شب کنون نگر همه جا / ز خشم و کینه خلق شراره گشته به پا / به نام هر یل که از سیهکل چو تندری دمد از سرود آتش و خون / شهادت هر ستاره سازد ز سرخ چهره خویش (تلاش و کینه فزون)» و ایرج جنتی عطایی، چریک‌ها را به پلنگ زخمی به مرگ نزدیک تعبیر کند. شاید روایت اصلی را باید خود این ۹ نفر روایت می‌کردند که در سحرگاه سرد ۲۵ اسفند ۴۹ به جوخه اعدام سپرده شدند و داستان واقعی سیاهکل را با خود به زیر خاک بردند و از این شهر داستانی ساختند که پشت ماجرای آن عصر پنهان شد.

کلید واژه ها: سیاهکل چریک های فدایی خلق


نظر شما :