کشور پاک

دیوار برلین دو دنیا را از هم جدا کرد
۱۳ تیر ۱۳۹۶ | ۲۲:۰۱ کد : ۸۰۷۲ نوستالژی دهه ۶۰
گزارشگر اشپیگل که خود را از برلین غربی به آن سوی دیوار رسانده بود، تیتر زد: «آفتاب، سکس و سوسیالیسم».
کشور پاک
اووه کلوسمان/ ترجمه: محمدعلی فیروزآبادی

 

تاریخ ایرانی: خیلی به ندرت پیش می‌آمد که در نشریه «آلمان نوین» ارگان کمیته مرکزی حزب واحد سوسیالیست آلمان (SED)، بحث و جدل‌هایی پرشور و جالب منتشر شود؛ اما روز ۲۱ سپتامبر ۱۹۶۳ یکی از همین روزهای نادر بود، زیرا این روزنامه حزبی در آن روز مقاله‌ای بی‌اندازه شوکه‌کننده تحت عنوان «اعتماد و سپردن مسئولیت به جوانان» به چاپ رساند.

 

شگفت آنکه این مقاله در برخی قسمت‌ها شبیه به یک مانیفست اپوزیسیون به نظر می‌رسید: «نمی‌توان در درازمدت نسبت به مشکلات حاد و پرسش‌های جوانان بی‌توجهی نشان داد و آن را نوعی شورش و طغیان تلقی کرد؛ زیرا چنین اقداماتی می‌تواند جوانان را به سوی شورش و طغیان سوق دهد.» نویسندگان این مطلب خواسته بودند «یک بار برای همیشه به این معضل یعنی عدم درک و ادامه رفتارهای بوروکراتیک و ریاست‌مابانه از سوی مدیران و مربیان پایان داده شود.» در این مقاله آمده بود که جوانان خواهان این هستند که بیشتر جدی گرفته شوند. نویسندگان مقاله، «سوسیالیست‌های مستقل و اندیشمند» را خطاب قرار داده و این شعر ولفگانگ گوته را آورده بودند: «تو یا باید صعود کنی و یا سقوط، باید حکومت کنی و پیروز شوی، یا باید سود کنی یا ضرر یا رنج بکشی و یا فریاد پیروزی سر دهی. یا باید سندان باشی یا پتک.» در پایان از «واحد دفتر سیاسی کمیته مرکزی» به عنوان پدیدآورنده این مقاله یاد شده بود.

 

اما پشت پرده انتشار این مقاله چیز دیگری بود. جمهوری دموکراتیک آلمان شرقی در سال‌های آغازین دهه ۱۹۶۰، دورانی از رونق و ترقی اقتصادی را تجربه می‌کرد. استاندارد زندگی افزایش یافت و بر شمار تلویزیون‌ها، یخچال‌ها و خودروها افزوده شد. حزب حاکم SED یک سال و نیم پس از ساختن دیوار برلین اصلاحات اقتصادی را البته کاملا محتاطانه کلید زد. آن تمرکز‌گرایی تا اندازه‌ای تخفیف یافت و کارخانه‌ها، دیگر مجبور نبودند همه سود خود را به خزانه دولت واریز کنند؛ اما سوسیالیست‌های حاکم، با جوانان مشکل داشتند. گزارش‌های داخلی حزب نشان می‌داد که به ویژه کارگران و کشاورزان جوان بیش از پیش از سیاست فاصله گرفته و غیرسیاسی شده‌اند. آن‌ها هیچ تمایلی به عضویت در جمعیت جوانان آلمان آزاد که در واقع توسط حزب حاکم SED هدایت می‌شد، نداشتند. به همین خاطر در ژوئن سال ۱۹۶۳ تنها ۴۳ درصد از جوانان آلمان شرقی در این به اصطلاح نهاد عضو بودند. بخش جوانان کمیته مرکزی SED نیز در رابطه با مسئله «بی‌تفاوتی و بدبینی» جوانان شکایت داشت.

 

این وضعیت به شدت برای والتر اولبریخت، رهبر هفتاد ساله حزب حاکم آلمان شرقی دردآور و ناراحت‌کننده بود. او خود کارگر جوانی بود که زمانی در شهر لایپزیک و در دوران سوسیال‌دموکراسی سرزنده و شاداب «آگوست ببل» رهبر سال‌های دور آلمان رشد کرده بود. البته اولبریخت چند سال بعد به مسکو تبعید شد و اتمسفر غیرانسانی رژیم استالین را نیز تجربه کرد؛ اما در سال ۱۹۶۳ از آن تجربه‌ها بهره برد و ناگهان از شدت انرژی سوسیالیست‌های جوان یکه خورد و بیدار شد، اما به روش خودش تصمیم به تغییر گرفت.

 

اولین نتیجه این بیداری آغاز یک انقلاب فرهنگی کنترل‌شده از بالا بود. اولبریخت بدون توجه به دفتر سیاسی SED و رهبران جمعیت جوانان آلمان آزاد، تغییراتی در سیاست‌های مربوط به جوانان اعمال کرد. از جمله این اقدامات انتصاب یک رفیق جوان و ۳۴ ساله به نام «کورت توربا» برای سردبیری مجله دانشجویی موسوم به «فوروم» بود. توربا در محافل حزب حاکم به عنصری ناراحت و نگران‌کننده شهرت داشت. او سال‌ها پیش از آن یعنی در سال ۱۹۵۳ نیز توسط اریش هونکر [آخرین رهبر آلمان شرقی] که در آن زمان ریاست جمعیت جوانان را بر عهده داشت از این جمعیت اخراج شده بود.

 

جالب آنکه توربا تا سال ۱۹۴۵ در جمعیت جوانان هیتلری فعالیت داشته و یکی از حامیان سفت و سخت پیشوای نازی بود. جمعیت جوانان هیتلری بر این باور بودند که «جوان باید توسط جوان رهبری و هدایت شود.» جمعیت جوانان هیتلری قصد داشت که از شور و شوق جوانان در جهت اهداف خود استفاده کند و به همین دلیل نوعی خودمختاری گسترده به این نهاد اعطا کرده بود؛ اما حزب SED درست بر خلاف نازی‌ها چندان اهمیتی به نسل پس از خود نمی‌داد و عرصه را بر آنان تنگ می‌کرد. در همین حال اولبریخت عقیده داشت که دشمنان سابق یعنی نازی‌ها عملکرد بهتری در رابطه با جوانان داشته‌اند. او در طول مدت تبعید در شوروی به دلیل مطالعاتش در مورد تبلیغات نازی‌ها و آثار آن، به این باور رسیده بود که در این یک مورد باید از نازی‌ها تقلید کرد.

 

اولبریخت در کمال شگفتی، توربا را در جولای ۱۹۶۳ به ریاست کمیسیون جوانان SED منصوب کرد. او پیش از آنکه توربا طرح‌های خود را برای آینده ارائه دهد به او تاکید کرد: «طرح‌ها باید به گونه‌ای باشد که نشان دهد چیزهایی در حال تغییر است. همه باید متوجه این تغییرات شوند.» در آغاز سپتامبر ۱۹۶۳ اولبریخت اصلاحاتی را در طرح توربا اعمال کرد و همین اصلاحات اعمال‌شده در آن طرح نشان داد که اولبریخت به هیچ عنوان قصد ندارد قدرت انحصاری حزب را به نفع یک دموکراسی تکثرگرا کنار بگذارد. اولبریخت درخواست توربا برای «تضارب آزاد آرا و اندیشه» را به «یک جدال سخت با افکار و برداشت‌های عقب‌مانده و مبارزه علیه ایدئولوژی‌های ارتجاعی» تغییر داد؛ اما ظاهرا کسی متوجه تفاوت بین این دو دیدگاه نشد، به همین خاطر والتر اولبریخت در سال ۱۹۶۳ از پاییز دوران خود به عنوان پدرخوانده حزب بسیار سود برد.

 

در همان زمان جوانان او را تحسین می‌کردند. او در هر تجمعی که در برلین شرقی حضور می‌یافت با ابراز احساسات رفقای جوانش روبه‌رو می‌شد. حکومت آلمان شرقی با یک لنینیسم کمی تعدیل‌شده به استقبال نمایشی به نام گردهمایی جمعیت جوانان آلمان آزاد در برلین شرقی رفت. در این گردهمایی، شماری از افراد قدیمی SED همراه با تعدادی از جوانان و هنرمندان حضور یافتند و یک گروه چهار نفره موسیقی یکی از آهنگ‌های رولینگ استونز را اجرا کردند: «روزگاری شور و حالی بود، تقریبا شبیه به یک هیجان جمعی و توده‌ای.» افزون بر آن در همان روز ترانه‌هایی به سبک کارهای بیتل‌ها نیز از رادیو پخش شد و توجه جوانان را به خود جلب کرد. گزارشگر اشپیگل که خود را برای تهیه گزارش از برلین غربی به آن سوی دیوار رسانده بود، تیتر زد: «آفتاب، سکس و سوسیالیسم». بر اساس این گزارش افزون بر چند صد هزار جوان شهروند آلمان شرقی، هزاران جوان آلمان غربی نیز در این مراسم حضور داشتند.

 

کوتاه‌زمانی پیش از آغاز مراسم رسمی، لقب «روح آزاد» به اولبریخت داده شد. او در آوریل ۱۹۶۴ پیشنهاد داده بود که تبادل مطبوعات، میان آلمان غربی و شرقی آغاز شود و به همین خاطر قرار بود شمار اندکی روزنامه «زود دویچه» از آلمان غربی در آلمان شرقی و در مقابل شماری روزنامه «آلمان نوین» در آلمان غربی عرضه شود؛ اما این پیشنهاد عملی نشد زیرا در آلمان غربی همه فعالیت‌های حزب کمونیست ممنوع بود و این ممنوعیت، مطبوعات آلمان شرقی را نیز شامل می‌شد. در سال‌های آغازین دهه ۱۹۶۰، توزیع و فروش روزنامه‌ها و کتاب‌های آلمان شرقی توسط شهروندان آلمان غربی جرم به شمار می‌آمد و جریمه و زندان در پی داشت.

 

با این حال خیلی زود مشخص شد که مردم آلمان شرقی همچنان تحت استبداد زندگی می‌کنند و اقدامات اولبریخت تاثیری بر آزادی‌های آنان نداشته است. اگرچه به دستور دولت آلمان شرقی نام خیابان «استالین» در برلین به نام «کارل مارکس» تغییر داده شد و بنای یادبود دیکتاتور شوروی تخریب شد؛ اما در همان زمان شیمیدانی به نام «رابرت هاومن» به دلیل آنکه در ترم زمستانی سال تحصیلی ۶۴-۱۹۶۳ در یکی از کلاس‌های خود در دانشگاه هومبولت مطالبی علیه ایدئولوژی حزب حاکم SED گفت، از استادی خلع و از حزب حاکم اخراج شد. طرفداران بیتل‌ها نیز خیلی زود با فشارهایی روبه‌رو شدند. پس از تجمعی که در خلال کنسرت رولینگ استونز در سپتامبر ۱۹۶۵ و در منطقه والدبونه واقع در برلین غربی برگزار شد، به اصطلاح بهار آلمان شرقی نیز تا اندازه‌ای ناآرام نشان داد.

 

مقامات لایپزیک در اکتبر همان سال اعلام کردند که ۵۴ گروه موسیقی از جمله گروه بوتلرز حق برگزاری برنامه در آن شهر ندارند. متعاقب این تصمیم در ۳۱ اکتبر ۱۹۶۵ یک حرکت اعتراضی در شهر لایپزیک انجام شد. این حرکت با عنوان «تظاهرات بیتل‌های لایپزیک» در تاریخ این شهر به ثبت رسید. صدها تن از جوانان در اعتراض به این ممنوعیت در میدان لویشنر لایپزیک جمع شده و تظاهرات کردند. در مقابل اما به اصطلاح پلیس خلقی نیز با سگ و باتوم‌های پلاستیکی و ماشین‌های آب‌پاش علیه تظاهرکنندگان وارد عمل شد و بیش از ۲۶۰ نفر از آنان را بازداشت کرد.

 

دو روز پس از آن اولبریخت با ارسال بخشنامه‌ای به رئیس حوزه SED در لایپزیک هشدار داد که موسیقی بیتل‌ها می‌تواند «تاثیراتی زیان‌بار» بر جای گذارد و این آغازی بر روند بازگشت به عقب آن انقلاب فرهنگی بود. کمیته مرکزی حزب حاکم SED با حمایت کمونیست‌های اتحاد جماهیر شوروی که همواره نسبت به «تبلیغات جنسی» و «فرهنگ فردگرایانه» هشدار می‌دادند، در دسامبر ۱۹۶۵ یازدهمین پلنوم خود را برگزار کرد. این نشست به تریبونی علیه فرهنگ مدرن جوانانه و هنر انتقادی بدل گردید.

 

اریش هونکر به سفارش دفتر سیاسی SED نطق قرایی علیه «موسیقی هیجان‌انگیز و پرسروصدایی که به کار متلاشی کردن اخلاقی جوانان می‌آید» ایراد کرد. هونکر در همان سخنرانی هشدار داد که دشمنان آلمان شرقی تلاش دارند که با ترویج «بی‌اخلاقی و شکاکیت و در لوای به اصطلاح لیبرالیسم، این کشور را از درون متلاشی سازند.» هونکر در ادامه گفت که آلمان شرقی البته یک «کشور پاک» است: «در این کشور معیارهایی تغییرناپذیر برای اخلاقیات و علم اخلاق وجود دارد.» هونکر در همان مراسم به صراحت گفت که باید به آن آزادی‌های مد نظر اولبریخت پایان داده شود: «نفوذ سبک زندگی آمریکایی و ضد فرهنگ آمریکایی باید متوقف شود.»

 

افزون بر آن نمایش، شمار زیادی از فیلم‌های سینمایی نیز از سوی کمیته مرکزی حزب حاکم ممنوع اعلام شد؛ از جمله فیلم «اثر سنگ‌ها» با بازی مانفرد کروگ و «من یک خرگوش هستم» ساخته کارگردان کمونیست یعنی کورت متزیگ. این فیلم دوم به ویژه به مذاق اولبریخت خوش نمی‌آمد و آن را اثری ضداجتماعی می‌خواند.

 

در همان زمان کریستا ولف، نویسنده معروف، تلاش کرد در جلسه‌های داخلی حزب حاکم به نوعی بحث این ممنوعیت‌ها و لزوم پایان دادن به این سختگیری‌ها را پیش بکشد؛ اما هر بار از سوی تندروها وادار به سکوت شد. ولف عقیده داشت که در جامعه آلمان شرقی یک خلأ وجود دارد، این خلأ بخش‌هایی از جوانان را به سویی جذب می‌کند که جذابیت‌های بیشتری دارد. به باور وی اصولا وضعیت در کشور به گونه‌ای بود که هیچ جذابیتی برای جوانان نداشت.

 

اما رهبری SED تحمل هیچ بحث و جدلی را نداشت و هیچ تمایلی به پرسش‌های چالشی نشان نمی‌داد. در همان زمان کورت توربا از ریاست کمیسیون جوانان برکنار شد. برنامه‌های گفت‌وگومحور حزب جای خود را به توسل به پلیس مخفی داد و سرویس اطلاعات و امنیت آلمان شرقی یا همان اشتازی شمار زیادی از جاسوسان خود را به محافل جوانان فرستاد. اشتازی با برنامه‌های خود بیش از پیش به بحث «ضد فرهنگ و گروه‌های بیتلی» دامن زد و داشتن موهای بلند و طرفداری از این سبک‌ها را گناه کبیره خواند. اعضای پیر و قدیمی حزب حتی عنوان کردند که موهای کوتاه بیان و نمادی از نظم و اصول پرولتری است.

 

در همین حال ناامیدی در میان جوانان و روشنفکران آلمان شرقی حاکم بود؛ اما در سال ۱۹۶۸ امیدهایی تازه‌ برای آزادی‌های بیشتر به وجود آمد. گشایش‌های اجتماعی در چکسلواکی یا همان «بهار پراگ» که در دوران الکساندر دوبچک، رئیس حزب کمونیست چکسلواکی، به وجود آمد، بازتاب‌هایی شورآفرین در آلمان شرقی داشت. در همان زمان صدها هزار نفر به پراگ سفر کرده و تحت تاثیر اتمسفر آزاد آن پایتخت معروف قرار گرفتند. نمادهای بارز این آزادی همان بحث‌های آزادی بود که در خیابان‌ها و نشریات آلمانی‌زبان مانند «پراگر فولکس سایتونگ» جریان داشت. جالب آنکه ورود این روزنامه به آلمان شرقی ممنوع بود. هنگامی که در ۲۱ آگوست ۱۹۶۸ رادیوها خبر از حمله یگان‌های پیمان ورشو به چکسلواکی و رژه این نیروها در خیابان‌های پراگ را پخش کردند، بیش از همه، این شهروندان آلمان شرقی بودند که از شنیدن این خبر و حمایت دولت برلین شرقی از این مداخله نظامی شوکه شدند.

 

اگرچه نیروهای مسلح آلمان شرقی هیچ مشارکتی در این حمله نظامی نداشتند؛ اما دو لشکر از ارتش این کشور به حال آماده‌باش درآمدند. از سوی دیگر مقاومت مردم چکسلواکی در برابر این مداخله نظامی در میان روشنفکران جوان آلمان شرقی بازتاب زیادی داشت. جالب آنکه نویسنده سال‌های بعد آلمان یعنی «توماس براش» پسر هورست براش معاون وزیر فرهنگ و از سازمان‌دهندگان گردهمایی جمعیت جوانان آلمان آزاد در سال ۱۹۶۴، به جرم پخش اعلامیه‌های هوایی به زندان افتاد.

 

رویدادهای چکسلواکی حتی در میان نظامیان آلمان شرقی نیز آثاری بر جای گذاشته بود. در همان زمان یعنی در سپتامبر ۱۹۶۸، تشکیلات موسوم به اداره سیاسی ارتش یا NVA خبر از «بحث‌های منفی» در میان سربازان داد. متعاقب این خبر صدها نفر از اعضای حزب حاکم در NVA به دلیل انتقاد از مداخله نظامی در چکسلواکی جریمه شدند و برخی سربازان ارتش نیز تنها به دلیل «حمایت از بهار پراگ» به زندان افتادند. یکی از افراد رده‌بالای NVA به نام «هارتموت پفورته» به جرم دیوارنویسی با گچ و نوشتن جمله: «چکسلواکی آزاد باید گردد! زنده باد دوبچک!» به تحمل دو سال زندان محکوم شد.
 

۲۱ سال بعد اما دیوارها در برلین فروریخت و در پراگ جمعیتی از مردم شادی‌کنان به میدان ونتزل آمدند تا به الکساندر دوبچک که در خانه خود به صورت محصور و تحت نظر زندگی می‌کرد، ادای احترام کنند.

 

 

منبع: اشپیگل 

کلید واژه ها: دیوار برلین آلمان شرقی آلمان غربی دهه ۱۹۶۰


نظر شما :