سکوت راوی صادق تاریخ

سرگه بارسقیان
۰۵ دی ۱۳۹۶ | ۱۴:۳۳ کد : ۸۱۲۷ وداع با شاه‌حسینی؛ شاهد زاهد تاریخ
جبهه ملی پس از ادیب برومند، دومین زعیم خود را از دست داد. سیاستمداری ورزشکار، ملی‌گرایی مذهبی و راوی صادق تاریخ معاصر.
سکوت راوی صادق تاریخ
تاریخ ایرانی: روبروی ورزشگاه امجدیه که جهان‌پهلوان غلامرضا تختی در آنجا به همراه حسین نوری تمرین می‌کرد، باشگاه بوستان ورزش بود که مدیر اداری آن کاپیتان تیم راگبی بود؛ نوری هم عضو این تیم بود و همین عامل آشنایی کاپیتان جوان با تختی در قبل از سال ۱۳۳۰ شد. در دوره‌ای که توده‌ای‌ها با برپایی مسابقات و برگزاری پیک‌نیک و…سعی داشتند چهره‌های ورزشی را جذب خود کنند، کاپیتان جوان که گرایشات ملی‌گرایانه داشت به تختی نزدیک شد و این رابطه تا سال ۱۳۴۶ که تختی درگذشت، پایدار ماند. حالا ۵۰ سال پس از درگذشت تختی در ۱۷ دی ۱۳۴۶ در ۳۷ سالگی، آن کاپیتان راگبی در ۳ دی ۱۳۹۶ در ۹۰ سالگی در تهران درگذشت؛ بنابراین ۱۷ دی امسال یادبود تختی در ابن‌بابویه یک غائب بزرگ دارد؛ حسین شاه‌حسینی؛ مبارز ملی‌گرایی که یک پا در ورزش داشت و پایی دیگر در سیاست. او از اولین اعضای نهضت مقاومت ملی بود که پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ شکل گرفت؛ وقتی ۲۶ ساله بود؛ پس از آن به عضویت جبهه ملی ایران درآمد که تا پایان عمر عضو هیات رهبری آن بود. پس از انقلاب، رئیس سازمان تربیت بدنی شد و رئیس کمیته ملی المپیک.

 

در دوران ریاست شاه‌حسینی، سازمان تربیت بدنی دارای اساسنامه شد؛ سازمانی که در نظام اداری جایگاه مشخصی نداشت، گاهی زیر نظر وزارت آموزش و پرورش بود و گاه زیر نظر سازمان پیشاهنگی و گاه به طور مستقل. اساسنامه پس از تهیه در تدوین قانون اساسی نیز مورد استفاده قانون‌گذاران قرار گرفت. کار دیگر شاه‌حسینی تغییر نام استادیوم‌ها و ورزشگاه‌ها بود؛ یکی استادیوم آریامهر که شد آزادی و مسابقات کشتی جام آریامهر شد جام تختی. مشکل دیگر شاه‌حسینی که در این ۴۰ سال همه مدیران ورزش کشور با آن دست‌وپنجه نرم کرده‌اند، ورزش بانوان بود؛ شاه‌حسینی چاره کار را در ملاقات با آیت‌الله بهشتی دید و نظرش را اینطور گفت: «لازم است طبق موازین اسلامی با این موضوع برخورد کنیم و من نیز هیچ‌گاه اجازه نمی‌دهم زن و مرد در استخرهای مختلط شنا کنند، اما باید شیوه‌ای را به کار بندیم که بانوان نیز بتوانند طبق مقررات اسلامی شنا کنند و به دیگر ورزش‌ها بپردازند.» توضیحات شاه‌حسینی موثر افتاد و بهشتی هم نظرش را تائید کرد و ورزش بانوان تعطیل نشد.

 

 

از همکاری با کاشانی تا زنجانی

 

شاه‌حسینی را شاید بتوان از مذهبی‌ترین چهره‌های جبهه ملی‌ ایران دانست؛ صبغه خانوادگی و سابقه فکری از شاه‌حسینی سیاستمداری مذهبی با رگه‌های قوی ملی‌گرایی ساخت. سومین فرزند پسر شیخ زین‌العابدین نوری شاه‌حسینی، متولد اسفندماه ۱۳۰۶ در محله سرچشمه تهران در گفت‌وگویی تفصیلی که با نگارنده در «تاریخ ایرانی» در سال ۱۳۹۰ داشت، گفت که «خانواده ‌ما مذهبی بود، پدرم هم تحصیلات قدیمه داشت، هم به مسائل جدید آشنایی داشت و کتاب‌های مذهبی نوشته بود، کتاب معروفش «ارغام‌الشیطان» علیه فرقه بهاییت بود. ایشان بدوا تحصیلات حوزوی داشت، در مدرسه مروی از شاگردهای مرحوم آشتیانی بود ولی پس از آن تغییر لباس داد، گرچه همچنان در دروس علمای روحانی شرکت می‌کرد. علاقه پدرم‌ به مسائل سیاسی ریشه‌ در مبارزات مرحوم مدرس داشت، چون مدرس وقتی به تهران آمد در منطقه سرچشمه پشت مدرسه سپهسالار یا کوچه میرزا محمود وزیر سکونت پیدا کرد، جلساتی هم با شرکت آقایانی که با مسائل مذهبی آشنایی داشتند در منزلش تشکیل می‌داد و این جاذبه به تدریج در پدرم ایجاد شد که جزء دوستان نزدیک و ارادتمندان مرحوم مدرس قرار بگیرد. این کثرت علاقه‌مندی تا حدی بود که مرحوم مدرس ایشان را در دوره چهارم مجلس شورای ملی کاندیدای شهر تهران کرد. ارادت پدرم به مدرس در چنین حدی بود تا اینکه وقتی مدرس را بازداشت و به کاشمر تبعید کردند، پدرم چون قبل از آن در جلسات متعددی با حضور مدرس و سایر رجال سیاسی شرکت می‌کرد و شاخص شده بود، توسط شهربانی و سرهنگ سیدمصطفی‌خان دستگیر شد و مدت‌ها به زندان افتاد. قصد شهربانی این بود که پدرم از مدرس برائت بجوید اما او زیر بار نرفت و تحت شکنجه و آزار بسیار زیاد قرار گرفت که بر اثر آن از بخشی از بینایی خود محروم شد، تا اینکه در اواخر عمر مدرس خودش را به کاشمر رساند و دیداری با ایشان در اختفا داشت، اما به مجرد اینکه از کاشمر بازگشت مجددا بازداشت شد. پدرم به وسیله یکی از اقوام نزدیکمان به نام شیخ حیدرعلی نیاورانی که معمم بود و با سرتیپ کوپال، رئیس وقت شهربانی ارتباطی داشت، توانست بعد از آزادی از زندان تا آخر عمر در نیاوران زندگی کند و سپس به مکه مشرف شد. ایشان سلسله مقالاتی هم در تأیید مدرس و حمله به رضاشاه در روزنامه «ستاره» نوشت که مدیرش احمد ملکی بود. پدرم که بعد از شهریور ۱۳۲۰ به عنوان شخصیتی علمی و مبارز شناخته شده بود، در انتخابات دوره‌ چهاردهم مجلس شورای ملی در انجمن مرکزی نظارت بر انتخابات تهران انتخاب شد و بر انتخابات نظارت مستقیم داشت؛ او در عین حال در انجمن شهر تهران به عنوان نماینده صنوف مختلف انتخاب شد تا اینکه در سال‌ ۱۳۲۴ دعوت حق را لبیک گفت و در قم به خاک سپرده شد.»

 

پدر شاه‌حسینی بعد از شهریور ۱۳۲۰ بیشتر با آیت‌الله کاشانی در ارتباط بود. او هم همراه ایشان به جلسات کاشانی می‌رفت و از این طریق انگیزه فعالیت سیاسی در وی ایجاد و وارد صحنه‌ سیاسی شد: «پدرم چون مرحوم کاشانی را به عنوان وصی خود بعد از فوت انتخاب کرده بود، به دلیل مسائل مادی مربوط به زندگی ‌خانوادگی و عواطف پدرم، خدمت آیت‌الله کاشانی می‌رسیدیم. در مبارزاتی که کاشانی علیه هژیر و ساعد شروع کرد، من هم در کنار طرفداران کاشانی بودم گرچه هنوز سازمان سیاسی منسجمی وجود نداشت. راه و روش پدرم را ادامه ‌دادم و مبارزه می‌کردم.»

 

افرادی که حول آیت‌الله کاشانی گرد آمده بودند، «مجمع مسلمانان مجاهد» را تاسیس کردند؛ عده‌ای هم که در سازمان نگهبانان آزادی بودند «حزب زحمتکشان ملت ایران» را تشکیل دادند. شاه‌حسینی تاکید داشت که «عضو مجمع مسلمانان مجاهد نبودم ولی در کنار آیت‌الله کاشانی بودم و تا هنگام بازگشت دکتر مصدق از دادگاه لاهه با ایشان همکاری می‌کردم؛ تا آن موقع در نهضت ملی ایران هم از مصدق و هم از کاشانی به شدید‌ترین نحو با پشتیبانی و پیشینه‌ای که در کار سیاسی داشتم و همچنین پیشینه‌ای که طریق پدرم داشتم، همکاری می‌کردم و با همه سازمان‌هایی که با حرکت ملی شدن صنعت نفت همکاری می‌کردند، مستقیما در ارتباط بودم. حس کردم به تدریج زمینه‌ای ایجاد می‌شود که آیت‌الله کاشانی را روبه‌روی دکتر مصدق قرار دهند، من هم از ‌همان موقع در کنار نیروهای طرفدار دکتر مصدق قرار گرفتم و از سمپات‌های حزب زحمتکشان بودم و بعد که در حزب زحمتکشان انشعاب ایجاد شد و یک عده رفتند به سوی آقای خلیل ملکی و نیروی سوم شکل گرفت، من هم از حزب زحمتکشان کناره‌گیری کردم ولی عضو نیروی سوم نشدم و با این وجود با هر دو این جمعیت‌هایی که در ارتباط با نهضت ملی بودند، همکاری می‌کردم.»

 

شاه‌حسینی با شورای عالی اصناف و بازرگانان همکاری کرد که حزب نبود: «۵۰ نفر تاجر قدیمی مملکت در آن بودند، بر حسب کسوتشان همه برایشان احترام قائل بودند، در جمع این ۵۰ تاجر پیشکسوت ۶، ۵ نفر جوان‌تر هم بودند مثل حاج قاسم لباسچی، مصطفوی و من.» همین ارتباطات سیاسی او بود که فردای روز کودتا، به خواست آیت‌الله سیدرضا زنجانی مامور یافتن نمایندگان احزاب شد و پی داریوش فروهر گشت که موفق نشد ولی برخی چهره‌های ملی در آن ایام گردهم آمدند: «در جلسه گفته شد ما باید یک اسمی برای خودمان بگذاریم. هر کسی پیشنهادی داد، آقای ناصر صدرالحفاظی که وکیل دادگستری و پسر سیدعلی رضوی بود اسم «نهضت مقاومت ملی» را پیشنهاد داد. تصمیم گرفته شد زیر عبارت «نهضت ادامه دارد»، بنویسیم «نهضت مقاومت ملی». حدود ۱۴ روز طول کشید تا نمایندگان احزاب پیدا شدند. در اولین اعلامیه‌ قرار شد به مردم آرامش بدهیم، بگوییم مردم ایران عده‌ای کودتاگر آمدند، روس و انگلیس و آمریکا با هم سازش کردند، یک کودتایی کردند در این مملکت و این کودتا منجر شد به اینکه عده‌ای از رجال سیاسی ما را گرفتند، دکتر مصدق زنده است، در زندان است، اصلا کسی کشته نشده، فاطمی نیست، حسیبی نیست، این‌ها همه آزادند، این‌ها همه در اختفا هستند نه در اختیار دولت، بلکه در اختیار مردم هستند... خلاصه اعلامیه‌ شرح ماوقع بود.»

 

نهضت مقاومت ملی پس از کودتا اولین حرکت اعتراضی را در ۱۶ مهر ۱۳۳۲ سامان داد که به تعطیلی بازار، دانشگاه و مدارس تهران انجامید. برخورد اول با نهضت مقاومت ملی در همان ایام با بازداشت چهره‌های موثر آن و از جمله شاه‌حسینی صورت گرفت اما بازداشت گسترده فعالان نهضت مقاومت ملی در سال ۱۳۳۶، ضریه نهایی را وارد کرد و تقریبا فعالیت این گروه رو به تعطیلی گذاشت. برخی اعضای نهضت مقاومت ملی مانند آیت‌الله طالقانی و مهدی بازرگان در سال ۱۳۴۰ نهضت آزادی ایران را تشکیل دادند اما شاه‌حسینی به جبهه ملی دوم پیوست. با این حال ارتباط شاه‌حسینی با آیت‌الله زنجانی قطع نشد: «کسانی که مقلّد آقای میلانی بودند می‌رفتند خدمت آقای زنجانی و وجوهات شرعی‌شان را به ایشان می‌پرداختند. حاج آقا زنجانی علاوه بر اینکه بخشی از آن را خرج مبارزات ضد استبدادی در قالب نهضت مقاومت ملی می‌کرد، بخشی را هم در اختیار سایر آقایان و علمای دیگر برای امور مذهبی می‌گذاشت و بخشی را نیز به عنوان کمک مالی به بعضی از خانواده‌های زندانیان سیاسی اختصاص می‌داد. از جمله آن‌ها خانواده وارطان سالاخانیان بود که آقای زنجانی مطلع شده بود خانه‌شان در خیابان شاه‌آباد است. سالاخانیان از فعالان سیاسی ارمنی بود که با حزب توده همکاری می‌کرد که سال ۳۳ او را کشته بودند و خانواده‌اش دچار مضیقه مالی بود. حاج رضا زنجانی هر ماهه در فهرستی که به من می‌داد، نشانی این خانه هم در آن بود، البته من درباره اینکه این خانه کیست، هیچ چیز نمی‌دانستم. مبلغی پول در پاکت می‌گذاشت و می‌بردم، در بعضی مواقع حتی عیدی هم می‌داد، می‌گذاشت در یک پاکت، تلفن می‌کرد من می‌رفتم خدمتشان. پرداخت این مبالغ تا زمان درگذشت آقای زنجانی در دی ۶۲ ادامه داشت.»

 

 

دیدار با مصدق در حصر

 

از خاطرات شاه‌حسینی که در گفت‌وگو با نگارنده آن را روایت کرد، دیدار او با دکتر محمد مصدق در حصر بود؛ در همان قلعه احمدآباد که او بعدها به عضویت هیات امنایش درآمد: «قبل از کنگره جبهه ملی که دکتر مصدق فقط می‌توانست از قلعه احمدآباد خارج شود و در باغ انگوری قدم بزند، آقای زنجانی به مصدق نامه‌ای نوشت و به من گفت در کنار قلعه احمدآباد مزرعه‌ای هست متعلق به آقایی به نام کاشانی، بروید آنجا و نامه را بدهید و پاسخ را دریافت کنید و برگردید. من رفتم و دو روز در مزرعه آقای کاشانی ماندم که مجاور املاک آقای دکتر مصدق بود. وقتی آنجا رسیدم، آقای کاشانی ساعت ۸.۵ صبح گفت برویم دیدن آقای مصدق. انتهای باغ آقای کاشانی باغ انگوری بود که مصدق آنجا قدم می‌زد. وسط باغ ایستادیم که آقای مصدق از در بالای باغ وارد شد، ظاهرا مطلع بود که قرار است من بروم. سلام کردم و کاغذ را دادم و وقتی گرفت گفت شما تا کی هستید؟ گفتم تا فردا هستم. گفت فردا همین ساعت همین جا بیایید. فردا‌‌ همان ساعت رفتم و تنها حرفی که به من زد این بود که شما هم در این جبهه (ملی) هستید؟ گفتم بله افتخار دارم. پرسید شما در تهران هستید؟ گفتم بله، گفت اسم شما؟ گفتم شاه‌حسینی هستم. دیگر چیزی نپرسید و من هم چیزی نگفتم. نامه را گرفتم و آوردم و به آقای زنجانی تحویل دادم. البته نه می‌دانستم محتوای این نامه‌ها چیست و نه درصدد بودم اطلاع داشته باشم. این موضوع دو بار طرف یک ماه و نیم اتفاق افتاد و باز به‌‌ همان باغ رفتم و دیگر هم خدمت ایشان نرسیدم.»

 

 

میزبانی از طالقانی در باغ کرج

 

دیگر روحانی مبارزی که شاه‌حسینی با ایشان مراوده داشت، آیت‌الله طالقانی بود؛ گرچه یکی در نهضت آزادی بود و دیگری در جبهه ملی اما رشته الفت چنان محکم بود که پس از انقلاب آیت‌الله طالقانی پس از غیبت به دلیل برخوردهای صورت گرفته در پی بازداشت پسرش، سر از باغ شاه‌حسینی در باغ کرج درآورد که او شرح آن را در کتاب خاطراتش «هفتاد سال پایداری» (به کوشش بهروز طیرانی) روایت کرده است:‌ «آقای طالقانی به خاطر ماجرایی که برای پسرش پیش آمده بود (۲۳ فروردین ۱۳۵۸) می‌خواست چند روزی از تهران به دور باشد. به خود می‌گفتم: دوباره گرفتار شدم. پس از ۴۸ ساعت آقای طالقانی گفت: از اینجا خسته شدم، برویم به باغت در کرج. نبودن آقای طالقانی در تهران باعث شده بود عده‌ای برای یافتن ایشان به تکاپو افتند و با توجه به غیبت پیشین ایشان از تهران، سراغش را از من بگیرند. دو روزی که مرحوم طالقانی در باغ من بود، برای من بسیار خوشایند و دلپذیر بود که ادامه نیافت. بعد از من پرسید جای دیگری داری؟ گفتم: بله در جاده چالوس حدود پورکان. در جاده چالوس آقای علی‌بابایی خدمت آقای طالقانی رسید و با ایشان به گفت‌وگو نشست. به توصیه آقای علی‌بابایی قرار شد که آقای طالقانی از آنجا به باغ آقای علی‌بابایی در شمال برود. وقتی به تنکابن رفتیم من شب آنجا ماندم ولی فردای آن روز آقای علی‌بابایی با حاج احمد آقا قرار گذاشته بود به آنجا برود. همان صبح حاج احمدآقا وارد باغ شد و به دیدار آقای طالقانی شتافت.»

 

 

درگذشت دومین زعیم جبهه ملی

 

از رهگذر ۷۰ سال مراوده او با سیاستمداران و ورزشکاران، انبانی از خاطرات از شاه‌حسینی ثبت و ضبط شده است؛ او که دل در گرو قلعه احمدآباد داشت و دست در کار باغ کرج؛ نام مصدق همواره به بزرگی از او یاد می‌شد و یاد کاشانی همواره به نیکی. با بردن نام داریوش فروهر، چشمانش تر و با خاطرات طالقانی چشمانش با طراوت می‌شد. جبهه ملی پس از ادیب برومند، دومین زعیم خود را از دست داد. سیاستمداری ورزشکار، ملی‌گرایی مذهبی و راوی صادق تاریخ معاصر ایران.

کلید واژه ها: شاه حسینی جبهه ملی


نظر شما :