سینما؛ سلاح نازی‌ها

گوبلز در رویای هالیوود آلمانی بود
۰۳ مرداد ۱۳۹۷ | ۱۰:۱۳ کد : ۸۱۵۲ عصر ظهور فاشیسم
سینمای رایش در سال‌های آغازین جنگ دوم جهانی توانست برای مدتی رقم یک میلیارد بلیت در سال را ثبت کند.
سینما؛ سلاح نازی‌ها

لارس-اولاف بایر / ترجمه:محمدعلی فیروزآبادی 

 

تاریخ ایرانی: از نظر یوزف گوبلز وزیر تبلیغات آلمان نازی، سینما سلاحی قدرتمند و خطرناک به حساب می‌آمد. به همین خاطر از کارگردانان و بازیگران می‌خواست که فیلم‌های سرگرم‌کننده و داستانی ناسیونال‌سوسیالیستی بسازند؛ فیلم‌هایی که بتوان به وسیله آن به نحوی زیرکانه تماشاگر را تحت تاثیر قرار داد.

 

بالاخره یوزف گوبلز آن فیلمی را که از مدت‌ها پیش آرزویش را داشت، به دست آورد. روز ۵ سپتامبر ۱۹۴۰ فیلم حماسی تاریخی «یهودی شیرین» در بی‌ینال ونیز برای نخستین بار به نمایش درآمد؛ فیلمی به شدت تحریک‌آمیز در مورد یک یهودی وحشی و توطئه‌گر. «میکل آنجلو آنتونیونی» که در آن زمان ۲۷ سال داشت و یک منتقد فیلم بود و بعدها به یکی از مهم‌ترین کارگردانان سینمای بعد از جنگ ایتالیا بدل شد، در مورد این فیلم نوشت: «اگر این فیلم تنها یک فیلم تبلیغاتی باشد پس ما از این تبلیغ استقبال می‌کنیم. این فیلم اثری خارق‌العاده و کاملا قابل قبول است.»

 

نزدیک به سه هفته پس از آن بود که فیلم «یهودی شیرین» در برلین نیز روی پرده رفت و با استقبال گرم تماشاگران روبرو شد. گوبلز در همین رابطه در دفتر خاطرات خود نوشت: «کاری موفق و بزرگ و یک اثر کاملا نبوغ‌آمیز. یک فیلم یهودستیزانه همان‌طور که ما می‌خواستیم.» گوبلز شماری از ماموران مخفی اس‌اس را نیز به سینمای محل نمایش فیلم فرستاد تا مطمئن شود که آیا این اثر توانسته واکنش‌های مطلوب را در تماشاچیان برانگیزد یا نه. در گزارش اس‌اس در مورد فیلم «یهودی شیرین» آمده است: «در طی نمایش فیلم بارها اعتراض‌های علنی علیه یهودیان مشاهده شد. به عنوان مثال در برلین تماشاچیان خواهان بیرون کردن یهودیان از هیئت‌های انتخاب فیلم‌ها شدند! مردم شعار می‌دادند که تا بیرون کردن آخرین یهودی از آلمان مبارزه خواهند کرد!»

 

«رالف جیوردانو» نویسنده و پسر یک معلمه یهودی پیانو که با معیارهای نازی‌ها یک «نیمه یهودی» به شمار می‌آمد، در پاییز ۱۹۴۰ و در کاخ اروپای شهر هامبورگ واقع در بارم بکر مارکت به تماشای فیلم «یهودی شیرین» نشست. جیوردانو در کتاب خود به نام «خاطرات یک جان‌بدربرده» که سال ۲۰۰۷ مناشر شد، نوشت: «هنگامی که تیتراژ پایانی تمام شد و چراغ‌های سالن روشن شد، سکوتی بسیار سنگین برقرار بود و گویی تماشاچیان فلج شده بودند. هوای سالن سنگین بود و تاثیر مرگبار فیلم به صورتی عجیب احساس می‌شد و حضور داشت. این تاثیر هراس‌آور چنان بود که من خیال می‌کردم اگر از جایم بلند شوم شناسایی خواهم شد.» دوستی که همراه با جیوردانو به سینما آمده بود، پس از پایان جنگ در دادگاهی که علیه وایت هارلان کارگردان فیلم «یهودی شیرین» برگزار می‌شد به عنوان شاهد حضور یافت و از تاثیر مردم‌فریبانه آن فیلم گفت. 

 

تصویر ارائه شده از آن یهودی جذاب و خوش‌زبان و روشنفکر یعنی «یوزف زوس اوپنهایمر» (با بازی فردیناند ماریان هنرپیشه اتریشی) که در اشتوتگارت قرن هجدهم حمایت و پشتیبانی دوک وورتمبرگ را جلب کرد و قدرت خود را در کسوت یک شارلاتان افزایش داد، درست در جهت و منطبق با تصورات و خواسته‌های گوبلز بود. این فیلم با کارگردانی و صحنه‌پردازی حرفه‌ای و قدرتمندانه و با بازی هنرپیشه‌های بزرگ به روی پرده سینماها آمد و به اندازه کافی سرگرم‌کننده، هیجان‌انگیز و جذاب بود که بتواند «مردم‌فریبی» کند. فیلم «یهودی شیرین» به نوعی آمادگی روحی برای هولوکاست به شمار می‌آمد.

 

گوبلز رویای یک هالیوود تحت پرچم صلیب شکسته را داشت اما بسیاری از کارگردانان، نویسندگان و بازیگرانی که وی قصد داشت با کمک آن‌ها چنین کارخانه خیال‌پردازی‌ای بنا کند در این میان به ایالات متحده آمریکا مهاجرت کرده و برای مبارزه با حاکمیت نازیسم آماده می‌شدند. از جمله این سینماگران می‌توان از فریتز لانگ کارگردان فیلم علمی تخیلی متروپولیس، «بیلی وایلدر» نویسنده فیلمنامه آثاری مانند «مردم در روز یکشنبه» (۱۹۳۰) و یا مارلنه دیتریش ستاره ملودرام «فرشته آبی» (۱۹۳۰) نام برد.

 

نازی‌ها از سال ۱۹۳۳ اقدام به خرید و دولتی‌سازی شرکت‌های فیلمسازی کرده و «اتحادیه فرهنگی رایش» را تاسیس کردند؛ نهادی که در واقع وظیفه نظارت بر هنر را داشت. به همین خاطر بخش بزرگی از فیلمسازان آلمانی و نه فقط سینماگران یهودی از کشور خارج شدند. این عده نمی‌خواستند در برابر خواسته‌های نازی‌ها سر خم کنند و البته گوبلز کاملا به این مسائل آگاه بود و به همین خاطر با نگاهی حسادت‌بار و حسرت‌آلود همواره پای فیلم‌های دشمن می‌نشست و کمدی‌های شیک هالیوودی و یا فیلم‌های انقلابی شوروی را تماشا می‌کرد. گوبلز به ویژه شاهکار سینمای شوروی یعنی «رزمناو پوتمکین» ساخته سرگئی آیزنشتاین را بسیار دوست داشت و یک «پوتمکین ناسیونال‌سوسیالیستی» می‌خواست. گوبلز بر این عقیده بود که فیلم‌های با اهداف آشکارا تبلیغاتی نتیجه‌ای به غیر از شکست نخواهند داشت. او یک سینمای مهیج و تاثیرگذار می‌خواست، سینمایی که تماشاگر را تحت تاثیر خود قرار داده بدون آن که جلب نظر کند. «سونیا ام. شولتز» کارشناس ارشد هنر و رسانه از برلین بر این عقیده است: «در راس و در میان رهبران بلندپایه رایش سوم، هیتلر و گوبلز عاشق سینما بودند.» هیتلر یکی از طرفداران پروپاقرص «کینگ‌کنگ» و فیلم‌های دیسنی به شمار می‌آمد.

 

گوبلز سینما را سلاح مهم نازی‌ها می‌دانست و شخصا در بسیاری از تولیدات مشارکت داشت و گاه حاشیه‌هایی نیز بر فیلمنامه‌ها می‌نوشت و آن‌ها را تصحیح می‌کرد. گوبلز درست مانند روسای استودیوهای هالیوود عمل می‌کرد و اجازه می‌داد ستاره‌هایی مانند «امیل یانینگز رولن» هر چه می‌خواهند بنویسند. سینمای رایش در سال‌های آغازین جنگ دوم جهانی توانست برای مدتی رقم یک میلیارد بلیت در سال را ثبت کند. حتی آن زمان که ورق جنگ به ضرر آلمان برگشته بود نیز گوبلز همچنان بر محبوبیت سینما و وجهه مردمی آن تاکید می‌کرد. گوبلز در سال ۱۹۴۴ دستور داد که شماری از سربازان را از جبهه به پشت جبهه منتقل کرده و از آنان به عنوان سیاهی لشگر در صحنه‌های جنگ علیه ناپلئون در فیلم حماسی تاریخی «کلبرگ» استفاده شود.

 

وزیر تبلیغات هیتلر همچنین به دنبال استفاده از فیلمسازان کشورهای همسایه مانند ایتالیا نیز بود. بنیتو موسولینی که از سال ۱۹۲۲ نخست‌وزیر ایتالیا بود به شدت و به مراتب بیشتر از رژیم نازی به صنعت فیلمسازی بها می‌داد. موسولینی در آغاز دهه ۱۹۳۰ تلاش‌های خود را برای ایجاد یک سینمای ملی و بومی شروع کرد، سینمایی که از قیدوبند و تسلط هالیوود رها باشد. او سوبسیدهای زیادی برای این کار در نظر گرفت و دستور ساخت یک مجتمع سینمایی به نام چینه چیتا در جنوب شرقی رم را صادر کرد. حاکم ایتالیا یک مدرسه فیلمسازی نیز راه انداخت و جالب آنکه ظاهرا آن‌گونه که دو نویسنده به نام‌های انوپاتالاس و اولریش گرگور در کتاب «تاریخ فیلم» نوشته‌اند، در این مدرسه و آن مجتمع «به هیچ عنوان اثری از روح فاشیستی یافت نمی‌شد.»

 

اومبرتو بازربارو، استاد مدرسه فیلمسازی رم یک مارکسیست بود. او در این مدرسه دوره‌های سینمای شوروی تدریس می‌کرد و او بود که در سال ۱۹۴۲ مفهومی به نام «نئورئالیسم» را مطرح کرد. در همان سال مجله «سینما» به نوعی یک مانیفست نئورئالیسم را به چاپ رساند. در یکی از بندهای این مانیفست آمده بود: «مرگ بر آن اندیشه و بیانی که بر اساس آن همه ایتالیایی‌ها خمیره‌ای واحد دارند و همه احساساتی یکسان بروز می‌دهند و همه به یک اندازه نسبت به مشکلات کشور آگاهی دارند.»

 

این مانیفست در واقع یک اعلان جنگ به سینمای فاشیستی محسوب می‌شد؛ همان سینمایی که بیش از هر چیز در آن کمدی‌های سبک و آثار حماسی پهلوانی تولید می‌شد. در ماه مه ۱۹۴۳ بود که نخستین شاهکار نئورئالیستی روی پرده سینما آمد، فیلمی به نام «وسوسه» ساخته لوچینو ویسکونتی. این درام جنایی که داستان آن در میان طبقه پرولتر در یک منطقه فقیر و ناامید جریان دارد، ماجرا و رسوایی میان یک کارگر مهاجر و همسر صاحب یک پمپ‌بنزین را روایت می‌کند. تصاویر سیاه از مناظر ایتالیا به‌ گونه‌ای است که گویی آن مناظر معروف و زیبای همیشگی نه در ایتالیا بلکه اصولا در کشور دیگری قرار داشته است. این فیلم برای مدت کوتاهی روی پرده سینماها بود اما چندی بعد توسط اداره سانسور نمایش آن ممنوع اعلام شد.

 

در آن سوی ایدئولوژی فاشیستی، یک جنبش سینمایی نوین شکل می‌گرفت؛ جنبشی که در پی نشان دادن و به نمایش گذاشتن واقعیات زندگی و مشکلات زندگی روزمره انسان‌های معمولی بود و البته دیکتاتوری موسولینی در برابر چنین جنبشی چندان امکان مقاومت نداشت. کمی بعد نئورئالیسم ایتالیایی، صنعت فیلمسازی در سراسر جهان را دچار تغییر و تحول کرد. بر اساس همین تحول بود که در سینمای پس از جنگ آلمان فیلم‌هایی مانند «قاتلی در میان ما» ساخته ولفگانگ اشتاوت ساخته شد؛ اثری که شباهت زیادی به تریلرهای سیاه هالیوود داشت.

 

برخلاف ایتالیا اما آلمان نازی فضای لازم و آزاد را برای فیلمسازان خود فراهم نیاورد. سینمای آن دوره آلمان میان انزواطلبی (گریزگرایی) و تبلیغات سرگردان بود. گوبلز از صدور مجوز برای نمایش فیلم «اشغال دورا» که بین سال‌های ۱۹۴۲ و ۱۹۴۳ ساخته شد خودداری کرد. کارگردان یعنی کارل ریتر در این فیلم جنگی تعدادی از خلبان‌های نیروی هوایی آلمان نازی را نشان می‌داد که دوست‌دخترهایشان را از چنگ یکدیگر درمی‌آورند و در بحث و مشاجرات میان این خلبانان آنچه که البته هیچ اهمیت و اولویتی ندارد جنگ است. «اشغال دورا» روابط جنسی را می‌ستاید اگرچه این روابط قدرت دفاع ارتش آلمان را ضعیف و خلبانان شجاع آلمانی را در حد چند زن‌باره تقلیل می‌دهد. کارگردان این فیلم تنها یک بار امکان نمایش آن را پیدا کرد و فیلمش را در فوریه ۱۹۴۵ و البته برای مقامات نیروی هوایی نمایش داد. 

 

کارل ریتر در سال ۱۹۲۵ به حزب نازی پیوسته بود و یک نازی سرسخت و متعصب به حساب می‌آمد. او زمانی به صورت کاملا برنامه‌ریزی‌شده خواهان آن شد که فیلم‌های ساخته شده در دوران رایش سوم جنبه‌های انسانی جامعه آلمان را به نمایش بگذارند. ریتر البته در مواردی حرف‌هایی زد که بهانه لازم را به رژیم داد و او نه تنها از عشقش سینما بلکه از حرفه محبوبش یعنی خلبانی نیز محروم شد. 

 

کارگردان‌هایی نیز بودند که در دوره رایش سوم به مقام و منزلت رسیدند زیرا استعداد و توانایی خود را در خدمت نازی‌ها قرار دادند. از جمله این کارگردان‌ها می‌توان از «لنی ریفنشتال» یاد کرد که از سوی رژیم با منابع مالی هنگفت پشتیبانی می‌شد و او بود که فیلم‌های مستند مراسم‌های کنگره حزب نازی در سال ۱۹۳۴ و المپیک برلین در سال ۱۹۳۶ را ساخت. این آثار مستند که البته ریفنشتال تکنیک‌های جدید و تا اندازه‌ای زبان تصویری جدید برای آن‌ها به کار گرفته بود نیز در واقع فیلم‌هایی تبلیغاتی به حساب می‌آمدند. در واقع همه آن چیزی که این خانم کارگردان جلوی دوربین برد تنها برای خوشامد هیتلر و رهبران بلندپایه آلمان نازی بود.

 

در عین حال کارگردان‌هایی نیز بودند که در همان دوران توانستند سبک خود را تکامل ببخشند و موفق شوند. به عنوان مثال «ویلی فورست» کارگردان اهل وین که بعد از پیوستن اتریش به آلمان موفقیت‌های زیادی به دست آورد. البته فورست فیلم‌های غیرسیاسی می‌ساخت و آثار او معمولا کمدی و داستان‌های عاشقانه بود. یا می‌توان از شاهکار «مونشهاوزن» (۱۹۴۳) ساخته یوزف فون باکی یاد کرد که فیلمی بسیار مبتکرانه بود. اما خنده و شوخی غالبا دو وجه دارد. حتی در کمدی‌هایی مانند «انبر» (۱۹۴۴) نیز مردان جوان با درختانی مقایسه می‌شوند که برای ساختن دنیایی جدید باید بریده و از زندگی ساقط شوند.

 

به دستور گوبلز تریلرهای جاسوسی مانند آن فیلم تحریک‌آمیز و ضد شوروی یعنی G.P.U (۱۹۴۲) و یا فیلم هواپیمایی «اشتوکاس» (۱۹۴۱) و همین‌طور آثاری حماسی تاریخی مانند «کارل پِتِرس» (۱۹۴۱) تولید شدند که همگی در درون خود پیامی روشن حمل می‌کردند. افزون بر «یهودی شیرین» برخی از فیلم‌ها به ویژه فیلم‌های «اوهم کروگر» و یا «بازگشت» (هر دو ساخته ۱۹۴۱) آشکارا و به صورت علنی نفرت علیه یهودیان و انگلیسی‌ها و یا لهستانی‌ها را تبلیغ می‌کردند. اما همین فیلم‌ها بیش از آن که از انسان‌هایی بگویند که مورد تنفر نازی‌ها قرار داشتند، به سیستم نازی ضربه زده و نهان آن را آشکار می‌ساختند. در این فیلم‌ها در واقع از هراس‌ها، حرص و آزها و جنایات رهبری آلمان گفته می‌شد.

 

فیلم «کوئکس عضو جوانان هیتلری» (۱۹۳۳) در مورد یک کارگر جوان است که باید جوانان کمونیست را به جنبش جوانان هیتلری جذب کند. این فیلم که ساخته کارگردان ناسیونال‌سوسیالیست «هانس اشتاینهوف» بود نگاهی طنزگونه به دخترهای جوان کمونیست و حتی لباس‌های آن‌ها دارد. کارگردان تا اعماق زندگی و احوالات شخصی این دختران پیش می‌رود. خواندن سرود انترناسیونال توسط پدر قهرمان نازی داستان برای بیننده آلمانی در آن سال‌ها امر غریبی نبود و خانواده‌های آلمانی این اختلاف‌نظرها را بسیار تجربه کرده بودند. 

 

در فیلم «یهودی شیرین» اما حکایت از جنس غبطه و حسادت به قهرمان داستان است. شهروندان و ساکنان شجاع وورتمبرگ افرادی بی‌نهایت ساده‌دل و احمق به نظر می‌رسند و شدت این حماقت به حدی است که گویی انتظاری از آنان نمی‌رود و فریب خوردن از آن یهودی اجتناب‌ناپذیر است. فیلم «یهودی شیرین» بر اساس اصول فیلم‌های گانگستری آمریکایی ساخته شده است، همان فیلم‌هایی که قهرمان در آغاز تحسین و در پایان به جرم تغییر در اخلاق قراردادی و ثابت جامعه به مرگ محکوم می‌شود. 

 

البته «یهودی شیرین» در میانه قرار دارد و قهرمان باید رسوا و بی‌آبرو شود. در این فیلم می‌بینیم که قهرمان چگونه مورد تجاوز قرار گرفته و شکنجه می‌شود و در پایان بزدلانه برای زنده ماندن التماس و زاری می‌کند. فیلم «یهودی شیرین» به بی‌رحمانه‌ترین صورت ممکن بر همه این نفرت‌ها دامن می‌زند.

 

در برخی از این فیلم‌ها حتی جنایات نازی‌ها نیز نمایش داده می‌شود و همان‌گونه که پیش از این آمد این قبیل فیلم‌ها که نمایش تحقیرها و تعقیب‌های نژادپرستانه و شکنجه و کشتار دسته‌جمعی و اردوگاه‌های مرگ بودند بیش از همه به سیستم نازی‌ها لطمه زدند. در فیلم‌های «بازگشت» و «اوهم کروگر» استراتژی کارگردان‌ها به تصویر کشیدن جنایات لهستانی‌ها در لهستان و بریتانیایی‌ها در آفریقای جنوبی است. اما با نگاه امروزی می‌توان این دو فیلم را نیز نمایشی از خود واقعی نازی‌ها عنوان کرد.

 

فیلم «بازگشت» محصول سال ۱۹۳۹ داستان آلمانی‌تبارهایی است که آن زمان در مناطقی از لهستان زندگی می‌کردند. کارگردان یعنی گوستاو اوکیکی که از یک مادر اهل شهر پراگ پایتخت چک است، در همان آغاز فیلم نشان می‌دهد که چگونه لهستانی‌ها یک مدرسه آلمانی را تخلیه می‌کنند و نیمکت‌ها را در میدان روستا جمع کرده و یکجا به آتش می‌کشند. کارگردان این صحنه را به صورتی ساخته است که دوران کتاب‌سوزی را به یاد تماشاگر می‌آورد.

 

هانس اشتاینهوف یک سال و نیم قبل از کنفرانس وان، یعنی همان کنفرانسی که نازی‌ها طی آن نابودی کامل یهودیان را طراحی کردند، فیلم «اوهم کروگر» را ساخت و در این فیلم یک اردوگاه مرگ را به تصویر کشید. داستان فیلم در قرن ۱۹ و در آفریقای جنوبی و در خلال یک جنگ داخلی می‌گذرد و نشان می‌دهد که انگلیسی‌ها چگونه مردم غیرنظامی را از شهر بیرون کرده و مانند چهارپایان در اردوگاه‌هایی آغل‌مانند جای می‌دهند. این اردوگاه‌ها در آن زمان و بعد از آن واقعا وجود داشت.

 

بیننده در این فیلم دست‌هایی را می‌بیند که به نشانه تضرع و کمک‌خواهی از میان سیم‌های خاردار می‌گذرد. گورهای دسته‌جمعی و پر از جنازه نیز از جمله صحنه‌های این فیلم است. در فیلم «اوهم کروگر» می‌بینیم که چگونه بیماری تیفوس زندانیان را مبتلا می‌کند. ظاهرا اشتاینهوف در آن زمان تصور هم نمی‌کرد که چهار سال بعد نیروهای متفقین هنگام آزادسازی اردوگاه‌های مرگ رژیم نازی با صحنه‌های وحشتناکی مشابه همین صحنه‌ها روبرو خواهند شد.

 

 

منبع: اشپیگل


یورگن اولسن در صحنه‌ای از فیلم تبلیغاتی «کوئکس عضو جوانان هیتلری»



پشت‌صحنه فیلم «اشغال دورا» محصول ۱۹۴۳
 



فیلم تبلیغاتی و ضد لهستانی «بازگشت» محصول سال ۱۹۴۱    

کلید واژه ها: گوبلز نازی سینما آلمان


نظر شما :