بهبود جایگاه زنان

گفت‌وگو با آرزو اصانلو
همان‌طور که مسائل زنان به دالّ‌های مهمی از موفقیت انقلاب تبدیل شد، مسئولیت بزرگی هم روی دوش آن‌ها گذاشت که خود را با اهداف انقلاب همخوان کنند.
بهبود جایگاه زنان
محمد معماریان

 

تاریخ ایرانی: گفت‌وگو با آرزو اصانلو، استاد دپارتمان حقوق، جوامع و عدالت دانشگاه واشینگتن و مؤلف کتاب «ابعاد سیاسی حقوق زنان در ایران» (انتشارات دانشگاه کمبریج، ۲۰۰۹) پیرامون تاریخ زنان پیش و پس از انقلاب اسلامی

 

***

 

برخی محققان معتقدند که اصلاحات انجام ‌شده توسط رژیم پهلوی برای کاهش نابرابری جنسیتی، فارغ از نیتشان، نتوانست به عموم جامعه برسد و فقط زیرمجموعه خاصی از جامعه را هدف گرفت؛ و در مقابل، وارد کردن زنان به دانشگاه‌ها و بازار کار در جمهوری اسلامی بسیار موفق بود. آیا با این برآورد موافقید؟ و اگر آری، چرا حاصل عملکرد دو نظام این‌قدر متفاوت بوده است؟

 

ادبیات پژوهشی گسترده‌ای که درباره موضوع تحصیلات زنان ایرانی و ورودشان به بازار کار وجود دارد حقیقتاً حاکی از آنند که اصلاحات عصر پهلوی با مُشت آهنین یا بدون اهمیت دادن به تنوع‌ها و تفاوت‌های فرهنگی بوده است. دامنه دسترسی آن اصلاحات به نخبگان شهرنشین یا کسانی محدود می‌شد که مشتاق نسخه‌های اروپایی - آمریکایی از مدرنیته، پیشرفت و توسعه بودند. مشکل آن بود که این اصلاحات بالا به ‌پایین در دهه ۱۹۷۰ اجرا شدند، یعنی زمانی که کشورهای جنوب جهان روزبه‌روز بیشتر درگیر نقدهای ادبیات پسااستعماری بودند که دانش‌پژوهان ایرانی را هم درگیر خود کرده بود. زنان به ‌عنوان استعاره‌ای از فرهنگ اصیل و وثیق، عرصه بحث‌های نظری پیرامون مدرنیزاسیون اصیل ایرانی شدند. در ایام انقلاب، آن ادبیاتی که از کالاسازی تن زنان حرف می‌زد توانست بسیاری از چپ‌ها (مرد و زن) را جذب خود کند و این ادبیات ضدامپریالیستی درباره زنان رشد کرد. چنانکه در کتابم استدلال کرده‌ام، تأکید بر بهبود زندگی زنان، یک هدف بسیار مهم انقلاب بود. این هم زنان (و حامیانشان) را جسورتر می‌کرد، و هم یک معیار روشن موفقیت (ترفیع جایگاه زنان) به حکومت پس از انقلاب می‌داد. مسأله‌ای که هنوز محل بحث است این است که: ترفیع جایگاه زنان دقیقاً یعنی چه؟ گروه‌های مختلف، برداشت‌های متفاوتی از بهبود جایگاه زنان دارند. این صدالبته به معنای انکار آن نیست که پس از انقلاب (و بویژه پس از جنگ) دانشگاه‌ها به سراسر کشور گسترش یافتند. پس می‌توانیم بگوییم یک نکته محل توافق پیرامون شاکله بهبود زندگی زنان، تأکید بر تحصیل همه ایرانیان فارغ از جنسیتشان است.

 

البته جنگ با عراق بلافاصله پس از انقلاب تأثیر عمیقی بر نقش زنان گذاشت چنانکه زنان باید با فرستادن پسران، همسران و برادرانشان به جبهه برای دفاع از کشور، از دستور کار ملت دفاع می‌کردند. در نتیجه، بسیاری از زنان وارد بازار کار شدند ولی تا مدت‌ها پس از جنگ طول کشید تا به تدریج ببینیم که تأکید انقلاب بر تحصیل زنان، چگونه طرز فکر مردم سراسر کشور (بویژه اقشار پایین‌تر اجتماعی - اقتصادی که خارج از کلانشهرها ساکن بودند) را تغییر داده است. منتهی مشکل امروزی، دو جنبه دارد. اول آنکه، گویا در برابر حضور قدرتمند زنان در نیروی کار به نوعی مقاومت می‌شود. بخشی از این امر به شرایط اقتصادی کشور برمی‌گردد: می‌گویند که زنان فرصت اشتغال را از مردانی می‌گیرند که بنا به قانون باید نان‌آور خانوار باشند. یک جنبه دیگر هم به این ترس برمی‌گردد که زنان از وظیفه مادری‌شان غفلت می‌کنند که این نکته، گرچه آن‌ها را از بازار کار بیرون نمی‌راند، اما آن‌ها را ملزم می‌کند به جایگاه مادری و همسری‌شان اولویت بدهند. طبعاً بحث‌های زیادی هم در این باره جاری است که مدعی می‌شوند مردان طبیعتاً مراقبت‌گر و پرورش‌دهنده نیستند و زنان طبیعتاً نمی‌توانند نان‌آور باشند. این تنش‌ها در همه جوامع وجود دارند اما ظرایفی هم دارند که بر مبنای واقعیت‌های اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی درون هر جامعه است.

 

 

می‌دانم که این سؤال قدری کلیشه‌ای است منتهی گویا جامعه ایرانی مابین سنت و مدرنیته گیر کرده است. لذا برخی کارشناسان می‌گویند که بسیاری از مردان و زنان، در مهربانانه‌ترین تعبیر ممکن، سردرگم‌اند که واقعاً چه می‌خواهند: چون بالاخره این گذار از سنت به مدرنیته، یک امر تماماً نیک نیست که یک بهشت برین استعاری برای هر کدام از دو جنس به ارمغان بیاورد. به نظر شما، زنان چه فهمی از آن ازخودگذشتگی‌هایی دارند که باید بکنند (یعنی مزایای سنتی که باید از آن‌ها چشم بپوشند) تا به وعده‌هایی که تخیل یک زندگی مدرن به آن‌ها می‌دهد، برسند؟

 

من در مقام یک انسان‌شناس، از تعمیم پیرامون زندگی زنان پرهیز می‌کنم، بویژه در کشوری مانند ایران که این همه تنوع دارد. ولی می‌توانم بگویم ظرف ۲۰ سالی که در آن هر سال به ایران آمده‌ام، چند ضرباهنگ ثابت در حرف‌های زنانی دیده‌ام که ملاقات کرده‌ام و محض شفاف‌سازی بگویم اکثر ملاقات‌هایم با زنان شهرنشین بوده است، گرچه آن‌ها پیشینه‌های متفاوت داشته و از طبقات مختلف اجتماعی - اقتصادی بوده‌اند، یعنی زنانی از مناطق شمالی تهران تا نواحی جنوبی‌اش و حتی برخی افراد در شهرها و شهرک‌های مجاور مانند ورامین را دیده‌ام. آنچه فهمیده‌ام و به نظرم غافلگیرکننده است این است که زنان برای فرزندانشان، فارغ از اینکه چه جنسیتی داشته باشند، خواسته‌ها و آرزوهای یکسانی دارند. آن‌ها برای بچه‌هایشان تحصیلات و فرصت رشد می‌خواهند. ۲۰ سال پیش، حرف‌ها و بحث‌های بیشتری درباره شغل مناسب دختران می‌شنیدم، اما اکنون کمتر بحثی در این باره به گوشم می‌خورد. همچنین انواع شغل‌هایی که زنان قادر به انجامش هستند نیز مرا شگفت‌زده کرده است: پزشک، استاد دانشگاه، متخصص رایانه و امثال آن. همچنین زنان ایرانی شوق زیادی برای دستیابی به قله‌های تحصیلی (دریافت بالاترین مدارک تحصیلات عالیه مانند دکترا) دارند. همچنین میزان حمایت مردان و اعضای خانواده گسترده زنان از ایشان در تلاش‌های تحصیلی و شغلی‌شان، مرا شگفت‌زده کرده است. صدالبته اکنون وضعیت اقتصادی بسیاری از خانواده‌ها، مانع یا محدودیتی در تحقق این شور و شوق والا ایجاد می‌کند.

 

از این منظر، من شکاف سنت - مدرنیته نمی‌بینم، بلکه مجموعه‌ای از نیروها را می‌بینم که گردهم آمده‌اند تا فرصت‌هایی را خلق (یا کمرنگ) کنند. بدین‌ترتیب، شاید نگاهم ماتریالیستی‌تر باشد. به نظرم، گاهی اوقات انتظاراتی که در سرمایه‌داری متأخر شکل گرفته‌اند (مثلاً نیاز به ورود به بازار کار مزدبگیر) را با مدرنیته یا پیشرفت اشتباه می‌گیریم، در حالی که اصلاً چنین نیست. به‌ واقع، گاهی اوقات برخی از «سنتی‌ترین» زنان، همان‌ها که خارج خانه کار نمی‌کنند، به قدر کافی بهره‌مند هستند که نیازی ندارند برای منافع اقتصادی وارد بازار کار شوند. می‌توانیم بگوییم آن‌ها از این موهبت برخوردارند که مجبور نیستند کار کنند و اغلب در خانه می‌مانند و بچه‌هایشان را بزرگ می‌کنند یا وارد فعالیت‌های «سنتی‌تر» و بدون دستمزد مثل کارهای هنری می‌شوند. پس در برخی بافت‌ها می‌بینیم که «مدرن‌ترین» افراد (از لحاظ مزیت اقتصادی) مشغول حفظ ارزش‌هایی هستند که می‌توان «سنتی‌ترین» ارزش‌ها نامید. آن‌هایی که اغلب تفکیک ایستای میان مدرنیته و سنت را به چالش می‌کشند، کارگران‌اند. به اعتقاد من، اکثر مردم دلخوشی‌هایی را که مدرنیته می‌نامیم طلب می‌کنند، اما در عین حال، برای کیفیت و صفات میراث متمایز و خاص خود نیز ارزش قائل‌اند. این صفات لزوماً وابسته به آن نیست که زنان را دالّ‌های فرهنگ اصیل بدانیم، بلکه این‌ها ارزش‌هایی‌اند که جنسیتی تعیین نشده‌اند: ارزش‌هایی مانند مهمان‌نوازی که یک جنبه مهم از فرهنگ ایرانی است، یا توجه به هنر انسان‌گرایانه داستان‌گویی که در شعر و ادبیات فارسی می‌بینیم، یا هنرهای بصری مانند نقاشی مینیاتور و فرش‌بافی و امثالش. این‌ها را می‌توان «سنت» نامید اما بر خلاف بسیاری فرهنگ‌های دیگر، این‌ها جنسیت‌زده نیستند. به نظر من، مرز روشنی میان سنت و مدرنیته وجود ندارد؛ بلکه در بسیاری موارد، وضعیت اقتصادی خانواده است که تا حد زیادی معین می‌کند آن‌ها چه گزینه‌هایی را برای نیازها، منافع و فعالیت‌هایشان در سر می‌پرورانند.

 

 

جمهوری اسلامی به ‌واقع «اسلامی» است از این جهت که یک نسخه خاص اسلام شیعی، الهام‌بخش و بیانگر ساختار رسمی آن است. ولی برخی معتقدند که زندگی شهروندان عادی، بویژه نزد جوانان و خصوصاً پس از به قدرت رسیدن اصلاح‌طلبان، از آن نسخه ارتدوکس شیعی فاصله گرفته است. آیا این شکاف رو به گسترش به سود به ‌اصطلاح «فعالان حقوق برابر» است؟

 

می‌بینیم در بسیاری از کشورها که دولت پرچم‌دار تفسیر ایمان است و با قوه قهریه از آن پشتیبانی می‌کند، این وضعیت حتی برای مؤمنان هم مشکل‌زا می‌شود، بویژه در دینی که مؤمنان خود را نه ‌تنها تشویق بلکه ملزم می‌کند رابطه بی‌واسطه‌ای با امر الهی برقرار کنند. با این حال، گسترش شکاف بین روایت مردمی و دولتی از ایمان، می‌تواند به سود یا به ضرر به ‌اصطلاح «فعالین حقوق برابر» باشد. پاسخ این سؤال واقعاً بسته به اقتضائات است. دلیلش آن است که بسیاری افراد را دیده‌ام که قویاً به اسلام شیعی مؤمن‌اند و همچنین هوادار حقوق برابرند. لذا دین و ایمان را مانع برابری جنسیتی نمی‌دانم. به ‌واقع، گفت‌وگوهایم با بسیاری از شیعیان ایرانی متقاعدم کرده است که فهمشان از دین، حامی این برابری است. وقتی به دغدغه عدالت و مساوات در شیعه فکر می‌کنم، این برداشت آن‌ها برایم فهم‌پذیر می‌شود.

 

 

برخی می‌گویند که «غرب پیشرفته» نمی‌تواند ماهیت غامض جنبش حقوق زنان در کشورهای درحال‌توسعه را درک کند. بنابراین، نگاه خیره این غرب (به همراه قدرت و هرازگاه پروژه‌ها و مداخله‌هایش ولو با حسن‌نیت) گاهی عملاً وضعیت آن جنبش‌های بومی را به مخاطره می‌اندازد. آیا موافق این برداشت هستید؟ چگونه می‌توان این مشکل را بهبود داد؟

 

در دهه‌های ۱۹۷۰، ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰ شاهد این مسأله در سراسر جهان بوده‌ام. حتی در کتابم پیرامون ایران هم در این باره نوشتم: آنجا گفتم که وقتی افرادی از جوامع غربی در ایران مداخله کردند و فهم‌شان از مباحثات پیرامون حقوق زنان فارغ از تاریخ و بافت ویژه این جامعه بود، هم طلب حقوق زنان ایرانی و هم اصالت جنبش‌شان را به خطر انداختند. یک نتیجه بین‌المللی شدن حقوق زنان این است که طلب حقوق را از شرایط واقعی جنبش تفکیک می‌کند. به نظرم این اتفاق نه ‌تنها کمکی به جنبش زنان نکرد، بلکه در عمل به آن آسیب رساند چون زمینه‌ساز آن می‌شد که برخی بگویند این‌ها مطالبات زنان ایرانی نیست بلکه غرب این مطالبات را مصادره به مطلوب کرده است. با این حال، با جابجایی مردم و شکل‌گیری اجتماع‌های خارج‌نشین در سراسر دنیا و همچنین جهانی‌سازی سرمایه و اجتماعات و مقررات (قوانین)، امروزه شاهد توجه بیشتر به شرایط واقعی مردم در موقعیت محلی‌شان و همچنین پذیرش گسترده‌تر گفتمان‌های تعمیم‌یافته پیرامون حقوق هستیم چون اقتصاد جهانی و نهادهای رگولاتوری‌اش قدری شرایط واقعی مشابه را رقم زده‌اند که به نوبه خود خواسته‌های مشابه (از قبیل حقوق زنان) را پدید آورده‌اند. ما نه‌ تنها در ایران، بلکه در سراسر دنیا (بویژه فرانسه و در ایالات متحده در اعتصابات معلمان در شهرهای متعدد) شاهد این قضیه هستیم. من دو راه برای بهبود این مشکل به نظرم می‌رسد که به گمانم دست در دست هم پیش می‌روند. ابتدا به نظرم ناظران باید تحلیل‌های دقیق از جنبش‌ها داشته باشند تا شرایطی را درک کنند که این جنبش‌ها را رقم زده‌اند و اصیل و عقلانی‌شان می‌کنند. به ‌واقع هرچه این تحلیل‌ها بیشتر داخل آن جوامع تولید شوند، آگاهانه‌تر خواهند بود. دوم، امیدوارم ذی‌نفعان دور هم بنشینند و حرف بزنند. یعنی خوب است آن‌هایی که در رده‌های مختلف قدرت‌اند کنار رهبران جنبش بنشینند و برای رسیدن به یک مصالحه، مذاکره کنند. این نیز بخشی از اصول عقاید اسلام شیعی است و عدالت می‌تواند میانجی ماجرا باشد. به ‌واقع صحبت با رهبران این جنبش‌های بومی می‌تواند مانع از آن شود که عناصر بیگانه آن‌ها را مصادره به مطلوب کنند و به دولت اجازه می‌دهد که به نیازهای شهروندانش پاسخ بدهد. شاید این نوعی نگاه آرمان‌شهری به روابط دولت - جامعه باشد، اما شاهد نمونه‌هایی از تغییر در ایران از طریق تلاش‌های مشارکتی دولت و کنشگران اجتماعی بوده‌ایم و می‌توانم آینده‌ای را تصور کنم که آن‌ها گردهم آیند تا به اهداف مختلف دیگری برسند. منظورم این است که مردم باید با همدیگر حرف بزنند، مصالحه کنند و به راه‌حل برسند. حتی جرأت دارم که بگویم چنین رویکردی، یکی از شیوه‌های اصیل فرهنگی ایرانیان است.

 

 

پس از انقلاب، زنان به سطح بی‌سابقه‌ای از تحصیلات عالیه دست یافتند و وارد بازار کار شدند. به ‌اصطلاح غول از چراغ جادو خارج شد. اکنون برخی از جریانات سیاسی تلاش می‌کنند آن غول را به چراغش برگردانند. ولی گویا این روند چندان هم برگشت‌پذیر نیست. آیا با این نکته موافقید؟ و مایلم بدانم تحلیلتان از انگیزه اولیه جریانات سیاسی در آزادسازی زنان از زندگی خانگی و موضع فعلی‌شان، چیست.

 

من این مسأله را در کتابم بررسی کرده‌ام. تردیدی نیست که تاکتیک‌های اولیه انقلابیون هم‌آوا با منتقدان سرمایه‌داری و کالاسازی غربی از تن زنان بود. تردیدی هم نیست که رهبران انقلاب می‌خواستند با بهبود دسترسی زنان به تحصیلات و بخش اقتصادی، جایگاه اجتماعی و اقتصادی زنان ایرانی را بالاتر ببرند. ولی مثل بسیاری از انقلاب‌های اجتماعی و فرهنگی دیگر، زنان نماد کلیدی تغییر و بازسازی یک گذشته آرمانی‌شده یا آینده آرمان‌شهری هستند. پس انقلاب به ‌واقع دو هدف داشت که رقیب همدیگر بودند که وقتی این دو هدف در زندگی زنان پیاده می‌شد گاهی تعارض پیدا می‌کردند.

 

محض شفاف کردن موضع، به نظرم بازگشتی در کار نیست؛ یا به تعبیر شما، غول به چراغ جادویش برنمی‌گردد. درست است که امروزه بسیاری از زنانی که تحصیلات عالیه دارند به سختی می‌توانند شغلی مناسب تحصیلات، تخصص و مهارت‌هایشان بیابند و حتی گاهی برای پیشرفت حرفه‌ای در خارج از خانه با مانع روبرو می‌شوند. دشواری‌های اقتصادی در ایران نیز گویا کمک کرده‌اند تا برخی کلیشه‌های فرهنگی درباره نقش‌های جنسیتی، دوام پیدا کنند. دلیلی که برای این امر آورده می‌شود آن است که مردان قانوناً موظف به تأمین مالی خانواده‌اند. در کنار این نقش مردانه، زنان غالباً به خانه‌داری و تمرکز بر نقش پرورش فرزندان، تشویق می‌شوند. گرچه این ماجرا بالذات مشکل‌آفرین نیست، این سؤال پیش می‌آید که اگر جامعه از همه افراد فارغ از جنسیتشان به صورت برابر حمایت می‌کرد تا شوق و میلشان را محقق کنند، اوضاع به چه صورت درمی‌آمد. علی‌رغم تلاش برای تثبیت این کلیشه‌ها، وضعیت اقتصادی بسیاری از خانواده‌های ایرانی چنان است که کمتر خانواده‌ای از این موهبت برخوردار می‌شود که بتواند فقط به یک نان‌آور تکیه کند. همچنین مایلم یک شرط کوچک دیگر هم به پاسخم به این سؤالتان اضافه کنم: حرفم این نیست که از تحصیلات عالیه نباید دنبال کار یا دستمزد رفت. اما امکان تحصیل زنان، اثراتی هم بر جامعه دارد که فقط در قالب حساب‌ کتاب اقتصادی نمی‌شود ارزیابی کرد.

 

 

در آخر، مایلم به مرحوم مریم میرزاخانی اشاره کنم. دولت از تصویر او و چند زن نمونه ایرانی دیگر (بویژه در زمینه‌های ورزشی) استفاده کرده است تا بگوید این‌ها قله‌های کوه یخ‌اند و زنان آن‌قدرها هم محدود نیستند. برخی هم می‌گویند این افراد قله کوه یخ نیستند بلکه نمونه‌هایی منفرد هستند که برای تبلیغات استفاده می‌شوند. نظر شما چیست؟

 

طی سال‌هایی که از انقلاب گذشته است، دیده‌ایم که دو تصویر از زنان ایرانی در انظار عمومی پدیدار شده است: یک تصویر بر قوت‌ها، دستاوردها و هوششان تأکید می‌کند، و دیگری روی وضعیت حاشیه‌ای اجتماعی و اقتصادی و سیاسی‌شان و تلاششان برای دستیابی به حقوق برابر و به ‌واقع استثمار و آزارشان دست می‌گذارد. آنچه گاهی از یادمان می‌رود این است که این کشمکش‌ها در سراسر دنیا ادامه دارند. جنبش‌های جهانی اخیر که دنبال مبارزه با خشونت علیه زنان بودند، جنبش MeToo#، و موارد دیگر نشانمان می‌دهند که کشمکش‌های زنان مختص یک کشور، دین یا سیستم سیاسی خاص نیستند بلکه نظام‌مند، ساختاری و مع‌الاسف جهان‌گسترند.

 

یک نکته درباره زنان ایرانی که همواره مرا غافلگیر کرده است، سرسختی، هوش، قوت اعتقادی و مهم‌تر از همه اعتمادبه‌نفس آنان است. همان‌طور که مسائل زنان به دالّ‌های مهمی از موفقیت انقلاب تبدیل شد، مسئولیت بزرگی هم روی دوش آن‌ها گذاشت که خود را با اهداف انقلاب همخوان کنند. در همین حال، اهمیت شعارهایی که درباره بهبود جایگاه زنان داده می‌شد آن بود که دلواپسی پیرامون زنان را به یک دلواپسی مهم در سراسر کشور و برای کل ملت تبدیل کرد: سلامت، ایمنی، تحصیل و فرصت‌های زنان، همگی در زمره آن زمینه‌هایی‌اند که سرمایه‌گذاری فراوانی در آن می‌شود تا این جنبه وعده جمهوری اسلامی به شهروندانش محقق شود. مطمئناً چالش‌های متعددی در کار است، اما توجه به مسائل زنان موجب شده است که صدای زنان در جامعه شنیده شود. و گرچه با بسیاری از همکارانم موافقم که زنان ایرانی بسیار قوی هستند، فکر می‌کنم وقتی که بهبود جایگاه زنان به یکی از اصول انقلاب تبدیل شد، مسائل زنان به کانون توجه تبدیل شده‌ و به سرمایه‌گذاری عظیم‌تر در زمینه‌های دلواپسی زنان منجر شده‌اند.

کلید واژه ها: زنان آرزو اصانلو


نظر شما :