چه می‌شد اگر ایران از یونان شکست نمی‌خورد؟

فریبی که تمدن غرب را حفظ کرد
۰۳ فروردین ۱۳۹۵ | ۱۷:۴۰ کد : ۷۹۸۸ چه می‌شد اگر‌...
پرشیا می‌توانست چیزی شبیه دستاوردهای امپراتوری روم را از آن خودش کند. غرب بدون سالامیس هم پا می‌گرفت.
چه می‌شد اگر ایران از یونان شکست نمی‌خورد؟

ترجمه: فرزانه سالمی – کاوه شجاعی


تاریخ ایرانی: چه می‌شد اگر خشایارشا جنگ را به یونانیان نمی‌باخت؟ چه می‌شد اگر ژاپنی‌ها به پرل هاربر حمله نمی‌کردند؟ یا اگر کندی ترور نمی‌شد؟ گروهی از مورخان معتقدند تاریخ را نقاط عطف می‌سازند و تلاش برای پاسخ به سؤال «چه می‌شد اگر این نقاط عطف طور دیگری پیش می‌رفتند؟» به فهم عمیق‌تر رویدادهای تاریخی کمک می‌کند.

تاریخ مجازی، تاریخ واقع‌نشده یا تاریخ موازی نام‌های این نوع تازه از تاریخ‌نگاری است که سعی دارد به سؤال جذاب «چه می‌شد اگر…» پاسخ دهد. جرمی به‌لک و رابرت مک‌ریلد در کتاب «مطالعه تاریخ» این نوع تاریخ‌نگاری را «گمانه‌زنی درباره آنچه اتفاق نیفتاد، یا می‌توانست اتفاق بیفتد، با هدف فهم آنچه که اتفاق افتاد» تعریف می‌کنند.

این پرونده «تاریخ ایرانی»، پاسخ به ده اگر مهم تاریخ است به روایت مجموعه کتاب‌های «چه می‌شد اگر» به دبیری رابرت کاولی، کتاب Unmaking the West (غرب؛ آنجور که نشد) انتشارات دانشگاه میشیگان و بالاخره ویژه‌نامه «اگرهای مبهوت‌کننده تاریخ» انتشارات ایمیجین (Imagine).

 

دو تاریخ‌نگار آمریکایی به این سوال جواب داده‌اند که «چه می‌شد اگر ایران از یونان شکست نمی‌خورد؟»

 

***
 

ویکتور دیوید هانسن، تاریخ‌نگار آمریکایی در حوزه نبردهای نظامی:

 

آیسخولوس (آشیل) یک نمایشنامه معروف دارد که عنوانش «پرشین‌ها»ست. این تراژدی یونانی بر مبنای یک رخداد تاریخی نوشته شده: پیروزی آتنی‌ها (یونان) بر پرشین‌ها (ایران) در نبرد سالامیس. سالامیس تنها یکی از جنگ‌های دنباله‌دار ایران و یونان بود ولی معروف‌ترین آن‌ها شد. هرودوت هم یکی از معدود روایت‌ها درباره این نبرد را حدود چهل یا پنجاه سال بعد از وقوع آن ارائه داده و البته با اغراق فراوان به این نکته پرداخته که اگر یونانی‌ها در سالامیس شکست خورده بودند چه می‌شد. او نوشته که اگر سپاه پرشیا در این نبرد پیروز شده بود، تمام مناطق دیگر یونان - که با هم متحد نبودند - هم به تدریج تحت حاکمیت خشایارشا، پادشاه پرشیا درمی‌آمدند.

چند سال بعد از هرودوت، توسیدید (تاریخ‌نگار) نیز به اهمیت عملکرد نیروهای دریایی یونان و تعداد بالای نیروهای آتنی در آن اشاره می‌کند و نقش فرمانده آن‌ها تمیستوکلس را در موفقیتشان انکارناپذیر می‌خواند. توسیدید معتقد است که اگر آتنی‌ها در سالامیس پیروز نمی‌شدند، امیدی به مقاومت و موفقیت سایر مناطق یونان وجود نداشت؛ به خصوص از این بابت که سایر مناطق یونان - برخلاف آتن - به کشتی‌های جنگی نیز مجهز نبودند.

برخی تاریخ‌نگاران متاخرتر اما به جنبه دیگری از این نبرد پرداخته‌اند: اینکه در صورت شکست یونان از ایران، آیا تمدن و فرهنگ غربی شکل می‌گرفت یا در فرهنگ شرقی پرشیا غرق می‌شد و هرگز شکل نمی‌گرفت؟

برای پاسخ به این پرسش باید ابتدا جایگاه فرهنگ یونان و ایران ۴۸۰ سال قبل از میلاد را بررسی کنیم و ببینیم میزان آسیب‌پذیری فرهنگ غرب در آن زمان چقدر بوده است.

در زمان وقوع نبرد سالامیس، تنها سه قرن از تولد پولیس یونانی (دولتشهرها) می‌گذشت. فرهنگ و تمدن یونان در آن زمان آگاهی و توجه زیادی نسبت به امپراتوری‌های بزرگ، ثروتمند و قدیمی در اطرافش (به خصوص در شرق و جنوب) نداشت. هرودوت می‌نویسد در زمان وقوع نبرد ماراتون بین ایران و یونان (که پیش از سالامیس رخ داد)، داریوش پادشاه ایران اطلاعات اندکی درباره یونان داشت؛ اما اطلاعات یونانی‌ها درباره ایران حتی از این هم کمتر بود.

تمدن یونان در شش قرن پیش از میلاد در واقع فرهنگی محلی و نوزاد متشکل از فرهنگ تعداد زیادی دولتشهر بود که هر یک از آن‌ها هم تحت الیگارشی‌های زمینداری و نظامی قرار داشتند. فرهنگ هلنی آن‌ها تا حد زیادی ضدمدیترانه‌ای بود و متفکرانی مثل طالس، هراکلیتوس و آناگزیمندر در آن پرورش یافته بودند.

تفاوت این فرهنگ با فرهنگ مناطق اطراف یونان در جنبه‌های زیادی خود را نشان می‌داد. مثلاً نیروهای یونان تحت فرماندهی ژنرال‌هایی قرار داشتند که توسط رأی‌گیری انتخاب می‌شدند و این در حالی بود که در سایر مناطق حول و حوش مدیترانه، پادشاه حالت شبه‌الوهیت داشت و فرماندهی نظامی هم به صورت مستقیم توسط او انجام می‌شد.

اگر امپراتوری پرشیا، یونان را در کنترل کامل خود می‌گرفت، احتمالاً در ازای فرمانبری یونانی‌ها از پادشاه، خودمختاری محدودی به آن‌ها می‌داد. اما یونانی‌ها پرشیا را تهدیدی علیه موجودیت هلنیستیکی خود می‌دانستند و خودمختاری محدود را - که به معنای انتصاب حاکمان محلی و دادن خراج به پادشاهی پرشیا بود - نمی‌خواستند.

در عین حال، یونان و ایران در حالی وارد رویارویی شده بودند که اروپای واقع‌شده در غرب یونان نیز هیچ شباهتی به یونان نداشت. اروپا وضعیتی قبیله‌ای و ایلیاتی داشت و مناطق مختلف آن تحت لوای پادشاهی‌ها یا حکومت‌های تئوکراتیک قرار داشت. درواقع یونانی‌ها در آن زمان کاملاً از اروپایی‌ها جلوتر بودند. فلسفه پیشاسقراطی، شعر حماسی و تحقیقات علمی در یونان در فضایی نزدیکتر به آسیا - و نه اروپا - شکل گرفته بود.

در این میان، خشایارشا پادشاه ایران که می‌خواست انتقام شکست قبلی سپاه پدرش داریوش را از یونانی‌ها بگیرد، چندین سال وقت و هزینه صرف تشکیل سپاه بزرگ و نیروی دریایی عظیم پرشیا کرد تا یونانی‌ها را سر جا بنشاند. مدت زیادی طول کشید تا سپاه عظیم او به یونان رسید و از سوی دیگر، کشتی‌های سنگین و مجهز جنگی او قدرت مانور پایین‌تری نسبت به کشتی‌های کوچکتر یونان داشتند.

تمیستوکلس فرمانده آتنی‌ها برای شکست‌ دادن سپاه پرشیا بر نبرد دریایی متمرکز شد و از چند ضعف مختلف خشایارشا استفاده کرد. مثلاً در جریان نبرد دریایی سالامیس، او از اعتماد خشایارشا به خبرچین‌ها استفاده کرد و یک خبرچین تقلبی را به سوی سپاه او فرستاد تا این توهم را ایجاد کند که یونانی‌ها عقب کشیده‌اند. نتیجه این شد که خشایارشا به کشتی‌های ایرانی دستور پیشروی داد و همین باعث شد این کشتی‌های بزرگ وارد یک دام بشوند: تنگه سالامیس قدرت مانور و حرکت را از آن‌ها گرفت و ورق را به سود یونانی‌ها برگرداند.

حالا به شکل عکس تاریخی به نبرد سالامیس بپردازیم. فرض کنیم تمیستوکلس وجود نداشت یا از فرماندهی عزل شده یا پیش از نبرد ترور شده بود. در آن صورت یونانی‌ها احتمالاً نتوانسته بودند ایرانیان را فریب بدهند و آن‌ها را به تنگه سالامیس بکشانند. در آن صورت، یونان راهی برای شکست ایران نداشت.

از سوی دیگر، این تمیستوکلس بود که جنگ با ایران را به عرصه دریایی کشاند چون می‌دانست در عرضه زمینی شانس کمی برای پیروزی وجود دارد. دیگر فرماندهان یونانی شخصیت‌های محافظه‌کارتری داشتند و چنین تصمیماتی نمی‌گرفتند و یا به اندازه او برای متقاعد کردن دیگران به درستی تصمیمشان تلاش نمی‌کردند. با این اوصاف، می‌توان گفت اگر تمیستوکلس نبود، یونان نمی‌توانست بر ایران غلبه کند.

اما حالا فرض کنیم که ایران در نبرد سالامیس پیروز می‌شد. آیا ممکن بود که یونانی‌ها بعداً با هم متحد شوند و شورش کنند؟ آیا ممکن بود تمدن هلنی تحت یک ساتراپ پرشیا (فرمانروای منصوب توسط پادشاهی پرشیا) دوام بیاورد؟

بررسی تاریخی نشان می‌دهد که پیش از زمان وقوع نبرد سالامیس، ‌هیچ نشانه‌ای از موفقیت ساتراپ‌های پرشیا برای شورش علیه پرسپولیس وجود نداشته است. تا پیش از حمله اسکندر (۳۳۴ سال قبل از میلاد) پرشیا به طرز شگفت‌انگیزی در حفظ مناطق به‌دست‌آورده خودش در جنگ‌ها موفق ظاهر شده بود و حتی در زمان حمله اسکندر هم پرشیا همچنان قدرتمند بود.

بنابراین اگر ایران در نبرد سالامیس پیروز می‌شد و مناطق مختلف یونان را تصرف می‌کرد و فقط مناطق دورافتاده‌ای مثل سیسیلی و جنوب ایتالیا در امان می‌ماندند، احتمالاً دیگر مشعل فرهنگ هلنی روشن نمی‌ماند؛ چون راه موفقیت‌آمیزی برای شورش و بیرون آمدن از کنترل پرشیا وجود نداشت.

حالا پرسش این است که آیا واقعاً میراث یونان برای گسترش و نوزایی فرهنگ غرب در آینده ضروری بوده است؟ اگر سرزمین‌های یونانی‌زبان به ساتراپ پرشیا تبدیل شده بودند، غرب چه تاثیری می‌پذیرفت و امروزه چه مشخصه‌هایی داشت؟ واقعیت این است که تمدن غربی ترکیبی از سنت مذهبی یهودی - مسیحی، رومی شدن شمال اروپا، فئودالیسم قرون وسطی، اصلاحات پروتستانی، دوران روشنگری در فرانسه و بریتانیا و انقلاب صنعتی بوده است. غرب با کسب تدریجی و گاهی هضم کامل ایده‌های هلنی شکل گرفت، نه اینکه صرفاً به شکل مستقیم از فرهنگ یونان تقلید کرده باشد.

اما در همین میان، نهادهای غربی بسیار اندکی وجود دارند که ریشه‌شان یونانی نباشد: بازار آزاد، خردگرایی، جدایی قدرت سیاسی از دین و نیز تشکیل دولت توافقی (مثل قراردادهای توافقی دولتشهرها) همه وام‌گرفته از یونان باستان‌اند. تغییری که در صورت شکست یونان از ایران و ادغام فرهنگ شرق با آن (ابتدا در یونان و سپس در اروپا) رخ می‌داد، جنبه‌های زیادی را شامل می‌شود. این تغییر به خصوص در مورد امپراتوری روم که بعدها قدرت‌نمایی کرد، اهمیت بیشتری داشت. اگر فرهنگ یونان بر اثر شکست از پرشیا تحت تأثیر فرهنگ شرقی قرار می‌گرفت، آینده اروپا - از جمله امپراتوری روم - هم ناگزیر از تغییر بود. روم احتمالاً در این راه به صورت مشخص تحت تأثیر فرهنگ قبایل شمال اروپا قرار می‌گرفت و خبری از تأثیرپذیری آن از یونان نبود. این در حالی است که ریشه‌های هنر و ادبیات، فلسفه، حکومتداری، علم و معماری روم به آن شکلی که ما اکنون می‌شناسیم، بی‌شک متأثر از یونان بوده است.

در واقع اگر یونان بقای خود را با پیروزی در نبرد سالامیس تضمین نکرده بود، امپراتوری روم از فرهنگی متأثر می‌شد که مدرن به شمار نمی‌آمد؛ یعنی فرهنگ قبایل ژرمن شمال اروپا. آن‌ها تجربه‌ای شبیه بومیان آمریکا را به نمایش می‌گذاشتند: قبایلی دور از هم که با جمعیتی اندک در مناطق جغرافیایی وسیع زندگی می‌کردند و شیوه مخصوص زندگی خود را دنبال می‌کردند. مشغولیت آن‌ها تشکیل حکومت، اتحاد و قانونگذاری نبود و در بهترین حالت، ممکن بود تشکیل حکومتی بسیار طبقاتی برای تأمین نیاز عده‌ای محدود رخ دهد. این در حالی بود که مشغولیت یونانی‌ها کاملاً متمرکز بر مساله حکومت، قانون، ابراز عقیده و مسائل مشابه بود.

جالب اینجاست که در قرن بیستم میلادی هم این تاکید بر تفاوت فرهنگ ژرمنی با فرهنگ غربی مورد توجه زیادی قرار داشت. حکومت نازی تلاش می‌کرد افسانه‌ها و سنت‌های باستانی ژرمن را به عنوان ایده‌های بکری که آلوده به سایر فرهنگ‌های غربی نشده‌اند به نمایش بگذارد و روی آن‌ها مانور بدهد. فلسفه نازی‌ها این بود که امپراتوری روم از رود راین جلوتر نیامده و ژرمن‌ها به همین جهت از فرهنگ منحط غرب (که با آزادی و تساوی‌طلبی افراطی همراه بوده) مصون مانده‌اند.

به صورت کلی می‌توان گفت که احتمال انتشار فرهنگ هلنی به اروپا در صورت شکست یونان در برابر ایران کم بود. از سوی دیگر، اگر ایران و یونان در سالامیس با هم نجنگیده بودند، ایران به فتوحات خود ادامه داده بود، یونان به تدریج تسلیم شده بود و تمدن غرب هم تفکر یونان را نداشت که با تکیه بر آن، جلو برود.
 

***


بری استراس، تاریخ‌نگار آمریکایی و استاد دانشگاه کورنل:

 

اگر یونان در نبرد سالامیس به ایران می‌باخت و آتنی‌ها و سایر یونانی‌ها نمی‌توانستند بعد از این شکست علیه پرشیا شورش کنند چه می‌شد؟ آیا غرب به معنایی که ما می‌شناسیم کاملاً از بین می‌رفت؟

نه، غرب وجود می‌داشت؛ و شاید خودش را به سلطه بر جهان هم می‌رساند. حتی در فضای امپراتوری پرشیا هم خردگرایی یونانی زنده می‌ماند. حتی احتمالش بود که فرهنگ فلسفی پر جنب و جوشی هم شکل بگیرد؛ همان‌طور که بعدها در دوران امپراتوری روم و حکمرانی مسلمانان نیز رخ داد.

من معتقدم که حتی در صورت از بین رفتن یونان باستان هم غرب از دست نمی‌رفت. فرض کنیم که ایران بر یونان پیروز می‌شد اما مدت‌ها بعد، بالاخره امپراتوری پرشیا دچار اضمحلال می‌شد. در آن صورت، احتمالش بود که خردگرایی یونانی در اروپا بعدها با فرهنگ ژرمن ترکیب شود و چیزی شبیه رنسانس ایتالیایی را به وجود بیاورد. واقعیت این است که یونان باستان بخشی مهم از غرب مدرن است، ولی همچنان فقط یک بخش است. غرب بدون سالامیس هم پا می‌گرفت.

حال فرض کنیم که ایران بعد از پیروزی در سالامیس، یونان را در کنترل خود گرفته بود. آیا در چنین شرایطی یونان باز هم نقش مهمی در ایجاد تمدن غرب ایفا می‌کرد؟ اکثر استدلال‌ها به این سؤال پاسخ منفی می‌دهند. اما به نظر من امکانش بود که تفکر غرب در نقاطی دور از کنترل پرشیا - مثل سیسیلی و جنوب ایتالیا - شکوفا شود، بعدها روی امپراتوری روم تأثیر بگذارد و تا امروز هم ادامه بیابد.

اما اگر پرشیا علاوه بر سیسیلی و جنوب ایتالیا می‌توانست تمام منطقه مدیترانه را تحت کنترل خود بگیرد چه؟ اگر زبان پارسی قدیم و آرامی جای زبان‌های باستانی مدیترانه را می‌گرفتند چه؟ اگر شهرهای ساردیس و سیراکیوز هم به پایتخت‌های منطقه‌ای پرشیا تبدیل می‌شدند چه؟

به نظر من چنین سناریویی چندان محتمل نبوده است. برخی تاریخ‌نگاران قدرت امپراتوری پرشیا در عرصه سیاسی و نظامی را دست‌کم می‌گیرند، اما من از آن‌ها نیستم. با این وجود، گمان نمی‌کنم که پرشیا می‌توانست چیزی شبیه دستاوردهای امپراتوری روم در آینده را از آن خودش کند. مثلاً امپراتوری روم بعدها مجبور شد برای سلطه بر غرب مدیترانه با گروه‌های مختلف یونانی، کارتاژی، ژرمن و سلت بجنگد و آن‌ها را شکست بدهد. اگر قرار بود امپراتوری پرشیا به دستاورد مشابهی برسد، به سیستم متفاوت حکومتی و نظامی نیاز داشت و باید اصلاحاتی انجام می‌داد تا قدرت لازم را برای رسیدن به این هدف تأمین می‌کرد.

حالا فرض کنیم پرشیا قادر به انجام این کار شده و قلمرو خود را تا اسپانیا هم کشانده بود. حتی در آن صورت هم شکل‌گیری تمدن غرب در اروپا غیرقابل تصور نبود. ولی اول بگذارید توضیح دهم منظورم از تمدن غرب چیست. اول، غرب به عنوان تمدن لاتین - مسیحی که در قرون وسطی در اروپا گسترش یافت و ترکیبی از تمدن‌های رومی و ژرمن بود. دوم، غرب به عنوان تمدنی که در اوایل عصر مدرن از اروپا به نقاط دیگر گسترش پیدا کرد و سرمایه‌داری و انقلاب‌های علمی و صنعتی را رقم زد.

تحولاتی که در غرب به خصوص در دوران رنسانس رخ داد، تا حدی وام‌دار یونان باستان بود اما عملاً ایده‌های جدید و رادیکال بودند که رنسانس را شکل دادند. این ایده‌ها مستقیماً از عصر کلاسیک نیامده بودند. بنابراین نمی‌توان ظهور آن‌ها را صرفاً منوط به بقای یونان باستان دانست.

در عین حال، پیروزی ایران بر یونان به معنای از دست رفتن فلسفه یونان هم نبود. اگر پرشیا بر مدیترانه مسلط شده بود، خردگرایی یونان احتمالاً کمتر سیاسی می‌شد و بیشتر به سمت فلسفه طبیعی حرکت می‌کرد. البته فلسفه یونان احتمالاً تا حدی از عرصه عمومی فاصله می‌گرفت و رشد خود را در فضایی دورتر انجام می‌داد.

از سوی دیگر، اگر پرشیا به یک امپراتوری مدیترانه‌ای موفق -مثل روم در آینده - تبدیل شده بود، علاوه بر جنگجویان درصدد پرورش قانونگذاران و دیپلمات‌ها و متفکران هم برمی‌آمد. شاهد و نمونه‌اش تیسافرن (از پرشیا) بود که ساتراپ منطقه ایونا شده بود. او هم فرمانروایی می‌کرد و هم قابلیت بحث و جدل با سوفسطایی‌ها را داشت. پرشیای آن دوران به چنین افرادی نیاز زیادی داشت.

اما پرشیا در آن زمان با جمهوری - به معنایی که در یونان ایجاد شده بود - بیگانه بود چون پرشیا تحت حکمرانی پادشاه قرار داشت و همه باید مطیع او می‌بودند. اگر پرشیا بر یونان مسلط شده بود، احتمالاً سنت جمهوری را حفظ نمی‌کرد چون با آن آشنایی نداشت. غرب احتمالاً در چنین شرایطی از میراث جمهوری که باید از یونان باقی می‌ماند، محروم می‌شد.

حال فرض کنیم که بعد از شکست یونان، اروپا میراث جمهوری را از دست می‌داد. آیا می‌توان فرض کرد که در این صورت، تجربه سرمایه‌داری، گسترش قلمرو، علوم مدرن و صنعت هم در غرب شکل نمی‌گرفت؟ واقعیت این است که غرب تا حد زیادی از تحولات قرون وسطی تأثیر پذیرفت و این تحولات به انقلاب‌ها و تغییرات دیگری منجر شدند. اما مشخصه‌هایی مثل جدایی کلیسا از حکومت، مادی‌گرایی، ایجاد شرکت‌های سهامی و استفاده از تکنولوژی (که همه در غرب به مفاهیمی جاافتاده تبدیل شدند) هیچ کدام وام گرفته از یونان باستان نبودند. اروپا پس از جاری شدن ثروت به‌دست‌آمده از فتح یا کشف سرزمین‌های مختلف و در اختیار گرفتن منابع آن‌ها و تجارت توانست این دستاوردها را از آن خود کند.

و اما در نهایت، اگر پرشیا برخلاف تصورات توانسته بود سیسیلی را هم فتح کند و قرن‌ها امپراتوری مدیترانه‌ای خود را هم نگه دارد، چه می‌شد؟ به نظر من این وضعیت نامحتمل بود. در واقع حتی اگر پرشیا کل مدیترانه را هم در اختیار خود گرفته بود، امروز با دنیایی مواجه بودیم که شباهت زیادی به دنیای خودمان داشت. بدون پیروزی یونانی‌ها در نبرد سالامیس، شکل‌گیری تمدن غرب سخت‌تر بود ولی به هر حال این تمدن شکل می‌گرفت. خلاصه اینکه غرب چیزهای زیادی از یونان وام گرفت، ولی نه همه چیزش را.

در پایان بحث مایلم به چند نکته اشاره کنم. در بحث «چه می‌شد اگر»های تاریخی باید چند نکته را مورد توجه قرار داد: ‌محتاطانه نظر دادن، توجه به ارزش افزوده‌ای که با این روش نصیب تاریخ باستان می‌شود؛ و البته توجه به نکات شگفتی‌آوری که با بررسی تاریخی به این شیوه نصیب ما می‌شود.

چرا در این راه باید محتاط بود؟ ‌چون در این راه ممکن است چند دهه یا چند قرن یا چند هزاره عقب برویم و بنابراین باید استدلال‌های محتملی برای گمانه‌زنی‌هایمان داشته باشیم. بر این اساس، بحث نبرد ایران و یونان از جنبه‌های دیگری هم قابل بررسی است. مثلاً اینکه آتن درسال ۵۰۸ قبل از میلاد به دموکراسی تبدیل شده بود و اگر این چنین نبود، احتمالاً نمی‌توانست در سال ۴۸۰ قبل از میلاد بر پرشیا پیروز شود. از سوی دیگر، اگر کوروش کبیر در ۵۵۹ سال قبل از میلاد به قدرت نرسیده بود، امپراتوری پرشیا وجود نداشت که بخواهد بعدها با یونان علیه جنگ شود. بنابراین، سال ۴۸۰ قبل از میلاد تنها به عنوان سالی که تأثیر مجموعه‌ای از این تحولات را در خود دارد در نظر گرفته می‌شود.

نکته بعدی این است که پیروزی یونانی‌ها در سالامیس خیلی هم عجیب نبود. البته آن‌ها یک قدرت منطقه‌ای بودند که در برابر یک ابرقدرت (پرشیا) قرار گرفته بودند. ولی پرشیا در آن زمان نقطه ضعف‌هایی داشت که یونانی‌ها کشفشان کرده بودند. در واقع زرنگی یونان توانست امر محتمل (شکست پرشیا) را به امر قطعی تبدیل کند.

تاریخ‌نگاری که روی «چه می‌شد اگر»ها کار می‌کند، چاره‌ای ندارد جز آنکه روی اساسی‌ترین مسائل متمرکز باشد. بر این اساس، معتقدم که برخی ریشه‌های یونانی غرب تحت حکمرانی پرشیا زنده می‌ماند و ریشه‌های از دست رفته آن - مثل تساوی‌طلبی و فردگرایی و مقابله با سوءاستفاده از قدرت - هم احتمالاً بعدها از منابعی مانند ریشه‌های ژرمن برای تمدن غرب تأمین می‌شد. از سوی دیگر، روش امپراتوری پرشیا در آن زمان روشی بود که جواب می‌داد. پس می‌توان تصور کرد که آن روش در یونان هم می‌توانست جواب بدهد.

همه نکاتی که مطرح شد، می‌توانست رخ بدهد. رخداد آن‌ها می‌توانست به رخدادهای مختلف دیگری بیانجامد؛ و آنچه که امروزه برای ما به عنوان حقایق تاریخی مطرح است را به کل تغییر بدهد. ما فقط آن‌ها را بررسی کردیم.

کلید واژه ها: ایران و یونان خشایارشا


نظر شما :