لوریس چکناوریان در گفت‌وگو با تاریخ ایرانی: زندگی تختی یک تراژدی کمدی بود

عطیه نوری
۲۵ دی ۱۳۹۳ | ۲۳:۵۳ کد : ۷۸۷۵ پهلوانان نمی‌میرند
پسر تختی معتقد بود پدرش را رفقایش با دور شدن از او کشتند...تختی وجهۀ سیاسی نداشت...اگر ورزشکار می‌ماند قطعا امروز فراموش شده بود.
لوریس چکناوریان در گفت‌وگو با تاریخ ایرانی: زندگی تختی یک تراژدی کمدی بود
تاریخ ایرانی: دانشجوی رشته‌ آهنگسازی و رهبری ارکستر دانشگاه میشیگان آمریکا بود که خبر درگذشت غلامرضا تختی را در روزنامه‌ها خواند؛ خبری که می‌گفت جهان‌پهلوان تختی خودکشی کرده‌ است و تا امروز هم باوری غیر آن ندارد. خاطره محو دیدار کشتی‌گیر نامدار ایران در ورزشگاه امجدیه، در ذهن این آهنگساز و رهبر ارکستر پررنگ شد چنانکه تختی و کوروش کبیر را دو شخصیتی می‌داند که زندگی‌اش را تحت تاثیر قرار داده‌اند. لوریس چکناوریان حالا در ۷۷ سالگی قصد دارد دو سمفونی برای این دو شخصیت آرمانی خود به روی صحنه برد. او در گفت‌وگو با «تاریخ ایرانی»، از تراژدی زندگی تختی گفته، از سوگ شهلا و سکوتش.

 

***

 

چه شد که بعد از ساخت سمفونی «کوروش کبیر» به فکر ساخت سوئیت سمفونی‌ «تختی» افتادید؟

 

من در زندگی همواره تحت تاثیر دو شخصیت بوده‌ام، کوروش کبیر و جهان‌پهلوان تختی. در سوئیت سمفونی تختی قسمت‌های عمده زندگی او را به صورت تابلو به تصویر کشیده‌ام. موومان پیش‌درآمد این سمفونی خبر مرگ و خودکشی اوست که یک سوگواری عمومی و ملی را نشان می‌دهد، بعد از آن تولدش است تا اولین قهرمانی‌اش در ایران. قسمتی هم راجع به زمانی است که اولین مدال طلای المپیک را می‌گیرد. بعد کار نیک او برای زلزله بوئین‌‌زهرا و تمام درد و اتفاقاتی که آنجا افتاد را نشان می‌دهم. سپس داستان ازدواج تختی و شهلا توکلی است. بعد از ازدواج صحنه‌ای هست که تختی در مسابقات تولیدو موفق نمی‌شود مدال کسب کند. در تحقیقاتم از آقای مسجدجامعی شنیدم که تختی در راه بازگشت از تولیدو به کربلا می‌رود و به حضرت ابوالفضل تأسی می‌کند. تختی نگران بود دست خالی به ایران برگردد ولی پس از بازگشت با استقبال مردم روبه‌رو می‌شود و در قالب یک جشن از او استقبال می‌کنند که این استقبال هم در سمفونی هست. بعد از آن مردم از او دور می‌شوند چون گمان می‌کنند او ضد شاهی و مصدقی شده و شاه ممکن است او را دوست نداشته باشد، حقوقش را می‌برند و شرایط را برای او سخت می‌کنند. تختی به امام رضا(ع) بسیار علاقه داشت و مدال‌هاش را هم به موزه صحن تقدیم کرد. در این سمفونی موومانی داریم که به علاقه و رابطه او با امام رضا(ع) می‌پردازد و بعد تصمیم به خودکشی می‌گیرد و در یادداشت‌هایش می‌نویسد که خودکشی چه کار سختی است ولی خب تصمیمی است که گرفته است. راجع به بابک و دلنگرانی‌های تختی درباره او نیز موومانی در سمفونی هست. من این اثر را برای ارکستر و گروه کر بزرگ نوشتم و خوشحالم از اینکه قرار است تا دو هفته دیگر برای تمرین به اوکراین بروم و تا پیش از عید این سمفونی را به همراه سمفونی کوروش در برج میلاد اجرا کنیم.

 

 

تختی در ذهن شما چه جایگاهی داشت که از او برای ساخت این سوئیت سمفونی الهام گرفتید؟

 

زندگی تختی به نوعی به زندگی من شباهت دارد. وقتی سیزده یا چهارده سالم بود رهبر ارکستر پیشاهنگ‌ها در باشگاه آرارات بودم. ارکستر پیشاهنگ‌ها در امجدیه برنامه اجرا می‌کرد و عموما ورزشکاران به آنجا می‌آمدند و تختی هم در میان آن ورزشکاران بود. ولی من هیچ وقت از نزدیک با او صحبت نکردم؛ فقط از دور دیدمش که خاطره واضحی هم از آن در ذهنم نمانده. وقتی ۵۳ ساله بودم و در ارمنستان زلزله شد، من هم رفتم آنجا و کمک‌های مالی جمع‌آوری کردم. من هم برای استقلال ارمنستان بر ضد کمونیست‌ها مبارزه کردم. بعد از مطالعاتی که درباره زندگی تختی داشتم چیزی که از او برای من مهم شد رسیدن به این مثال آلمانی بود که می‌گوید «آدم آمد و آدم رفت». تنها کسانی که در زندگی من آدم آمدند و آدم رفتند کوروش کبیر و تختی بودند.

 

 

برای رسیدن به پانزده موومان این سوئیت سمفونی چه مدت تحقیق کردید و سراغ چه کسانی رفتید؟

 

کم و بیش جویای آنچه درباره او نوشته یا گفته می‌شد بودم ولی تحقیق جدی‌ام به دو سال پیش از نوشتن سمفونی باز می‌گردد. من کتاب‌های زیادی خواندم. با دوستان، برادرزاده و همسر تختی ملاقات کردم. خانم توکلی به سختی قبول می‌کرد کسی را ببیند ولی خب شانس آوردم که رفتم و ایشان را دیدم.

 

 

همسر تختی را ماه‌ آخر حیاتشان در بیمارستان ملاقات کردید؟

 

نه یک ماه و نیم قبل از فوتش او را در خانه دیدم. این دیدار برای من خیلی جالب بود. از ایشان برای تماشای اجرای سوئیت سمفونی تختی دعوت کردم و او هم قبول کرد و وقتی می‌خواستم بیرون بیایم به من گفت: «آقای چکناوریان می‌خواستم به شما بگویم که اگر من بیست سالم بود باز هم با تختی ازدواج می‌کردم.» این حرف آن‌قدر روی من تاثیر عمیقی گذاشت که گریه‌ام گرفت. هنوز هم این مساله برای من تکان‌دهنده است. به منزل که آمدم آن‌قدر تحت تاثیر خانم شهلا بودم که «سوگ شهلا» را نوشتم.

 

 

به خاطر کامل کردن تحقیقتان برای نوشتن سوئیت سمفونی تختی به دیدن شهلا توکلی رفته بودید؟

 

نه من آن زمان سمفونی تختی را نوشته بودم. دیدن او برای من خیلی مهم بود. دائم فکر می‌کردم هنوز چیزهایی هست که باید بدانم و فکر می‌کردم با دیدن او به بخشی از آن چیزی که به دنبالش هستم می‌رسم.

 

 

یعنی با وجود نوشتن سوئیت سمفونی تختی، تراژدی او هنوز در ذهنتان تمام نشده بود و ادامه داشت؟

 

بله در ناخودآگاهم می‌خواستم شهلا توکلی را ببینم. این خانم نقش خیلی مهمی در زندگی تختی داشت. تختی از محلات پایین شهر بود و شهلا توکلی از بالای شهر، این دو با هم اختلافات طبقاتی و اجتماعی داشتند. بعد از آنکه «سوگ شهلا» را نوشتم نگران بودم که اگر خانم شهلا به تماشای اجرای آن بیایند من نمی‌توانم در حضور ایشان سمفونی سوگشان را اجرا کنم. اما یک ماه بعد ایشان فوت شدند و عملا تشییع جنازه او با خلق «سوگ شهلا» همزمان شد.

 

 

«سوگ شهلا» قرار است چه حسی را منتقل کند؟ و اگر او زنده می‌ماند چه می‌کردید؟

 

اگر بود در حضور خودش آن را اجرا نمی‌کردم، یا شاید هم از او عذرخواهی می‌کردم. شهلا توکلی زنی بود که تمام عمر سکوت کرد و بعضی آدم‌ها حرف‌های خوبی راجع به او نمی‌زنند و معتقدند که او باعث خودکشی تختی شده است. او زن بزرگی بود که با وجود زیبایی هیچ‌گاه بعد از تختی ازدواج نکرد. وقتی در سالخوردگی دیدمش هم زیبا بود. برخی مردم بدون اینکه واقعا به او نزدیک شوند همین‌طور سطحی درباره‌اش قضاوت کردند. من «سوگ شهلا» را پیوست کرده‌ام به تشییع جنازه تختی و این دو تبدیل به یک اثر شده است. ممکن است کسی بخواهد «سوگ شهلا» را به صورت اثر مستقلی اجرا کند ولی برای من این دو اثر یکی است و آن را کامل اجرا می‌کنم.

 

 

شخصیت‌های تاریخی‌ مانند امیرکبیر و مصدق هم تراژدی داشتند چرا برای آن‌ها سمفونی نساختید؟

 

در زندگی هر کس یک نفر هست که تحت تاثیرش باشد و برای من کوروش کبیر و تختی برجسته هستند. من مرتب به پرسپولیس و پاسارگاد و آرامگاه کوروش سر می‌زدم. نمی‌دانم چرا ولی علاقه زیادی به زورخانه و موسیقی مذهبی داشتم و از کودکی موسیقی‌های مذهبی مربوط به محرم را جمع‌آوری می‌کردم، ولی هیچ‌گاه آنگونه در موسیقی دستگاهی دقیق و پیگیر نشدم. مطالعه من بیشتر درباره موسیقی مذهبی و زورخانه‌ای بود.

 

 

دقیقا منظورتان از موسیقی زورخانه‌ای چیست؟

 

موسیقی زورخانه‌ای فوق‌العاده غنی است. در زورخانه ریتم‌های مختلف وجود دارد و حرکاتی مانند شنا، کباده و میل چرخ هر کدام ریتم و موسیقی خودش را دارد. ۱۷ دی امسال که به مزار تختی رفتم اتفاق جالبی افتاد و برای اولین بار مرشد شیرخدا را دیدم. صدای برادر ایشان و بعد‌ها خودشان در رادیو باعث شد که من از کودکی به صدا و ضرب زورخانه‌ای علاقه‌مند بشوم و این موسیقی من را به زورخانه کشاند و برای اولین بار با داستان رستم و سهراب و روایات پهلوانی آشنا کرد. تختی هم برای من یک پهلوان بود.

 

 

مخاطب سوئیت سمفونی تختی را چه نسلی می‌دانید؟ به نظرتان تختی و اسطوره پهلوانی در بین نسل جوان در حال فراموشی نیست؟

 

تختی حتما در بین نسل جوان جایگاه دارد که امسال این تعداد از نقاشان و هنرمندان تصویر او را کشیده‌اند و در گالری شیرین نمایش داده‌اند و هنوز بعد از این همه سال جمعیت زیادی در سالمرگش سر خاکش می‌روند. زندگی آن‌قدر مبهم می‌شود که همه چیزهای پررنگ روزی در آن کمرنگ خواهند شد. کوروش کبیر هم که پایه‌گذار فرهنگ و تمدن این کشور است کمرنگ شده، اما کمرنگ شدن دلیل بر فراموشی نیست. زندگی مانند یک کمد است که کشوهای مختلف دارد و داستان‌های گوناگون و افراد مختلف در این کشو‌ها جای می‌گیرند. آن‌ها از بین نمی‌روند و به سطل زباله ریخته نمی‌شوند، در کشوهای تاریخ قرار می‌گیرند.

 

 

در واقع شما با ساخت این سوئیت سمفونی کشوی مربوط به پهلوان خود را باز کرده‌اید.

 

هر کسی در زندگی‌اش دنبال یک قهرمان می‌گردد. یک نفر ممکن است تحت تاثیر امیرکبیر یا کریم‌خان زند یا فردوسی و حافظ و نظامی باشد. تختی برای من به عنوان یک انسان قهرمان محسوب می‌شود. من خیلی با ورزش او کار ندارم، اگر تختی فقط یک ورزشکار می‌ماند قطعا امروز فراموش شده بود.

 

 

زمانی که تختی درگذشت، شما در خارج از کشور دانشجو بودید، با شنیدن خبر درگذشت او چه حسی داشتید و علت مرگ او را چه می‌دانستید؟

 

خبرش را در روزنامه‌ها خواندم. دستخط او هست که خودکشی می‌کند و حس من هم این است که خودکشی کرده. روزهای آخر زندگی او به گونه‌ای رقم خورده بود که دوستانش از ترس سیاست از او دور شده بودند و همه فکر می‌کردند که او عضو جبهه ملی است و شاه با او خوب نیست، برخلاف اینکه شاه با او بد نبود و خود تختی هم ضد شاه نبود و از مصدق هم خیری ندیده بود، زیرا به خاطر نزدیک شدنش به جبهه ملی اسمش را درآوردند و ضد شاه معرفی‌اش کردند. اینجاست که می‌گویند چشم آدم دربیاید و اسم آدم درنیاید. من نمی‌خواهم وارد سیاست شوم. سیاستمداری مثل مصدق قطعا در طول تاریخ کارهای مثبتی انجام داده، همان‌طور که رزم‌آرا و فروغی هم کارهای مثبتی انجام داده‌اند و در تاریخ می‌مانند.

 

 

به نظر شما شخصیت سیاسی تختی مصادره به مطلوب شده است؟

 

به نظر من تختی با سیاست کاری نداشت. او وطن‌پرست بود و مملکت را دوست داشت. وقتی می‌گفتند نفت باید ملی شود حس ملی‌اش او را به حمایت ترغیب می‌کرد. این دلیل نبود که او مصدقی شده باشد. گاهی اوقات یک نفر که حس ملی‌گرایی‌اش نمود پیدا می‌کند سایرین سریع روی او مهرهای گوناگون می‌زنند.

 

 

با توجه به این در هیچ یک از مووان‌های سمفونی به زندگی سیاسی تختی نپرداختید؟

 

نه من با سیاست کاری ندارم. از نظر من تختی وجهۀ سیاسی نداشت، من چیزی مبنی بر سیاسی بودن تختی پیدا نکردم. مردم افسانه دوست دارند. اگر تختی به مصدق یا جبهه ملی نزدیکی داشت به خاطر وطن‌پرستی‌اش بود. یک عده که به تختی حسادت می‌کردند با اتکا به میهن‌پرستی او از آب گل‌آلود ماهی گرفتند. چند ماه پیش هم که با پسر تختی صحبت می‌کردم او معتقد بود تختی را رفقایش با دور شدن از او کشتند.

 

 

به همین دلیل زندگی تختی را یک تراژدی می‌دانید؟

 

از نگاه من زندگی انسان به طور کل یک تراژدی کمدی است. انسان از لحاظ فناوری خیلی پیشرفت کرده، ولی از لحاظ آدمیت فرقی نکرده. آدمی که در زمان کوروش کبیر در خیابان راه می‌رفت با من که در خیابان راه می‌روم فرقی ندارد. معلوماتی که من دارم دلیل بر آن نیست که من از او آدم‌تر شده‌ام. از روز اول تاریخ مردم قهرمان‌هایشان را به وجود آوردند و بعد هم کشتند، مثلاً تصور کنید که شارل دوگل چقدر به فرانسه خدمت کرد و آخر کنار گذاشته شد و دق کرد و مرد. چرچیل که انگلستان را از دست آلمانی‌ها نجات داد چه شد؟ پیروز جنگ شد ولی در انتخابات بعد از جنگ پیروز نشد. همیشه همین‌طور بوده. خود من همیشه از اینکه مردم بخواهند قهرمانم کنند فرار کرده‌ام. اگر بخواهید حرف‌هایی که در تمجید شما زده می‌شود خیلی جدی بگیرید به جای آنکه کارتان جدی گرفته شود خودتان جدی گرفته‌ شدید. از نظر من لحظه‌ای که فرد خودش را جدی بگیرد خودکشی کرده است. بسیاری از اپراهایی که من می‌نویسم به دلیل مخارج سنگین امکان اجرا در طول زندگی‌ام را ندارد، ولی می‌دانم این آثار در آینده زنده خواهند ماند. من می‌توانستم پاپ بنویسم و مشهور بشوم، ولی ترجیح می‌دهم امروز مشهور نشوم و به همین دلیل هیچ‌گاه زندگی اجتماعی نداشته‌ام، نه مهمانی رفته‌ام و نه مهمان به خانه‌ام دعوت کرده‌ام. مردم خودشان قهرمانشان را به بالای کوه می‌برند و او را از آن بالا پرت می‌کنند پایین.

 

 

این سوئیت سمفونی با تراژدی آغاز و با تراژدی تمام می‌شود. قرار است که به شنونده بعد از آنکه از سالن اجرا بیرون می‌آید چه حسی منتقل شده باشد؟ آیا حس می‌کند که تختی تمام شده یا ادامه دارد؟

 

معلوم است که تختی تمام شده. چیزی که تمام نمی‌شود انسانیت اوست. انسانیتش را از طریق عظمت موسیقی منتقل می‌کنم. تختی با مرگش خیلی‌ از کسانی که از او دور شده بودند را شوکه کرد. درد یا خوشبختی را سال‌ها بعد متوجه می‌شویم.

کلید واژه ها: لوریس چکناوریان تختی


نظر شما :