محسن آرمین در گفت‌وگو با تاریخ ایرانی: مطهری یک مصلح فکری و اجتماعی بود

امید ایران‌مهر
۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۰ | ۱۶:۵۵ کد : ۷۱۷۲ یادنامه استاد مطهری
مطهری درحوزه اندیشه دینی بیش از هر چیز نسبت به خرافه و تحجر و قشری‌گری حساسیت داشت...بخش غالب سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی تأیید مطهری را به معنای نفی شریعتی نمی‌دید...به‌رغم ارادت عمیقی که به ائمه اطهار و امام زمان (ع) داشت یک بار کسی از او نشنید که از مدیریت امام زمانی سخن بگوید و یا حل مسائل جامعه را به آن بزرگواران ارجاع دهد...زرین‌کوب قرار بود قبل از پیروزی انقلاب به اصرار و پیشنهاد مرحوم مطهری کتابی درباره تاریخ اسلام بنویسد.
محسن آرمین در گفت‌وگو با تاریخ ایرانی: مطهری یک مصلح فکری و اجتماعی بود
تاریخ ایرانی: محسن آرمین در ابتدا تمایل چندانی به شرکت در بحث نداشت اما به گفته خودش با خواندن سوالات یاد ایام جوانی کرد و قلم به دست گرفت تا به پرسش‌های مکتوب «تاریخ ایرانی» پاسخ گوید. او نقش و تاثیر اندیشه‌های شهید مطهری را در رویکردهای سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی پررنگ‌تر از دکتر شریعتی می‌داند و با این حال معتقد است «غالب اعضای سازمان آمیزه‌ای از اندیشه‌های این دو متفکر مسلمان را مجموعه‌ای کامل و مطلوب می‌دیدند.» آرمین با تاکید بر اینکه «مطهری در حوزه اندیشه دینی بیش از هر چیز نسبت به خرافه و تحجر و قشری‌گری حساسیت داشت»، می‌گوید: «اصلاح اندیشه دینی و اندیشه اجتماعی برجسته‌ترین وجه در آثار مطهری است. تأکید مطهری در این اصلاح‌گری برخلاف آنچه به غلط شایع شده، بر انحرافات روشنفکرانه نیست بلکه بیش و پیش از آن اصلاح‌گری وی متوجه تفکر دینی سنتی است». متن کامل گفت‌وگوی مکتوب «تاریخ ایرانی» با محسن آرمین، سخنگوی سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی و پژوهشگر دینی را درباره استاد شهید در ادامه بخوانید.

 

***

 

شهید مطهری یکی از متفکران مبرز و خوشنام در میان انقلابیون به شما می‌آمد اما وی چه ویژگی‌های خاص و منحصربه‌فردی نسبت به دیگر متفکران و انقلابیون زمان خود داشت که مورد توجه سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی قرار گرفت. به بیان بهتر شاخص‌هایی که اشتراک نظر میان وی و سازمان را تقویت می‌کرد چه بودند؟

 

سابقه ارتباط فکری سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی با شهید مطهری به سال‌های قبل از انقلاب باز می‌گردد. ‌‌‌ همان طور که می‌دانید سازمان همزمان با پیروزی انقلاب از وحدت هفت گروه مبارز علیه رژیم شاه تشکیل شد. اعضای گروه‌های مذکور اکثراً یا سابقه عضویت و ارتباط با مجاهدین خلق داشتند و یا در دوره‌ای‌ از فعالیت مبارزاتی خود از هواداران این سازمان بودند. پس از بروز انحراف در سازمان مجاهدین خلق که با صدور اعلامیه تغییر مواضع ایدئولوژیک در اوایل دهه پنجاه علنی شد تحلیل و ریشه‌یابی این انحراف به یکی از دغدغه‌های اصلی مبارزان مسلمان در آن دوره تبدیل شد. در آن زمان تشکیلات سازمان در زندان این حادثه را حرکت اپورتونیستی (فرصت‌طلبانه) برخی از اعضای مارکسیست شده سازمان ارزیابی می‌کردند و معتقد بودند با دستگیری و یا کشته شدن اکثر کادرهای اصلی سازمان و در غیاب عناصر اولیه، سازمان دچار خلاء رهبری شد و افراد فرصت‌طلبی نظیر تقی شهرام و بهرام آرام... از خلاء ایجاد شده استفاده کرده سازمان را تصاحب و مخالفان خود را تصفیه کردند. اما اکثر مبارزان مسلمان علل این انحراف را اساسی‌تر از عوامل فیزیکی و غیبت این یا آن شخص دانسته و به این نتیجه رسیده بودند که این انحراف ریشه در انحرافات فکری و مبانی نظری غلط سازمان دارد. به عقیده آنان سازمان بنیادهای تئوریک خود را از مارکسیسم وام بود. در آن زمان مطابق شیوه متداول مبارزه، هر گروه برای شکل‌گیری خود را ناگزیر از تدوین یک ایدئولوژی می‌دید. تصور بر آن بود که مبارزه مسلحانه باید بر ایدئولوژی معینی مبتنی باشد که برای تمام مسائل جهان هستی، جامعه و انسان پاسخ‌های روشن و بی‌ابهامی داشته باشد، این ایدئولوژی را نیز مؤسسان گروه تدوین می‌کردند. حال تصورش را بکنید که عده‌ای جوان که متوسط عمر آن‌ها از حدود بیست تا بیست و پنج سال تجاوز نمی‌کرد، می‌خواستند طرحی نظری دراندازند که در پرتو آن عالم و آدم را تحلیل کنند و به تمام مجهولات جهان هستی ازجمله مسائل پیچیده فلسفی و اجتماعی پاسخ دهند.

 

آن دسته از کسانی که انحراف سازمان را ناشی از ریشه‌های فکری می‌دانستند، معتقد بودند بنیانگذاران سازمان به رغم صداقتی که داشته‌اند به علت فقر تئوریک و عدم آشنایی با مبانی اندیشه اسلامی و تحت تأثیر مارکسیسم که در آن دوره جذابیت زیادی داشت، در تدوین ایدئولوژی سازمان دچار خطایی فاحش شده و آمیزه و معجونی از اندیشه‌های مارکسیستی و مبانی ماتریالیسم دیالکتیک با اعتقادات دینی را به عنوان ایدئولوژی سازمان به دست داده‌اند. آن‌ها به این نتیجه رسیده بودند که برای جلوگیری از بروز مجدد چنین انحرافی باید به درکی عمیق‌تر از اندیشه دینی رسید. در آن زمان گروه‌هایی که بعداً سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی را تشکیل دادند، چه در زندان و چه در بیرون زندان به این جمع بندی رسیده بودند. طبیعی بود برای این عده متفکری مانند مرحوم مطهری که هم آشنایی عمیقی با مبانی اندیشه دینی داشت و هم با حضور در عرصه جامعه و آشنایی و تماس با محیط‌های دانشگاهی و روشن‌فکری درک روشنی از مسائل اجتماعی داشت، بسیار مغتنم بود. در واقع ما در آن زمان در افکار و آثار مطهری، اندیشه دینی مبتنی بر پایه‌های مستحکم نظری و فلسفی و نیز رویکرد عقلانی و روشنفکرانه ضد خرافه و تحجر و قشری‌گری به دین را می‌دیدیم. مطهری برای ما یک مبارز انقلابی نبود، بلکه یک متفکر مسلمان روشن‌بین درد‌شناس و آشنا با زمانه خویش بود و این‌‌‌ همان گمشده ما در آن دوره بحران و سرگردانی بود. گروه‌های تشکیل دهنده سازمان هر یک کمابیش به همین نتیجه رسیده بودند، حتی برخی مثلاً کتاب اصول فلسفه و روش رئالیسم علامه طباطبایی با شرح ارزشمند مرحوم مطهری را مبنای مطالعات خود قرار داده بودند. بنابراین پس از تشکیل سازمان اندیشه مطهری تقریباً مورد اتفاق اعضای سازمان بود.

 

 

آیا نزدیکی مجاهدین انقلاب به شهید مطهری نشانه دوری آن‌ها از دکتر شریعتی بود؟ این پرسش از آن رو مطرح می‌شود که در دوره‌ای از مبارزه دو جریان در حسینیه ارشاد فعال بودند که گروهی به مطهری نزدیک‌تر بود و گروهی دیگر به شریعتی. اگر این دوگانه را می‌پذیرید تفاوت‌های این دو و دلیل اینکه در این میانه مطهری را انتخاب کردید بیان کنید.

 

به هیچ وجه. غالب اعضای سازمان آمیزه‌ای از اندیشه‌های این دو متفکر مسلمان را مجموعه‌ای کامل و مطلوب می‌دیدند. اینکه می‌گویم غالب اعضای سازمان، به این دلیل است که در سازمان البته گرایش‌های دیگری نیز بود. از جمله گرایش راست سازمان که بعد از بروز اختلافات درون سازمان به جناح راست پیوست، شریعتی را به هیچ وجه قبول نداشت. این گروه البته اندیشه روشنگرانه مطهری را هم خیلی بر نمی‌تابید و به آن نگاهی ابزاری داشت و عمدتاً آن را برای مبارزه فکری با مارکسیسم مفید می‌دید و نه یک اندیشه قابل اتکا و اعتماد دینی. به هر حال بخش غالب سازمان تأیید مطهری را به معنای نفی شریعتی نمی‌دید. این دو را به‌رغم اختلافاتی که با یکدیگر داشتند، و عمدتاً طرفداران افراطی آن‌ها به آن دامن می‌زدند، با هم می‌خواست. از نظر ما رویکرد مطهری به دین، رویکردی عقلانی و فلسفی بود. بنابراین طرحی که مطهری از دین به دست می‌داد به لحاظ نظری استوار و اقناع‌کننده عقل بود. مطهری درک روشنی از علل انحرافات دینی معاصر خود چه در حوزه روشنفکری و چه در حوزه تفکر سنتی داشت و با پرداختن به مبانی نظری، آن انحرافات را در آثار خود به خوبی ریشه‌یابی کرده بود. از این نظر افکار او برای ما مغتنم بود. متقابلاً رویکرد شریعتی به دین رویکردی جامعه‌شناسانه بود. او در آثار خود بر تعالیم اجتماعی اسلام بیشتر تأکید داشت و درک روشن‌تری از ابعاد اجتماعی اسلام به دست می‌داد. همچنین اندیشه شریعتی ویژگی الهام‌بخشی و شورانگیزی بیشتری هم داشت. به نظر ما آمیزه‌ای از اندیشه‌های این دو متفکر در مجموعه‌ای توانست پاسخگوی نیازهای ما به عنوان یک سازمان سیاسی مسلمان باشد. طبعاً در این میان ممکن بود در تلاش برای جمع کردن افکار این دو با مواردی از تعارض هم مواجه شویم که این موارد با توجه به نقاط قوت هر یک در هر زمینه قابل حل بود. البته به صراحت باید بگویم که اندیشه مطهری در افکار سازمان وزن بیشتری داشت. ضمن اینکه این دیدگاه تلفیقی ما را از آسیب مطلق نگری حفظ می‌کرد.

 

 

ارتباطات فکری با شهید را واکاوی کردیم. آیا علاوه بر این ارتباط ایدئولوژیک ارتباط سازمانی و ساختاری نیز با آیت‌الله مطهری داشتید؟

 

بله. اساساً مرحوم مطهری یکی از شخصیت‌هایی بود که برخی از گروه‌های تشکیل دهنده سازمان از قبل با وی رابطه داشتند و بعد از ورود امام به ایران او از جمله کسانی بود که از ایده وحدت این گروه‌ها استقبال کرد و واسطه آشنایی امام با ما شد و از تشکیل سازمان حمایت کرد. در یکی از دیدارهایی که مسئولان سازمان پس از تشکیل با امام داشتند، درباره مسائل فکری بحث شد. ما گفتیم که پیش از این بعضی از ما با آقای مطهری رابطه داشته‌ایم. امام استقبال کردند و گفتند درباره مسائل نظری و فکری به ایشان رجوع کنید. پس از آن یکی دو دیدار با آقای مطهری در منزل ایشان داشتیم و قرار شد که جلسات منظمی داشته باشیم و مسائل نظری را با ایشان در میان بگذاریم و از ایشان کمک بگیریم. آن طور که به خاطر می‌آورم ظاهراً آخرین دیدار ما با ایشان چند روز قبل از ترور و شهادت ایشان بود.

 

 

فکر می‌کنید اکنون نزدیک‌ترین جریان به اندیشه‌های شهید مطهری کدام جریان باشد. آیا با توجه به شخصیت چند وجهی مطهری که ذیل گروه‌ها قرار نمی‌گرفت و ارتباط خوبی با همگان برقرار می‌کرد، اساساً می‌توان گفت یکی از جریانات کشور «به کلی» با اندیشه‌های مطهری منطبق است یا هر کدام از جریانات حامل «بخشی» از اندیشه‌های آن شهید هستند.

 

طبیعتاً امروزه ما با مسائل جدیدی در حوزه‌های نظری، اجتماعی و سیاسی مواجه هستیم که پیش از این مطرح نبوده‌اند و تنها با بررسی اجتهادی افکار و اندیشه‌های مطهری می‌توان پاسخی برای این مسائل به دست آورد. بنابراین سخن از انطباق اندیشه‌های مطهری با یک جریان سیاسی، چندان علمی و دقیق نیست. اندیشه متفکران بزرگ وجوه ثابت و متغیر دارد. آنچه از ایشان به کار نسل‌های بعد می‌آید وجه ثابت و یا به عبارت بهتر مغز و گوهر و رویکرد عام و کلان ایشان است. اگر از این منظر بنگریم باید بگوییم گوهر و رویکرد عام مطهری به دین و جامعه رویکردی عقلانی و اصلاحی بود. اگر از من بپرسید مطهری یک متفکر انقلابی بود می‌گویم خیر او یک مصلح فکری و اجتماعی بود. وجه اصلاحی در اندیشه‌های دینی و اجتماعی او بر وجوه دیگرش برتری دارد. به آثار مطهری بنگرید، اصلاح اندیشه دینی و اندیشه اجتماعی را برجسته‌ترین وجه در این آثار می‌بینید. تأکید مطهری در این اصلاح‌گری برخلاف آنچه به غلط شایع شده، بر انحرافات روشنفکرانه نیست بلکه بیش و پیش از آن اصلاح‌گری وی متوجه تفکر دینی سنتی است. شما در آثار مطهری اصلاح‌گری در هر دو حوزه را می‌بینید. تا مقطع سال‌های دهه پنجاه نقد و اصلاح اندیشه سنتی در آثار مطهری وزن بسیار بیشتری دارد و از سال ۵۳ و ۵۴ به بعد نقد انحرافات و خلاء‌های موجود در اندیشه روشنفکری دینی، در آثار مطهری وزن بیشتری یافته است. اما رویکرد و نگاه مطهری در هر دو سو نگاهی اصلاحی و اعتدالی است. او در حوزه اندیشه احیاء به مدرسه شیخ محمد عبده تعلق دارد و نه به مدرسه سید قطب. شما در آثار مطهری نقش منطق و عقل و انصاف و اخلاق را بسیار پررنگ می‌بینید. او در آثار خود به خصوص آن بخش از آثاری که در نقد برخی روشنفکران و نوگرایان نوشته بر مقولاتی مانند روح، عالم مجردات و... تأکید فراوانی دارد اما در کتاب‌های او و در تحلیل و بررسی مسائل اجتماعی یک‌بار مشاهده نمی‌کنید که او به جای بحث منطقی و استدلالی مسئله را به غیب یا امام زمان و یا... ارجاع دهد. او مدافع اندیشه شیعی و امام تشیعی بود اما در آثار او و در تحلیل و فهم دنیای امروز و چاره اندیشیدن درباره معضلات روز حتی یک‌بار نمی‌بینید که به اخبار الغیبه و روایات مشکوک درباره دوره غیبت و ظهور امام زمان (ع) استناد کرده باشد. برعکس همواره با این نوع برخورد به شدت به مخالفت برخاسته است. او در حوزه اندیشه دینی بیش از هر چیز نسبت به خرافه و تحجر و قشری‌گری حساسیت داشت. به‌رغم ارادت عمیقی که به ائمه اطهار و امام زمان (ع) داشت یک بار کسی از او نشنید که از مدیریت امام زمانی سخن بگوید و یا حل مسائل جامعه را به آن بزرگواران ارجاع دهد. او درباره علل انحطاط مسلمانان و افول تمدن اسلامی سخنان بسیاری دارد اما در این مباحث از تئوری توطئه هیچ اثری نمی‌بینید. برخلاف امروز که دم دست‌ترین عاملی که مسئولیت هر انحراف و انحطاط و خطایی را به گردنش می‌اندازند، دشمن است و هر انحراف و انحطاطی نتیجه توطئه دشمن معرفی می‌شود، او در ریشه‌یابی‌های خود هرگز این عوامل را بزرگ نکرد. کتاب «علل گرایش به مادی‌گری» را بخوانید تا ببینید او رویگردانی از دین به سوی اندیشه‌های مادی را ناشی از توطئه مستکبران صهیونیسم بین‌الملل می‌داند یا عوامل فکری، اجتماعی و تاریخی.

 

جداً از خوانندگان شما می‌خواهم از این منظر یک بار آثار مرحوم مطهری را مرور کنند. تنها به عنوان نمونه به یک مثال در این زمینه که اخیراً در مقاله‌ای نیز آورده‌ام، اشاره می‌کنم. مطهری در کتاب ده گفتار یک سخنرانی درباره امر به معروف و نهی از منکر دارد که در سال ۱۳۳۹ ایراد شده است؛ در بخشی از این سخنرانی در باره علل انحراف و تحریف این اصل و فهم غلطی که از این اصل در میان ما مسلمانان رایج شده بحث می‌کند. تصور کنید اگر امروز سخنوران دینی رسمی و صاحب تریبون ما بخواهند در باره علت تحریف یک اندیشه اجتماعی دینی در جامعه اسلامی اظهار نظر کنند چه می‌گویند؟ آیا جز این می‌گویند: «دشمنان و استعمارگران که سرزندگی و بیداری مسلمانان را به ضرر خود می‌دیدند در تحریف این اصل کوشیدند تا مسلمانان به خواب غفلت فروروند و آنان منابع ما را غارت کنند و...» حال بنگرید مطهری پنجاه سال پیش که علی‌القاعده باید شور ضد استعماری خیلی بیشتر از امروز بوده باشد، چگونه سخن می‌گفت: «... [این] اصل، فراموش شده هم هست، اما باید دید چرا فراموش شده؟ من ‏معتقدم که در این مورد هم مثل همه موارد، ما باید قبل از توجه به علل ‏خارجی قضیه، سخن معروف منسوب به امیرالمؤمنین (ع) را فراموش نکنیم ‏که فرمود: «دوائـک‌ فیـک‌، و دواؤک‌ منک»، دوای درد تو در خود تو است و منشأ درد هم در خود تو است. این خود ما بودیم که این اصل را به صورتی‏ درآوردیم که مردم را بیزار کردیم و این اصل را فراموشاندیم.» شما این رویکرد آسیب‌شناسانه و دقیق را در تمامی آثار مطهری می‌بینید. اگر کسی همین مقاله امر به معروف و نهی از منکر را بخواند، رویکرد عقلانی، اعتدالی و اصلاحی مطهری را به خوبی در خواهد یافت. حال این رویکرد را مقایسه کنید با آن خرافات و رمالی‌ها و پرگویی‌های بی‌مبنا و سراسر اغراق و بزرگنمایی به نام دین و ارجاع تمام اشکالات به دشمن و توطئه دشمن که امروز در جامعه ما رواج دارد و تأیید هم می‌شود. با توجه به نکاتی که گفتم اگر جوهر و رویکرد عام مطهری را ملاک قرار دهیم من بی‌تردید در پاسخ سوال شما می‌گویم که جریان اصلاح در جامعه امروز ما با اندیشه مطهری قرابت بسیار بیشتری دارد.

 

 

دشمنان مطهری چه کسانی بودند و چه گروه‌هایی آن زمان از ترور ایشان سود می‌بردند؟ گفته می‌شود ترور شهید مطهری از سوی گروه فرقان صورت گرفته است، اما با نگاهی به لیست افرادی که ترور آن‌ها منتسب به این گروه است پیوند پررنگی میانشان دیده نمی‌شود. حتی بعد از ترور مصاحبه‌ای با یکی از اعضای فرقان منتشر شد که نشان می‌داد وی کتاب‌های شهید مطهری را برای اولین ‌بار در زندان مطالعه کرده است. می‌خواهم بدانم به عنوان مثال چه پیوندی میان شهید مطهری و تیمسار قره‌نی وجود داشت که فرضیه ترور هر دوی ایشان توسط فرقان را اثبات کند؟

 

بنده با توجه به اینکه سابقه گروه فرقان را به خوبی می‌دانم و برخی اعضای آن را از نزدیک می‌شناختم و در جریان فعالیت و افکار این گروه بودم، تردیدی ندارم که این گروه مرحوم مطهری را ترور کرد. اگر اشتباه نکنم در سال ۵۵ بود گروه فرقان اعلام موجودیت کرد از جمله اولین کتاب‌هایی که این گروه منتشر کرد کتاب توحید و ابعاد گوناگون بود و بعد کتاب‌های تفسیر قرآن را منتشر کرد. گروه فرقان گرایش شدید ضد روحانی داشت و وجود امثال مطهری را به دلیل دانش گسترده و عمیق نظری و تئوریک دینی به شدت خطرناک و موجب جذب جامعه و تقویت روحانیت می‌دانست. در منطق خوارجی فرقان هر مخالفی خونش هدر و مباح بود. مطهری نیز از این جمله بود به خصوص اینکه قبلاً در مقدمه چاپ جدید کتاب علل گرایش به مادی‌گری که در‌‌‌ همان سال‌ها منتشر شد، مطهری اندیشه فرقان را مصداق اندیشه‌ای ماتریالیستی که ظاهری اسلامی دارد، معرفی کرده بود. همچنین گروه فرقان به‌‌‌ همان میزان که در فهم مسائل دینی سطحی و بی‌مایه بود و بلکه بیشتر از آن، در تحلیل مسائل اجتماعی و سیاسی به شدت تنگ مایه بود. بنابراین وقتی از فرقان صحبت می‌کنیم نباید تصور کنیم که با یک سازمان مسلح زیرزمینی دارای پیچیدگی‌های فکری و سیاسی روبرو هستیم. بنابراین ترور مطهری و مفتح و قره‌نی به دست فرقان گرچه ارتباطی با یکدیگر ندارند، اما نباید تعجبی برانگیزد. آن‌ها یک تحلیل کلی داشتند و آن این بود که نمادهای قدرت حاکمیت به تعبیر خودشان آخوندی را باید ترور کنند، در این میان مطهری و مفتح عامل قدرت ایدئولوژیک و قره‌نی عامل قدرت نظامی حکومت تلقی می‌شدند. خوب این‌ها به خصوص در آغاز انقلاب که هنوز مسائل امنیتی خیلی رعایت نمی‌شد، دم دست هم بودند.

 

 

در دوران اصلاحات یک‌بار به گمانم از سوی آقای خاتمی گفته شد که «اصلاحات تداوم راه شهید مطهری است.» چه پیوندی میان ایده اصلاحات و شهید مطهری وجود دارد؟

 

در سراسر اندیشه مطهری هیچ اثری از خشونت و رادیکالیسم نمی‌بینید، برعکس در تمام کتاب‌های مطهری آثار عقلانیت و اعتدال و اصلاح‌گری موج می‌زند. او به جد وجود مخالف و منتقد را برکت و مایه رشد می‌دید و معتقد بود حذف و سانسور و اعمال زور برای ساکت کردن مخالفان بیش از آنکه به مخالفان و منتقدان لطمه بزند به جامعه اسلامی لطمه می‌زند و موجب رخوت و سستی و ضعف و انحطاط مسلمانان می‌شود. او همواره می‌گفت رشد و ستبری اندیشه اسلامی مرهون وجود مخالفان و دشمنان بوده است. او می‌گفت اگر من اختیار داشتم در دانشگاه الهیات دانشگاه تهران کرسی درس مارکسیسم‌شناسی ایجاد می‌کردم و یکی از اساتید مبرز مارکسیست را می‌آوردم که درس بدهد. او وجود خوارج و گرایشات خارجی‌گری و اشعری‌گری را که نماد خشونت و قشری‌گری بودند، آفت اندیشه و فرهنگ اسلامی می‌دانست و تأسف می‌خورد که چرا در تاریخ تمدن اسلامی، معتزله عقل‌گرا حذف شدند و تفکر اشعری بر جهان اسلام حاکم شد و معتقد بود اگر معتزلیان از بین نرفته بودند وضعیت جامعه و تمدن اسلامی امروز به گونه‌ای دیگر بود. او نسبت به خرافه و تحریف به شدت حساس بود و هرگز در برابر آن سکوت نکرد. او متفکران و اساتید دانشگاهی را احترام می‌کرد. با آنان مباحثه می‌کرد و حتی از آنان می‌آموخت و با آنان برخوردی جذبی داشت. بگذارید یک خاطره برایتان تعریف کنم. در اوایل دهه شصت در وزارت ارشاد در اداره کل مطبوعات و نشریات مشغول بودم. مطلع شدم مرحوم استاد زرین‌کوب که در آن زمان در قید حیات بود برای تأمین هزینه عمل چشم خود قصد فروش کتاب‌هایش را دارد. موضوع را با آقای خاتمی که در آن زمان وزیر ارشاد بودند در میان گذاشتم، ایشان دستور داد چکی به مبلغ پنجاه هزار تومان که در آن زمان پول زیادی بود در اختیار من گذاشته شد. به دیدار مرحوم زرین‌کوب رفتم. بگذریم که آن مرحوم با مناعت طبع و بلندنظری برخورد کرد و آن چک را نمی‌پذیرفت و نهایتاً که در برابر اصرار ما چاره‌ای نیافت چک را قبول کرد و مجدداً به ما بازگرداند و گفت از طرف من هزینه رزمندگان در جبهه‌های جنگ کنید. در آن دیدار از استاد زرین‌کوب در باره اشتغالات علمی‌شان سوال کردم، گفت که دیگر حال و توان کار و تحقیق ندارد. با افسوس تمام می‌گفت قبل از پیروزی انقلاب به اصرار و پیشنهاد مرحوم مطهری قرار شد کتابی در باره تاریخ اسلام بنویسم، فیش‌هایی را نیز تهیه کرده بودم اما در سال‌های اخیر عده‌ای به بهانه پیدا کردن اسناد فراماسونری به خانه ما ریختند و آن فیش‌ها را به همراه بسیاری چیز‌ها با خود بردند. مقصودم این است که مطهری با دکتر زرین‌کوبی که کتاب دو قرن سکوت را نوشته بود و علی‌القاعده افکارش با او زاویه داشت، چنان رابطه نزدیکی بر قرار کرده بود که از او خواسته بود کتابی در باره تاریخ اسلام بنویسد و مرحوم زرین‌کوب هم پذیرفته بود.

 

نمونه دیگری بگویم. مرحوم دکتر استاد عنایت‌الله رضا فردی عالم و دانشمند بود، او از توده‌ای‌های باسابقه بود و البته بعد‌ها از اندیشه مارکسیسم برگشته بود اما مذهبی نبود. او اخیرا به دیار باقی شتافت، خدایش رحمت کند. از آن مرحوم شنیدم که پس از انقلاب بعضی متعرض او شدند. مرحوم مطهری که در آن زمان در شورای انقلاب بود به محض شنیدن این خبر واکنش نشان می‌دهد و نه تنها اجازه تعرض به وی را نمی‌دهد، بلکه او را به ریاست کتابخانه ملی یا کتابخانه مجلس (تردید از من است) می‌گمارد.

 

این نمونه‌ها نشان دهنده مشی و مرام مطهری در برخورد با دگراندیشان و کسانی است که اندیشه‌ای متفاوت با او داشتند. حال خود شما بگویید افکار مطهری با کدام منش و گرایش فکری موجود در جامعه قرابت و نسبت بیشتری دارد، با آن‌ها که دائماً تخم کینه و نفرت می‌پراکنند و خشونت را ترویج می‌کنند و یا آنان که به اعتدال و اصلاح و تحمل و مدارا می‌خوانند.

 

 

با توجه به وجود رسانه‌های جمعی مثل صدا و سیما و مطبوعات، تصویری که امروز از مرحوم مطهری به جامعه ارایه می‌شود تا چه اندازه با حقیقتِ مطهری تطابق دارد؟

 

با توجه به پاسخ‌هایی قبلی فکر می‌کنم جواب این سوال هم روشن است. بنده بین افکار، شخصیت و منش مطهری با تصویری که امروز در سطح تبلیغات رسمی و در رسانه ملی از اندیشه اسلامی ترویج می‌شود و با چهره‌ای که از مرحوم مطهری و افکار او تبلیغ می‌شود، متأسفانه نسبتی نمی‌بینم. در این زمینه ما با دو منطق و بلکه دو دنیای متفاوت روبرو هستیم.

 

در پایان ذکر این نکته را ضروری می‌بینم که من به هیچ وجه مرحوم مطهری را مطلق نمی‌کنم. اگر کسی از پاسخ‌هایی که دادم این نتیجه را بگیرد که بنده مطهری را شخصیتی می‌دانم که در نظر و عمل فاقد هرگونه ضعف و اشکالی بوده و هیچ نقدی به عمل سیاسی و حساسیت‌های نظری او وارد نیست، قطعاً در فهم مقصود بنده خطا کرده است. حتی ممکن است در مبارزات فکری دیرپای مطهری نمونه‌ای مخالف آنچه گفتم نیز پیدا شود. اگر چه بنده سراغ ندارم اما بعید هم نمی‌دانم. مطهری هم انسان بود مثل دیگر متفکران و بزرگان دوران خود، بزرگانی نظیر بهشتی و شریعتی و بازرگان و طالقانی که با همه بزرگی اشکالات و اشتباهاتی هم داشتند. به اعتقاد بنده بزرگانی نظیر مطهری را نه تنها به خاطر افکار و اندیشه‌های بلندشان بلکه به خاطر اشتباهات و ضعف‌هایشان نیز باید بزرگ دانست. زیرا آن اشتباهات و ضعف‌هاست که نشان می‌دهد امثال او به رغم خطاپذیری، چنین اندیشه‌های بلند و تحسین‌برانگیزی داشته‌اند و دقیقاً به همین دلیل انسان‌های بزرگی هستند.

کلید واژه ها: آیت الله مطهری سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی محسن آرمین


نظر شما :