گفت‌وگوی تاریخ ایرانی با فریدون علاء، فرزند نخست‌وزیر اسبق ایران: علاء با شاه رابطه پدر و فرزندی داشت

مجید یوسفی
۲۵ دی ۱۳۹۰ | ۱۹:۱۲ کد : ۷۴۱۹ حسین علاء؛ نقش‌های اول، نفس‌های آخر
علاء از میرزا کوچک‌خان خواست کشور را از هرج و مرج نجات دهد...پدرم به این نتیجه رسید که سیاست‌های مصدق به ضرر کشور و شاه است.
گفت‌وگوی تاریخ ایرانی با فریدون علاء، فرزند نخست‌وزیر اسبق ایران: علاء با شاه رابطه پدر و فرزندی داشت
تاریخ ایرانی: دکتر فریدون علاء ـ فرزند مرحوم حسین علاء ـ پدر جامعه هموفیلی ایران، عضو افتخاری فرهنگستان علوم پزشکی جمهوری اسلامی ایران و یکی از متخصصان علوم پزشکی در ایران، سال‌هاست که بین تهران، لندن و واشنگتن در آمد و رفت است. او را بنیادگذار اولیه سازمان ملی انتقال خون ایران می‌دانند که سال‌هاست برای توسعه و ارتقای آن از هیچ کوششی فروگذار نیست. بدین ترتیب همه آنچه که در بعد از انقلاب از او می‌دانیم مربوط به آموزه‌هایی است که او از علوم پزشکی تجربه کرده است. اما در همه این سال‌ها، این مانع از آن نشد که او از تحقیق و پژوهش پیرامون تاریخ معاصر ایران باز بماند. مخصوصا بخشی از کنکاش‌ها و کاوشگری‌های او مربوط به سال‌های دهه ۲۰ الی ۴۰ شمسی است که پدرش در جایگاه مهم‌تری ـ نخست‌وزیر و وزیر دربارـ نسبت به سنوات دیگر عمر خود بسر می‌برده است. کتاب «در دهلیز‌های قدرت» (زندگی‌نامه سیاسی حسین علاء)  اگرچه به کوشش دکتر منصوره اتحادیه نگاشته شده است و او سه سالی است که درباره آن به تحقیق و تفحص پرداخته اما بسیاری از اسناد خصوصی و خانوادگی و همچنین اسناد خارجی را فریدون علاء از لندن و واشنگتن جمع‌آوری کرده است. به علاوه، بسیاری از اسناد مربوط به غائله آذربایجان در آرشیو ملی روسیه و اسناد مربوط به دوران سفارت حسین علاء در امریکا هنوز به ایران منتقل نشده و کتاب اخیر هم از استناد به آن منابع محروم شده است اما می‌توان اسناد موجود در این کتاب را کامل‌ترین اسناد منتشر شده پیرامون فعالیت‌ها و اقدامات سیاسی و دیپلماتیک حسین علاء دانست.

 

گفت‌وگوی «تاریخ ایرانی» با دکتر فریدون علاء طی دو نوبت در منزل او انجام گرفت و بازنگری متن نیز از سوی ایشان نیز مورد تایید قرار گرفته است. دست آخر آنکه، ـ اگر از روی انصاف نظری افکنیم ـ گفت‌وگوی زیر نکات مبهم ناگفته‌ای را نمی‌گشاید و گره لاینحلی را باز نمی‌کند اما برخی از اظهارات خصوصی و شخصی او تصویر جدیدی از مرحوم حسین علاء ارایه می‌دهد که دست کم برای نسل جوان امروز شواهدی دست اول و معتبر برای آشنایی و تحقیق در لابه‌لای اوراق تاریخ معاصر است.

 

***

 

بسیاری از مورخان و سیاستمداران دوران پهلوی دوم، مرحوم علاء را پشتیبان شاه و مخالف مصدق می‌دانند. بخشی از گمانه زنی‌ها توام با اسناد و مدارک درباره نقش ایشان در کودتای ۲۸ مرداد و دوران نخست‌وزیری ایشان بعد از کودتای ۲۸ مرداد است که این همراهی را تایید می‌کند. به نظر شما رایزنی‌هایی که آقای علاء در این دوره با دولت‌های خارجی داشتند تا چه اندازه با روحیه ایده‌آلیستی ایشان در دوره پهلوی اول همگرایی دارد؟ از سوی دیگر، مدارکی موجود است که ایشان در آن اسناد، اطرافیان محمدرضا شاه را دزد، فاسد و رشوه‌خوار می‌دانسته و عموما از آنان بیزاری جسته است. چگونه می‌توان این دو نوع رفتار متناقض را با هم مقایسه کرد و به یک نتیجه درست و واحدی از یک شخصیت سیاسی دست یافت؟

 

دکتر محمد مصدق که از بستگان مرحوم علاء بود مانند ایشان مرد صدیق، وطن‌پرست و ناسیونالیستی بود که او هم شدیدا از دخالت‌ها و زورگویی‌هایی وقت رنج می‌برد. در اوایل دوران نخست‌وزیری دکتر مصدق، علاء (به همراه سیدحسن تقی‌زاده ـ دوست دیرینه‌اش) از ملی شدن صنعت نفت پشتیبانی می‌کرد. به یاد دارم که در اوایل نخست‌وزیری دکتر مصدق هنگامی که برای تعطیلات از دانشگاهی در امریکا به تهران آمده بودم، همراه پدرم به منزل آقای مصدق رفته بودیم. ایشان عکسی از خودشان به یادگار به من دادند و در آن من را به عنوان «فرزند عزیزم» خطاب کردند. ولی تدریجا با مشاهده امور و سیر وقایع، ورشکستگی مالی کشور، سرسختی و عدم انعطاف بی‌حد و حصر نخست‌وزیر، افزایش قدرت و نفوذ روزافزون حزب توده، بی‌اطلاعی دکتر مصدق و اطرافیان او از حقایق بازار بین‌المللی صنعت نفت و بالاخره ستیزه با شاه و نهاد شاهنشاهی که در خطر عزل و انقراض قرار گرفته بود، علاء با تمام تلاش و اهتمامی که برای نزدیکی مصدق و شاه به عمل آورده بود، به این نتیجه رسید که سیاست‌های دکتر مصدق به ضرر کشور و شاه است و احساس کرد که نخست‌وزیر به امور مسلط نیست و باید برود.

 

از سوی دیگر، هیچ تناقضی در رفتار و کردار علاء وجود نداشته و برعکس ثبات اعتقادات او در تمام زندگی سیاسی ایشان کاملا نمایان است: او ناسیونالیستی وطن‌پرست بود و به قانون اساسی و دموکراسی پارلمانی معتقد بود. علت مخالفت ایشان با انقراض قاجاریه در مجلس پنجم به خاطر این بود که با قانون اساسی مغایر بوده نه اینکه مخالفتی با رضاشاه داشته باشد، او از اعمال نفوذ و استثمار قدرت‌های بیگانه مثل انگلستان و روسیه چه تزاریسم و چه بلشویک، به خصوص از ضعف دولت‌های قاجاریه و فقر و فلاکت کشور بیزار بود و به علاوه نظام و نهاد پادشاهی مشروطه را به عنوان مناسب‌ترین مدل حکومت برای ایران لازم می‌دانست.

 

در خصوص اطرافیان شاه و دربار، مرحوم پدرم همواره کوشا بود که افراد خوشنام، صدیق و دانشمند در اطراف شاه جا پیدا کنند و از سوی دیگر، به والاحضرت اشرف و ملکه مادر که عملا در امور کشوری و دولتی دخالت می‌کردند با ‌‌نهایت جدیت و حتی جسارت مقابله می‌کردند.

 

 

جز این وساطت نقش دیگری هم ایفا کردند؟

 

شاید مهم‌ترین نقش ایشان ایجاد روابط نزدیکتر بین شاه و مراجع به خصوص آیات عظام بروجردی، بهبهانی و کاشانی بود. در ضمن موجبات گزارشی از حاجی محمد نمازی را فراهم کرده بود. نمازی در زمان خودش شخصیت درجه یکی بود. ایشان برای تهیه این گزارش به افراد معتبر جهان در حوزه «مارکتینگ نفت» رجوع کرده بود. ایشان در این گزارش منافع ملی کشور، منابع دراز مدت صنعت نفت و استراتژی بلند مدت چگونگی ارتباط با کشورهای ذی‌نفع را بررسی کرده بود. پدرم برای این گزارش خیلی به آقای نمازی فشار آورده بود که ایشان با وقت زیادی گزارش را فراهم آورد.

 

 

این گزارش برای کجا و در مورد چه مساله‌ای تهیه شده بود؟

 

برای دولت دکتر محمد مصدق و پیرامون راهکارهای موجود برای مدیریت نفت کشور تهیه شده بود.

 

 

واکنش آقای مصدق به این گزارش چه بود؟

 

دکتر مصدق اساسا نگاهی به این گزارش نکرده بود. چون به مشاوره کسی چندان اعتقاد نداشت. بنابراین گروه‌های مخالف مصدق برای اینکه با ایشان همسویی ایجاد کنند تلاش و سعی خودشان را کرده بودند.

 

 

به نظر شما در این مقطع آقای مصدق به چه راهکارهایی می‌اندیشید؟

 

دکتر مصدق خیلی تصورات ناپخته و ساده‌لوحانه‌ای در زمینه صنعت نفت جهان داشت. او احساس می‌کرد که تمام جهان به نفت ایران نیازمندند و ایران باید روی موضع خود سرسختانه بایستد و محور تصمیمات جهان باشد و دائم هم تکرار می‌کرد که اگر ایرانی‌ها این حق را اخذ کنند و استعمار انگلیس را از ایران بیرون کنند به همه نیازهای خودشان خواهند رسید و خودشان می‌توانند به راحتی کشور را اداره کنند. تصورش این بود که معمای توسعه‌نیافتگی ما همین نفت است، به محض اینکه به درآمد واقعی نفت دسترسی پیدا کنیم حل مشکلات دیگر راحت خواهد بود. ایشان این چنین استنباطی درباره اداره کشور داشت.

 

 

موقعیت و جایگاه حاج محمد نمازی در این مقطع چگونه بود؟

 

مرحوم پدرم در زمان سفارت دوم در آمریکا، با حاجی محمد نمازی، تاجر به‌نام شیرازی که از هنگ‌کنگ به واشنگتن آمده بود آشنا شد و ایشان در آن زمان سمت مستشار تجاری سفارت را به عهده داشت. با توجه به دوستی و احترامی که نسبت به نمازی پیدا کرده بود، در امریکا در زمان نخست‌وزیری دکتر مصدق از او خواسته بود گزارش جامعی در مورد صنعت نفت و بازار بین‌المللی نفت و فرآورده‌های آن تهیه کند.

 

 

یکی از شائبه‌ها و گمانه‌هایی که درباره آقای علاء مطرح است ارتباط ایشان با مقامات وقت انگلیس بود. رابطه ایشان با انگلیسی‌ها چگونه بود؟

 

به طور کلی پدرم از زورگویی و اعمال حاکمیت روسیه و انگلستان بیزار بود و با وجود آنکه به زبان و ادبیات جامعه انگلیس آشنایی کامل داشت ولی نسبت به سیاست‌ها و رفتارهای آمرانه بریتانیا منزجر بود و از شرایطی که شرکت نفت به ایران تحمیل می‌کرد شدیدا ناراضی بود. از این رو وزارت خارجه انگلستان نسبت به علاء بدبین و بدگمان بود و حتی در ۱۹۳۰ میلادی که علاء به دولت انگلستان به عنوان وزیر مختار معرفی شد، پیشنهاد وزارت خارجه ایران را رد کردند، به دلیل آنکه او نسبت به انگلستان احساسات خصمانه‌ای ابراز کرده بود. از زمان نخست‌وزیری دکتر مصدق، علاء با لویی هندرسون سفیر وقت امریکا در تهران روابط دوستانه‌ای همراه با احترام متقابل داشت و باید گفت که این سفیر یکی از آن دسته اعضای برجسته وزارت خارجه امریکا بود مانند جرج کنن، دین آچسن، جیمز برایان که با همتایان امروزی خود قابل مقایسه نیستند.

 

 

حسین علاء در کنار این روابط در داخل هم یکی از رابطین شاه با مراجع بودند. رابطه ایشان با مراجع چگونه بود؟ از کیفیت این ارتباط اطلاعاتی دارید؟

 

پدرم به هر حال فرد متدینی بود ولی به اقتضای آن زمان و به علل سیاسی صلاح دانست برای نزدیک کردن روابط شاه با مراجع دینی با شخصیت‌هایی مانند آیت‌الله بروجردی و بهبهانی ارتباط نزدیکی برقرار کند و از قضا در طی یکی از ملاقات‌های متعدد ایشان در قم مرا هم همراهشان برده بودند و این در زمانی بود که هنوز دانشجوی طب بودم و برای تعطیلات از اسکاتلند به ایران سفر کرده بودم.

 

 

کیفیت آن رابطه یادتان هست؟

 

این مراجع که در میان شیعیان از نفوذ فوق‌العاده‌ای برخوردار بودند اصولا در امور کشوری و سیاسی دخالتی نداشتند ولی در این موقعیت خطیر توجه پیدا کردند (مخصوصا در نتیجه تاکیدات علاء) به وضع خطرناک کشور، گستاخی روزافزون حزب توده و وضع اجتماعی مغشوش و در مقابل این ناآرامی شاه را عامل ثبات می‌دانستند.

 

 

با آیت‌الله کاشانی هم دیدار داشتید؟

 

آیت‌الله کاشانی را که برعکس بروجردی و بهبهانی بسیار دل‌مشغول سیاست روز بود همراه با مرحوم پدرم در‌‌ همان زمان ملاقات کردم که تدریجا از حمایت دکتر مصدق دست کشیده بود و با جبهه مخالفان همدست شده بود.

 

 

اما با سوابقی که مرحوم علاء در سال‌های پیش از ملی شدن نفت داشت انتظار می‌رفت که به دکتر مصدق گرایش بیشتری پیدا کند؟

 

ببینید، مساله دوستی و روابط اجتماعی پدرم با آقای مصدق یک بحث است اما در عالم سیاست گاهی اوقات موقعیت‌هایی ایجاد می‌شود که گاه صلاح است که شما برخلاف میل درونی خودتان ایفای نقش کنید. البته مرحوم پدرم خیلی کوشش کرد که آقای مصدق را به واقعیت‌های موجود آشنا سازد، اما ایشان اساسا در یک وادی دیگری سیر می‌کردند. علیرغم همه نکاتی که کیم روزولت در کتاب خود نوشته و از خود تعریف‌هایی کرده و خودش را ابرجاسوس قلمداد کرده اما واقعیت این است که کودتای ۱۶ اوت به نتیجه نرسید و در ۱۹ اوت در نتیجه هشدار‌ها و نفوذ مراجع مردم به خیابان‌ها ریختند و علیه مصدق تظاهرات کردند. در آن زمان امریکایی‌ها هم عملیات ناکام خودشان را به آیزنهاور ـ رییس‌جمهور امریکا ـ گزارش می‌دهند و رییس‌جمهور در خطاب به کیم روزولت و وزیر امور خارجه وقت می‌گوید: «حالا چکار کنیم؟» آن‌ها پیشنهاد می‌دهند که «علیرغم اینکه انگلیسی‌ها ناراحت می‌شوند اما از این به بعد باید راه دوستی پیش گیریم.» بعد شاهد این هستیم که در ایران مردم در تمام سطوح و کارمندان دولت علیه مصدق وارد جریان می‌شوند.

 

 

اما پرسش اساسی من این است که با آن سوابق بی‌طرفانه‌ای که از آقای علاء سراغ داشتیم و آن سوابقی که در کتاب هم آمده، درباره محاکمه آقای مصدق هیچ شواهد و مستنداتی ندیدم که ایشان یک واکنش منفی یا اظهارنظری از خودشان بروز دهند، احیانا اعتراضی به محاکمات و سپس تبعید ایشان کنند و به یک ترتیبی اگر مشی سیاسی آقای مصدق را نمی‌پذیرفتند دست کم موجباتی را فراهم کنند که زندگی عادی ایشان مختل نشود. با شناختی که در متون تاریخی از آقای علاء حاصل شده، انتظار این بود که ایشان چنین واکنشی از خودشان نشان دهند. به نظرتان چنین واکنش و همدلی دور از انتظار بود؟

 

دلیل آن این است که راه این دو از هم جدا شده بود. در بین مذاکراتی که مرحوم پدرم با دکتر مصدق داشتند شکاف عظیمی ایجاد شده بود. به علاوه مرحوم علاء اختیار محکوم کردن و یا عفو کردن مصدق را نداشت و سیر وقایع در دست ایشان نبود.

 

 

اما در سال‌های نخست مدافعان و طرفداران دکتر مصدق قابل توجه بودند؟

 

بله، در سال اول نخست‌وزیری دکتر مصدق تمام ایرانیان طرفدار ایشان بودند و مرحوم علاء و سیدحسن تقی‌زاده هم در میان مدافعان و طرفداران ایشان بودند ولی همان‌طور که قبلا گفته شد دکتر مصدق تدریجا راه درست را گم کرد. من در اینکه آقای مصدق آدم نیک سیرت، وطن‌دوست و به شدت صدیق و پر از حسن نیتی بود، تردیدی ندارم. احساس می‌کنم که ایشان تمام توان ملی، حقوقی، سیاسی و شخصیتی خودشان را در این راه گذاشته بودند که احقاق حق کنند. اما واقعیت‌های جهان معاصر چیزهای دیگری را به ما دیکته می‌کند. قواعد روز جهان به گونه‌ای بود که نمی‌خواست این حق به این صورت هوچی‌گری به ایرانی‌ها داده شود. من نیت واقعی پدر خودم را نمی‌دانم. اما خودم در اینکه آقای مصدق به دنبال این بود که ایران مستقل شود و از زیر یوغ استعمار بیرون آید، تردید ندارم. اما تصور می‌کنم ایشان خیلی از مسائل اقتصادی ـ سیاسی را آسان و ساده انگاشته بود. شاید بزرگترین اشتباه دکتر مصدق همین بود، معادله و قواعد قدرت‌های جهانی را درک نمی‌کرد. آقای مصدق خیلی دنبال این بود که با سر و صدا و هیاهو کار را پیش ببرد. این از خصلت‌های ایشان بود. این ویژگی در آقای علی امینی و احمد قوام هم بود. اما پدرم و حتی آقای تقی‌زاده این‌‌گونه نبودند.

 

 

برای این ویژگی سند و شواهدی هم دارید؟ تصور می‌کنم شخصیت‌ها به فراخور نوع و وزن اقدامات خود دچار هیجان و احساسات می‌شوند. شاید مرحوم علاء هیچ وقت در فعالیت‌های سیاسی و دیپلماتیک خود همانند دکتر مصدق و قوام‌السلطنه درگیر استقلال و منافع حاد ملی نشده بود؟

 

نه، این به سرشت وجودی آدم‌ها وابسته است. پدرم و سیدحسن تقی‌زاده نقش مهمی در غائله آذربایجان ایفا کردند اما در هیچ مقطعی به خودستایی و خودنمایی خودشان نپرداختند. این گویای خویشتنداری این‌ها بود، برخلاف آقای قوام‌السلطنه که همیشه هیاهو برپا می‌کرد که چه کارهایی که انجام داده است. قوام معتقد بود که مملکت را از وضعیت بحران نجات داده است. قوام باور داشت که به تنهایی مارشال استالین را غافلگیر کرده و مملکت را به تنهایی از وضعیت بحران و تجزیه نجات داده است و تمام افتخارات مسالمت‌آمیز مساله آذربایجان را به خود نسبت می‌داد.

 

 

یعنی شما نقش عمده‌ای را برای قوام قائل نیستید؟

 

چرا من هم مانند دیگران برای ایشان احترام فراوانی قائل هستم و بدون تردید ایشان دولتمرد مجرب و کارآزموده‌ای بود اما نباید در ماجرای آذربایجان نقش دیگران را نادیده می‌گرفت. پدرم و سیدحسن تقی‌زاده بیشتر برای نفس کار و آزادی و استقلال میهن گام می‌گذاشتند و کمتر دنبال شهرت و جاه بودند.

 

 

من البته هنوز پاسخ خودم را نگرفتم. چرا آقای علاء برای وضعیت بحرانی دکتر مصدق بعد از کودتای ۲۸ مرداد گام اساسی برنداشت؟

 

شاید به خاطر این بود که دکتر مصدق در دوران نخست‌وزیری از شاه درخواست کرده بود علاء را از وزارت دربار عزل کند. در واقع همین درخواست مصدق بین ایشان و مرحوم علاء شکاف ایجاد کرد و باعث برخورد این دو شد. بنابراین آن رابطه دوستانی که بین پدرم و آقای مصدق بود در همین جا شکست. ولی به هر حال این قطع دوستی هرگز جنبه شخصی نداشت بلکه این شکاف صرفا سیاسی و عقیدتی بود.

 

 

یادتان هست که پدر شما در برابر این درخواست چه واکنشی از خود نشان داد؟

 

ایشان آن نامه معروف را به شاه نوشت «که اگر شما می‌خواهید همانند بعضی از پادشاهان هیچ‌کاره باشید، تاج و تخت خودتان را از دست می‌دهید. باید از تردید‌ها و بلاتکلیفی‌ها خودتان را نجات دهید. هم اکنون کشور در حال سقوط است. شما باید از خودتان یک حرکتی نشان دهید.» ایشان در بخشی از نامه خود آورده بود که «به لحاظ قانون اساسی هیچ اشکالی ندارد که نخست‌وزیر را عزل کنید» اما شاه تعلل داشت و امروز و فردا می‌کرد.

 

 

واکنش شاه چه بود؟

 

ایشان نوشته بود «ما بهتر می‌دانیم».

 

 

البته واکنش شاه خیلی ملایم بود؟

 

بله، در برابر چنین نامه‌ای باید واکنش تندتری از خود نشان می‌داد.

 

 

البته پدر شما درباره اطرافیان شاه هم چندین بار به شاه تذکراتی داد و حتی نامه اشرف پهلوی هم در کتاب منتشر شده که در آنجا اشاره دارد که پدر شما خیلی به او اعتنایی نداشته، حتی به ایشان جسارت‌هایی هم کرده است؟

 

نمی‌توان گفت بی‌اعتنایی کرد. چون علاء مرد بسیار معذب و مبادی آدابی بود، بدون توجه به مقام و منزلت. ولی دائما با اعمال نفوذ و دخالت اشرف پهلوی در امور اداری کشور و روابط خارجی و از سویی ضعف شاه در مقابل ایشان به ستوه می‌آمد.

 

 

کمی تناقض‌آمیز به نظر می‌آید؟

 

در واقع پدرم دلش می‌خواست شاه یک شخص دیگری باشد. گاهی اوقات این آرزو‌ها را در غالب نصیحت به ایشان متذکر می‌شد. اما این تذکرات خیلی پدرانه بود. بعد‌ها شاه به توصیه‌هایی که پدرم به ایشان می‌کرد تدریجا علاقه کمتری نشان می‌داد به خصوص بعد از وقایع ۲۸ مرداد. پدرم همان‌طور که قبلا گفته شد خیلی معتقد به سلطنت مشروطه بود و آرزو می‌کرد که شاه بیشتر در این زمینه گام بردارد و بیشتر به رفاه و آبادی کشور به جای جاه‌‌طلبی در صحنه بین‌المللی می‌اندیشید. در ضمن از دخالت‌های دائمی خاندان سلطنتی در امور مملکتی بسیار ناراضی بود.

 

 

بخشی از کتاب «در دهلیزهای قدرت» پیرامون دیدگاه ایده‌آلیستی علاء مبنی بر نظام پارلمانی و تفکر لیبرالی ایشان است. این مشرب فکری را چقدر در زندگی شخصی ایشان ملاحظه نمودید؟ چون من احساس می‌کنم که این مباحث اساسا در ذهن خیلی از سیاستمداران ایرانی وجود نداشت.

 

بله، شما درست می‌گویید. ایشان البته بیشتر پراگماتیست بود. در واقع ایده‌آل‌هایی داشت که آن ایده‌آل‌ها بیشتر در عمل تعدیل می‌شد.

 

 

احساس می‌کنم که نظام سلطنت پادشاهی با نظام لیبرالی کاملا در پارادوکس است. چطور نویسنده کتاب بر این امر صحه می‌گذارد که ایشان به لیبرالیسم اعتقاد داشته، حال آنکه اساسا نهاد سلطنت امکان هیچ گونه زیاده‌طلبی را بر نمی‌تافت؟

 

علاء زندگی ساده خانوادگی را از هر چیز بیشتر دوست داشت و هیچ علاقه‌ای به ضیافت‌های پرشکوه رسمی و میهمانی‌های دربار ـ مگر حضور ایشان به علل سیاسی، تشریفانی ضروری بود ـ نداشت. ضمنا اشاره کردید به تناقض بین خوی لیبرالی و اعتقادات ایشان به نظام پادشاهی؛ سلطنت مشروطه، پیروی از قانون اساسی و پشتیبانی از مجلس و نقش مستقل دولت این‌ها به هیچ وجه مغایرتی با اعتقادات پدرم نداشت. او به این نهاد‌ها در تمام عمر پایبند بود. ولی از طرف دیگر باید در زندگی سیاسی واقع‌بین و پراگماتیست بود. بله پدرم آرزو داشت که شاه مافوق نقش‌های سیاسی روزمره عمل می‌کرد و به عنوان یک مرجع فرهنگی برای مردم جلوه می‌کرد و با مردم تماس نزدیکتری ‌داشت.

 

 

من از مجموع مستنداتی که از پدر شما داشتم و نسبت ایشان را با محمدعلی فروغی و اسدالله علم بررسی کردم، احساس می‌کنم که شاه ارتباط نزدیکتری با فروغی و علم داشت تا با مرحوم علاء؟

 

رابطه رضاشاه با فروغی خیلی محترمانه و نزدیک بود. برعکس، محمدرضا شاه آن طور تجانس نداشت. ارتباط اسدالله علم با شاه خیلی نزدیک بود ولی با توجه به اختلاف شخصیتی عمیق بین علاء و علم، ماهیت رابطه علاء با محمدرضا شاه هر چند نزدیک بود ولی فرق می‌کرد. رابطه شاه با علم مانند دو هم‌کلاسی بود در حالیکه مبنای رابطه علاء با شاه برپایه احترام متقابل بود و جنبه پدرانه و راهنمایی داشت.

 

 

البته فروغی بعد مغضوب شد؟

 

بله، اما رضاشاه سرانجام به منزل فروغی رفت و از ایشان دلجویی کرد. این رفتار از رضاشاه بعید بود و این چیز کمی نیست. در واقع رضاشاه با فروغی یک تجانسی داشت که محمدرضا شاه با ایشان نداشت. اما در ورای این، رابطه بین پدرم و شاه یک رابطه پدر و پسری بود. این ارتباط هم تا کودتای ۲۸ مرداد وجود داشت. بعد از آن روحیات شاه خیلی تغییر کرد و دیگر تحمل نصیحت‌های پدرانه پدرم را نداشت.

 

 

شما می‌گویید که شاه خیلی تغییر کرد اما بعد از کودتای ۲۸ مرداد پدر شما یک بار دیگر نخست‌وزیر کشور شد. این‌ها نشان می‌دهد دست کم در مورد ایشان این تغییرات روی نداد؟

 

پدرم در کنار توصیه‌های پدرانه به شاه، سیاستمدار نافذ، کارآمد، پخته و خوشنامی بود. شاه هم به او اعتماد داشت. در آن مقطع تاریخی که وضعیت شاه همچنان متزلزل بود، این اعتماد حکم یک گنج ذی‌قیمت داشت.

 

 

بر اساس آن نکات و خاطراتی که از پدرتان خوانده‌اید و فضایی که از آن روز‌ها تصور می‌کنید، از نظر ایشان تفاوت رضاشاه و محمدرضا شاه در چه خصیصه‌هایی بود؟ در واقع رابطه ایشان با این دو پادشاه چه تفاوت‌هایی با هم داشت؟

 

درباره رضاشاه در خیلی از آثار تاریخی آمده است که حسین علاء مخالف ایشان بود و در مجلس پنجم علیه او نطق ایراد کرد اما واقعیت این است که چون پدرم وکیل مردم بود و اعتقاد به قانون اساسی داشت از منظر قانون به مفهوم سلطنت نگاه می‌کرد و مخالفت می‌کرد اما در مسیر حکومت رضاشاه برعکس آنچه که بعد‌ها مطرح شد، علاء از مدافعان جدی ایشان بود.

 

 

تصور می‌کنید که از نظر پدرتان نوع حکومت آمرانه رضاشاه در آن وضعیتی که ایران قرار گرفته بود چه گشایشی در اداره کشور ایجاد می‌کرد؟

 

بالاخره اقدامات رضاشاه، حس ناسیونالیستی ایرانیان را ارضا می‌کرد. باید تصدیق کرد که در سال‌های نخست حکومت رضاشاه، ایشان خیلی در مدرنیزاسیون ایران نقش بسزایی داشت. پدرم از این بابت بسیار خوشحال بود. او از اینکه در کشور یک عدلیه مستقر شده است و یک نظام واحدی در حال شکل‌گیری است بسیار بر خود می‌بالید. کشور از حالت ملوک‌الطوایفی خارج شده بود. از سویی هم ایشان جوان بود. این نوع اقدامات ایشان را شاد و متحول می‌کرد. ضمن اینکه رابطه ایشان با رضاشاه خیلی احترام برانگیز بود. من یادم هست که یک روز در محوطه قلعه مرغی گویا افتتاحی در کار بود. من هم به همراه پدرم رفته بودم. رضاشاه برای بازدید آمده بود و من تقریبا در آن زمان ۵ ساله بود. پدرم برای اینکه من را به ایشان معرفی کند دنبال من فرستاد و ماموران من را با دست‌های آهنین گرفتند و به رضاشاه معرفی کردند. شاه با آن دندان‌های طلایی خندید. من اگرچه خیلی کوچک بودم و ایشان هم هیبتی برای خودشان داشتند اما از جثه عظیم و رفتاری که الان خیلی درباره‌اش سخن‌سرایی می‌کنند نترسیدم. از سوی دیگر پدرم با آنکه جز مقامات بالای کشور نبود اما رفتار رضاشاه با پدرم خیلی صمیمانه بود. بنابراین یک نوع رابطه همراهی و دلبستگی به میهن در او بود که قابل تقدیر است.

 

 

یکی از نکاتی که در کتاب زندگی‌نامه سیاسی علاء از آن غفلت شده، دوران سفارت ایشان در فرانسه است؟ نمی‌دانم چرا نویسنده در این‌باره غفلت کرده است. حال آنکه این دوره بسیار مهم است.

 

من تعجب می‌کنم. من یکی دو سند در این‌باره خواندم و همانند شما تصور می‌کنم این دوره ایشان یکی از دوران بسیار مفید و اثرگذار بوده است. اتفاقا افرادی هم که در آن دوره در پاریس به تحصیل می‌پرداختند غالبا افراد استخواندار و مهمی از کار درآمدند. رابطه پدرم با آن‌ها رودررو بود و خیلی منظم و شخصا پیگیر امور دانشجویان بود. من یادم هست که در وزارت خارجه انگلستان اسنادی خواندم پیرامون سفر علاء به فرانسه که از وزارت خارجه انگلستان نامه‌ای نوشته بودند برای وزارت خارجه فرانسه که در این نامه آمده بود: «آقای علاء سفیر و دیپلمات سابق ایران در امریکا قرار است مدتی در آن کشور اقامت گزیند، شما لازم است بدانید که سوابق ایشان به هیچ وجه مثبت نیست و سابقه خوبی ندارد.» جالب است شما باید توجه کنید که این‌‌ همان علایی است که همه می‌گویند او نوکر انگلستان است. وزارت خارجه فرانسه هم بعد‌ها نوشت «اما به نظر ما دیپلمات خوبی است نه آنگلوفیل است و نه فرانکوفیل. بلکه ایرانوفیل است.» از ایشان خوب هم استقبال کردند. مخصوصا اینکه فرانسوی‌های عاشق زبان فرانسوی هستند و ملت‌های دیگر چندان برای آن‌ها اهمیتی ندارد، اما در مورد پدرم خیلی احساس غرور کردند چون ایشان به زبان و ادبیات فرانسه تسلط داشت. حتی در جشن هزاره فردوسی که در هتل دویل برگزار شد، وقتی شهردار وقت سخنرانی کرد نتوانست حق مطلب را ادا کند اما وقتی آقای علاء سخنرانی کرد همگان از تسلط ایشان به زبان خارجی و فردوسی دچار شعف شدند. این البته به روایت اسنادی است که در انگلستان موجود است.

 

 

مرحوم علاء دو بار سفیر ایران در امریکا بودند. دوره نخست سفارت ایشان، مصادف با کودتای رضاشاه می‌شود، اما در خاطرات و مستندات موجود هیچ اشاره‌ای از سوی ایشان نمی‌شود. آیا واقعا از نظر ایشان این مساله بی‌اهمیت بود؟

 

برعکس، اتفاقا خیلی مهم و حائز اهمیت بود. ایشان و اساسا جامعه آن روز از هرج و مرج ناشی از فقدان یک مدیریت سیاسی ـ اقتصادی به ستوه آمده بودند. حتی پدرم چنان مستاصل شده بود که به جنگل‌های گیلان به دنبال میرزا کوچک جنگلی می‌رود که شاید ایشان بتواند کشور را از وضعیت هرج و مرج بیرون آورد. اگرچه نام نیک میرزا کوچک‌خان در هاله‌ای از ابهام است اما او مرد صدیق، خیرخواه و آزادی‌خواهی بود. پدرم در آن مقطع به جنگلی‌ها رجوع می‌کند که شاید آن‌ها بتوانند کاری کنند. پدرم خیلی برای میرزا کوچک احترام قائل بود. بنابراین وقتی رضاشاه به قدرت رسید ایشان خیلی آرام و قرار گرفت. مدارس و نهادهای دیگر کشور که حالت بسیار ابتدایی و قرون وسطی داشتند ایشان یک نظمی به آن‌ها داد.

 

 

یکی دیگر از دغدغه‌های من پیرامون کتاب «در دهلیز‌های قدرت» روایتی بود که این کتاب درباره نقش حسین علاء در غائله آذربایجان ارایه داد. خانم اتحادیه هم در کتاب و هم در مصاحبه خود به شدت، لابی مرحوم علاء را در امریکا و شورای امنیت سنگین‌تر از مذاکرات احمد قوام در شوروی آن زمان می‌داند. من در هیچ اثری این چنین آشکار و قطعی چنین رأی و حکمی درباره نقش ایشان ندیدم. شما تصور می‌کنید که چرا در هیچ اثری به نقش علاء و کمی خفیف‌تر به نقش سیدحسن تقی‌زاده اشاره روشنی نشده است؟ البته هیچ سندی هم این نقش را رد نمی‌کند. شما تصور می‌کنید دلیل این گم‌گشتگی تاریخی چیست؟ البته من این روایت را تایید می‌کنم چون همیشه احساس می‌کردم که درباره نقش احمد قوام، چه خود ایشان و چه مورخان و مدافعان او کمی غلو کرده‌اند؟

 

دیدار قوام با استالین تقریبا اولین اقدام ایشان بعد از احراز نخست‌وزیری او بود. اتفاقا در این سفر شوروی‌ها خیلی به قوام توجه می‌کنند، با غذاهای گران‌قیمت مثل خاویار و از این دست هزینه‌ها از ایشان پذیرایی می‌کنند. قوام سه هفته در آنجا ماند. بار‌ها و بار‌ها استالین و مولوتف را دید و مذاکره کرد و خیلی هم تحت فشار قرار گرفت. چون تنها سخنی که می‌توانست ارایه دهد این بود که تنها مجلس می‌تواند تصمیم بگیرد و من تصمیم‌گیرنده نیستم. نتیجه این شد که سفر ایشان به کلی ناکام بود، نه مثبت و نه منفی. همه چیز به سفیر جدید شوروی به بنام سادچیکف منوط شد. قوام خیلی به همسایه شمالی اهمیت می‌داد. او بیشتر به هیبت همسایه توجه داشت و شاید هم صلاح می‌دانست که با همسایه شمالی کنار بیاییم. اما پدرم شدیدا به شوروی‌ها سوءظن داشت. چون نظر شوروی چه در دوره تزاریسم و چه در دوره کمونیست‌ها هیچ وقت مثبت و توأم با حسن نیت نبود. آن‌ها همیشه نظرشان این بود که یا به کلی ایران را اشغال کنند یا فقط بخش شمالی را از آن خود کنند.

 

 

به عنوان کسی که هم در جمع‌آوری اسناد نقش داشتید و هم فرزند حسین علاء هستید، وقتی کتاب «در دهلیز‌های قدرت» را به پایان رساندید چه تصویری از کتاب داشتید؟ تصور می‌کنید کتاب توانسته شخصیت و نقش‌آفرینی علا را به درستی بازگو کند؟

 

در مجموع کتاب خوبی است. البته شاید به حد کافی شخصی و خصوصی نیست و شخصیت اول کتاب را زنده نکرده است و مروری است بر وقایعی که در آن زمان رخ داد. شاید می‌بایست بیشتر عمق می‌داد. من خودم سعی کردم هر چه سند هست جمع‌آوری کنم اما هنوز هم در آرشیوهای روسیه اسنادی وجود دارد که در اختیار مورخان قرار نگرفته و شاید هم در بعضی موارد حساس هیچ وقت قرار نخواهد گرفت، مثلا درباره علت صرفنظر کردن ناگهانی استالین از اشغال شمال ایران با وجود آنکه شوروی آن زمان در اوج قدرت بود، هاری ترومن رییس‌جمهور وقت در خاطرات خود ادعا می‌کند که استالین را تهدید کرده بود به بکار گرفتن بمب اتمی ولی هیچ شواهدی به نفع چنین تهدیدی وجود ندارد.

کلید واژه ها: حسین علاء فریدون علاء


نظر شما :