هویدا، مسوولیت قانونی و مقدورات سیاسی - احمد بنی‌جمالی

استادیار علوم سیاسی و نویسنده کتاب «آشوب»
۲۱ فروردین ۱۳۹۱ | ۱۷:۰۲ کد : ۷۴۷۶ نخست‌وزیری که رئیس دفتر بود
هویدای دوره دوم که به کلی در خدمت نظم مستقر در آمده و به قول ابراهیم گلستان، روحش را به شیطان فروخته بود بحث چندانی را طلب نمی‌کند، مساله اما هویدای دوره اول است که به ادعای میلانی دغدغه اصلاح سیاسی داشت...حلقه ترقی و حزب ایران نوین قاعدتا قرار بود که در فضای گسست تاریخی ائتلاف نهاد سلطنت با الیگارشی سنتی و در راس آن زمینداران و البته حذف نیروهای میانه‌رو و دمکراسی‌خواه و چهره‌های سیاسی مستقل به نیروی ائتلافی جدیدی در بلوک شکننده قدرت ایران تبدیل شود.
هویدا، مسوولیت قانونی و مقدورات سیاسی - احمد بنی‌جمالی
تاریخ ایرانی: «معمای هویدا» صرفنظر از اینکه نسبت زندگینامه‌نویسی ایرانی را در مسیر تازه‌ای انداخت، مهم دیگری را هم دامن زد و آن موضوع «مسوولیت سیاسی» روشنفکران و سیاستمدارانی بود که در دوره رژیم شاه، به خدمت نظم مستقر درآمدند. میلانی کوشیده بود دو ایده را در آن کتاب پیش ببرد: ۱) روشنفکرپیشگی هویدا، ۲) دغدغه هویدا برای اصلاح‌طلبی لااقل در نیمه اول دوران صدارتش.

 

ایده نخست او در مورد خصلت روشنفکری هویدا که بر شواهد گسترده‌ای از زندگی فکری و مطالعاتی وی، تجربه زندگی او در غرب، دلبستگی به سنت‌های ادبی و فرهنگی مدرن و رابطه نسبتا نزدیک او با برخی از داستان‌نویسان و هنرمندان ایرانی همراه بود انتقادهای بسیاری را به دنبال داشت. منتقدین به استناد خصلت و ویژگی‌های عمومی روشنفکری معاصر بر آن بودند که روشنفکر بیش از هر چیز می‌بایست فاصله‌ای انتقادی با نظم مستقر برقرار کند و نه اینکه خود به خدمت آن درآید. این البته تفسیری همراه با پشتوانه فرانسوی بود که برای روشنفکر خصلتی انتقادی و حتی نوعی اقدام‌کنندگی سیاسی را ایجاب می‌کرد. این مفروض البته که روشنفکر را پیوسته در موضع اپوزیسیون و نقد کننده روابط قدرت معرفی می‌کرد. میلانی در مقابل این مفهوم‌سازی را برآمده از سیطره ایدئولوژی چپ می‌دانست و با اشاره به سنت روشنفکری راست (کسانی چون مالرو)، سعی می‌کرد تعریفی منعطف‌تر از روشنفکر همراه با خصلتی اصلاح‌طلبانه (و نه انقلابی) ارایه دهد که در صورت لزوم ایده‌ها و برنامه‌های فرهنگی و سیاسی خود را از خلال مشارکت در ساخت قدرت و تلاش برای تغییر رفتار رژیم پیش می‌برد. تا زمانی که مواجهه دو طرف دعوا بر سر تعریف مصطلح روشنفکر و نقش انتقادی آن در قبال نظام‌های سیاسی وقت جریان داشت تا حدی می‌شد عقاید دو طرف را به هم نزدیک‌تر کرد، چرا که کارنامه فکری هویدا (پیش از صدارت) چندان هم خالی از مواضع انتقادی به ویژه در موضوع سیاست‌های فرهنگی و اجتماعی رژیم شاه نبود. دلبستگی هویدا به فضاهای اندیشه‌ای و ادبی مدرن و اصرار بر قرار گرفتن در جریان آخرین تحولات این حوزه دنیا می‌توانست موید این برداشت باشد. مشکل منتقدین اما از جایی شروع می‌شد که هویدای درگیر علائق روشنفکری، به حوزه سیاست رسمی راه یافت و از سال ۴۳ رسما مسوولیت تشکیل دولت مشروطه را برعهده می‌گرفت.

 

از این زمان به روایت میلانی، ما با هویدایی سر و کار داریم که صرفنظر از علائق روشنفکری، برداشت متفاوتی از اصلاح‌طلبی و تجددخواهی سیاسی دارد و بر آن است که این برداشت را در سیاست‌های توسعه و نوسازی دهه ۴۰ ایران انعکاس دهد. از این نقطه هویدا دیگر نه یک چهره فردی بلکه نماد گروهی از تکنوکرات‌های ایرانی است که ضمن آشنایی با سنت فرهنگی و نوسازی در غرب، سعی دارند به دور از گرایش‌های سیاسی رایج برداشت متفاوتی از تجددخواهی را بر پیشانی برنامه‌های نوسازی ایران دهه ۴۰ بگذارند.

 

حلقه ترقی و حزب ایران نوین قاعدتا قرار بود که در فضای گسست تاریخی ائتلاف نهاد سلطنت با الیگارشی سنتی و در راس آن زمینداران و البته حذف نیروهای میانه‌رو و دموکراسی‌خواه (جبهه ملی دوم) و چهره‌های سیاسی مستقلی چون علی امینی، محمد درخشش و حسن ارسنجانی، به نیروی ائتلافی جدیدی در بلوک شکننده قدرت ایران تبدیل شده و مسوولیت ایجاد پایگاه اجتماعی نیروهای تولیدی مدرن ایران (بورژوازی صنعتی، متوسط جدید، کارگران و دهقانان متوسط) را برعهده بگیرد.

 

کافی است به ترکیب ۲۰ دوره مجلس ایران از مشروطه تا ۱۳۴۲ توجه کنیم تا دریابیم که در هیچ دوره‌ای نه در ذیل نظام سلطانی رضا شاه و نه حتی در مجلس هفدهم قسمت دولت مصدق، هیچگاه ملاکین و اشرافیت ارضی کمتر از ۶۰ درصد کرسی‌های مجلس را در اختیار نداشته‌اند. این واقعیت تاریخی به این اشاره دارد که رژیم سیاسی در این سال‌ها هیچگاه نتوانسته ائتلاف محدود کننده خود با این نیروی اجتماعی پرقدرت را خلع کند. تلاش‌های سیاسی شاه برای کاهش وزن این نیرو‌ها در مجالس ۱۹ و ۲۰ هم به جایی نرسید و تنها به پشتوانه تصمیم تاریخی اصلاحات ارضی و حذف پایه اجتماعی و اقتصادی اشرافیت اراضی، صحنه سیاست ایران و مالا مجلس ۲۱، یکباره صندلی‌های ظاهرا استوار آنان را خالی دید. اصلاحات ارضی و قطع ائتلاف دربار با الیگارشی سنتی، اقدامی ناگزیر و ناشی از تغییر شیوه و مناسبات تولید و لاجرم نیروهای متصل به آن بود که در تجربه تاریخی و نوسازی هر جامعه در حال گذاری اتفاق می‌افتاد. مشکل اما این بود که کودتای ۲۸ مرداد و نقش دولت‌های غربی در حذف مشروع‌ترین دولت تاریخ معاصر، مانع از آن می‌شد که نیروهای مدرنی چون متوسط جدید و کارگر صنعتی در ائتلافی با رژیم حاکم شرکت کرده و به سرمایه و پایه اجتماعی اقتدار وی تبدیل شوند. فقط چند سالی پیش از این و در فضای باز مستعجل ۴۱-۳۹ رژیم شاه با حذف و سرکوب نمایندگان سیاسی نیروهای اصلاح‌طلب یعنی جبهه ملی دوم و دولت امینی، عملا جابجایی این نیرو‌ها با الیگارشی ارضی پیشین را ممتنع ساخته و این بزرگترین فرصت تاریخی ۱۵۰ ساله ایران برای گذار به دموکراسی را بر باد داده بود. بر آمدن حلقه مترقی و سازمان سیاسی‌اش حزب ایران نوین ظاهرا تلاشی برای بازسازی رابطه رژیم با نیروهای مدرن شهری بود.

 

میلانی بر آن است که هویدا و همفکرانش با برداشت خاص خود از تجدد و نوسازی ایران، و تمایل برای اجرایی کردن این برداشت، مسوولیت دولت را پذیرفته و به کارگزاران سیاسی رژیم تبدیل شدند. او می‌نویسد هویدا در دوره نخست صدارت، دل در گرو اصلاحات داشت ولی در دوره بعد و پس از مواجهه با الزامات و محدودیت‌های رژیمی سلطانی و دیکتاتورمآب، دست از آرزوهای سیاسی خود شست و دیگر به هر خفتی تن می‌داد تا منصب قدرت را از دست ندهد. هویدای دوره دوم که به کلی در خدمت نظم مستقر در آمده و به قول ابراهیم گلستان، روحش را به شیطان فروخته بود بحث چندانی را طلب نمی‌کند، مساله اما هویدای دوره اول است که به ادعای میلانی دغدغه اصلاح سیاسی داشت. اینجا‌‌ همان فضای مبهم کتاب است که از علائق، خواست‌ها و کردارهای اصلاح‌طلبانه هویدا در این دوره (به زعم میلانی) چیزی به ما نمی‌گوید. این دوره از چه زمانی شروع شده و چه وقتی خاتمه یافته؟ طبعا هیچ منتقدی از هویدا و حلقه‌اش انتظار ندارد که همچون علی امینی در مقابل زیاده‌طلبی‌ها و سیاست‌های خودمحورانه شاه بایستد و نقش نهاد سلطنت و ارتش را محدود کند. سال‌های هویدا با سال‌های امینی متفاوت است. نه درآمدهای نفتی دهه ۴۰ قابل مقایسه با دوره امینی است و نه فشارهای دولت کندی برای اصلاحات در ایران (که می‌توانست مجبور کننده شاه به اصلاحات سیاسی و اجتماعی باشد) در دهه ۴۰ تکرار شد (عمدتا به دلیل ملاحظات جنگ سرد و موقعیت استراتژیک ایران در مجاورت شوروی). اما قاعدتا این انتظار وجود دارد که هویدا و حزب ایران نوین در دوره اول مسوولیت (که به گفته میلانی هنوز دغدغه اصلاح وجود داشت) برای نهادسازی، کادرسازی، ارایه یک ایدئولوژی اصلاحی و دموکراتیک، ارتباط با نیروهای سیاسی میانه‌رو و دموکراسی‌خواه، ایجاد تشکل‌های مدنی، سندیکا و اتحادیه‌ها و از خلال آن سازماندهی نیروهای اجتماعی مدرن به ویژه طبقه متوسط شهری چه کاری انجام دادند؟

 

به گفته میلانی، هویدا بر حزب ایران نوین تسلط کامل داشت و بر شاخه‌ها و تبعه‌های آن نظارت می‌کرد. شبکه‌های حزبی آن قاعدتا می‌توانست به دور از هر گونه شائبه سیاسی یا ایجاد حساسیت در شاه، زمینه استقلال صنفی (و نه حتی سیاسی) را در اتحادیه‌های کارفرمایی، کارگری، مهندسان، معلمان، دانشگاهیان، وکلا، تعاونی‌های روستایی، اصناف بازار فراهم کند. براساس گزارش‌های موجود حداقل ۹۰ سازمان کارگری با ۱۰۰ هزار عضو، ۸ هزار تعاونی روستایی و ۳۲۹ شورای شهر و روستا و صد‌ها انجمن و اتحادیه صنفی دیگر در شاخه‌های حزبی ایران نوین جذب شده بودند. (بشیریه، ۱۳۸۰، ص ۸۶، ۱۱۱) در کدامیک از این شبکه‌ها و نهادهای صنفی و مدنی حائل استقلال و استمراری پدید آمد تا بعد‌ها بتواند در هنگامه جنبش انقلابی ۵۷، سلول‌های تشکیلاتی لازم برای سازماندهی و انسجام نیروهای مدرن و دموکراسی‌خواه را فراهم کند تا ناچار نشوند به تشکیلات دیگر پناه آورده و هژمونی آن‌ها را بپذیرند؟

 

اینجا اصلا صحبت از این نیست که چرا هویدا و سازمان سیاسی‌اش، نتوانستند در دهه ۴۰ رقابت سیاسی احزاب مستقل را استوار کرده و پارلمانی واقعی را ایجاد کنند! معلوم است که حساسیت‌های شاه و دربار اجازه چنین کاری را نمی‌داد. بحث بر سر آن است که آیا در حد مقدورات هم کاری انجام دادند؟ آیا سعی کردند ایدئولوژی اصلاح‌طلبانه حتی نیم‌بندی که معرف علائق دموکراسی‌خواهانه‌شان باشد (اگر واقعا چنین علائقی داشته‌اند!) تدوین و از طریق شاخه‌ها و شعبات حزبی به آموزش و کادرسازی نیروهای اجتماعی مرتبط با خود ارایه دهند؟ بعید است که پاسخ مثبت باشد زیرا که این حزب از قضا با پرهیز از اتخاذ هرگونه مواضع ایدئولوژیک استوار (حتی در حوزه اقتصادی) از چرخش‌هایی که در سیاست برنامه‌ریزی حکومت در برنامه‌های چهارم و پنجم پیش آمد، پیروی کرد که آشکارا نشانه عدم استقلال سیاسی و حتی نظری از سیاست‌های دربار بود؛ و یا مثلا حزب ایران نوین چه اندازه تلاش کرد تا با نیروهای سیاسی میانه‌رو و دموکراسی‌خواه از جمله جبهه ملی سوم (که حتی از جبهه ملی دوم هم ترکیب و مواضع مسوولانه‌تری داشت) یا شخصیت‌های سیاسی از نوع علی امینی به نوعی دیالوگ و نزدیکی مواضع برسد؟ این را می‌دانیم که تا اواسط دهه ۴۰ هم این نیروهای میانه‌رو در صحنه حضور داشتند و هم رانت‌های نفتی و کیش شخصیت شاه آنقدر‌ها متورم نشده بود. حزب ایران نوین نه تنها قدمی در این جهت برنداشت بلکه خود هویدا در سال ۴۶ طراح اصل سناریو تخریب رسانه‌ای و هتک شخصیت میانه‌رویی چون علی امینی شد. سال ۴۶ تازه سومین سال دولت هویداست و ظاهرا دوره اصلاح‌خواهی هویدا ۳ سال هم دوام نیاورده است!

 

مقدورات حزب ایران نوین یا هر سازمان سیاسی دیگری برای اصلاح‌گری در دهه ۴۰ قاعدتا چندان زیاد نبوده و کسی هم انتظار توسعه سیاسی به معنای مشارکت سیاسی معنادار و رقابت حزبی گسترده را ندارد اما حتی اگر برداشت هانتینگتون از توسعه سیاسی به مثابه نهادی شدن فرآیندهای سیاسی و ایجاد نهادهای سیاسی پیچیده، انعطاف‌پذیر و مستقل را بپذیریم واقعا حزب ایران نوین چه میزان در جهت این هدف حداقلی توسعه سیاسی تلاش کرد. برعکس شعبات و شاخه‌های حزبی این سازمان سیاسی (و بعد‌ها حزب رستاخیز) تنها به کار کنترل حکومت، جلوگیری از استقلال این نهاد‌ها، بسیج سیاسی دولت‌خواسته و در مجموع انسداد سیاسی هر چه بیشتر می‌آمد. و البته در کنارش حزب مکانی برای بازسازی سیاست طایفه‌ای و حلقه‌های سیاسی و خانوادگی با هدف بهره‌مندی بیشتر از مناصب و رانت‌های نفتی و غیرنفتی بود. این شواهد از آن حکایت ندارد که هویدا و حزب ایران نوین حتی در دوره اول فعالیت سیاسی خود (که به گفته میلانی دغدغه اصلاح‌گری داشتند) از حداقل مقدورات و امکانات خود بهره چندانی برده باشند. ممکن است گفته شود در ذیل سیاست‌های کنترلی شاه، حتی این مقدورات اندک هم وجود نداشته (هر چند که معتقدم تا اواسط دهه ۴۰ حداقلی از فضا وجود داشت) و لذا حزب ایران نوین ناچار از تبعیت از سیاست‌های دربار بوده است. اگر واقعا اینطور است دیگر چه جایی می‌ماند برای صحبت از برنامه‌های اصلاح‌طلبانه درونی حکومتی در رژیم شاه و دفاع از حضور در حاکمیت به هر قیمتی؟

 

در مجموع فکر می‌کنم زندگینامه سیاسی و شخصی هویدا می‌بایست بطور پیوسته در نسبت با فلسفه وجودی و شکل گرفتن گروه سیاسی که وی، آن را نمایندگی می‌کرد یعنی حلقه ترقی و تکنوکرات‌هایی که قرار بود حلقه واسط حاکمیت با نیروهای اجتماعی مدرن باشند و بررسی مواضع، تشکیلات، کردار‌ها و حدود و امکان عمل آن‌ها قدم به قدم جلو می‌رفت تا از خلال آن بتوانیم به یک پرسش نظری مقدر، اگر نه پاسخ لااقل اندیشه کنیم. اینکه ساخت سیاسی ترکیبی و منحصر به فردی نظیر رژیم شاه دهه ۴۰ و ۵۰ با ویژگی‌های خاصش نظیر رانتی بودن، ضعف ایدئولوژی مشروعیت‌بخش، برخوردار از رانت ژئوپولتیک جنگ سرد و محروم از پایه اجتماعی قدرتمند، تا چه میزان امکان اصلاح‌گری درون حکومتی و گذار به دموکراسی (از راه‌هایی جز انقلاب و کودتا) وجود داشته و اساسا نیروهای سیاسی داخل یا نزدیک به حاکمیت تا چه میزان از‌‌ همان فرصت‌های حداقلی و دریچه‌های تنگ اصلاح، استفاده لازم را بردند؟

کلید واژه ها: هویدا حزب ایران نوین بنی جمالی


نظر شما :