نقش بچه‌های محلات بیشتر از اعضای جریانات بود

اشغال ساواک رشت به روایت محمود کنعانیان
۰۱ اسفند ۱۳۹۳ | ۱۵:۰۰ کد : ۷۸۸۷ ناگفته‌های اشغال ساواک رشت
اولین تجمع روبروی ساواک از سوی بچه‌های مذهبی شکل گرفت...در‌‌ آن شب عده زیادی به دنبال کوره‌های آدم‌سوزی بودند...ما چیزی از ابزارهای شکنجه ندیدیم...از بچه‌های خودمان خواهش کردم اجازه ندهند که ساواکی‌ها له شوند، چون ما به این‌ها نیاز داشتیم. ما می‌خواستیم از این‌ها بازجویی کنیم...ما از طریق این‌ها می‌توانستیم به آدم‌های کلیدی دست پیدا کنیم، اما متاسفانه کسی به حرف ما گوش نمی‌داد...شهر رشت دیر تب می‌کند اما اگر تب کند ناگهان فوران می‌کند.
نقش بچه‌های محلات بیشتر از اعضای جریانات بود
مجید یوسفی

 

تاریخ ایرانی: محمود کنعانیان دبیر بازنشسته ریاضی، سه دهه و اندی پس از اشغال ساواک رشت، کم و بیش‌‌ همان شور و التهابی را دارد که آن روز‌ها داشت. مردی بلند قامت با ریشی کم و بیش تراشیده، سبیل‌های پرپشت و شوریدگی زایدالوصف همچنان در پی گمگشتگی‌های معنوی است که در روزهای جوانی داشت. ایمان و باوری عمیق به انقلاب که به تمایلات گروه‌هایی چون حزب ملل اسلامی، منصورون و هیات‌های موتلفه اسلامی تنه می‌زند. انقلابی که در خود بازتاب انزجار از نظام سلطنتی را از قشر پایین جامعه به سطح آن آورد و از قضا، او در آخرین حلقه فنر متراکم شده این انقلاب نشسته بود تا به درون تحولات بزرگ پرتاب شود. دو سال پس از انقلاب، گویا همه چیز همچون غبارهای یک طوفان شنی فروکش کرده و او را از مسند بلندآوازه‌ترین جوان انقلابی شهر رشت به معلم متدین و متعهد ریاضی تبدیل کرد. گفت‌وگوی کنعانیان با «تاریخ ایرانی»، تصویر التهاب انقلاب در رشت است؛ شهری که درباره‌اش می‌گوید: «دیر تب می‌کند اما اگر تب کند ناگهان فوران می‌کند.»

 

***

 

فعالیت‌های سیاسی شما پیش از انقلاب چه بود؟

 

وقتی سال ۵۳ به خدمت سربازی رفتم، در پادگان با دانشجویان دانشگاه صنعتی شریف آشنا شدم. آن‌ها از شاگردان مرحوم دکتر شریعتی در حسینیه ارشاد بودند. نماز می‌خواندند و وسواس‌هایی در آداب و رفتار داشتند. من چون درجه‌دار بودم، از امکانات بیشتری برخوردار بودم. پیش از آن در انجمن حجتیه نزد حاج عباس راسخی اصول اعتقادی می‌خواندم. در آنجا موظف شده بودیم که کسی از اعضای انجمن در کارهای سیاسی دخالت نکند. حتی اگر کتاب شریعتی را می‌دیدند از خواندن آن منع می‌کردند. یک بار من در نایلونی کتاب «آری اینچنین بود برادر» و «دو شهید» شریعتی را جا داده بودم که آن‌ها متوجه شده بودند. به طعنه می‌گفتند که احیانا شما سه شهید می‌شوید. بالاخره من وقتی با بچه‌های صنعتی شریف آشنا شدم دیدم این‌ها با دیگران متفاوتند، تعدادی از این‌ها به سربازی آمده بودند اما تعداد دیگری در زندان بودند و عده دیگری هم فعالیت مخفی علیه رژیم داشتند. وقتی در سال ۵۵ دوران سربازی ما تمام شد،‌‌ همان فعالیت‌های آن‌ها از جمله چاپ و تکثیر برخی از اعلامیه‌ها و بیانیه‌ها را در رشت انجام می‌دادیم. البته وقایعی چون سیاهکل و برادران رضایی عضو سازمان مجاهدین خلق روی من خیلی تاثیر گذاشت. بعد‌ها با شخصی روحانی به نام جلال گنجه‌ای آشنا شدم. در آن زمان برادران او در زندان بودند و خود ایشان هم فعالیت‌هایی علیه رژیم داشت.

 

 

برادران ایشان هم فعال بودند؟

 

بله، کمال، جمال و دکتر محمدعلی گنجه‌ای.

 

 

خودتان چگونه فعالیتتان را در رشت آغاز کردید؟

 

من به اتفاق برادران امیرگل خانه‌ای اجاره کردیم. سپس با برخی از دوستان تهرانی یک ماشین تکثیر را از مدرسه‌ای اطراف لنگرود ـ رودسر برداشتیم و به رشت آوردیم.

 

 

چه سالی؟

 

سال ۱۳۵۶، بعد هم یک ماشین تایپ را زمانی که دانشجوی دانشسرا بودم از آنجا برداشتم. حالا هم ماشین تایپ داشتیم و هم چاپ و تکثیر اما مکانی برای نگهداری آن‌ها نداشتیم. اگرچه من در آن زمان تایپ بلد نبودم و بچه‌ها زحمت آن را می‌کشیدند. خانه‌ای در اطراف پل زرجوب اجاره کردیم. کمی بعد، ناصر امیرگل و برخی دیگر از دوستان یکی، دو عملیات انجام دادند و به پول دسترسی پیدا کردند که با آن اسلحه خریدیم. البته جریان فداییان خلق هم روی ما خیلی تاثیر گذاشت. ما بچه‌های مذهبی در رقابت با آن‌ها علاقمند بودیم که کاری کنیم. متاسفانه روحانیت رشت از حرکتی که امام خمینی در سال ۴۲ آغاز کرده بود، تاثیر چندانی نگرفت. برخی از روحانیون متنفذ حتی وقتی شاه آمده بود به دست‌بوس او رفته بودند.

 

 

کدام یک از روحانیون شهر بودند؟

 

آقایان حجازی، ضیابری، رودباری، حسام، خمامی، سیدزکی فاطمی و حجت‌الاسلام زنجانی بودند. حتی یادم هست وقتی یک سرهنگ ارتش یا یک ساواکی فوت می‌کرد در مراسم ختم او در مسجد صفی، حجت‌الاسلام هادی حسام منبر می‌رفت و اگر برای او دشوار بود حجت‌الاسلام حسن‌زاده جایگزین او می‌شد.

 

 

روحانیون شهر دقیقا چه موقعی فعال شدند؟

 

روحانیون در تابستان سال ۵۷ یک سفر به انگلیس کرده بودند که در آنجا گویا تاثیری گرفتند. پس از آن وقتی من نزد آقای احسانبخش رفتم به ایشان گفتم آقا همه جا علیه دستگاه اعتراضاتی هست و حرکت‌هایی انجام شده جز این شهر. ایشان گفتند من در منبر مسجد سوخته تکیه هر شب برنامه دارم و آنجا در این باره صحبت می‌کنم، مشروط بر اینکه کسی مرگ بر شاه نگوید. شب دوم این منبر‌ها متاسفانه یکی دو تن از بچه‌ها بی‌احتیاطی کردند و علیه شاه شعارهایی دادند.

 

 

یادتان هست که چه فعالانی در آن روز‌ها در آن مسجد فعال بودند؟

 

بچه‌هایی همانند حمید وصیرش، غلامحسن و حسین اسکندانی، رضا رمضانی خورشید دوست بودند. این‌ها دانشجویان دانشگاه‌های تبریز، صنعتی شریف و تهران بودند و آموخته‌های خود را به فعالان رشت منتقل می‌کردند. این بخشی از تاثیراتی بود که ما را فعال می‌کرد. بیش از آن، آنچه که اثر داشت حرکت‌هایی بود که در قم، تهران، کرمان، تبریز صورت می‌گرفت. ما هم اشتیاق داشتیم چنین حرکت‌هایی در رشت انجام گیرد. اما متوجه شدیم که افکار و آراء اندیشمندان چپ اسلامی همانند دکتر شریعتی، آیت‌الله طالقانی... اساسا در این شهر شنیده نشده است. به همین دلیل تصمیم گرفتیم یک کتابفروشی راه‌اندازی کنیم و این آثار را عرضه کنیم. این کتابفروشی بعد‌ها به نام رعد در رشت مشهور شد.

 

 

در آن زمان یادم هست که در این کتابفروشی بیشتر چپ‌های مارکسیستی تجمع می‌کردند.

 

نه، شاید در اطراف آن گرد می‌آمدند اما شاکله افرادی که این کتابفروشی را راه‌اندازی کردند همه اسلامی بودند. آقایان دکتر محمد انصاری، نرجس کریمی (خواهر ابوالحسن کریمی)، ابوالقاسم حسینجانی، خطیبانی، شهبازی... همه ما در راه‌اندازی و اداره آن نقش داشتیم. به عنوان نمونه بنده در دوران خدمت با بچه‌های نارمک آشنا شده بودم که آن‌ها با فخرالدین حجازی مرتبط بودند و از طریق آن‌ها کتاب می‌آوردیم. یا از طریق جلال گنجه‌ای توسط بازاریان تهران کتاب می‌خریدیم و به اینجا تزریق می‌کردیم. اما مالکیت این کتابفروشی به نام پدر آقای رمضانی به نام حسین رمضانی خورشید دوست بود و خود ایشان چون در دانشگاه صنعتی شریف دانشجو بود از طریق روابطی که داشت کتاب‌های خوبی به رعد تزریق می‌کرد. البته تجمع تشکیلاتی ما در منزل دکتر انصاری برگزار می‌شد. در آنجا بود که هسته اصلی سازماندهی کارهای انقلابی شکل گرفت. اما بعد‌ها بچه‌های اصلی کتابفروشی رعد تنها به فروش کتاب تمایل نشان ‌دادند و در برابر حملات نیروهای نظامی و ساواک هیچگونه واکنشی نداشتند. وقتی با آن‌ها صحبت کردیم که ما هم باید مجهز باشیم آن‌ها تمایل چندانی برای حرکت‌های نظامی از خود نشان ندادند و در نتیجه ما از آن‌ها منشعب شدیم. بعد‌ها گروه مذهبی که در تهران با آن‌ها مرتبط بودم به من پیغام دادند که در صورت وخامت اوضاع ما می‌توانیم اسلحه در اختیار شما بگذاریم.

 

 

آن‌ها متعلق به چه گروهی بودند؟

 

آن‌ها عمدتا بچه‌های مذهبی بودند که بعد‌ها برخی به سمت سازمان مجاهدین خلق گرایش پیدا کردند و گرفتار شدند.

 

 

از آن‌ها تاثیرپذیری زیادی داشتید؟

 

تاثیرپذیری ما بیشتر حول محور تظاهرات و تجمعات شهرهای دیگر بود. شهر‌ها خیلی روی همدیگر تاثیر می‌گذاشتند و طبعا روی ما هم خیلی تاثیر داشتند. ما گاهی اوقات برای شرکت در راهپیمایی‌ها به شهرهایی همچون قم، تهران و تبریز می‌رفتیم.

 

 

گویا این گروهی که شما با آن‌ها ارتباط پیدا کردید‌‌ همان گروه توحید بود. این گروه از کجا دستور می‌گرفت و تغذیه می‌شد؟

 

کم و بیش از دانشجویان دانشگاه‌های مختلف بودند. از دانشجویان دانشگاه‌های تهران، صنعتی شریف و تبریز الهام می‌گرفتیم.

 

 

رهبری گروه متعلق به چه کسی بود؟

 

جریانی بود که پس از انشعاب سازمان مجاهدین خلق، به صرافت افتادند که تشکیلاتی را به نام «سازمان مستضعفین زمین» راه‌اندازی کنند اما رهبری آن چندان برای من مشخص نبود. رابط من کسی به نام محمدآقا، یک دانشجوی تبریزی بسیار قد بلند بود. ما از ترس ساواک به هیچ وجه بیشتر از یک رابط چیزی از او نمی‌پرسیدیم که ریشه‌های اصلی این گروه چه کسانی هستند. یادم می‌آید که یک بار به خرم‌دره زنجان رفتیم که چند نفر آنجا عضویت داشتند. یک بار هم به حوزه علمیه‌ای در قزوین رفتیم که چند نفر با این گروه مرتبط بودند و زندگی مخفی داشتند و مقلد امام خمینی بودند.

 

 

روابط دیگری هم با مبارزان انقلاب داشتید؟

 

نه، فقط وقتی در قزوین دوران سربازی‌ام را طی می‌کردم آقای ناطق نوری آنجا شب‌ها منبر داشت و با استعانت از قرآن و نهج‌البلاغه تلویحا درباره ضرورت اسلامی شدن جامعه سخنرانی می‌کرد.

 

 

ماجرای اشغال ساواک در ساعات اولیه پیروزی انقلاب چگونه اتفاق افتاد؟ چگونه کشتار اعضای ساواک رشت انجام گرفت؟

 

شهر رشت دیر تب می‌کند اما اگر تب کند ناگهان فوران می‌کند. مثلا اتفاقات خیابان سردار جنگل (سام) نشان ‌داد که در هیچ شهری در ایران همانند رشت اینگونه مردم قیام نمی‌کنند. در خیابان سردار جنگل وقتی مردم حرکت کردند ناگهان داس و تبر برداشتند و درخت‌ها را در خیابان ریختند، در نتیجه هیچ پلیسی نتوانست در این خیابان رفت‌وآمد کند. حمله به ساواک هم به همین صورت انجام گرفت. محله‌ اطراف ساختمان ساواک، مسجد سیدابوالقاسم نام داشت که بچه‌های آن محل نسبتا ورزشکار و اهل نزاع‌های خیابانی درجه یک بودند. روز ۲۲ بهمن بچه‌های محله کنار یک حمام جمع شدند و صحبت می‌کردند که در تهران مردم پادگان‌ها و مراکز مهم شهر را تسخیر کردند و در این شهر این استعداد وجود دارد که ما هم یک عملیاتی انجام دهیم. وقتی غروب شد رفتیم مسجد. چون ساواک نزدیک همین محل بود بچه‌ها پیشنهاد دادند که بعد از نماز برویم روبروی ساختمان ساواک تجمع کنیم. بنابراین اولین تجمع روبروی ساواک از سوی بچه‌های مذهبی همین محله شکل گرفت. پس از آن دیگران از راه رسیدند. در بیرون از مسجد هم کسانی همانند دکتر مدبرنیا از هواداران جریان چپ بودند. آن‌ها هم بر سر اشغال ساواک با بچه‌های مذهبی اتفاق نظر داشتند. به تدریج که تاریک شد آقایان مودب‌پور (طلبه جوان) و خوش‌کلام هم به جمعیت اضافه شدند. آن‌ها البته تفنگ‌های شکاری داشتند. بچه‌های ما هم کلت داشتند. ساواک در بزرگی داشت که برای باز کردن آن نیاز به جوان‌های بسیار قوی هیکل بود. حمید حاج آقایی، حسن و جهان باقری... یک تریلی را به همراه حدودا پنجاه نفر دیگر از یک پارکینگ بیرون آورده بودند و با شتاب جلو و عقب می‌بردند و محکم به در ساواک می‌زدند. آن‌ها هم هوایی و مستقیم شلیک می‌کردند. برخی از بچه‌های ما هم کلت کمری داشتند که شلیک می‌کردند.

 

 

در برخی روایت‌ها افرادی که اسلحه داشتند را عمدتا متعلق به سازمان مجاهدین خلق و فداییان می‌دانند.

 

خب سازمان در این زمینه تجربه داشت. برخی از همین بچه‌ها با موتور، راهپیمایی‌ها را حفاظت می‌کردند. بعد هم به آقای احسانبخش اطلاع دادیم که اگر آن‌ها شلیک کنند ما هم مجبور خواهیم بود مقابله به مثل کنیم. این شد که هم در تسخیر ساواک و هم در تجمعات، آن‌ها بعد از اینکه متوجه مجهز بودن فعالان سیاسی شدند کمی دست به عصا حرکت می‌کردند. اما آن شب چندان تمایزی بین گروه‌ها نبود.

 

 

تا چه اندازه این تجمع حاصل جمع‌بندی گروه‌های سیاسی برای اشغال ساواک بود؟

 

جمع‌بندی نبود و هیچ گروهی وجود نداشت. همه به صورت فردی آمده بودند، مثلا رضا فرهمند وقتی آن شب آمد نه به عنوان نماینده‌ای از جریان چپ که به صورت فردی و شخصی در آنجا حضور داشت. حتی در راهپیمایی‌ها هم ما از چپ‌ها خواهش می‌کردیم که دنباله‌روی ما نباشند و در مسیری که ما برای تظاهرات انتخاب می‌کنیم حضور پیدا نکنند. چون می‌ترسیدیم که ساواک اعلام کند کسانی که علیه شاه راهپیمایی می‌کنند اصلا دین و اعتقادی به اسلام ندارند. حتی یادم هست از رضا مدبرنیا که از حامیان چپ بود، بار‌ها خواهش کردم مسیری که ما قرار راهپیمایی می‌گذاریم را آن‌ها در برنامه خودشان نگذارند. چون این‌ها حرکت منسجمی هم از سوی فداییان نداشتند. من به شما قول می‌دهم که اگر از خود چپ‌ها هم بپرسید همین حرف‌ها را می‌زنند. ضمن اینکه این‌ها دو جریان بودند، یکی بچه‌های سیاهکل بودند که برای ما قابل احترام و مصداق سخن امام حسین بودند که می‌گفتند اگر دین ندارید لاقل آزاده باشید. حتی ما هم در تقویت جریان سیاهکل قرار بود از پشت کوه‌های دیلمان به سمت رودبار عملیاتی انجام بدهیم. بنابراین آن‌ها از حیث اینکه علیه شاه مبارزه می‌کردند برای ما احترام‌برانگیز بودند.

 

 

بنابراین آنچه که شما تاکنون روایت کردید این است که اساس تجمعات و تظاهرات یک مطالبه عمومی بود و جریان خاصی حاکم نبود.

 

ببینید اشغال ساواک یک حادثه نبود، بلکه مجموعه‌ اقداماتی که در سال‌های گذشته ساواک و شهربانی علیه مردم انجام داده بودند و در ذهن مردم نقش بسته بود، در یک واقعه تخلیه شد. طبیعی بود که در‌‌ همان شب عده زیادی به دنبال کوره‌های آدم‌سوزی باشند، چون تصور همه این بود که این توحش و سبعیت در این نوع شکنجه‌ها باید خلاصه شده باشد.

 

 

چیزی وجود داشت؟

 

نه، شاید در تهران بود اما آنچه که سینه به سینه می‌گشت این بود که در اینجا شکنجه‌های هولناکی انجام می‌گیرد.

 

 

این نوع شکنجه‌ها انجام می‌شد؟

 

شاید. اما ما چیزی از ابزارهای شکنجه ندیدیم.

 

 

یک روایت از شب حادثه این است که فعالان سیاسی حاضر در آن تجمع، صحنه را ترک کرده و به منزل رفته بودند و دقیقا ساعاتی که کشتار‌ ساواکی‌ها انجام شد، در آنجا حضور نداشتند و یک روایت دیگر این است که حضور جدی داشته‌اند اما همه چیز از دست آن‌ها خارج شده بود و هیچ کس در آن دقایق دست بالا نداشت. شما در کجای واقعه بودید؟

 

تمرکز جمعیت شهر در آن شب همانند روزهای تاسوعا کنار امامزاده اصلی شهر بود. ما در برابر چنین جمعیتی قرار داشتیم.

 

 

آیا شما هم تصور می‌کنید که چنین قتل‌عامی توسط آدم‌های معمولی بر نمی‌آمد؟

 

بله، در همه حرکت‌های اجتماعی لومپن‌ها وقتی شرایط موجود را بدون مخاطره می‌بینند نقش‌آفرینی می‌کنند. در انقلاب مشروطه، کودتای ۲۸ مرداد و حتی انقلاب ایران هم چنین تجربه‌ای تکرار شد. من خودم آن شب چند نفر از همین اوباش را از صحنه دور کردم. از بچه‌های خودمان خواهش کردم که هر کدام در جایی باشند و اجازه ندهند که این ساواکی‌ها له شوند، چون ما به این‌ها نیاز داشتیم. ما می‌خواستیم از این‌ها بازجویی کنیم. ما از طریق این‌ها می‌توانستیم به آدم‌های کلیدی دست پیدا کنیم، اما متاسفانه کسی به حرف ما گوش نمی‌داد. آتش، هیاهو و ازدحام مهم‌ترین ویژگی‌های آن شب بود. این درست بود که آغاز آن حرکت با بچه‌های محله ما بود اما بعد از دست ما در رفت. در آن شب نه گروه‌ها و جریان‌ها بلکه محله‌ها معیار توانمندی اشغال ساواک بودند. شما اگر از خود بچه‌های سازمان مجاهدین و چپ‌ها بپرسید که آیا جریان‌های سیاسی در ماجرای اشغال ساواک موثر‌تر بودند یا بچه‌های محله‌های سیدابوالقاسم و چهلتن، آن‌ها تاثیر محله‌ها را خیلی بیشتر از جریان‌ها می‌دانند. البته ما بچه‌های مذهبی خودمان را مدام در مقایسه با بچه‌های فداییان یا سازمان مجاهدین خلق قرار می‌دادیم، مخصوصا بعد از ماجرای سیاهکل عمدتا توجه‌ها و مقایسه‌ها به آن حادثه بود.

 

 

نقش آن‌ها پس از انقلاب چگونه بود؟ چگونه ناگهان کنار رفتند؟

 

یک تصمیم از بالا بود. یک هفته بعد از ۲۲ بهمن، یکی از اعضای مجاهدین خلق به نام پورمساله‌گو در کمیته انقلاب به من رجوع کرد و خواست که اتاقی را با عنوان «واحد مسلح کمیته وابسته به سازمان مجاهدین خلق» تاسیس کنند. من به ایشان گفتم آقای احسانبخش در این رابطه تصمیم می‌گیرند. آقای احسانبخش هم گفت یکی دو روز اشکالی ندارد اما من باید از حاج احمد آقای خمینی بپرسم. آن روز هم از قضا آقای ربانی املشی از طریق حاج احمد آقا برای نظارت بر استان آمده بود و به همراه آقای احسانبخش به داخل کمیته آمدند. ایشان به محض مشاهده این واحد مسلح سازمان مجاهدین خلق ناگهان رنگش پرید و از ما خواست که هر چه سریع‌تر این واحد را تعطیل کنیم. بعد گفت که این گروه در تهران چندان خوشنام نیستند و با امام زاویه دارند.

 

 

انقلابیون در آن سال‌ها گویا با گروه‌های دیگر هم زاویه داشتند. انجمن‌های علم و ادب و حجتیه هر دو از موسسات مذهبی و باسابقه این شهر بودند اما انقلابیون به رغم اینکه فعالیت خود را با این دو نهاد آغاز کردند، به سرعت آن‌ها را کنار زدند.

 

من وقتی سربازی رفتم، در آنجا با گروه‌های مذهبی موثری آشنا شدم. آن‌ها واقعا اطلاعات به روز و جامعی درباره مسائل کشور داشتند. وقتی که از سربازی آمدم در خیابان پل عراق یک کتابفروشی متعلق به آقای رضا فرهمند بود که گرایش چپ داشت و کتاب‌های چپگرا می‌آورد. کتاب‌های صمد بهرنگی، ماهی سیاه کوچولو، یک هلو هزار هلو، کچل کفترباز توزیع می‌کرد که خیلی برای من جذاب بود. از‌‌ همان نوجوانی مخصوصا ما که دانش‌آموزان رشته ریاضی بودیم به این آثار و کتب خیلی علاقمند شدیم. من وقتی در سال ۵۳ در خدمت سربازی با دانشجویان مذهبی آشنا شدم مثل یک تشنه‌ای بودم که دنبال آب می‌گشت. دو، سه هفته‌ای که از خدمت من گذشت آقای امیرگل را دیدم و اطلاع دادم که من دیگر در انجمن حجتیه نخواهم بود.

 

 

چرا؟

 

چون عمر ما در آنجا به بطالت می‌گذشت و حاصلی نمی‌داد. ما در آن روز‌ها جز به امام خمینی، تظاهرات، شریعتی، به هیچ چیز دیگری فکر نمی‌کردیم.

 

 

وزن سیاسی ـ اجتماعی انجمن حجتیه در این شهر در چه حد و اندازه‌ای بود؟

 

خیلی زیاد. ۹۰ درصد از فعالان سیاسی ـ اجتماعی که اعتقادات مذهبی داشتند در آن عضو بودند یا در ابتدا به عضویت آن تشکیلات درآمدند، چون محل فعالیت دیگری اساسا وجود نداشت. اما در‌‌ همان تشکیلات هم ما با افراد برجسته‌ای آشنا شدیم. مسعود دهسرایی فرد بسیار موثری در هدایت ما بود. یادم هست وقتی ساواک او را بازداشت کرد تقریبا یک ماه زیر شکنجه بود اما هرگز نه به آن‌ها اطلاعاتی داد و نه در بیرون از زندان از این شکنجه‌ها سخنی گفت. او واقعا مرد اخلاق، مفسر قرآن و نهج‌البلاغه و برادر بزرگ همه ما بود. او تجسمی از مسلمان واقعی و دینداری بود. ما علیرغم اینکه از انجمن زاویه گرفته بودیم اما او نمونه‌ای از اخلاق و باورهای دینی بود. معروف بود تنها یک بار به موقع سر قرار نیامد که پیش از آن ساواک او را دستگیر کرده بود.

 

 

اما انجمن علم و ادب چنین خاستگاهی نداشت و بیشتر یک نهاد اجتماعی و فرهنگی بود؟

 

در مورد انجمن علم و ادب موضوع کمی متفاوت بود. آقای بهمن رهنما که پس از انقلاب مدیرکل آموزش و پرورش شد به نوعی رئیس انجمن علم و ادب هم بود. انجمن این‌ها دو نبش بود، هم رستاخیزی بودند و هم یک انجمن اسلامی داشتند به نام علم و ادب. به طور خیلی شفاف، اعتقادات این انجمن برای رژیم شاه بی‌ضرر بود. در کلاس‌های این انجمن آداب طهارت، وضو، کرامات حضرت علی و شفاعت از امام رضا می‌آموختند. کسانی در آنجا رفت‌وآمد داشتند که بعضا ساواکی بودند. ما دچار چنین اختلافاتی با انجمن بودیم.

 

 

این‌ها جزء فعالان مذهبی انقلاب بودند؟

 

در روزهای نخست انقلاب، از سوی جمعیت گیلان به همراه همین آقایان انقلابی به خدمت امام خمینی در قم رفتیم. دانشجویان این جمعیت بیانیه‌ای تهیه کرده بودند که قرار شده بود این متن در دیدار با امام خوانده شود. جمعیت زیادی به داخل جایگاه هجوم برده بودند. ابتدا قرار بود این متن از سوی آقای هادی طیار خوانده شود، اما ایشان در لحظات آخر صورت من را بوسید و گفت من با ویلچر نمی‌توانم بروم آن بالا. بنابراین کار به من سپرده شد. من رفتم بالا تا رسیدم به اتاق انتظار مخصوصی که امام آنجا بودند. لحظه ابتدای ورود دیدم آقای بهمن رهنما به نمایندگی از جمیعت گیلان آنجا نشسته و گویا ایشان لابی کرده بود که مدیرکل آموزش و پرورش استان گیلان شود. آیت‌الله محمدرضا توسلی اعلام کرد که آقایان جمعیت گیلان بیایند در اتاق کناری که حضرت امام آنجا تشریف دارند. ما رفتیم به آن اتاق، وقتی که با حضرت امام مواجه شدیم ایشان احوالپرسی کردند و بعد از آن آقای رهنما شروع به صحبت کرد. ما وقتی خواستیم صحبت کنیم دیدیم آقای رهنما دارد درباره آقای احسانبخش بدگویی می‌کند. من ساکت شدم و هیچ نگفتم.

 

 

همراهان ایشان چه کسانی بودند؟

 

آقای شکیبا (دبیر ادبیات) و اسماعیل‌نیا (مدیر اجرایی انجمن علم و ادب). بعد امام نگاهی کردند و از من پرسیدند شما هم از رشت آمدید؟ گفتم بله. گفتند شما حرفی ندارید؟ گفتم. نه! در صلاحیت من نیست که در این باره صحبت کنم. جلسه تمام شد. وقتی آمدیم بیرون آقای توسلی گفت چه کسی می‌خواهد این بیانیه گیلان را بخواند، من گفتم بنده. بالاخره من متن را خواندم و حرکت کردیم به سمت رشت.

 

 

انجمن علم و ادب در تظاهرات‌ها هم شرکت داشت؟

 

وقتی انقلاب شد و دیدند خطری متوجه این‌ها نیست مشارکت کردند ولی علاقه‌ای به سقوط نظام سابق نداشتند. ضمن اینکه تشکیلات این‌ها برای انقلاب آماده نشده بود، به همین دلیل نمی‌توان چنین انتظاری از آنان داشت.

 

 

اگر الان بخواهید به آن زمان برگردید و با همین افکار به آن روز‌ها نظری بکنید به نظر شما چقدر جامعه آن روز ما نیاز به انقلاب داشت؟

 

اگر آن شرایط پیش بیاید من سر سوزنی از موضع خودم عقب نمی‌نشینم.

 

 

منظورتان کدام شرایط است؟

 

اعلامیه‌هایی که گروه‌های انقلابی از جمله سازمان مجاهدین خلق، فداییان خلق، جریان‌های مذهبی توزیع می‌کردند، در انتهای پیام خود می‌آوردند: «مرگ بر امپریالیسم به سرکردگی آمریکا». یا در میانه‌های متن خود دائم اشاره می‌کردند که «آمریکا جهانخوار و شاه نوکر سرسپرده آمریکاست.» این‌ها در شرایطی بود که مردم ما واقعا در محرومیت بودند. البته اعتقاد من بر این نیست که همه اصول و آرمان‌های ما به منصه ظهور رسیده است، ولی بخشی از آن اجرا شده است. امام خمینی نه اموالی داشت و نه اموالی اندوخت. این‌ها جز آرزوهای ما بود که رهبران ما ساده‌زیست باشند.

 

 

شما از سوی ساواک دستگیر شدید؟

 

یک بار به ساواک احضار شدم.

 

 

دلیل آن چه بود؟

 

دوستی داشتیم که خیلی برای من دردسر ایجاد کرد. یک روز از طریق برادر جلال گنجه‌ای اعلامیه‌هایی دریافت کرده بود. این اعلامیه‌ها را با خودش به مسجد برد و در آنجا روی شوفاژ جا گذاشت. گویا ساواک به این اعلامیه‌ها دست پیدا کرد. وقتی به منزل او ریختند خانواده آن‌ها به ماموران ساواک، اطلاعاتی درباره من دادند که من هم با او همکاری‌هایی دارم. سپس ساواک به من پیغام دادم که خودم را معرفی کنم. ساعاتی بعد وقتی وارد ساواک شدم به من چشم‌بند زدند. شخصی وارد اتاق شد. از من نامم را پرسید و بعد گفت تو مبلغ مذهبی هستی؟ پس چرا کفشت پاره و موره است؟ من به او گفتم: من مبلغ مذهبی نیستم. کارم تنها بازی فوتبال است. بعد بازجو به من گفت: «فلانی بازداشت شده و همه چیز را درباره تو فاش کرد.» بعد از آنکه من انکار کردم، او گفت پس هر چیزی به تو می‌گویم اینجا بنویس. من هم‌‌ همان حرف‌های بازجو را نوشتم. وقتی آزاد شدم احساس کردم آن‌ها حرف من را کاملا قبول نکردند و من دیگر نمی‌توانم در این شهر بمانم. بنابراین سریع از شهر خارج شدم و رفتم کرمان در منطقه‌ای به نام ماهان که آقای عبدالواحد موسوی لاری به عنوان حامی امام را به آنجا تبعید کرده بودند. آنجا امکانات تایپ و چاپ بود و من یکی دو ماه در آنجا ماندم. ایشان یک ماشینی هم داشت، هر جا می‌رفت من هم با او می‌رفتم. البته زمان احضار من به ساواک تقریبا خردادماه بود و دوران دانشجویی خودم را طی می‌کردم. من دو ماه در آنجا ماندم و دوباره به دانشگاه برگشتم.

کلید واژه ها: ساواک رشت رشت محمود کنعانیان


نظر شما :