در خلوت خاطرات شاه‌حسینی(۱)/ از کلاس‌های نخشب تا سازمان نظارت بر آزادی انتخابات

سرگه بارسقیان
۰۹ مهر ۱۳۹۰ | ۱۴:۲۳ کد : ۱۳۵۰ تاریخ شفاهی
در خلوت خاطرات شاه‌حسینی(۱)/ از کلاس‌های نخشب تا سازمان نظارت بر آزادی انتخابات
تاریخ ایرانی: جلسات سیاسی در اندرونی خانه پدری، کلاس‌های محمد نخشب در دبیرستان یگانه در سرچشمه تهران، ارتباط با آیت‌الله کاشانی وصی پدر، عضویت در سازمان نظارت بر آزادی انتخابات، نزدیکی به حزب زحمتکشان مظفر بقایی و... خاطرات حسین شاه‌حسینی در روزگار نوجوانی و جوانی را شکل داده‌اند. پسر شیخ زین‏‌العابدین نوری شاه‏‌حسینی تهرانی از هواداران مدرس که خانه‌شان محل آمد و رفت بزرگان سیاسی وقت بود، پس از درگذشت پدر در کنار آیت‌الله کاشانی قرار گرفت و به فعالیت در نهضت ملی شدن صنعت نفت پرداخت تا موسم جدایی کاشانی و مصدق که به صف یاران دومی پیوست و پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، در نهضت مقاومت ملی فعالیت کرد. «تاریخ ایرانی» در خلوت خاطرات حسین شاه‌حسینی با او از ایام جوانی آغاز کرده و در گفت‌وگوهای آتی به شکل‌گیری نهضت مقاومت ملی و فعالیت سیاسی در ایران پس از کودتا خواهد پرداخت.

 

***

 

از محیط خانوادگی شما شروع کنیم؛ از رشد و نمو در سایه پدری عالم که هم با آیت‌الله حاج شیخ حسین لنکرانی در ارتباط بود و هم با پدر آیت‌الله طالقانی؛ پدری که هم حامی آیت‌الله سیدحسن مدرس بود و هم همراه آیت‌الله سیدابوالقاسم کاشانی. زندگی در چنین خانواده‌ای عامل خوبی است برای تن کردن کسوت روحانیون و پیوستن به مسلک سیاسیون. حسین شاه‌حسینی چه شد راه دوم را برگزید و چگونه در صف حامیان نهضت ملی قرار گرفت؟

 

من سومین فرزند پسر شیخ زین‌العابدین نوری شاه‌حسینی هستم؛ متولد اسفندماه ۱۳۰۶ در محله سرچشمه تهران. خانواده ‌ما مذهبی بود، پدرم هم تحصیلات قدیمه داشت، هم به مسائل جدید آشنایی داشت و کتاب‌های مذهبی نوشته بود، کتاب معروفش «ارغام‌الشیطان» علیه فرقه بهاییت بود. ایشان بدوا تحصیلات حوزوی داشت، در مدرسه مروی از شاگردهای مرحوم آشتیانی بود ولی پس از آن تغییر لباس داد، گرچه همچنان در دروس علمای روحانی شرکت می‌کرد. شغل پدرم در بدو امر کشاورزی بود، در شمیرانات و مازندران املاکی داشت و با عایدی آنها ما در منطقه سرچشمه تهران زندگی می‌کردیم، ولی در عین حال بر مبنای آنکه در کلاس‌های مرحوم آشتیانی و سایر آقایان روحانی شرکت‌ می‌کرد و تعدیاتی که در منطقه مازندران بر اثر ظلم و بیدادگری رضا شاه اعمال می‌شد را می‌دید، نسبت به مسائل سیاسی و اجتماعی روز علاقه‌مند شد. علاقه پدرم‌ به مسائل سیاسی ریشه‌ در مبارزات مرحوم مدرس داشت، چون مدرس وقتی به تهران آمد در منطقه سرچشمه پشت مدرسه سپهسالار یا کوچه میرزا محمود وزیر سکونت پیدا کرد، جلساتی هم با شرکت آقایانی که با مسائل مذهبی آشنایی داشتند در منزلش تشکیل می‌داد و این جاذبه بتدریج در پدرم ایجاد شد که جزء دوستان نزدیک و ارادتمندان مرحوم مدرس قرار بگیرد. این کثرت علاقه‌مندی تا حدی بود که مرحوم مدرس ایشان را در دوره چهارم مجلس شورای ملی کاندیدای شهر تهران کرد. البته سن من اقتضا نمی‌کند، ولی در کتاب خاطرات مرحوم حسن اعظام‌قدسی به نام «تاریخ صد ساله ایران»، شرح کامل زندگی‌ پدر من ذکر شده که خود ایشان از پدرم پرسیده و در آنجا نقل کرده است که ارادت پدرم به مدرس در چه حدی بود تا اینکه وقتی مدرس را بازداشت و به کاشمر تبعید کردند، پدرم چون قبل از آن در جلسات متعددی با حضور مدرس و سایر رجال سیاسی شرکت می‌کرد و شاخص شده بود، توسط شهربانی و سرهنگ سیدمصطفی خان دستگیر شد و مدت‌ها به زندان افتاد. قصد شهربانی این بود که پدرم از مدرس برائت بجوید اما او زیر بار نرفت و تحت شکنجه و آزار بسیار زیاد قرار گرفت که بر اثر آن از بخشی از بینایی خود محروم شد، تا اینکه در اواخر عمر مدرس خودش را به کاشمر رساند و دیداری با ایشان در اختفا داشت، اما به مجرد اینکه از کاشمر بازگشت مجددا بازداشت شد. پدرم به وسیله یکی از اقوام نزدیکمان به نام شیخ حیدرعلی نیاورانی که معمم بود و با سرتیپ کوپال، رییس وقت شهربانی ارتباطی داشت، توانست بعد از آزادی از زندان تا آخر عمر در نیاوران زندگی کند و سپس به مکه مشرف شد. ایشان سلسله مقالاتی هم در تأیید مدرس و حمله به رضا شاه در روزنامه «ستاره» نوشت که مدیرش احمد ملکی بود. پدرم که بعد از شهریور ۲۰ به عنوان شخصیتی علمی و مبارز شناخته شده بود، در انتخابات دوره‌ چهاردهم مجلس شورای ملی در انجمن مرکزی نظارت بر انتخابات تهران انتخاب شد و بر انتخابات نظارت مستقیم داشت؛ او در عین حال در انجمن شهر تهران به عنوان نماینده صنوف مختلف انتخاب شد تا اینکه در سال‌ ۱۳۲۴ دعوت حق را لبیک گفت و در قم به خاک سپرده شد.

 

 

گرایش بسوی آیت‌الله کاشانی متاثر از دیدگاه‌های مذهبی شما بود یا ارتباطات خانوادگی و روابط پدرتان؟

 

پدرم چون در طول زندگی اجتماعی خود بالاخص بعد از شهریور ۲۰ بیشتر با آیت‌الله کاشانی در ارتباط بود، من هم همراه ایشان به جلسات مرحوم کاشانی می‌رفتم و از این طریق انگیزه فعالیت سیاسی در من ایجاد شد و وارد صحنه‌ سیاسی شدم. بعد از شهریور ۲۰ به دلیل ارتباط پدرم با کاشانی، دکتر مصدق، سیدمحمدصادق طباطبایی و معتمدالملک پیرنیا، در جلساتی که در منازل آنها تشکیل می‌شد، معمرین جمع می‌شدند و در آنجا راجع به مسائل سیاست روز اظهارنظر می‌کردند؛ من هم با پدرم به این جلسات می‌رفتم و به امور سیاسی علاقه و ذوق و شوق پیدا کردم. پدرم چون مرحوم کاشانی را به عنوان وصی خود بعد از فوت انتخاب کرده بود، به دلیل مسائل مادی مربوط به زندگی ‌خانوادگی و عواطف پدرم، خدمت آیت‌الله کاشانی می‌رسیدیم. در مبارزاتی که کاشانی علیه هژیر و ساعد شروع کرد، من هم در کنار طرفداران کاشانی بودم گرچه هنوز سازمان سیاسی منسجمی وجود نداشت. راه و روش پدرم را ادامه ‌دادم و مبارزه می‌کردم. در آن زمان چهره‌هایی چون مهندس فریوَر، رضازاده شفق، اللهیار صالح، دکتر سنجابی و... معروف شده بودند که می‌گفتند حزبی تشکیل شده به نام «حزب ایران» که تحصیلکرده‌های خارج از ایران آن را تشکیل داده‌اند. پس از شهریور ۲۰ آزادی فعالیت احزاب بیشتر شده بود، فعالیت حزب توده زیرنظر سلیمان میرزا در بدو امر بسیار زیاد بود و مردم هم چون پناهگاهی در کار سیاسی نداشتند، بیشتر در حزب توده فعالیت می‌کردند، البته حزب توده هم مواضع خودش را بیشتر در قالب مذهب اعلام می‌کرد و شعارهایش جذابیت داشت. تعدیات و تجاوزات و زورگویی‌های رضا شاه موجب شده بود که مردم در پی پناهگاهی باشند و این پناهگاه را بیشتر در مکتب حزب توده می‌جستند و احزاب جدید هم که تشکیل می‌شدند آن قدرت را نداشتند که در مقابل آن قدعلم کنند.

 

تنها جمعیتی که بتدریج داشت نضج می‌گرفت، عده‌ای از جوان‌های دانشگاهی بودند که در دبیرستان‌های تهران، در سیکل دوم یعنی کلاس‌های ششم تا نهم در دبیرستان‌های ملی تدریس می‌کردند. من قصد داشتم تحصیلاتم را از کلاس ششم تا نهم ادامه دهم؛ در‌‌ مدرسه‌ یگانه در سرچشمه تهران آقایان محمد نخشب، سرفراز، شکیب و رضایی ادبیات و املا و انشاء تدریس می‌کردند، ولی درون کلاس‌ها بعضی مواقع یکی از آنها به نام آقای صفاپور، حرف‌های دیگری هم می‌زد درباره خفقان حاکم بر روزنامه‌ها و شرایط محاکمی که کابینه سهیلی تشکیل داده بود و حکم قاتلان مدرس، سردار اسعد بختیاری و.. را بررسی می‌کردند، از روزنامه اطلاعات مطالبی درباره آن دادگاه‌ها نقل و ما را به امور اجتماعی - سیاسی علاقه‌مند می‌کرد. در دوره‌ای هم کلاس ماشین‌نویسی دائر کردند که من هم به این کلاس می‌رفتم، عصر‌ها تعدادی از همین جوان‌های دانشگاهی به آنجا می‌آمدند، تعدادی هم از مدارس دیگر می‌آمدند و آنجا بحث‌های سیاسی می‌کردند. آنها در انتخابات دوره چهاردهم کاندیداهایی معرفی کردند و برای ما به زبان ساده توضیح می‌دادند که باید مردم در انتخابات شرکت کنند، رأی دهند، صلحا را انتخاب کنند، حزب ایران این لیست را داده، شاه این لیست را داده، پسر آن شاه هم می‌خواهد دنبال‌‌ پدرش برود و‌‌ همان کارهایی که او کرده بکند و ما باید بتوانیم عناصر سالمی که از زیر گیوتین رضا شاهی نجات پیدا کردند، به مجلس بفرستیم. در برخی از جلساتی که در خانه ما تشکیل می‌شد، افرادی از جمله شیخ‌العراقین بیات، تهرانچی، رضازاده شفق، عبده، سیدمحمدصادق طباطبایی، نجم‌الملک، سیدجلال تهرانی و مرحوم مصدق می‌آمدند و درباره شرکت در انتخابات بحث می‌کردند. آنها معمرینی بودند که از دوره رضا شاه جان سالم به در برده بودند، دور هم راجع به انتخابات و سیاست حرف می‌زدند و ما هم کم و بیش بهره‌ای از آنها می‌بردیم. در‌‌ همان دوره، در انتخابات تهران هم دکتر مصدق وکیل شد، هم معتمدالملک، سیدمحمدصادق طباطبایی، مهندس فریور، رضازاده شفق و آیت‌الله کاشانی. در آن زمان تهران ۱۲ نماینده در مجلس شورای ملی داشت، شمیرانات هم آن موقع جزء تهران بود، تا منطقه اطراف رودخانه کرج هم به نمایندگان تهران رأی می‌دادند. آنهایی که در دهات بودند، زیرنظر کدخدا‌ها و ژاندارمری رأی می‌دادند و در نتیجه لیست دولت در آنجا توفیق پیدا می‌کرد و در شهر تهران کسانی که با لیست دولت مخالف بودند، حائز اکثریت ‌شدند. ما از آن موقع در جریان مبارزه پارلمانی قرار گرفتیم، البته در دوره چهاردهم فرقه دموکرات آذربایجان بخشی از ایران را تصرف و تا منطقه قزوین آمده بود و نیرو گذاشته بود، متفقین هم در ایران بودند و هرگونه مبارزه‌ای باید تقریبا به نحوی باشد که تضادی ایجاد نشود و نیروهای خارجی در مملکت بیشتر از آن تسلط پیدا نکنند. در آن شرایط شخصیت‌های سیاسی روز، شعارهای خیلی مشکل‌زا نمی‌دادند، فقط شعار اجرای قانون می‌دادند. خبری از شعارهای ضد سلطنتی و ضد نظام نبود، اعتراضاتی که می‌شد به قانون‌شکنی بود. روزنامه‌هایی مثل «قیام ایران»، «ستاره» و «داد»‌ منتشر می‌شدند که روزنامه‌نگاران مطرحی در آنها می‌نوشتند، کم کم سر و کله روزنامه «باختر امروز» آقای دکتر فاطمی هم در کنار روزنامه «مرد امروز» محمد مسعود پیدا شد. اینها موجب شد جامعه شاهد حرکاتی باشد. در این مقطع نیروهایی که در کنار دوستان آقای نخشب بودند، در مدارس تهران انجمن‌هایی تشکیل دادند، در مدرسه دارالفنون انجمن اسلامی، انجمن موسیقی، ورزش و ادبیات تشکیل شد که موجب شد انسجامی بین جوانان ایجاد شود که به فعالیت سیاسی سوق پیدا کرد. در دارالفنون برادر بزرگ آقای دکتر ابراهیم یزدی با عده‌ای دیگر مثل آقایان نوربخش و تهرانی انجمن‌ اسلامی را تشکیل داد.

 

 

آقای کاظم یزدی؟

 

بله، کاظم یزدی. اعضای انجمن‌های اسلامی مدارس پس از آنکه فارغ‌التحصیل شدند، به دانشگاه رفتند و از اواخر دوره چهاردهم مجلس در دانشگاه هم انجمن اسلامی زمینه تشکیل پیدا کرد. احزابی هم فعال شده بودند که در مقابل قانون‌شکنی‌ها موضع می‌گرفتند؛ در قالب مشروطه، استقرار حاکمیت قانون را می‌خواستند، انتظار داشتند شاه گرچه طبق اصول مشروطه مقامی غیرمسوول است اما جلوی بی‌قانونی‌ها را بگیرد. این احزاب زیاد پاپیچ نظام سلطنتی نمی‌شدند، به دولت‌ها حمله می‌کردند. بیشتر دولت‌هایی که بر سر کار می‌آمدند نالایق بودند، مدیریت خوبی نداشتند، بودجه مملکت از بین می‌رفت، حیف و میل می‌شد، دزدی و نابسامانی زیاد بود، اینها همه موجب شده بود که جوان‌های آن دوره گرایش سیاسی پیدا کنند، من هم یکی از آن‌ها؛ ابتدا در کنار نخشب مقداری از مسائل سیاسی اطلاع پیدا کردم، بعد هم در کنار آیت‌الله کاشانی قرار گرفتم.

 

 

گرایش شما بسوی آیت‌الله کاشانی در فضایی صورت گرفت که پس از شهریور ۱۳۲۰ احزاب و جمعیت‌های زیادی شکل گرفته و فعالیت می‌کردند و از نزدیک شاهد رونق تشکل‌های سیاسی بودید و حتی با وجود ارتباط با نخشب به نهضت خداپرستان سوسیالیست هم نپیوستید. فعالیت‌های بعدی شما در قالب سازمان نظارت بر آزادی انتخابات هم ناظر به نزدیکی شما به طیف هوادار کاشانی (مظفر بقایی) است. شرایط آن دوره و گرایش علاقه‌مندان به فعالیت‌ سیاسی در آن روزگار به چه احزابی بود؟

 

شرایط کلی جامعه بگونه‌ای بود که مردم گرایشاتی به امور سیاسی پیدا کرده بودند؛ جیره‌بندی نان، توقیف روزنامه‌ها، اخبار حیف و میل‌هایی که در دستگاه دولتی می‌شد مثل دزدی لاستیک، تعدیات و تجاوزات نیروهای متفقین در شهرهای مختلف، اینها همه موجب شده بود که در مردم انگیزه‌هایی ایجاد شود. جمعیت‌هایی هم تشکیل شد، مثلا آقای خسرو هدایت در طرفداری از خانواده پهلوی حزبی تاسیس کرد به نام «حزب هدایت»، کارمندان راه‌آهن و کارمندان شهرداری را زیر پوشش خودش گرفت؛ اعضای حزب ایران هم انسجامی پیدا کردند. نهضت خداپرستان سوسیالیست به سرپرستی آقای نخشب هم که آن موقع به نام «حزب مردم ایران» شناخته می‌شدند، برای انتخابات پیش رو با حزب ایران ائتلاف کردند که بعد که اعضای حزب ایران در کابینه قوام‌السلطنه حضور یافتند، از آنها انشعاب کردند و مجددا در قالب حزب خود مشغول به فعالیت شدند. سیدضیاءالدین طباطبایی که از اواخر دوره سیزدهم مجلس از فلسطین به تهران آمده بود هم «حزب اراده ملی» را تشکیل داد، دفتر حزب در میدان مخبرالدوله در خیابان سعدی جنوبی بود، حزب از مذهب استفاده سیاسی می‌کرد و روحانیونی که آن موقع به مسائل سیاسی توجه می‌کردند با توجه به گرایش‌های مذهبی سیدضیاءالدین با او همکاری می‌کردند و توانسته بودند قشری از معمرین و شخصیت‌های قدیمی را گرد خود آوردند. عده‌ای از جوان‌هایی که تازه می‌خواستند در ادارات دولتی استخدام شوند هم به این حزب پیوستند، بنابراین آن حزب هم بین توده‌های مردم یک رونقی پیدا کرد، خاصه در بین اصنافی چون بازار و میادین هم نیرویی پیدا کرده بود. این مسائل موجب شد در انتخابات دوره چهاردهم نیروهای ملی و طرفدار اندیشه‌های مصدق، کاشانی، معتمدالملک و سیدمحمدصادق طباطبایی در تهران توفیق پیدا کنند، در شهرستان‌ها هم نیروهای هوادار شاه یک مقدار توفیق پیدا کردند.

 

اواخر دوره چهاردهم که قوای متفقین در ایران مسلط شده بودند و در آذربایجان هم فرقه دموکرات داعیه حکومت‌داری داشت و کابینه‌‌ای تشکیل داده بود، ساعد هم نتوانست کار مثبتی انجام دهد، از دست حکیم‌الملک و صدرالاشراف نیز کاری ساخته نبود، به این نتیجه رسیدند که در این دوره قوام‌السلطنه شایستگی دارد و به او رأی اعتماد دادند و نخست‌وزیر شد. قوام‌السلطنه حزب دموکرات ایران را تاسیس کرد و جشن صد روزه‌ای گرفت و کارمندان دولت، شهرداری‌ و شهربانی‌ را در این حزب متشکل کرد و توانست در انتخابات دوره پانزدهم تهران توفیق حاصل کند و شخصیت‌هایی وارد مجلس شدند ولی لایحه‌ای را که دولت قوام درباره واگذاری امتیاز نفت شمال به شوروی به مجلس فرستاده بود، مورد تصویب قرار نگرفت و قوام استعفا داد. بعد از آن تصمیم‌گیری درباره مساله نفت به دولت‌های بعدی احاله شد، در این حین قوای متفقین ایران را تخلیه کردند و حزب دموکرات آذربایجان هم انحلال خودش را اعلام کرد و سرپرستانش به اتحاد جماهیر شوروی رفتند. در دوره نخست‌وزیری منصور هم مساله نفت به جایی نرسید.

 

در دوره پانزدهم مجلس اقلیتی متشکل از آقایان مکی، حائری‌زاده، بقایی و عبدالقدیر آزاد شکل گرفت، تعدادی دیگر از نمایندگان هم به آنها پیوستند. در عین حال در دوره پانزدهم، با وجودی که دوستان مصدق و معمرین سیاسی در حاشیه بودند، اما از بیرون مجلس کمک‌های بسیار زیادی کردند و مجلس دوره پانزدهم که قرار بود در مورد نفت تصمیم بگیرد، عمرش کفاف نداد. در آستانه انتخابات مجلس شانزدهم، مساله روز کشور نفت بود، جامعه در اثر انتشار روزنامه‌هایی چون «باختر»، «قیام ایران»، «مرد امروز» و روزنامه‌های طیف چپ در جریان تحلیل‌هایی درباره مساله نفت قرار گرفته بود؛ طبیعی بود وکلایی که قصد ورود به مجلس را دارند، باید نسبت به لایحه نفت نظر داشته باشند. در این برهه دکتر مصدق و نمایندگانی از مجلس پانزدهم مثل مکی، بقایی و حائری‌زاده مشترکا "سازمان نظارت بر آزادی انتخابات" را تشکیل دادند که پس از انتخابات با عنوان "سازمان نگهبان آزادی" به فعالیت خود ادامه داد. دکتر مظفر بقایی مسوول اجرایی سازمان نظارت بر آزادی انتخابات شد که در خیابان اکباتان از اعضا نام‌نویسی می‌کرد و می‌گفتند: ملت ایران! ما می‌خواهیم در انتخابات شانزدهم، وکلایمان حائز اهمیت بشوند، منتها چون دولت نیروی انتظامی در اختیار دارد، احتمال دارد نام عوامل خودش وارد صندوق‌ها شوند و اگر بشوند، مساله نفت را باز به نفع سیاست استعماری تمام خواهند کرد. در چنین شرایطی سازمان نظارت بر آزادی انتخابات صاحب روزنامه «شاهد» شد. مدیر این روزنامه علی زهری بود که در آن دکتر بقایی، مکی، حائری‌زاده و دیگر شخصیت‌های سیاسی مطلب می‌نوشتند. در چنین شرایطی خلیل ملکی و همراهانش از حزب توده انشعاب کردند و به سازمان نظارت بر آزادی انتخابات پیوستند. از دیگر بنیانگذاران سازمان نظارت بر آزادی انتخابات آقای حسن میرمحمدصادقی بود که گروه نیروهای جهانسوز را تشکیل داده بود؛ این نیرو پس از آن شکل گرفت که افسران و دانشجویان ناراضی دانشکده افسری تصمیم گرفتند رضا شاه را در اقدسیه تهران ترور کنند، سرتیپ شهاب اداره آنها را برعهده داشت. این طرح ناکام ماند و اعضایش به زندان افتادند. آقای حسن میرمحمدصادقی جزء این نیروها بود که در شهریور ۲۰ از زندان آزاد شد، او و همراهانش در سازمان نظارت بر آزادی انتخابات از عناصر موثر بودند که با آقای دکتر بقایی خیلی نزدیک بودند ولی در عین حال با چپ‌ها بخصوص منشعبین از حزب توده برخورد داشتند.

 

سازمان نظارت بر آزادی انتخابات چنان عریض و وسیع شد که در شهرستان‌ها در انتخابات دوره شانزدهم نمایندگانی داشت که بر انتخابات نظارت می‌کردند. من هم عضو این سازمان بودم که برای انتخابات تلاش می‌کردیم. در این سازمان همراه علی اردلان بودم، ۳۰۰ نفر نام‌نویسی کرده بودند تا در شهر تهران در انتخابات نظارت کنیم. در این انتخابات نیروهای ملی آمدند، هنوز اسم جبهه ملی مطرح نشده بود، نیروهای ملی کاندیدای مشترکی معرفی کردند، از حزب ایران آقایان صالح، سنجابی، حسیبی و زیرک‌زاده بودند. علاوه بر این دکتر مصدق، آیت‌الله کاشانی، شایگان، نریمان هم کاندیدا شدند. ۵ نفر از این طیف حائز اهمیت شدند، بعد کاشف به عمل آمد که صندوق‌ها را عوض کردند و دولت مجبور شد انتخابات را باطل کند. مجددا در انتخابات بعدی که در تهران برگزار شد، آقایان شایگان و نریمان انتخاب شدند، در نتیجه ۷-۸ نفر از لیست ۱۲ نفره ملیون به مجلس رفتند. از بعضی از شهرستان‌ها هم شخصیت‌های ملی وارد مجلس شدند که با آمدن آنها فراکسیون ملی در مجلس قدرتی پیدا کرد.

 

 

پس از سازمان نظارت بر آزادی انتخابات هم احزاب دیگری شکل گرفت و تنوع فضای سیاسی بیشتر شد.

 

بله، پس از آن احزاب سیاسی رونق گرفتند. افرادی که حول آیت‌الله کاشانی گرد آمده بودند، «مجمع مسلمانان مجاهد» را تاسیس کردند؛ عده‌ای هم که در سازمان نگهبانان آزادی بودند «حزب زحمتکشان ملت ایران» را تشکیل دادند. حزب ایران هم بود و در عین حال توده‌ای‌ها هم در دانشگاه اعمال قدرت زیادی می‌کردند و با شعارهای تند درباره منافع کارگری علیه سرمایه‌داری، عده ‌ای را تحت تأثیر قرار داده بودند. پان‌ایرانیست‌ها هم گروه ناسیونالیستی تشکیل دادند که یکی از افراد موثرشان محمد مهرداد بود که او را بعدها با گلوله زدند، محسن پزشکپور و داریوش فروهر و ۶-۵ نفر دیگر هم بودند که در مبارزات انتخابات دوره شانزدهم، نقش بسیار موثری ایفا کردند. این گروه بتدریج دو دسته شدند، یک دسته در کنار آقای پزشکپور ماندند، یک دسته‌شان در کنار داریوش فروهر. فروهر "حزب ملت ایران بر بنیاد مکتب پان‌ایرانیسم" را تشکیل داد. در کنار نیروهای ملی، این گروه هم پیدا شد. پس گروه‌هایی مثل حزب ملت ایران، حزب ایران، حزب زحمتکشان و حزب مردم ایران در صحنه سیاسی فعال بودند. در این شرایط روحانیتی که زیر پرچم آیت‌الله کاشانی وارد صحنه شده بودند،  ضرورت ایجاد یک مرکز را حس کردند و آیت‌‌الله کاشانی با این هدف جامعه علمیه تهران را تشکیل داد. در جامعه علمیه تهران، میرزا سیدعلی رضوی قمی، حاج رضا زنجانی، پسران مرحوم آیت‌الله عبدالکریم حائری یزدی، آیت‌الله دزفولی، آیت‌الله نوری و عده‌ای دیگر از شخصیت‌های دیگر عضو بودند؛ آیت‌الله گلپایگانی مسوول منطقه غرب تهران بود و آیت‌الله مشکوری مسوول منطقه شمیرانات. آنها اعضای هیات علمیه تهران بودند، چون احساس ضرورت می‌شد که یک جامعه علمی که روحانیت در آن عضویت دارد، در حرکت مردمی نقش موثری داشته باشد. جامعه اصناف و بازرگانان هم تشکیل شد که زیر پوشش نیروهای مذهبی بود. نیروهای مذهبی در پاچنار تهران در منزل سیدعلی رضوی قمی مرکزیتی ایجاد کردند که در مواقعی که ضرورتی به حرکت بازاریان بود، جامعه اصناف و بازرگانان فعال شود که تصمیم‌گیری‌ صنفی‌شان در اتحادیه باشد ولی تصمیم‌های سیاسی‌شان شب‌های دوشنبه در منزل حاج سیدعلی رضوی قمی گرفته می‌شد. علاوه بر فعالیت این احزاب که حامیان حکومت دکتر مصدق بودند، چپ‌ها هم فعال بودند که منسجم‌ترین نیروها را در اختیار داشتند.

 

در انتخابات پانزدهم که در دوره قوام‌السلطنه تشکیل شد، دکتر مصدق با عده‌ای از معمرین در دربار متحصن شدند که با اعتراض به روند برگزاری انتخابات اعلام کردند این انتخابات آزاد نیست. شاه ۲۰ نفر از متحصنین را پذیرفت و سپس تحصن پایان یافت. پس از آن چند نفر از متحصنین در کابینه قوام‌السلطنه وزیر شدند و قول وکالت هم به آنها داده شد که از آنجا از دکتر مصدق جدا شدند. یک تحصن هم در دوره شانزدهم مجلس برگزار شد که نمایندگان طیف اقلیت همراه مصدق در دربار متحصن شدند که پایه‌های جبهه ملی در همان تحصن گذاشته شد. افرادی که از تحصن دربار برگشته بودند، در منزل محمود نریمان جمع شدند، دکتر فاطمی در آنجا دو پیشنهاد را مطرح کرد، قطع ارتباط با دولت انگلستان و ملی شدن صنعت نفت. این دو پیشنهاد شاهکار مرحوم دکتر فاطمی بود که هم سیاست استعماری و هم محمدرضا شاه پاسخ آن را دادند و ایشان را اعدام کردند. حتی وقتی برای جلوگیری از اعدام فاطمی به آیت‌الله بروجردی متوسل شده بودند، ایشان گفتند آقا من اقدام کردم، ولی شاه گفته که او روبروی دنیا خاصه انگلستان ایستاده است، اشتباه کرد چنین کاری کرده و از این جهت حتی برای جلوگیری از اعدام دکتر فاطمی، آیت‌الله بروجردی هم نتوانست اقدامی بکند.

 

 

شما در آن دوران چه می‌کردید؟ بعد از عضویت در سازمان نظارت بر آزادی انتخابات وارد کدام یک از این تشکیلات شدید؟

 

در آن دوران در کنار آیت‌الله کاشانی بودم.

 

 

علی‌رغم نزدیکی به کاشانی، در مجمع مسلمانان مجاهد عضو نشدید؟

 

عضو مجمع مسلمانان مجاهد نبودم ولی در کنار آیت‌الله کاشانی بودم و تا هنگام بازگشت دکتر مصدق از دادگاه لاهه با ایشان همکاری می‌کردم؛ تا آن موقع در نهضت ملی ایران هم از مصدق و هم از کاشانی به شدید‌ترین نحو با پشتیبانی و پیشینه‌ای که در کار سیاسی داشتم و همچنین پیشینه‌ای که طریق پدرم داشتم، همکاری می‌کردم و با همه سازمان‌هایی که با حرکت ملی شدن صنعت نفت همکاری می‌کردند، مستقیما در ارتباط بودم. چون بر مبنای شغل و کسبی که داشتم و تحصیلاتی که کرده بودم، هم مورد احترام بودم و همه در این صحنه‌ها به من فرصت می‌دادند و علاوه بر این در بازار هم بودم، ولی از روزی که دکتر مصدق از دادگاه لاهه برگشت و مساله ملی شدن صنعت نفت تحقق پیدا کرد، برخوردهایی که از دوستان آیت‌الله کاشانی و فرزندان ایشان دیدم، و حس کردم بتدریج زمینه‌ای ایجاد می‌شود که آیت‌الله کاشانی را روبروی دکتر مصدق قرار دهند، من هم از ‌همان موقع در کنار نیروهای طرفدار دکتر مصدق قرار گرفتم و از سمپاتی‌های حزب زحمتکشان بودم و بعد که در حزب زحمتکشان انشعاب ایجاد شد و یک عده رفتند به سوی آقای خلیل ملکی و نیروی سوم شکل گرفت، من هم از حزب زحمتکشان کناره‌گیری کردم ولی عضو نیروی سوم نشدم، و با این وجود با هر دو این جمعیت‌هایی که در ارتباط با نهضت ملی بودند، همکاری می‌کردم.

 

 

در سخنان شما اشاره‌ای شد به آقای داریوش فروهر که در حزب پان‌ایرانیست بود، او گروهی هم به نام سیاه‌جامگان تاسیس کرد که ردپای آن در تحولات نخست‌وزیری دکتر مصدق دیده می‌شود.

 

تشکیل سیاه‌جامگان ملهم از اندیشه‌های ابومسلم خراسانی بود؛ هواداران ابومسلم به دلیل اینکه عباسی بودند و لباس مشکی بر تن می‌کردند معروف شدند به سیاه‌جامگان.

 

 

فروهر بعد از اینکه از حزب پان‌ایرانیست انشعاب کرد و "حزب ملت ایران بر بنیاد مکتب پان‌ایرانیسم" را تشکیل داد، سیاه‌جامگان را ایجاد کرد یا قبل از آن؟

 

سیاه‌جامگان را بعد از آن تاسیس کرد. آنها نیروی تقریبا نظامی محسوب می‌شدند ولی در عین حال شاه هم ‌‌همان موقع بیکار ننشست، او هم احزابی تشکیل داد. منشی‌زاده آمد حزبی تاسیس کرد.

 

 

با داریوش همایون؟

 

بله، آنها هم آمدند یک حزبی درست کردند به نام "سومکا". علاوه بر اینها کسی بود بنام آقای سپهر، ما به او می‌گفتیم «سپهر کوره» که کرمانشاهی بود و بر مبنای اصول ناسیونالیستی دسته‌ای درست کرده بود به نام «فدائیان شاه» که معتقد بودند باید سلطنت کوروش را در ایران احیا کردند. این گروه‌ها البته از سوی دربار تغذیه می‌شدند.

 

 

پان‌ایرانیست‌ها در آن مقطع در قبال شاه و دربار چه موضعی داشتند؟

 

به سلطنت مشروطه شاه اعتقاد صددرصد داشتند که می‌تواند تأمین‌کننده نیازها باشد.

 

 

در دوره دکتر مصدق و بعد از جریان لاهه تا کودتا شما باز به همین طریق به فعالیت‌هایتان در نهضت ملی بدون عضویت در احزاب ادامه می‌دادید؟

 

بله، بدون عضویت در احزاب فعالیت می‌کردم ولی از سوی همه این نیرو‌ها به عنوان یک طرفدار فعال نهضت ملی ایران شناخته شده بودم.
 

کلید واژه ها: شاه حسینی محمد نخشب سازمان نظارت بر آزادی انتخابات آیت الله کاشانی حزب زحمتکشان


نظر شما :