آیا نواب صفوی، حسن صباح زمان بود؟

گزارش میدانی تحلیلی اشپیگل از ایران در سال ۱۳۳۱
۲۳ آبان ۱۳۹۶ | ۲۱:۰۴ کد : ۶۱۰۲ وقایع اتفاقیه
گزارش میدانی تحلیلی اشپیگل از ایران در سال ۱۳۳۱
آیا نواب صفوی، حسن صباح زمان بود؟
ترجمه: محمدعلی فیروزآبادی

 

تاریخ ایرانی: یک شب مانده به آغاز روزهای سوگواری تاسوعا و عاشورا، پرچم‌های سیاه در مساجد و شهرها و روستاها به اهتزاز درآمده‌اند. از درها و پنجره‌ها پارچه‌های مشکی آویزان می‌شود و آن خیمه‌ای که در آن عمارت تاریک، میزبان عزاداری مومنان است، سیاه است.

 

صدای شیون و زاری ریتمیک به مدت دو روز از صبح زود تا پایان شب ادامه دارد و این مراسم‌ نه تنها در کوچه‌های بازار و میدان‌های بار بلکه در بلوارهای عریض و شیک به سبک آمریکایی تهران نیز به گوش می‌رسد. پسران نوجوان و مردان بالغ بالاپوش‌هایی مشکی‌رنگ می‌پوشند اما سینه و سرشانه‌هایشان لخت است. همه آن‌ها زنجیرهای نازک آهنی در دست دارند و آن را بر روی سر چرخانده و به صورت کاملاً هماهنگ و یکنواخت بر روی شانه‌های خود فرومی‌آورند و دیگر عزاداران با کف دست و یا با مشت‌های گره کرده بر روی بالاتنه‌های برهنه خود می‌کوبند.

 

بوی عرق و خون کالبدهای تب‌دار، صدای جرنگ جرنگ زنجیرها، صدای کوبیدن پاها، سرودهای شیون‌گون یکصدا، حرکات خلسه‌آور و چشم‌های شفاف و روشن عزاداران آن هم در زیر آفتاب سوزان سرزمین‌های شرقی، اتمسفری مخوف از سال‌های دور و تاریک قرون وسطی را در برابر دیدگان ما می‌آورد. آنچه که این روزها بر مردم خشمگین ایران در سراسر این کشور می‌گذرد، امری است که حتی خونسردترین کارشناسان امور مشرق زمین را نیز تحت تأثیر قرار می‌دهد.

 

عزاداران عاشورا در واقع برای شهادت حسین بن علی و برادرش حسن سوگواری می‌کنند. هر دو آن‌ها پسران داماد پیامبر اسلام یعنی پسران علی بودند که خود چهارمین خلیفه بود. در آن زمان اموی‌ها برای رسیدن به خلافت و کنار زدن علی، قیامی در عراق برپا کردند و در سال ۶۸۰ پس از میلاد بود که حسین را برای جنگ به کربلا کشاندند و تجزیه و انشقاق اسلام به شیعه و سنی در واقع از همان زمان شکل گرفت. پیروان ایرانی پیامبر اسلام همان شیعیان معتقد و متعصب هستند و مراسم عاشورا بزرگترین و مهم‌ترین مراسم آن محسوب می‌شود. یک هفته پس از عاشورا نیز بیمارستان‌های تهران مملو از بیمارانی است که در جریان مراسم عزاداری دچار مشکلات روحی و جسمی شده‌اند.

 

تا چند سال پیش بخش‌هایی از این مراسم به دلیل اعمال نفوذ کشورهای غربی تقریباً از بین رفته بود اما از چندی پیش بار دیگر با شور و حال خاصی اجرا می‌شود. در حال حاضر ایرانیانی که تحت تأثیر امواج دیگر کشورهای خاورمیانه و آسیای مرکزی هستند به شدت در تب و تاب ایده یک رنسانس اسلام‌گرایانه در خاورمیانه بسر می‌برند.

 

رهبر این به اصطلاح نوزایی مذهبی پیرمرد کوچک اندامی با ریش جو گندمی و عمامه سیاه و عبای پشمی مشکی است، پیرمردی به نام سید ابوالقاسم کاشانی. او درجه افتخاری «آیت‌الله» به معنی «نشانه خدا» را دارد. این روزها بسیاری از ایرانی ها در قهوه‌خانه های تهران این جمله را زمزمه می‌کنند: «آنچه این روزها در ایران می‌گذرد توسط کاشانی تعیین و هدایت می‌شود. اگر کاشانی نخواهد هیچ اتفاقی نمی‌افتد.»

 

یکی از نزدیکترین یاران کاشانی یک روحانی و شاعر به نام [شمس] قنات‌آبادی است و البته قنات‌آبادی هم مشاورت دکتر بقایی دبیرکل جبهه ملی و استاد فلسفه دانشگاه تهران را بر عهده دارد و صد البته رهبر اصلی جبهه ملی شخص دکتر محمد مصدق است. اما این نفت است که آتش جهنم سیاسی ایران را شعله‌ورتر می کند و شعله‌های آتش تعصب مذهبی هم با همین نفت زبانه می‌کشد و همین نفت سیاه و کثیف آبادان است که به مرهمی برای آزادی عربی بدل می‌شود.

 

کاشانی تنها رهبر و پیام‌آور یک نواندیشی اسلامی نیست بلکه یک سیاستمدار نیز هست. در خلال جنگ، با مفتی اعظم اورشلیم کار می‌کرد و با او صمیمیت زیادی داشت و البته با آلمانی‌ها نیز روابطی داشت تا شاید بتواند کشورش را از سلطه بریتانیای کبیر رها سازد. اما انگلیسی‌‌ها فورا کاشانی را بازداشت کرده و او را تا پایان جنگ به عنوان تبعید به فلسطین فرستادند.

 

در آن زمان مفتی اعظم برلین اخباری را در مورد آلمان مخفیانه برای کاشانی ارسال می‌کرد. کاشانی پس از بازگشت به ایران اقدام به تشکیل یک گروه تندرو به نام «مجاهدین اسلام» کرد اما گروه اصلی حامی کاشانی همان گروه موسوم به «فدائیان اسلام» است. اعضای این گروه به نوعی مایه وحشت ایرانی‌های غرب‌زده به شمار می‌روند.

 

امروزه هیچ سیاستمدار ایرانی حاضر نیست که سیاستی علیه و یا فقط مستقل از فدائیان اسلام اتخاذ کند. حتی مصدق هم چنین کاری نمی‌کند. به گزارش مطبوعات آمریکایی، فدائیان اسلام تا امروز دو بار به مصدق هشدار جدی داده‌اند. اولین هشدار در ماه می ۱۹۵۱ داده شد. در آن روز مصدق از خانه‌اش به سمت ساختمان پارلمان می‌رفت که ناگهان دو زن به اتومبیل حامل وی حمله بردند. نخست‌وزیر دو مرد نقاب‌زده را دید که تلاش داشتند به زور وارد خودرو شوند اما راننده مصدق پایش را روی پدال گاز فشار داد و آن زنان وحشت‌زده به سویی فرار کردند و آن مردان سیاه‌پوش در اولین فرصت ناپدید شدند.

 

مصدق با چشمانی اشک‌آلود خطاب به نمایندگان پارلمان گفت که زندگی‌اش در خطر دائمی قرار دارد و گفت که شاه محافظان شخصی خود را به او پیشنهاد می‌دهد. اما «رزم‌آرا هم همواره یک محافظ شخصی با خود داشت ولی کشته شد. من این را برای شاه هم گفتم. من خائن نیستم. من یک سیاست ملی را رهبری می‌کنم که از درون آن تروریست متولد نمی‌شود. اما دوستان با اجازه شما قصد دارم که برای انجام وظایفم به عنوان نخست‌وزیر در ساختمان مجلس زندگی کنم» و سپس در پشت همان تریبون مجلس از حال رفت و بی‌هوش شد و شش نماینده او را از آنجا بلند کردند. دومین هشدار فدائیان به مصدق در فوریه سال جاری بود. در آن زمان نماینده ویژه مصدق برای تاسیسات ایرانی - انگلیسی آبادان هدف گلوله‌های فدائیان اسلام قرار گرفت و از سوی این گروه اعلام شد که این گلوله‌ها می‌تواند شخص مصدق را از پای درآورد.

 

فدائیان اسلام از سنت‌های یک گروه مخفی بسیار قدیمی ایرانی پیروی می‌کنند، همان گروهی که به حشاشین معروف بودند. این گروه در سال ۱۰۹۰ توسط حسن صباح پایه‌گذاری شد. حسن صباح برای دستیابی به اهداف سیاسی و عقیدتی خود اقدام به تربیت تروریست‌هایی کارآمد و جسور کرد. محل اقامت وی و مقر حشاشین در قلعه‌ای واقع در الموت بود. الموت در شمال قزوین و کوه‌های حاشیه دریای خزر قرار دارد. صباح پس از آن که توسط فرمانداران محلی از مناطق کوهپایه‌ای رانده شد، این محل را برای خود و هوادارانش ساخت.

 

حسن صباح در دره‌ای محصور یک باغ بهشت ساخت و مردان جوانی «آکنده از اراده و انگیزه» را گردهم آورد و به وسیله تأثیر خلسه‌آور حشیش آنان را به آن باغ بهشت می‌کشاند. این جوانان پس از استعمال حشیش به خلسه فرو رفته و در عالم رؤیا خود را در میان حوریان بهشتی یعنی همان موجوداتی که در رویاهای خود داشتند می‌دیدند. بار دیگر به آن‌ها حشیش داده می‌شد و در همان حال از باغ بیرون برده می‌شدند. پس از بیداری بود که آن جوانان خیال می‌کردند و ایمان می‌آوردند که در بهشت بوده‌اند و این باور فریبکارانه از سوی استادان آن‌ها دامن زده می‌شد. به آن‌ها گفته می‌شد که اگر در راه حسن صباح کشته شوند برای همیشه در باغ بهشت زندگی خواهند کرد.

 

البته دانش و الطاف حسن صباح نیز مشوق این جوانان بود و از همان لحظه در زمره فدائیان حسن درمی‌آمدند و به آن‌ها لقب «فدائی» داده می‌شد، فدائیانی که حاضر بودند در لباس مبدل سراسر کشور را زیر پا بگذارند تا کسانی را که به باورها و رهبر آن‌ها اعتقاد نداشتند ترور کنند. تنها سلاح آنان یک خنجر بود. فدائیان نه از روی اجبار بلکه با اعتقاد به این که با این کار به بهشت وعده داده شده از سوی حسن صباح وارد می‌شوند اقدام به ترور افراد می‌کردند.

 

همان‌گونه که وایکینگ‌ها قهرمانان و الگوی سازمان اس‌اس محسوب می‌شدند، امروز پیروان حسن صباح الگوی فدائیان اسلام به شمار می‌آیند. این گروه نماد بیداری دوباره یک اسلام جنگجو و تولد دوباره یک حکومت ناسیونالیستی عربی در خاورمیانه به حساب می‌آیند.

 

رئیس اجرایی فدائیان اسلام نواب صفوی است. او مؤسس فدائیان اسلام محسوب می‌شود و آن‌گونه که در یک سروده جنگی آمده است «نامش در خیابان‌های تهران مانند رعد و برق می‌پیچد.» نواب تا ۷ سال پیش به عنوان طلبه در مساجد شیعه شهر نجف به تحصیل مشغول بود. تا اینکه روزی چشمش به روزنامه‌ای خورد که مقاله‌ای به قلم روزنامه‌نگار لیبرال و وکیل دادگستری یعنی کسروی در آن چاپ شده بود. کسروی در آن مقاله با موضوع مذهب از آزادی به سبک غربی نوشته بود. نواب با خشم و عجله نزد معلمش رفت و مقاله را بدون نام بردن از نویسنده به او نشان داد و پرسید: «آیا نویسنده این مقاله کافر است؟» و معلم بدون درنگ گفت: «او کافر است.» نواب در ادامه پرسید: «آیا قتل یک کافر واجب است یا نه؟» و پاسخ شنید: «قرآن کشتن او را مجاز می‌داند.» نواب آن روزنامه را در درز عبای خود پنهان کرد و پای پیاده از نجف به سمت تهران راه افتاد و در کوچه‌های تنگ و تاریک بازار و محله‌های فقیرنشین گروهی از متعصبین مذهبی را به دور خود جمع کرد. این عده اولین گروه از جوانان فدائیان اسلام بودند.

 

روزی از روزها آن وکیل دعاوی یعنی کسروی برای دفاع از یکی از موکلینش به کاخ دادگستری رفت، غافل از آن که چهار مرد ناشناس تحت رهبری نواب صفوی انتظار او را می‌کشند. آن مردان در سالن دادگاه ماشه‌های سلاح‌های خود را چکاندند و آن مرد حقوقدان را با ۱۴ گلوله از پای درآوردند. آن روحانی معروف یعنی آیت‌الله کاشانی نیز این ترور را تأیید کرد. نواب صفوی یا همان طلبه معروف به اتهام آمریت ترور به دادگاه فراخوانده شد. در روزهای منتهی به قرائت حکم، خیابان‌ها و ورودی‌های اطراف کاخ دادگستری با گل پوشیده شده بود. جمعیت حاضر به هنگام ورود قضات به ساختمان دادگستری فریاد می‌کشیدند: «نواب صفوی و یارانش آزاد باید گردند.»

 

در جلوی درب سالن دادگاه تعدادی گوسفند دیده می‌شد. همه متهمان بی‌گناه شناخته شده و تبرئه شدند. به هنگام خروج از ساختمان دادگستری آن گوسفندها در مقابل پای آنان قربانی شدند و سپس بر روی دوش جمعیت به محل اقامت کاشانی برده شدند. در آن محل نیز جشن و سروری برپا شد. در مارس ۱۹۵۱ نخست‌وزیر و رئیس سابق ستاد ارتش یعنی ژنرال رزم‌آرا به دست یکی از افراد فدائیان اسلام ترور شد و این بار نیز کاشانی گفت: «من برای قاتل رزم‌آرا دعا می‌کنم.»

 

در موردی دیگر وزیر دربار شاه مجوز تبعید کاشانی از ایران را گرفت اما قبل از آن که پای آیت‌الله به تبعیدگاهش در لبنان برسد، جناب وزیر در تهران با گلوله فدائیان اسلام کشته شد و دولت بالاجبار حکم تبعید کاشانی را لغو کرد. مدتی پس از آن بود که سیفتون دلمر، روزنامه‌نگار انگلیسی از آیت‌الله تقاضای مصاحبه کرد. کاشانی در آن مصاحبه با حالتی تحقیرآمیز خطاب به آن خبرنگار انگلیسی گفت: «ای انگلیسی‌ها از ایران بیرون بروید و دست از نفت ملت بردارید وگرنه شما را بیرون خواهیم انداخت. این ملت مصمم است که به خیانت‌ها و سلطه انگلیس پایان دهد. این انگلیسی‌ها بودند که دولت‌هایی را انتخاب می‌کردند که منافع آنان را حفظ کنند و از این طریق روس‌ها را نیز به مبارزه و رقابت وامی‌داشتند. انگلیسی‌ها باید بروند و در این مورد هیچ تردیدی وجود ندارد. این ملت با چیزی غیر از این راضی نمی‌شود. تا زمانی که انگلیسی‌ها اینجا بمانند در امورات دولت و منافع ما مداخله خواهند کرد.»

 

و آیا به آنگلو ایرانی‌ها غرامت داده خواهد شد؟ کاشانی در حالی که سیگارش را بین دندان گرفته می‌گوید: «این مساله روشن خواهد شد که شرکت نفت به چه میزان به طرف ایرانی بدهی دارد و سپس در مورد غرامت تصمیم می‌گیریم.» سیفتون دلمر پس از آن اعتراف کرد که بعد از مصاحبه‌اش با آدولف هیتلر در ۱۸ سال پیش، مصاحبه با کاشانی «صریح‌ترین و در عین حال دشوارترین مصاحبه» بوده است. اما یک روزنامه‌نگار سوئیسی علت نفرت کاشانی از انگلیسی‌ها را در یک جمله کوتاه توضیح می‌دهد: «همه چیز زیر سر انگلیسی‌هاست.»

 

انگلیسی‌ها ادعا می‌کنند که روح جنگجویانه آن ناسیونالیسم عربی ساخته و پرداخته ماموران شوروی است اما کاشانی در مصاحبه‌ای که در روزنامه ایتالیایی آل‌پوپولو از او به چاپ رسیده صراحتاً از تضاد بی‌قید و شرط اسلام با کمونیسم گفته و بر آن تاکید کرده است. بر این اساس اسلام نیز درست به همان اندازه کلیسای کاتولیک از مارکسیسم - لنینیسم فاصله گرفته و دوری می‌کند. کاشانی این را نیز به خوبی می‌داند که پاپ، کمونیست‌ها را خارج از دین دانسته و آن‌ها را مرتد می‌داند.

 

کاشانی دو سال پیش به نمایندگی پارلمان انتخاب شد اما تا به امروز در هیچ یک از جلسات پارلمان شرکت نکرده است. طبق قانون نماینده پارلمان نباید بیش از ۷۰ سال سن داشته باشد و البته کاشانی ۶۷ ساله است اما در این نیز تردیدی نیست که سن واقعی او بیش از این است. فدائیان اسلام از راهیابی کاشانی به پارلمان برای آزادی نواب صفوی رئیس اجرایی این گروه از زندان استفاده کردند، امری که مصدق به شدت با آن مخالف است اما دولت تا به امروز موفقیتی در این مورد نداشته است. مصدق می‌داند که آزادی نواب صفوی می‌تواند به معنی کشته شدن دسته‌جمعی وزیران دولت او باشد. این در حالی است که فدائیان روزبه‌روز بیشتر به کاشانی نزدیک شده و حتی او را جانشین و نایب پیامبر می‌دانند. کاشانی نیز چندی پیش گفت: «نه تنها مسلمانان ایران بلکه مسلمانان سراسر جهان تحت رهبری من بوده و اوامر من را اطاعت می‌کنند.»

 

در ویلای بزرگ کاشانی واقع در کوهپایه‌های البرز که شیک‌ترین منطقه تهران محسوب می‌شود، عکسی رنگی از پاپ بر روی دیوار به چشم می‌خورد. آیت‌الله کاشانی در حالی که سیگار می‌کشد خطاب به «آیلین تراویس» روزنامه‌نگار می‌گوید: «قدرت پاپ دیگر فراتر از این عکس نمی‌رود اما من بسیار قدرتمند هستم.» کاشانی شمار پیروان خود را صدها میلیون نفر می‌داند.

 

نخستین پرسش تراویس از آیت‌الله این بود: «آیا به قتل به مثابه سلاح سیاسی اعتقاد دارید؟» و پاسخ کاشانی: «به صورت کلی و عمومی خیر. اما اگر کشتن یک فرد نتایجی سودمند داشته باشد بی‌تردید قابل توجیه است.»

 

و نتایج مثبتی که تا به حال از اقدامات فدائیان اسلام کاشانی حاصل شده به قرار زیر است:

* قتل احمد کسروی، وکیل دادگستری و روزنامه‌نگار لیبرال در سال ۱۹۴۵

* حمله ناکام به محمدرضاشاه پهلوی در ۷ مارس ۱۹۵۰

* ترور ژنرال رزم‌آرا نخست‌وزیر در روز ۷ مارس ۱۹۵۱

* کوتاه زمانی پس از آن قتل عبدالحسین هژیر وزیر دربار

* و چند روز پس از آن قتل عبدالحمید زنگنه وزیر فرهنگ به دست فردی به نام نصرالله قمی.

 

آخرین قربانی فدائیان اسلام دبیر کمیسیون ویژه نفت، دکتر حسین فاطمی بود که توسط شخص مصدق به این مقام منصوب شده است. دکتر فاطمی روز ۱۵ فوریه توسط یک پسر ۱۶ ساله عضو فدائیان اسلام هدف گلوله قرار گرفت. ضارب در حالی که ماشه هفت تیر را می‌کشید فریاد لااله‌الاالله سر داده بود و دکتر فاطمی بر اثر این حمله به شدت مجروح شد. مصدق با شنیدن خبر ترور فاطمی زیر گریه زد و پسرش یعنی دکتر غلامحسین مصدق را که خود یک پزشک است به بالین او فرستاد و دکتر مصدق پسر نیز به عنوان دستیار در طول عمل جراحی شکم دکتر فاطمی حضور داشت. البته در همان حال فدائیان اسلام اعلام کردند: «اگر فاطمی زنده بماند پزشک او را از پای درخواهیم آورد.»

 

دکتر فاطمی چندی بعد با هواپیمای شرکت هلندی ک.آل.ام به هامبورگ آمد و در بیمارستان الیزابت این شهر بستری شد. فاطمی اطمینان دارد که جراح معالجش یعنی دکتر تسوپفل بر خلاف مصدق در امان بوده و از دسترس فدائیان اسلام دور است اما کاشانی قصد دارد به زودی با دوستان خود در آلمان ملاقات داشته باشد. اکنون فدائیان اسلام باز هم تهدید کرده‌اند که چنانچه دولت ایران رئیس آن‌ها یعنی نواب صفوی را بی‌درنگ از زندان آزاد نکند، امیر علایی وزیر دادگستری دولت مصدق را خواهند کشت.

 

اما در حال حاضر ایران نخست‌وزیر جدیدی به نام قوام‌السلطنه دارد که پس از کناره‌گیری مصدق روی کار آمده و در اولین اقدام خود برای نیروهای ارتش و پلیس وضعیت فوق‌العاده اعلام کرده است. در حال حاضر تانک‌ها در خیابان‌های تهران رفت‌وآمد دارند و نخست‌وزیر جدید در وهله نخست علیه فدائیان اسلام اقداماتی انجام می‌دهد.

 

 

منبع: مجله اشپیگل، شماره ۳۰، سال ۱۹۵۲

کلید واژه ها: نواب صفوی فدائیان اسلام حسن صباح


نظر شما :