آن ۵ روز جهنمی؛ ملکه زیبایی در چنگ ربایندگان

۴۰ سال از ربایش هواپیمای لوفت‌هانزا گذشت
۲۷ مهر ۱۳۹۶ | ۱۳:۴۶ کد : ۶۰۶۲ تاریخ جهان
۴۰ سال از ربایش هواپیمای لوفت‌هانزا گذشت
آن ۵ روز جهنمی؛ ملکه زیبایی در چنگ ربایندگان
الکساندر پرکر / ترجمه: محمدعلی فیروزآبادی

 

تاریخ ایرانی: ۴۰ سال پیش در چنین روزهایی هواپیمای بوئینگ ۷۳۷ لوفت‌هانزا به نام «لاندس هوت» توسط فلسطینی‌های عضو گروه «جبهه خلق برای آزادی فلسطین» ربوده شد و به مدت پنج روز نگاه مردم جهان را به این رویداد جلب کرد؛ رویدادی که روند و پایانی خون‌بار داشت. مطلبی که در ادامه می‌آید بر اساس مشاهدات و خاطرات یکی از بازماندگان آن رویداد تنظیم شده است.

 

زندگی «دیانا مول» در آستانه در یک هواپیما رقم خورد و تغییر کرد. مردی به نام «فدایی محمود» یا به قول خودش «کاپیتان محمود» تپانچه‌اش را روی گیجگاه این دختر در آن زمان ۱۹ ساله فشرد و به آرامی شروع به شمارش از ۱ تا ۱۰ کرد. «سهیلا اندراوس» هم آنجا ایستاده بود. دیانا مول در مورد آن روز سال ۱۹۷۷ و به عنوان کسی که قرار بود اولین گروگان کشته‌شده هواپیمای بوئینگ ۷۳۷ لوفت‌هانزا باشد، به خاطر می‌آورد: «سهیلا یک نارنجک در دست داشت و به من پوزخند می‌زد.»

 

این زن در آن زمان جوان، اهل شهر گیسن آلمان، با ۸۵ توریست دیگر و پنج خدمه هواپیما، مسافران هواپیمایی بودند که در بازگشت از مالورکا ربوده شد. در آن روز ۱۳ اکتبر، چهار مبارز فلسطینی موفق شدند هواپیمای لوفت‌هانزا به شماره پرواز ۱۸۱ را تحت فرمان خود درآورند. هدف آنان از این ربایش افزایش فشارها بر هلموت اشمیت صدراعظم فقید آلمان بود. آن‌ها قصد داشتند اشمیت را وادار به موافقت با آزادی رفقایشان کنند؛ رفقایی که عضو گروه موسوم به «فراکسیون ارتش سرخ» یا «راف» بودند و در ربایش رهبر سندیکای کارفرمایان یعنی هانس مارتین شلایر نقش داشتند.

 

دیانا مول این رویداد پاییزی را که نه تنها مردم آلمان بلکه مردم بسیاری از دیگر کشورهای جهان را تحت تاثیر قرار داد، هنوز فراموش نکرده است و به گفته خودش هنوز هم با یادآوری آن روزها اشک از چشمانش سرازیر می‌شود: «در سال‌های نخست پس از آن حادثه همه خاطراتم را پاک کردم و برای بازگشت به زندگی تحت درمان‌های روان‌پزشکی قرار گرفتم.» اما به هر حال همین چند روز پیش بود که خانم مول بار دیگر از در ورودی لاندس هوت گذشت و به داخل آن هواپیما رفت.

 

خانم مول آن سفر اودیسه‌وار ۵ روزه را به کمک روزنامه‌نگار آلمانی «کریستینه بوده» در کتابی به نام «موگادیشو» به رشته تحریر درآورده است: «داستان‌های زیادی در مورد لاندس هوت وجود دارد اما تا مدت‌ها هیچ روایتی به صورت نوشته ثبت نشد.» اگرچه نگارش و انتشار این کتاب می‌تواند برای خانم مول در حکم یک نقطه پایان باشد اما خاطرات آن چند روز همواره آکنده از عذاب و وحشت مرگ باقی می‌ماند.

 

دیانا مول که در آن زمان ملکه زیبایی بود و به عنوان مدل در دیسکوتک «گراف زپلین» کار می‌کرد، روزهایی خوش و تعطیلاتی آرام‌بخش را در مالورکا گذرانده بود. او در پایان فصل تعطیلات به عنوان یکی از مطرح‌ترین مدل‌های تابستان آن سال به مالورکا دعوت شده بود. مول در مورد آن روزها می‌گوید: «در واقع ما به دلیل بی‌پولی در رقابت‌های انتخاب دختر برگزیده شرکت می‌کردیم اما ای کاش که به این سفر نرفته بودم و به همان چیزهایی که داشتم قانع بودم.»

 

آن زمان که کاپیتان محمود که نام واقعی‌اش «زهیر یوسف عکاشه» بود دیانا مول را تهدید می‌کرد، قرار بود دیانا در خانه خودش باشد، خانه‌ای که پس از جدا شدن از پدر و مادرش اجاره کرده بود؛ اما دست سرنوشت، او را به هزاران کیلومتر آن‌‌سوتر از آلمان و به این رویداد کشانده بود. او اینک مسافر هواپیمای ربوده‌شده‌ای بود که به این‌سو و آن‌سوی خاورمیانه پرواز می‌کرد و سرگردان بود.

 

تا پیش از آن تروریست‌های چپ‌گرای آلمانی در دهه هفتاد غالبا به مراکز و نهادهای دولتی، اقتصادی و یا نظامیان آمریکایی حاضر در آلمان غربی حمله می‌بردند؛ اما به گفته مورخی به نام «هاننو بالتز» که تحقیقات زیادی در مورد راف دارد: «به ناگهان مسافران مالورکا در معرض تهدید قرار گرفتند و این به مثابه یک شوک بود.» در آن روزها در داخل و خارج از هواپیمای لاندس هوت وحشت و نگرانی غوغا می‌کرد. ربایندگان هواپیما با داد و فریاد تهدید می‌کردند. آن‌ها عده‌ای از مسافران را با ریسمان بسته و روی آن‌ها الکل ریخته بودند.

 

دیانا مول مانند بسیاری دیگر از مسافران زن هواپیما، ناگهان دچار عادت ماهانه کاذب شد، وضعیتی که معمولا به هنگام ترس شدید پیش می‌آید. او در مورد این وضعیت و حال‌وهوای داخل آن هواپیما می‌نویسد: «خیلی زود متوجه شدم که احساس شرم و خجالت برای کسی که در چند قدمی مرگ قرار دارد، امری تجملی و بی‌معنی است. از شدت وحشت فلج شده بودم و صندلی خیس و لباسم چسبناک شده بود و بوی تند ادرار در سراسر هواپیما شامه‌ها را آزار می‌داد.»

 

چیزی نگذشت که سوخت بوئینگ ۷۳۷ به پایان رسید و این هواپیما برای سوخت‌گیری به سوی دوبی، رم، قبرس و بحرین پرواز کرد. در بحرین، محمود رهبر ربایندگان دستور داد دیانا مول را نزد او ببرند: «اول از دوستم پرسیده بود که چند سال دارد؟ وقتی جواب شنید که ۱۶ ساله است، دوستم را رها کرد.» آیا برای کاپیتان محمود سن‌وسال افراد مهم بود؟ و پاسخ: «شاید ظاهر افراد برای او مهم بود. مدت‌ها و بارها در مورد این مسئله فکر کرده‌ام. شاید رها کردن دوستم تنها یک اتفاق بوده باشد.» البته حضور دیانا مول در آن هواپیما هم بازی سرنوشت و یک اتفاق محض بود زیرا او خیلی دیر و زمانی که درهای هواپیما بسته شد به پرواز رسید؛ اما به هر حال بار دیگر در هواپیما را باز و دیانا را سوار کردند.

 

زمانی رسید که دیانا در دبی در آستانه همان در قرار گرفت و در حالی که کاملا از بیرون مشخص بود، رباینده هواپیما شروع به شمارش کرد. خانم مول سردی دهانه سلاحی را که روی شقیقه‌اش قرار داشت، حس می‌کرد. او می‌نویسد: «پس از مدت کوتاهی حس کردم که واقعا کر شده‌ام.» محمود برای سوخت‌گیری با برج مراقبت چانه می‌زد. البته فرودگاه دوبی رسما مسدود شده بود و معلوم بود که کسی قصد نداشت در دبی به لاندس هوت خوشامد بگوید.

 

دولت آلمان هم حاضر به مذاکره با فرمانده هواپیماربایان نبود. بالتز می‌گوید: «در افکار عمومی این تصور وجود داشت که سفر شتاب‌زده وزیر کشور وقت یعنی هانس یورگن ویشنوسکی یک مانور انحرافی است. جالب آنکه با وجود منع انتشار اخبار، خبر سفر این وزیر با جزئیات منتشر شد.» این فرستاده ویژه هلموت اشمیت، صدراعظم وقت آلمان ماموریت داشت که از امتناع دیگر دولت‌ها از پذیرفتن هواپیماربایان اطمینان حاصل کند. البته در داخل هواپیمای لاندس هوت نیز همین باور وجود داشت. خانم مول به خاطر می‌آورد: «هنگامی که گفته شد هواپیماربایان خواهان آزادی رفقایشان شده‌اند به دوستم گفتم فکر نمی‌کنم هلموت اشمیت با آزادی زندانی‌های عضو راف موافقت کند؛ زیرا آن‌ها هانس مارتین شلایر را ربوده بودند و در آن مورد هم دولت حاضر به معامله نشد. با این حال امیدوار بودم که دولت در مورد ما حاضر به سازش شود.»

 

پس از ربایش «پتر لورنتز» سیاستمدار عضو حزب اتحادیه دموکرات مسیحی، اشمیت تصمیم گرفت هرگز و تحت هیچ شرایطی حاضر به قبول خواست‌های ربایندگان نشود و هیچ زندانی را در قبال آزادی گروگان‌های دیگر آزاد نکند؛ زیرا به باور اشمیت این کار خلاف منطق و مصلحت کشور بود. بالتز می‌گوید: «در آن زمان دولت کنترل خود را بر اوضاع از دست داده بود و روند آزادی زندانیان تا ساعت‌ها به صورت زنده از تلویزیون پخش می‌شد.» اما به گفته بالتز اینکه راف در عملیات ربایش هواپیمای لوفت‌هانزا با ربایندگان فلسطینی مشارکت داشته است، امری غیرممکن و تنها بلوفی بود که ناشی از «ناامیدی و برآورد غلط ربایندگان هواپیما» بود.

 

 

ایستگاه آخر: موگادیشو

 

هنگامی که محمود به شماره ۹ رسید، دیانا مول هم دست از زندگی شست: «می‌دانستم که حالا باید در مورد آخرین تصویرم در زندگی تصمیم بگیرم.» اما ظاهرا همراه با شماره ۱۰ زندگی نیز ادامه یافت؛ زیرا برج مراقبت در این لحظه موافقت خود را با تحویل سوخت به هواپیما اعلام کرد، اما دیانا مول در این لحظه درهم شکست و بیهوش شد. با این حال زنده ماند.

 

وضعیت باز هم بد شد. هواپیمای ربوده‌شده لاندس هوت به سوی مقصدی نامعلوم به پرواز درآمد. ربایندگان عضو سازمان جبهه خلق برای آزادی فلسطین، این بار به کشور سوسیالیستی یمن جنوبی چشم امید بسته بودند. آن زمان در یمن جنوبی اردوگاه‌هایی برای آموزش مبارزان فلسطینی وجود داشت؛ اما با این وجود باز هم دولت این کشور باند فرودگاه عدن را مسدود کرد و وقتی به خلبان هواپیما یعنی «یورگن شومان» اعلام شد که باید هواپیمای خود را به پیست شنی کنار فرودگاه هدایت کند، ربایندگان نیز فهمیدند که هیچ کشوری حاضر به پذیرش آنان نیست.

 

کاپیتان شومان پس از فرود و در حالی که برای چک کردن اطراف نقطه استقرار هواپیما پیاده شده بود با فرمانده نیروی هوایی یمن جنوبی، «احمد منصور» صحبت کرد. این مسئله البته تازه ۱۰ سال پیش و توسط فیلمنامه‌نویس معروف «ماوریک فیلیپ رمی» کشف شد. شومان به همین خاطر با تاخیر زیاد به هواپیما بازگشت؛ اما پس از ورود به هواپیما به شدت مورد تهدید و ضرب‌و‌شتم قرار گرفت، در نهایت محمود گلوله‌ای به سر خلبان شلیک کرد و او را به قتل رساند. جسد کاپیتان شومان ساعت‌ها در راهروی میان صندلی‌ها افتاده بود.

 

هواپیما پس از سوخت‌گیری مجددا به مقصد موگادیشو پرواز کرد. بر پایه یافته‌های «تیم گایگر» مورخ آلمانی، فرستاده ویژه دولت آلمان غربی با نام مستعار «بن ویش» در همان زمان مذاکرات مستقیمی را با دولت سومالی آغاز کرد و به دولت موگادیشو وعده آموزش نیروهای پلیس و کمک‌های مالی داد. افزون بر آن به اطلاع سران این کشور رساند که جمهوری فدرال آلمان غربی آمادگی دارد که در صورت گسترده‌تر شدن روابط دیپلماتیک، اسلحه نیز به سومالی بفروشد. بدین ترتیب دولت موگادیشو به افراد GSG9 یعنی افراد یگان ویژه پلیس آلمان اجازه ورود به سومالی داد.

 

 

«عملیات آتش‌بازی»: نجات همه گروگان‌ها

 

افراد واحد ویژه در شب ۱۸ اکتبر ۱۹۷۷ تحت فرماندهی «اولریش وگنر» به سوی هواپیما سینه‌خیز رفتند و پنج دقیقه پس از ساعت ۱۲ حمله خود را آغاز کردند. مردان واحد ویژه با چهره‌هایی که به رنگ سیاه درآورده بودند، فریاد می‌کشیدند: «سرها پایین! آن خوک‌های کثیف کجا هستند؟» سه تن از هواپیماربایان بر اثر این حمله کشته شدند و فقط سهیلا اندراوس زخمی شد و زنده ماند. سهیلا در سال ۱۹۷۸ در سومالی محاکمه و محکوم شد؛ اما چندی بعد به عراق رفت، او عملا آزاد بود. بعدها سر از بیروت و دمشق درآورد و عاقبت در سال ۱۹۹۵ در اسلو بازداشت و در همان سال به آلمان تحویل داده شد. دادگاه هامبورگ حکم ۱۲ سال زندان را علیه سهیلا صادر کرد اما در سال ۱۹۹۹ به دلیل وضعیت خاص جسمی وی حکم آزادی او صادر شد. سهیلا اندراوس اکنون در نروژ زندگی می‌کند.

 

همه مسافران و سرنشینان هواپیما نجات داده شدند. جالب آنکه وقتی مسافران هنوز داخل هواپیما بودند از دیانا مول سوال شد که آیا او همان ملکه زیبایی معروف است؟ و هنگامی که با پاسخ مثبت وی روبه‌رو شدند هر کس می‌خواست خودش را ناجی او معرفی کند!

 

همزمان با پیروزی عملیات رهایی گروگان‌ها در موگادیشو، عملیات موسوم به «حمله ۷۷» گروه راف نیز که با هدف آزادی تروریست‌های زندانی انجام گرفت، شکست خورد. در همان شب رهبران راف یعنی «آندریاس بادر»، «گودرون انسلین» و «یان کارل راسپه» در زندان فوق امنیتی اشتوتگارت اشتام‌هایم دست به خودکشی زدند. پیش از این سه نفر «اولریکه ماینهوف» نیز خودکشی کرده بود. البته در همان روز عملیات، یعنی در روز ۱۸ اکتبر هانس مارتین شلایر به دست ربایندگانش به قتل رسید.

 

هلموت اشمیت همواره ادعا می‌کرد که نامه استعفای خود از مقام صدارت عظمی را آماده کرده بود تا در صورت شکست عملیات نجات آن را منتشر کند؛ اما اگرچه او با اقدامات خود از جمله ممنوعیت پخش اخبار هواپیماربایی و عملیات تجسسی تقریبا خلاف قانون اساسی عمل کرده بود، در مقام صدارت عظمای آلمان غربی باقی ماند. مجله اشپیگل در آن زمان از اشمیت با لقب «آلمانی معجزه‌گر» یاد کرد اما در همان روزها بسیاری از مردم، نظری کاملا متفاوت داشتند.

 

به باور بالتز، عملیات آزادسازی گروگان‌ها در موگادیشو برای گروه راف به معنی یک شکست نظامی و همین‌طور شکست «اخلاق انقلابی» بود: «بدین ترتیب سال‌ها وقت لازم بود تا راف بتواند دوباره خود را پیدا کند.» راف در هنگام پیدایش خود در سال‌های آغازین دهه ۱۹۷۰ از گروهی دانشجوی انقلابی عضو گروه مسلح بادر - ماینهوف تشکیل شد که در میان جوانان آلمانی از طرفداران قابل توجهی برخوردار بود؛ اما با رادیکالیزه‌تر شدن این گروه و پس از قتل زیگفرید بوبک و یورگن پونتو و ربودن شلایر و هواپیمای لاندس هوت، برای مدتی فقط وحشت از حملات این گروه در میان مردم باقی ماند.

 

دیانا مول که در آن زمان به فروشندگی در یک فروشگاه بزرگ مشغول بود تا مدت‌ها از آثار روانی این آدم‌ربایی و حوادث رنج می‌برد. او می‌گوید: «مشتری‌ها به آن فروشگاه می‌آمدند که من را ببینند. من هم البته همیشه پشت قفسه‌ها پنهان می‌شدم اما عاقبت رئیسم گفت که باید از آنجا بروم.» دیانا که تاب و توان خود را از دست داده بود بعدها برای خودش یک سالن زیبایی به راه انداخت. او تا اندازه زیادی از فشارها رهایی یافت اما تا به امروز نیز همچنان از داروهای آرام‌بخش استفاده می‌کند.

 

هنگامی که سهیلا اندراوس در نروژ بازداشت و به آلمان فرستاده شد تا به اتهام آدم‌ربایی در دادگاهی در هامبورگ محاکمه شود، بار دیگر همه آن وحشت‌ها و هراس‌ها برای دیانا زنده شد: «روی یک نیمکت چوبی در سالن دادگاه نشسته بودم که سهیلا به کمک دو عصا به طرفم آمد. در همان حال به مادرم گفتم اگر او نزدیکتر بیاید هر دو عصایش را می‌شکنم.»

 

دیانا مول به هر ترتیب و با زحمات زیاد توانست بر مشکلات روحی خود غلبه کند اما دیگر بازماندگان آن هواپیماربایی با پیامدهای زیادی روبه‌رو شدند، از جمله طلاق و در مواردی اعتیاد به الکل. دیانا مول در کتاب خود در این مورد می‌نویسد: «برای نجات از آن وضع سعی کردم کمی بیشتر با خانواده‌ام باشم.»

 

اما دیدار دوباره از لاندس هوت در سال ۲۰۱۷ برای دیانا مول چندان دشوار نبود. وزارت خارجه آلمان این هواپیما را که سال‌ها در برزیل به عنوان هواپیمای باری مشغول به پرواز و پس از زمین‌گیری در حال پوسیدن بود خرید و آن را در فرودگاه فریدریش هافن ایالت بادن - وورتمبرگ به نمایش گذاشت. مول و دیگر بازماندگان آن رویداد تلخ در سفر لاندس هوت از برزیل به آلمان او را همراهی کردند. به هنگام ورود این هواپیما به خاک آلمان گروهی از مردان سابق یگان ویژه که در عملیات موگادیشو شرکت داشتند نیز حاضر بودند.

 

در همین حال بالتز با حضور در موزه فنی دورنیر نسبت به تاسیس یک «دیزنی‌لند خاطرات» هشدار داد و گفت: «این هواپیما هیچ مدرک مستندی به غیر از مشتی فلز ندارد.» دیانا مول هم که می‌دانست این هواپیما دیگر صندلی برای نشستن ندارد در همان فرودگاه مبدا در برزیل برای لحظاتی در آستانه آن در کذایی ایستاد و احساس کرد که بدنش مورمور می‌شود.

 

 

منبع: اشپیگل

کلید واژه ها: هواپیماربایی لوفت هانزا


نظر شما :