جبهه ملی اختلاف شاه و امینی را تشخیص نداد/ میزگردی با مازیار بهروز و سیاوشی

۱۹ مرداد ۱۳۹۱ | ۲۱:۴۳ کد : ۲۴۷۱ وقایع اتفاقیه
جبهه ملی اختلاف شاه و امینی را تشخیص نداد/ میزگردی با مازیار بهروز و سیاوشی
سرگه بارسقیان: در فاصله ده سالۀ کودتای مرداد ۳۲ تا قیام خرداد ۴۲ چند ماهی فضای نسبتا آزاد سیاسی برقرار شد که توام بود با تشکیل جبهه ملی دوم در تیر ماه ۱۳۳۹، انتخاب جان اف کندی در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا در آبان‌‌ همان سال که تاثیر زیادی بر فضای سیاسی داخلی ایران گذاشت، انتخاب علی امینی به نخست‌وزیری و تاسیس نهضت آزادی ایران در اردیبهشت ۴۰. این فضای تنفس سیاسی پس از ۷ سال سرکوب مخالفان و اختناق فزاینده، گرچه همچون خود دولت امینی و حتی عمر کندی مستعجل بود، اما تجربه‌ای بود از روبرو شدن اپوزیسیون با آزادی‌های نسبی سیاسی در شرایطی که مصدق هنوز در حصر و انتخابات تعطیل و اختلافات جبهه ملی و امینی در حال افزایش بود. این دوره از جهت همزمانی ایام فترت استبداد با فترت مجلس و جدال جبهه ملی مشروطه‌خواه با نوه مظفرالدین شاه که فرمان مشروطه را امضا کرد و مسائلی که اپوزیسیون سیاسی در چنین شرایطی با آن‌ها دست به گریبان بود، برهه تاریخی منحصربفردی است که محور میزگردی تلفنی بین سوسن سیاوشی، رئیس دپارتمان علوم سیاسی دانشگاه ترینیتی تگزاس و مازیار بهروز استاد تاریخ دانشگاه سانفرانسیسکو شد. این میزگرد که در شماره اول مجله «اندیشه پویا» منتشر شده، تلاشی است برای ارائه تصویری از جدال اصول سیاسی جبهه ملی با اقتضائات زمانه و افول آن در آستانه ورود نسل نوینی از مبارزان ضدسلطنتی به عرصه سیاسی ایران.

 

***

 

یرواند آبراهامیان دهه ۱۳۳۲ تا ۱۳۴۲ را دوره تثبیت قدرت محمدرضا شاه می‌نامد که شاخصه‌هایش فراگیر شدن برخوردهای خشن حاکمیت با اپوزیسیون سیاسی، تاسیس ساواک برای نظارت پلیسی بر نیروهای سیاسی و تحدید فعالیت آن‌ها بود. اما در اواخر دهه ۳۰ شرایط برای فعالیت سیاسی مخالفان تا حدی باز شد که نقطه عطف آن تشکیل جبهه ملی دوم در تابستان ۳۹ و نهضت آزادی در اردیبهشت ۴۰ بود. بنظر شما چه عواملی باعث شد رژیم شاه پس از ۷ سال سرکوب و خفقان و حصر مصدق و حبس مخالفان به فعالیت مجدد آن‌ها تن دهد؟ چطور حاکمیتی که تا سال ۱۳۳۶ بسیاری از سران نهضت مقاومت ملی را به بهانه انتشار جزوه‌ای درباره قرارداد نفت بازداشت کرد و عملا آن را تعطیلی کشاند، در سال ۱۳۳۹ با بازگشایی فضای سیاسی، شرایط را برای تشکیل جبهه ملی دوم فراهم کرد؟ این‌ها نشانه‌های تثبیت قدرت شاه بود یا تضعیف قدرت او؟

 

سوسن سیاوشی: برای بررسی این دوره باید دو مولفه حکومت و اپوزیسیون یا جامعه را در نظر گرفت. پس از کودتای ۲۸ مرداد قدرت حکومت افزایش یافت، به نوعی مولفه حکومت توانست خود را تا حدودی تثبیت کند. حکومت در استفاده از ساواک و بهره‌گیری از نیروی قهریه مهارت‌های بیشتری پیدا کرد و در عین حال کمک‌های مالی آمریکا و افزایش درآمدهای نفتی هم به تثبیت این روند منجر شد. بنابراین مولفه حکومت هم از نظر اقتصادی و از نظر استفاده از قوه قهریه توانست قدرت خود را بسط و گسترش دهد و در این شرایط اپوزیسیون هم تا حد زیادی از میدان خارج شد؛ حزب توده سرکوب و جبهه ملی غیرفعال شد و مصدق هم در حصر خانگی بود. تا سال ۱۳۳۸-۳۹ مجموعه رخداد‌ها، موقعیت و شرایط در جهت کمک به افزایش قدرت حکومت بود. گرچه از سال ۱۳۳۲ تا ۱۳۳۶ نهضت مقاومت ملی با جمع کردن نیرو و سازماندهی آن‌ها، اقداماتی کرد ولی به جایی نرسید. اما از سال ۱۳۳۸ مسائلی پیش آمد که برای دولت بحران ایجاد کرد، مثلا در آمریکا پیش از انتخاب جان اف کندی به ریاست جمهوری، آیزنهاور اعلام کرد که ایران باید از کمک‌هایی که دریافت می‌کند استفاده بهینه‌تری کند. یا کندی در سنای آمریکا از شاه انتقاد کرد که باید آزادی‌های سیاسی را تامین کند و این البته در رابطه با تهدید کمونیسم در جهان سوم بود. در داخل ایران هم مسائلی اتفاق افتاد. بطور مثال دو سال خشکسالی بود و محصول کشاورزی خوبی برداشت نشد، تورم افزایش یافت، فساد اداری گسترده بود، در تهران و آبادان و دیگر شهرهای بزرگ تظاهرات برگزار شد؛ مجموعه این شرایط بحرانی سیاسی- اقتصادی بوجود آورد. در این مقطع شاه به این نتیجه رسید که آزادی‌های محدودی را بدهد، که تا حدی بخاطر فشارهای آمریکا قبل از انتخاب کندی بود و در این موقعیت بود که اپوزیسیون توانست شکل بگیرد. بواقع به دلیل بحران‌های سیاسی، اقتصادی و اداری پیش روی مولفه حکومت پس از سال ۳۸، موقعیت برای خودنمایی اپوزیسیون مهیا شد.

 

مازیار بهروز: حکومت تا سال ۱۳۳۹ بدون اجرای هیچگونه اصلاحات اقتصادی و سیاسی و صرفا با قوه سرکوب به تثبیت قدرت خود پرداخت اما مشکلات اقتصادی، مسائل اجتماعی و نظام ارباب رعیتی دیگر همچون سابق کشش ادامه وضعیت را نداشت. ایالات متحده پس از کودتای ۲۸ مرداد تزریق پول به اقتصاد ایران را آغاز کرد که بیشتر این پول صرف مسائل امینی و نظامی شد تا اجتماعی و بهبود شرایط اقتصادی و چنانکه آبراهامیان هم گفته به دوره تثبیت قدرت شاه می‌انجامد اما در اواخر دهه ۱۳۳۰ خورشیدی انفجاری بوجود می‌آید که رژیم را وادار به عقب‌نشینی می‌کند. بازگشت اعتصابات و برخورد‌ها در دانشگاه‌ها، فعالیت علنی گروه‌های مخالف علیرغم جو اختناق، با انتخاب کندی در آمریکا مصادف شد و مجموع این عوامل جریان اصلاحات را بوجود می‌آورد. بواقع عقب‌نشینی رژیم با روی کارآمدن دولتی در آمریکا مصادف شد که بر حاکمیت ایران برای اجرای اصلاحات اعمال فشار می‌کرد. البته این فشار فقط متوجه ایران نبود، بلکه کشورهای آمریکای لاتین هم با این فشار‌ها روبرو بودند. این سیاست کلی دولت کندی بود که برای جلوگیری از انقلاب‌های سرخ و پدید آمدن کوبایی دیگر، باید اصلاحات پیشگیرانه انجام داد و این همزمان شد با وقایع داخلی ایران و حادثه‌ای تاریخی این دو تغییر را با یکدیگر مصادف کرد.

 

 

به باور شما اپوزیسیون در انتظار چنین تغییری بود که پس از دوران حصر و حبس، فضای سیاسی با فشار خارجی باز شود؟ در این شرایط برای مواجه شدن و بهره‌برداری از آن آزادی‌های نسبی، آمادگی ذهنی و ساختاری داشت؟

 

سیاوشی: رهبران جبهه ملی انتظار چنین تحولی را نداشتند، ولی اینکه چگونه این نهضت دوباره شروع شد، باید به فعالیت‌های رهبران نهضت مقاومت ملی همچون آیت‌الله زنجانی، آیت‌الله طالقانی و بازرگان پرداخت. البته مساله مهم آمادگی ذهنی این فعالان نبود. تراژدی این بود که این احزاب آمادگی ساختاری هم نداشتند و پیدا نکردند. جبهه ملی از گروه‌ها، احزاب و افراد با سلیقه‌های گوناگون تشکیل شده بود، ولی رهبران سنتی جبهه در مجموع از سیاست صبر و انتظار پیروی می‌کردند. اکثر اعضای جبهه ملی انتظار داشتند که با فشار آمریکا بر حکومت، موقعیت برای فعالیت آن‌ها فراهم شود. رهبران جبهه ملی به جز برخی اصولا به نقش مردم در این معادله اهمیتی ندادند و آماده هم نبودند تا وقتی که بحران اقتصادی داخلی و مساله فشار آمریکا پیش آمد و پس از آن بود که عکس‌العمل نشان دادند و بیش از آنکه پیشرو باشند، دنباله‌رو بودند.

 

 

یعنی اپوزیسیون بعد از کودتای ۲۸ مرداد برای تغییر شرایط سیاسی داخلی به عامل خارجی امید داشت؟

 

سیاوشی: رهبران سنتی جبهه ملی بیشتر به عامل خارجی دل بسته بودند البته در بیان مواضع دوگانه عمل می‌کردند مثلا کریم سنجابی و اللهیار صالح همیشه انتقاد می‌کردند که دولت امینی دست‌نشانده آمریکا است ولی از سوی دیگر به فشار از خارج بیشتر از فشار از سوی مردم بها می‌دادند. آن‌ها در ‌‌نهایت منتظر این بودند که در آمریکا اتفاقی بیافتد تا بر روی شاه و حکومت تاثیر بگذارد. با این حال تکرار می‌کنم که آمادگی ذهنی ‌آن‌ها در مقایسه با آمادگی ساختاری‌شان مهم نبود که که تاریخ نشان داد نتوانستند از این لحاظ هم خودشان را آماده کنند.

 

بهروز: این گروه‌ها آماده نبودند. این دیکتاتوری که پس از ۲۸ مرداد بوجود آمد موفق شد که تشکیلات‌ اصلی حزبی را متلاشی کند. از حزب توده که در داخل کشور چیزی باقی نمانده بود، بنابراین چپ‌گرایان که قبل از کودتای ۲۸ مرداد بسیار قدرتمند بودند، در این دوره نتوانستند خیلی عرض اندام کنند و به عنوان حزب قدرتمند وارد صحنه شوند. نه چپ‌های معتدل مثل خلیل ملکی، نه هواداران حزب توده و نه اعضای جنبش دانشجویی که می‌رفتند در دهه ۴۰ جنبش مسلحانه را تشکیل دهند، هیچ کدام از این گروه‌ها در این دوره نتوانستند به عنوان تشکیلات موثر عرض اندام کنند و این درباره جبهه ملی هم صادق است. با تشکیل جبهه ملی دوم تشتت درونی آن هم تشدید می‌شود. نهضت آزادی تاسیس شد که گرچه با جبهه ملی همگام بود اما در ‌‌نهایت راهش را جدا کرد. بنظر می‌آید جبهه ملی دوم از دو جناح اکثریت راست و اقلیت چپ‌گرا تشکیل شده بود. جریاناتی مانند نهضت آزادی، حزب ملت ایران و سازمان دانشجویان جبهه ملی به جناح چپ تمایل داشتند، درحالیکه حزب ایران، حزب مردم ایران و طرفداران محمدعلی خنجی به جناح راست گرایش داشتند. اگر به روند حرکت این دو جناح با دقت نگاه کنیم، می‌بینیم نوعی سردرگمی در مورد چگونگی برخورد با عقب‌نشینی دربار، اصلاحات علی امینی و تبیین برنامه دراز مدت و کوتاه مدت وجود داشت. سیاست تقابل با امینی که فقط می‌توانست به توانمند کردن دربار بیانجامد، سیاست جناح راست جبهه ملی بود و این جناح با بی‌برنامه‌گی، حمله یک‌طرفانه به امینی و عدم سازماندهی مردمی در عمل جناح خواهان اصلاحات درون نظام را تضعیف کرد و این به نفع دربار شد. جناح چپ جبهه ملی هم گرچه برنامه مشخص و مبسوطی نداشت ولی حداقل در حین حمایت از اقدامات مثبت دولت امینی برای به دست آوردن حقوق و امکانات سیاسی کوشش می‌کرد. من با نظر بیژن جزنی موافق هستم که نوشت: «در تضاد دربار و امینی می‌بایست عملا از امینی حمایت می‌شد تا زمینه‌های رشد جنبش حفظ شود و گسترش یابد. سقوط امینی عملا به معنی بازگشت دیکتاتوری بود.» جبهه ملی گرچه از قبل آماده مواجهه با این شرایط نبود، پس از آن هم نتوانست در دوران تنفس برنامه‌ای عملی تهیه کند. در واقع اپوزیسیون رژیم شاه که بارز‌ترین آن جبهه ملی دوم بود و نیروهای دیگر چه گروه‌های چپ‌گرا، اسلامی و یا نهضت آزادی نتوانستند در مقابل اصلاحاتی که امینی و سپس شاه اجرا کردند و مورد حمایت آمریکا هم قرار گرفت، برنامه عملی و جامعی را به مردم معرفی و مردم را تجهیز و تهییج کنند، حتی نتوانستند آمریکا را وادار کنند که بجای امینی قدرت را به جبهه ملی واگذار کند تا همین اصلاحات را آن‌ها پیاده کنند.

 

سیاوشی: گذشته از اینکه گروه‌های مختلف در جبهه ملی در برنامه‌های خود با یکدیگر اختلاف داشتند و در برخورد با شاه و امینی نیز رویکردهای متفاوتی اتخاذ کردند، در عین حال مسائل ساختاری نیز وجود داشت که بر سر آن هم با یکدیگر در جدال بودند. برخی همچون خنجی، صالح یا سنجابی در پی تشکیل حزب واحد بودند درحالیکه افرادی همچون بازرگان و داریوش فروهر می‌خواستند جبهه ملی به حالت ائتلافی چتری باقی بماند. اختلاف دیگر بر سر این بود که احزاب بیشتر قدرت داشته باشند یا افراد. علاوه بر این انتخاب استراتژی مثل فشار از پایین، چانه‌زنی در بالا، اینکه چه کسانی وارد مذاکره شوند و... هم مورد اختلاف بود. در دوره دیکتاتوری باید تصمیم گرفته شود که آیا می‌توان با چانه‌زنی در بالا به نتیجه رسید؟ و اینکه چه تغییری بوجود می‌آورد؟ جناح رادیکال جبهه ملی که با شاه اختلاف داشتند و اصلاحات مهمتری می‌خواستند و نیروی خود را بر فشار از پایین بجای چانه‌زنی در بالا گذاشته بودند، موافق همکاری با امینی بودند، چرا که فکر می‌کردند در شکاف شاه و امینی می‌توان با حمایت از امینی، شاه را تضعیف کرد. ولی اعضای شورای مرکزی یا کمیته اجرایی جبهه ملی به این نتیجه رسیدند که با امینی همکاری نکنند.

 

بهروز: جناحی که بر جبهه ملی غالب بود می‌خواست این جبهه را تبدیل به حزب کند. ولی از همه مهم‌تر اختلاف بین شاه و امینی را تشخیص ندادند، جز جناح اقلیت در جبهه ملی که سعی کردند آن پروژه را عملی کنند. در نظام شاهنشاهی آن زمان جنبشی اصلاحی در حال شکل‌گیری بود، ولی در وهله اول این اصلاحات باید تشخیص داده شود، باید تشخیص می‌دادند که اختلاف بین کدام نهادهای حاکمیت است و چگونه می‌توان از آن استفاده کرد؟ این گروه‌ها باید تشخیص می‌دادند که چقدر نیرو دارند و از قدرت بسیج مردم برخوردارند؟ در واقع تشکیلاتی که نیرویی نداشته باشد، نتواند مردم را گرد آورد، چگونه می‌خواهد در معادلات تاثیر فائقه بگذارد؟ بنابراین جبهه ملی مخصوصا جناح خنجی عملا در مقابل امینی ایستادند و با تشخیص ندادن اصلاحات عملا به جناح دربار کمک کردند. حال اگر امینی اصلاح‌طلبی قوی نبود و یا اقداماتش دارای اشکال بود، این را توجیه نمی‌کند که امینی را در مقابل دربار تضعیف کنند. سیاست درست تقویت امینی در مقابل دربار بود که باعث می‌شد بازگشت دیکتاتوری به عقب بیافتد و در اینصورت و طولانی شدن دوره تنفس سیاسی در ایران امکانی برای ارتباط با مردم و سازماندهی آن‌ها فراهم می‌شد. درحالیکه جبهه ملی این را تشخیص نداد و این در تاریخ ایران مسبوق به سابقه است که وقتی جنبش اصلاحی آغاز می‌شود بجای مساله آزادی، بحث اصلاح‌طلبان و فشار بر آن‌ها مطرح می‌شود تا حدی که آزادی، اصلاح‌طلبان و دیگر نیرو‌ها را بر می‌چینند.

 

 

خانم دکتر سیاوشی شما هم بر این باور هستید که جبهه ملی با تضعیف امینی به تقویت دربار کمک کرد؟

 

سیاوشی: من نمی‌خواهم از جبهه ملی دفاع کنم ولی موضوعی که شاید در فهم این مساله کمک کند که چرا آن‌ها در تشخیص شرایط و لزوم دفاع از امینی ناتوان بودند، اینست که سران سنتی جبهه ملی از ابتدای امر بر انتخابات آزاد و حکومت قانونی تمرکز کردند. امینی هم به درستی هم سنا و هم مجلس شورای ملی را بخاطر اینکه تعداد زیادی از نمایندگان‌شان از فئودال‌ها بودند، منحل کرد و اگر انتخاباتی برگزار می‌شد باز همین طبقه در انتخابات مانع‌تراشی می‌کردند. اما جبهه ملی تمام هم و غم خود را بر انتخابات آزاد گذاشته بود. انتخابات در واقع تبدیل شده بود به پرنسیبی برای این گروه که امکان عدول از آن وجود نداشت و با تاکید امینی بر انحلال مجلسین، اکثریت سران جبهه دچار مشکل شدند. جبهه ملی نتوانست شعار جدیدی خلق کند و اگر از شعار انتخابات آزاد هم صرفنظر می‌کردند، از نظر اخلاقی در تنگنا قرار می‌گرفتند اما این سیاست در واقعیت و از نظر پراگماتیک به شاه کمک کرد. علاوه بر آن تعداد زیادی از اعضای جبهه ملی فکر می‌کردند آمریکا تصمیم‌گیرنده است و می‌خواستند بگویند ما بهتر از امینی می‌توانیم حکومت قانون را برقرار کنیم و به همین جهت به مسائل داخلی ایران و قوای محرکه جامعه زیاد توجه نداشتند.

 

بهروز: اینکه انتخابات آزاد و حکومت قانونی یکی از درخواست‌های گروه‌های سیاسی باشد کاملا قابل فهم است ولی اینکه کل حرکت سیاسی بر این خواسته متمرکز شود و بعد از آن دچار تنگنای اخلاقی شوند نشان از بی‌درایتی رهبری گروه دارد. در آن دوره اکثریت جمعیت ایران خارج از شهر‌ها زندگی می‌کردند، در انتخابات تقلب می‌شد، زنان به عنوان نصف جمعیت جامعه حق رای نداشتند، حتی در سالی که ایران توسط متفقین اشغال شد یکی از دغدغه‌های مصدق اصلاح انتخابات بود و می‌گفت روند انتخابات به این شکل که اربابان، رعیت‌ را برای دادن رای می‌آورند و در مجلس تقلب می‌کنند باید متوقف شود. ۲۰ سال بعد باز آن مشکل پابرجا بود و این انتخابات آزاد بدون اصلاحات قانونی امکان‌پذیر نبود. خواسته انتخابات آزاد باید طی روندی اتفاق می‌افتاد نه اینکه تبدیل به پیش شرط شود. امینی غیر از اصلاحات ارضی، اصلاحات اداری را پیشنهاد کرد که سطوح میانی و پایینی جبهه ملی و نهضت آزادی این موضوع را فهمید و با دولت امینی برای پیشبرد این اصلاحات همکاری کرد، اما رهبری جبهه ملی این موارد را نتوانست تشخیص بدهد و اینکه مصدق هم نامه نوشت و از آن‌ها انتقاد کرد از همین زاویه بود که این‌ها قادر به تشخیص شرایط نیستند.

 

 

علی امینی با مخالفت با تقلب در انتخابات دوره بیستم مجلس خود را در صحنه سیاسی عرضه کرد ولی پس از تصدی نخست‌وزیری، مجلسین را تعطیل کرد و با این توجیه که امکان تضمین آزادی انتخابات وجود ندارد، عملا از برگزاری انتخابات سر باز زد. جبهه ملی با چنان اصول سیاسی چطور باید با عدول امینی از وعده‌های خود برخورد می‌کرد؟ وقتی نیرویی سیاسی دولتمردی را می‌بیند که پیش از تصدی مسوولیت شعارش انتخابات آزاد بود و پس از آن، از شعار خود عدول کرده، چه واکنشی باید نشان می‌داد؟ این بی‌درایتی جبهه ملی است یا دودوزه بازی سیاسی امینی؟

 

بهروز: سیاست مملو از همین دو دوزه بازی‌هاست. چانه‌زنی هم برای اینست که مقدار زیادی از همین دو دوزه بازی‌ها وادار به عقب‌نشینی شوند و در همین چارچوب انعطاف خود و عقب‌نشینی طرف و سازش معنا می‌یابد. مساله این نیست که ما مطلق به آنچه بخواهیم می‌رسیم یا مطلقا به آنچه نمی‌خواهیم نمی‌رسیم. اعمال چانه‌زنی در بالا، فشار از پایین برای این بود که امینی وادار شود درباره برگزاری انتخابات آزاد بر سر حرف‌ها و شعارهای خود بماند و آنجا که امینی دست به اصلاحات می‌زند تشویق و تقویت شود. برای همه این‌ها نیاز به سازماندهی مردمی است که ترجمه‌اش در نظام سیاسی فشار از پایین است. این خواسته باید از پشتیبانی مردمی برخوردار باشد، در این صورت است که می‌توان چانه‌زنی در بالا کرد. اینکه امینی به وعده خود عمل نکرده موضوعی طبیعی است چون طرفدار کودتای ۲۸ مرداد بود، سفیر ایران در آمریکا بود که آنجا روابطی داشت و با پشتیبانی آن رابطه وارد جریان قدرت شد، ولی در کابینه امینی وزرایی مثل ارسنجانی و درخشش بودند که در مجموع امکانات زیادی برای مانور دادن بوجود آورده بود. معنی شعار «اصلاحات آری، دیکتاتوری نه» همین بود که از اصلاحات تا حد ممکن طرفداری و با دیکتاتوری مقابله شود.

 

سیاوشی: مساله سیاست پراگماتیسم است، نمی‌توان یک پرنسیبی داشت و بطور دگم بدنبال آن رفت. مساله اصلی جبهه ملی در این زمان نفهمیدن یا رد تفاوت شاه و امینی بود. البته نمی‌توان مدعی شد اگر جبهه ملی از امینی حمایت می‌کرد سیر وقایع بهتر می‌شد چون با نگاه و تجربه امروز به دیروز نگاه می‌کنیم و باید شرایط خاص آن زمان را در نظر داشت. اگر جبهه ملی به این تشخیص رسیده بود که خطر شاه از امینی بیشتر است با دولت همکاری می‌کرد.

 

 

در دوره‌ای خواسته اپوزیسیون برگزاری انتخابات آزاد بود اما پس از آن و با استنکاف امینی خواسته آن‌ها فقط برگزاری انتخابات بود. امینی در مجموعه تاریخ شفاهی هاروارد به لاجوردی می‌گوید اگر من انتخابات برگزار می‌کردم، شاه در آن دخالت می‌کرد و مملکت دچار بلوا و آشوب می‌شد؛ به گفته امینی، حتی قوام و مصدق هم نتوانستند انتخاباتی آزاد برگزار کنند و قصد او این بود که اول اوضاع اقتصادی مملکت را سر و سامان بدهد و بعد به انتخابات بپردازد. پاسخ این حرف امینی را کریم سنجابی از رهبران جبهه ملی داده که به نقل از خاطراتش می‌خوانم: «ما می‌گفتیم شما که مجلس را تعطیل کرده‌اید، اکنون مخالف و متناقض با قانون اساسی هستید. اگر به قانون اساسی خود را پایبند می‌دانید آن قانون می‌گوید انتخابات در مدت سه ماه از انحلال مجلس باید شروع بشود و شما باید این انتخابات را انجام دهید، اما اینکه می‌گوید که دربار و ارتش و ایادی درباری در این امر دخالت کنند این عذر نخواهد بود، این مفهوم و معنایش اینست که هیچ وقت انتخابات در ایران صورت نگیرد... نمی‌گوییم که انتخابات صد در صد آزاد و قانونی صورت خواهد گرفت چنانکه در زمان مصدق هم نگذاشتند کاملا آزاد باشد ولی در زمان مصدق ۶۰ درصد یا ۷۰ درصد نتیجه‌بخش بود. حالا اگر در زمان شما این کوشش را بکنید و تنها ۲۰ درصد نتیجه‌بخش باشد در شهر تهران مردم مسلما موفق خواهند شد که نمایندگان را مطابق تمایلات خود انتخاب بکنند. در ولایات هم در بسیاری از جا‌ها افرادی مطابق تمایلات مردم انتخاب خواهند شد. بنابراین لااقل یک اقلیت بیست یا سی نفری در مجلس بوجود خواهد آمد...» این توضیحات سنجابی نشان می‌دهد که بحث جبهه ملی اصل انتخابات بود نه تبدیل انتخابات آزاد به خواسته‌ای حداکثری. نظام مشروطه بدون برگزاری انتخابات و فعالیت مجلس معنی ندارد. جبهه ملی چطور می‌توانست خود را گروه مشروطه‌خواه بداند و با ابعاد دیگر اصلاحات همراهی کند و اصل انتخابات را به فراموشی بسپارد؟

 

بهروز: این هر دو حرف درست است منتهی حیف که امینی و سنجابی آن را ۲۰ سال بعد در بلندگوی تاریخ گفتند. حرف امینی همانی است که مصدق ۲۰ سال قبل از آن می‌گفت، انتخاباتی که در آن دخالت و تقلب وجود دارد و در دوره شانزدهم فقط عده معدودی توانستند از تهران به آن وارد شوند، انتخابات به این شکل چه معنایی دارد؟ این سووال از نظر تاریخی درست است. حرف سنجابی هم درست است، می‌گوید این چه مشروطه‌ای است که در آن انتخابات برگزار نمی‌شود؟ هر دو به واقعیتی نگاه می‌کنند که باید با چانه‌زنی راهی برای آن پیدا می‌کردند. چانه‌زنی در بالا نیاز به اعلام پشتیبانی مردم داشت. اما جبهه ملی چنین اتکای مردمی نداشت، می‌خواست صرفا با چانه‌زنی در بالا با امینی روبرو شود. اگر امینی با جبهه ملی‌ای روبرو بود که می‌توانست مردم را به خیابان بکشاند، باز همینطور پاسخ می‌داد؟ آیا عقب‌نشینی نمی‌کرد؟ اگر جبهه ملی نقاط مثبت امینی را در نظر می‌گرفت و با او بر سر اصلاحات ارضی و اداری همکاری می‌کرد، آیا با این کار امینی را به سوی خود نمی‌کشاند و فاصله‌اش با دربار بیشتر نمی‌شد؟ این‌ها کارهایی است که انجام نشد و دو طرف ۲۰ سال بعد با بلندگوی تاریخ و باز هم موازی هم حرف زدند. آیا امکان دست یافتن به مخرج مشترکی نبود که دیکتاتوری مثل سیل هر دو آن‌ها را از جا برنکند؟ آیا امکان بازگشت روند دیکتاتوری به عقب وجود نداشت و با اجرای تدریجی اصلاحات، شرایط برای برگزاری انتخابات آزاد فراهم نمی‌شد؟ این نشانه خبره نبودن در امر سیاست‌ورزی است که نیروهای سیاسی حتی نمی‌توانند در مواردی که در میان مدت اهداف و منافع مشترک دارند با یکدیگر همکاری کنند و آنقدر برای خود اصول و پرنسیب قائلند که مثل میخی زیر پا عمل می‌کند که آن‌ها را به پایین می‌اندازد. این دوره تصویر خوبی از چنین موقعیت‌ها و شرایطی است.

 

سیاوشی: باید در بیان خواسته‌ها امکان و شرایط تحقق آن‌ها را در نظر گرفت. باید دید در آن برهه تاریخی امکان برگزاری انتخابات آزاد وجود داشت یا نه؟ ولی در پاسخ به این سووال که چرا جبهه ملی با امینی با هم به جایی نرسیدند باید به عامل دیگری نیز توجه کرد و آن عامل روابط شخصی بین بعضی از سران جبهه ملی از یک طرف و امینی از طرف دیگر بود. صالح و سنجابی نگاه بدی به امینی داشتند و سوءظن شخصی پیش آمده بود که نمی‌خواستند امینی موفق شود. این هم تراژیک بود. با این حال از نظر نباید دور داشت که در نهایت بیشتر اهرم‌های قهریه در اختیار شاه بود و معلوم نیست همکاری احتمالی جبهه ملی با امینی هم به چه نتیجه‌ای می‌رسید؟

 

بهروز: شاه در سفر به آمریکا و دیدار با کندی او را قانع می‌کند که اصلاحات ارضی که بعدا به «انقلاب سفید» مشهور شد را خودش اجرا کند و وقتی بر می‌گردد امینی ساقط می‌شود. حال تصور کنید اگر شاه به واشنگتن می‌رفت و کندی ایرانی را می‌دید که در آن یک اپوزیسیون دموکراتیک با یک دولت اصلاحی در ائتلافی مقطعی است، آیا در این شرایط آمریکا می‌پذیرفت این اصلاحات را یک دیکتاتور مصلح از بالا و به زور پیش ببرد یا می‌گفت وقتی ما می‌توانیم روندی نیمه دموکراتیک داشته باشیم که اپوزیسیون ایران هم با آن همراهی می‌کنند، همین روند ادامه پیدا کند؟ اگر سمبه اپوزیسیون پر زور بود و با امینی رابطه بهتری داشتند شاه به آن سادگی نمی‌توانست آمریکا را قانع کند که اجازه بدهد خودش اصلاحات ارضی را اجرا کند. در زمانی که شاه آماده بود طبقه زمین‌دار را خلع ید کند که یکی از ستون‌های سنتی سلطنت در ایران بود که به تضعیف خود سلطنت می‌انجامید و به همین دلیل شاه آسیب‌پذیر بود و فقط به حمایت ارتش و آمریکا متکی بود، اگر آمریکا طور دیگری نقش‌آفرینی می‌کرد، شاه جرات می‌کرد اینگونه برخورد کند؟ گرچه من به عنوان تاریخ‌نگار نباید به این «اگر»‌ها بپردازم اما وقتی به این دوران نگاه کنیم می‌بینیم می‌شد بازگشت دیکتاتوری را به عقب انداخت. و هر چه بازگشت استبداد به عقب می‌افتاد فضای تنفس سیاسی بیشتر و پایه‌های دموکراسی مستحکم‌تر می‌شد.

 

سیاوشی: ما تصور می‌کنیم جبهه ملی منطقا می‌بایست طرفدار اصلاحات ارضی باشد ولی برخی اعضای شورای مرکزی جبهه ملی یا خودشان زمین‌دار بودند و یا طرفدرانشان؛ بنابراین مسالۀ اصلی برای آن‌ها اصلاحات ارضی نبود. به همین دلیل تاکید آن‌ها فقط بر انتخابات آزاد و شعارشان آزادی‌های فردی و اجتماعی، نفی استبداد و استثمار و حکومت قانونی بود.

 

 

در رفتار‌شناسی حاکمیت پهلوی در اواخر دهه ۳۰ ابهام دیگری نیز وجود دارد و آن اینکه پس از قریب ۷ سال تلاش برای مصدق‌زدایی و القای سیاست «فعالیت منهای مصدق»، حاکمیت به هواداران مصدق اجازه تجدید فعالیت داد. همین که مصدق در حصر بماند ولی هوادارانش حضور داشته باشند، چه نسبتی با مصدق‌زدایی پیشین دارد؟ اپوزیسیون توانست در غیاب مصدق فعالیت خود را مدیریت کرده و در آن فضا گرفتار نماند و در عین حال خواسته حاکمیت را هم محقق نکند؟ حتی علاوه بر حاکمیت می‌بینیم امینی هم به نمایندگان جبهه ملی گفته بود: «گفتم شما بروید حزبتان را علم کنید. گفت [می‌توانیم] تابلوی جبهه ملی [را نصب کنیم]؟ گفتم نه. جبهه ملی مال مصدق‌السلطنه است. گفت پس ما چیزی نداریم. گفتم پس شما چیزی نیستید. مصدق‌السلطنه آن مال، مال خودش است. شما می‌خواهید سرقفلی این دکان را برای خودتان بگیرید. این درست نیست.» آیا جبهه ملی بدون حضور مستقیم مصدق ترفند اختلاف‌افکنی حاکمیت بود یا نشانه عقب‌نشینی آن؟

 

بهروز: با تشکیل جبهه ملی دوم اسم مصدق هم مطرح شد. روح و میراث مصدق هم حاضر بود. مهم این بود که فضای باز سیاسی بسط و قوام پیدا کند. هدف هر فعالیت اصلاح‌طلبانه‌ای باید قوام و دوام و بسط فضای باز سیاسی باشد. در هر برهه تاریخی برای دستیابی به این اهداف می‌توان در صورت لزوم و نیاز، انعطاف نشان داد و اگر این انعطاف تحقق این سه هدف را با مانع مواجه کند، ضرورتی به تن دادن به آن نیست. در این برهه خاص تاریخی جبهه ملی دوم با نام و میراث مصدق شروع کرد و هرگز جدا از آن نبود گرچه خود مصدق حضور فیزیکی نداشت. بنابراین مخرج مشترک و توازنی ایجاد شد چرا که هم نام و میراث مصدق بار دیگر مطرح شد که ارتباط مستقیمی با میراث آزادیخواهی و قانونمندی و مشروطه‌خواهی در ایران دارد و هم خود مصدق حضور دائمی نداشت و همین امر حساسیت‌هایی که ممکن بود نسبت به حضور شخص وی ایجاد کند را کمتر می‌کرد.

 

سیاوشی: در خود جبهه ملی اول هم نیروهایی بودند که مصدق را تنها گذاشتند یا از او انتقاد کردند یعنی همه آن‌ها مصدقی نبودند. مصدق برای مردم شخصیت کاریزماتیکی بود ولی برخی اعضای جبهه ملی مثل خلیل ملکی که با شاه مذاکره کرد یا بقایی که مسیر دیگری انتخاب کرد و یا کاشانی و مکی هیچ کدام به آن معنا مصدقی نبودند یا لااقل در عمل مصدقی باقی نماندند. مصدق رهبری بود که فراگیری چترمانندی داشت. در جبهه ملی اول حزب ایران به مصدق نزدیک‌تر بود تا بقیه احزاب ولی حتی کریم سنجابی و اللهیار صالح هم خصوصیات مصدق را نداشتند، مصدق هم بیشتر با گروه‌های رادیکال همفکری کرد تا افرادی چون صالح و سنجابی. حاکمیت شاه هم فکر می‌کرد با صالح و سنجابی راحت‌تر می‌تواند کنار بیاید و بنظر من شاه هم در وهله‌ای با این گروه‌ها بازی می‌کرد.

 

 

این اختلاف هم پیش آمد. مصدق نسبت به شکل‌گیری نهضت آزادی موضع تائیدآمیزی داشت تا جایی که بازرگان گفت: «تشکیلات و پایه‌های اصلی نهضت را با کسب نظر از آقای دکتر مصدق ریخته‌اند.» گرچه جبهه ملی میراث‌دار نام مصدق بود اما در ادامه راه نهضت آزادی جلودار شد و مصدق هم نگاه مساعدی به عملکرد آن‌ها داشت.

 

بهروز: هدف مصدق ترجیح نهضت آزادی به جبهه ملی نبود. مصدق سیاست‌های جناح چپ و اقلیت جبهه ملی (نهضت آزادی، حزب ملت ایران و سازمان دانشجویان جبهه ملی) را تائید کرد که معتقد به چانه‌زنی در بالا و فشار از پایین بودند؛ سیاست این جناح این بود که در مواردی که امکان داشت می‌توان با امینی همکاری کرد و در مواردی که نقدی به عملکرد امینی باشد باید از امینی انتقاد کرد. مصدق این سیاست را در مقابل سیاست جناح خنجی تائید می‌کرد که می‌گفتند اگر انتخابات آزاد برگزار نشود ما با دولت امینی هیچ نوع همکاری نمی‌کنیم و در عمل به تضعیف امینی کمک می‌کردند. مصدق از بین این دو سیاست جبهه ملی سعی کرد یکی را تقویت کند. دو راه حل داشت، یا چیزی نگوید و یا سعی کند یکی را با اعتبار نام نیک و محبوبیت خودش تقویت کند که راه دوم را برگزید. مصدق مثل جناح اقلیت جبهه ملی تضاد بین دربار و امینی را تشخیص داده بود و می‌دانست سقوط امینی چه عواقبی می‌توانست داشته باشد.

 

سیاوشی: اختلاف جبهه ملی با مصدق فرا‌تر از مساله برخورد با امینی بود. مساله تاکتیک و استراتژی هم در این میان مهم بود یعنی اینکه باید فقط به چانه‌زنی از بالا پرداخت یا فشار از پایین را هم باید در نظر داشت؟ مصدق همانگونه که آقای دکتر بهروز تاکید کردند بیشتر طرفدار جناح اقلیت بود و معتقد بود نمی‌توان بدون کسب پشتیبانی مردم وارد مذاکره با حکومت شد. مصدق از این جهت از نهضت آزادی حمایت می‌کرد وگرنه در مواردی دیگر با نهضت اختلاف داشت که بخاطر تفاوت دیدگاه‌های مذهبی بود. همفکران بازرگان در ابتدا در نهضت مقاومت ملی گرچه چهره‌های مذهبی بودند اما استراتژی مذهبی نداشتند، درحالیکه نهضت آزادی رویکرد مذهبی پررنگی داشت، ولی مصدق چهره‌ای سکولار بود و اتفاقا از نظر مشی مذهبی به جناح اکثریت جبهه ملی نزدیک‌تر بود.

 

 

سنجابی روایتی دارد از مذاکره سرلشکر پاکروان رئیس ساواک، جهانشاه صالح و صنعتی‌زاده کرمانی رئیس چاپخانه فرانکلین با رهبران جبهه ملی در زندان پس از بازداشت آن‌ها در بهمن ۴۱. محور مذاکرات چنانکه سنجابی گفته و من از آقای حسین شاه‌حسینی هم در همین زمینه پرسیده‌ام این بود که نمایندگان شاه می‌خواستند جبهه ملی نسبت به سلطنت ابراز وفاداری و احترام کند و دولت هم جبهه ملی را به رسمیت بشناسد و فعالیت آن را تا حدودی آزاد بگذارد. سران جبهه ملی هم پاسخ دادند طبق قانون اساسی ایران شاه باید سلطنت کند نه حکومت. خلاصه توافقی حاصل نمی‌شود. بنظر شما قصد حاکمیت برای مذاکره با جبهه ملی آن هم در زندان چه بود؟ آنچه راه را بر توافق بست پرنسیب مخالفت اپوزیسیون با مذاکره با حاکمیت و خیانت تلقی کردن هرگونه مصالحه و بی‌اعتمادی آن‌ها به شاه بود یا جدی نبودن خود حاکمیت و صرفا تعارفی که جوابش از قبل معلوم بود؟

 

بهروز: پس از سرکوبی‌های سال‌های ۱۳۴۱-۴۲ حاکمیت کمی اعتماد به نفس خود را بدست آورد. از طرفی هم نیروهای مخالف زمان زیادی را صرف دعواهای درونی کرده و از امر سازماندهی مردمی بازماندند. مجموعه این دو عوامل به گمان من باعث شد که بعد از خاطر جمع شدن از شکست مخالفین، دیگر نیازی به چانه‌زنی با آنان دیده نشود.

 

سیاوشی: پس از رفراندوم رژیم شاه روی دنده افتاده بود و آنچه به رهبران جبهه ملی پیشنهاد شد بیشتر یک بازی بنظر می‌رسد.

 

 

شما قیام ۱۵ خرداد را چقدر متاثر از افول اپوزیسیون در اواخر دهه ۳۰ و اوایل دهه ۴۰ می‌دانید؟ ناکامی جبهه ملی در تغییر جهت مسیر مبارزات به سمت قهرآمیز و توده‌ای چه تاثیری گذاشت؟

 

سیاوشی: باید به مولفه حوزه علمیه بطور مستقل نگاه کنیم. تحولاتی در حوزه علمیه رخ داد که فارغ از شکست یا عدم شکست جبهه ملی، روند مستقلی را طی می‌کرد. این تحولات پس از درگذشت آیت‌الله بروجردی رخ داد که از سیاست کناره گرفته بود و آیت‌الله خمینی هم تا زمانی که آیت‌الله بروجردی به عنوان یک مرجع تقلید عام در قید حیات بود با حفظ احترام ایشان موضع‌گیری سیاسی نمی‌کرد. درگذشت آیت‌الله بروجردی موقعیتی تازه برای حوزه علمیه قم ایجاد کرد که روحانیونی چون آیت‌الله خمینی و منتظری و طلاب جوان وارد جرگه سیاست ملی شوند. در این میان تصمیم حاکمیت در دوره نخست‌وزیری اسدالله علم به برگزاری انتخابات انجمن‌های ایالتی و ولایتی عاملی شد که حوزه به موضع‌‌گیری سیاسی بپردازد. دو موضوع درباره انتخابات انجمن‌های ایالتی و ولایتی با واکنش حوزه و بازار روبرو شد یکی اعطای حق رای به زنان بود و دیگری هم اعلام اینکه انتخاب‌شوندگان می‌توانند به یک کتاب آسمانی سوگند بخورند و قید سوگند به قرآن حذف شد. علم با مشاهده این اعتراضات پس کشید و این خود تا حدی حوزه را فعال کرد. گرچه اتفاقات بعدی تا حدی با ناکامی جبهه ملی ربط دارد، چون بازار، هیات‌های موتلفه انجمن‌های اسلامی پزشکان، کانون مهندسان و... به سمت حوزه متمایل شدند و عده زیادی از بازاری‌ها سهم امام خود را که قبلا به مراجع مختلف می‌دادند بسیاری از آنان بطور متمرکز به بیت آیت‌الله خمینی منتقل کردند و خود این برای تقویت منابع مالی جنبش در حوزه عامل مهمی بود. البته آیت‌الله خمینی به عنوان رهبر سیاسی حوزه بسیار از رهبران جبهه رادیکال‌تر بود و در نهایت استفاده از قوه قهریه را برای به زنو درآوردن رژیم پهلوی لازم می‌دانست. بنابراین بنظر من پاسخ به سووال شما در مورد نقش ناکامی‌ جبهه ملی در تغییر جهت مبارزات اینست که بطور کلی‌ نقش مهمی‌ داشت ولی‌ در نهایت نباید از نظر دور داشت که عواملی مستقل از این ناکامی نیز در تغییر جهت موثر بودند.

 

بهروز: به نظر من قهری شدن مبارزات ضد سلطنتی در ایران نتیجه مستقیم جلوگیری از توسعه روند باز شدن فضای سیاسی در این دوران است. لازم نبود ایران در آن زمان بلافاصله تبدیل به یک حکومت دموکرات نمونه شود. همین که روند بازگشایی کنترل شده سیاسی و اجتماعی در کنار اصلاحات دیگر ادامه یابد می‌توانست زمینه‌ای برای رشد تدریجی و بسط آزادی باشد. اما به گمان من دربار پهلوی و شخص شاه به خودی خود راضی به این کار نمی‌شدند و اصولا شاه به اصلاحات از بالا اعتماد و اعتقاد بیشتری داشت. شاید حضور مردم و فشار از پایین می‌توانست بر وی و اطرافیانش تاثیر بگذارد اما برای اینکه چنین باشد، مخالفین باید سیاست مدبرانه‌تری در برابر دولت امینی اتخاذ می‌کردند. کل این روند بازگشایی سیاسی، چانه‌زنی گروه‌های سیاسی و فضای آزاد در بهمن ۴۱ به پایان می‌رسید و وقتی جبهه ملی را تار و مار می‌کنند وارد فرایند جدیدی در تاریخ سیاسی شدیم که طی آن مبارزه سیاسی علنی یا چانه‌زنی در بالا و... دیگر جوابگو نبود و نیروهای جدیدی وارد میدان شدند که به شیوه خود کاری که حزب توده و جبهه ملی نتوانستند بکنند، جامه عمل بپوشانند و آن ناتوانی در رهبری موثر و قوی و قوام یافته جهت بسط و قوام دموکراسی بود. این نیرو‌ها از دو منظر وارد سیاست ‌شدند، یکی نیروهای سنت‌گرا که نمود آن در قیام ۱۵ خرداد بود و دیگری جنبش مسلحانه توسط چریک‌های فدایی و مجاهدین خلق که هر دو این‌ها جلوی رژیم شاهنشاهی در مقابل بی‌قانونی و دیکتاتوری و حتی اصلاحات قد علم کردند و گرچه در کوتاه مدت سرکوب شدند، اما وقتی قدرت سرکوب بعلاوه اصلاحات اعمال می‌شود در دراز مدت موجب انقلاب می‌شود که در ۲۲ بهمن رخ داد.

 

سیاوشی: نکته‌ای را باید در انتها اضافه کنم که تحلیل موضع حوزه مذهبی درباره اصلاحات است. بر خلاف باور عمومی آیت‌الله خمینی از موضع حمله به محتوای اصلاحات وارد مبارزه بر ضد انقلاب سفید نشد. به عقیده او مبارزه را می‌باید بر متد رفراندوم متمرکز کرد.  نگرانی آن‌ها از توسل حاکمیت به رفراندوم برای پیاده کردن مقاصد دیگر بود، مثلا احتمال اینکه روزی شاه با رفراندومی دیگر مبانی مذهبی را مورد تهدید قرار دهد. بنابراین با اصرار بر اینکه رفراندوم به دیکتاتوری بیشتر منتهی می‌شود موضع آیت‌الله خمینی بی‌شباهت به موضع جبهه ملی نبود. در ‌‌‌نهایت باید گفت دوره امینی اگر نگوییم دوره طلایی، که یک دوره برنزی یا نقره‌ای بود که فضای سیاسی ایران بتواند از طریق رفرم و نه انقلاب باز شود اما متاسفانه این اتفاق نیفتاد و تا حد زیادی بخاطر مواضع رهبران سنتی جبهه ملی بود.

 

کلید واژه ها: علی امینی جبهه ملی مازیار بهروز سوسن سیاوشی


نظر شما :