اعدام رازدار

ترجمه: بهرنگ رجبی
۲۲ خرداد ۱۳۹۲ | ۱۵:۲۶ کد : ۳۲۶۹ پاورقی
اعدام رازدار
تاریخ ایرانی: آنچه در پی می‌آید ترجمه تازه‌ترین کتاب کریستوفر دی بلیگ، روزنامه‌نگار و محقق بریتانیایی است؛ «ایرانی میهن‌پرست؛ محمد مصدق و کودتای خیلی انگلیسی»، بر اساس آخرین یافته‌ها و اسناد منتشرشده در آرشیوهای دولتی آمریکا، بریتانیا و دیگر کشور‌ها به شرح زندگی سیاسی مصدق می‌پردازد. هر هفته ترجمه متن کامل این کتاب که به تازگی منتشر شده را در «تاریخ ایرانی» می‌خوانید.

 

***

 

مصدق می‌توانست زندگی آرامی برگزیند و مقام‌هایی جداجدا ازش پرسیدند آیا حاضر است بی‌خیال تقاضای تجدیدنظرش بشود و به عوض برای خودش برود به احمدآباد، اما او معامله را نپذیرفت. برای دولت، تقاضای تجدیدنظر مصدق به معنای محاکمه‌ای حتی آزاردهنده‌تر و عذاب‌آور‌تر از محاکمهٔ اصلی بود؛ فرصتی بود برای انتقاد از خشونتی که حالا داشت در قبال میراث او اعمال می‌شد.

 

شاه و زاهدی از هیچ فرصتی برای خراب و خنثی کردن سیاست‌های مصدق نگذشته بودند. بریتانیا‌‌ همان روزی که مصدق محکوم شد، سفارتخانه‌اش را در تهران بازگشایی کرد، و مذاکرات برای رسیدن به توافقی نفتی و بی‌اثر کردن ملی شدن صنعت نفت هم قرار بود خیلی زود شروع شود. در آذرماه ۱۳۳۲ ریچارد نیکسون، معاون آیزنهاور به تهران آمد تا مشیت تازهٔ امور را مبارک بگوید و اعتراض‌ها به سفر او مواجه شدند با آتش مرگبار مسلسل‌ها. نهایتا کارهای آماده‌سازی را برای برگزاری انتخاباتی به شدت تحت نظارت آغاز کردند، انتخابات مجلس هجدهم که اصلی‌ترین کارش زدن مهر تأیید بر توافقنامهٔ نفتی می‌بود.

 

مقامات عزم کرده بودند نگذارند مصدق از دادگاه تجدیدنظر به‌سان سکوی خطابه‌ای برای تبلیغ نظرات و دیدگاه‌هایش استفاده کند. در ایران پس از کودتا، فرهنگ ارعاب رسمی داشت دوباره جان می‌گرفت و مقام‌های حکومت به استناد ترس خود مصدق از کشته شدن، کمی پیش از پایان دادگاه بدوی او را منتقل کرده بودند به پادگانی نظامی. اعلام اینکه روند دادگاه تجدیدنظر غیرعلنی خواهد بود، عذاب و مصیبتی ‌بود برای حکومت؛ با این حال همه‌چیز آن جلسات غیرعلنی بود جز اسمشان.

 

روز ۱۹ فروردین‌ماه ۱۳۳۳ دادگاه تجدیدنظر نظامی تشکیل جلسه داد و اجرای مصدق در طول یک ماه جلسات، به قدر محاکمهٔ اولش سرزنده و پرشور بود. از مقالات موجود خوب استفاده کرد، مقالاتی که حالا دیگر کم‌کم داشتند در مطبوعات فرنگی منتشر می‌شدند و با دلیل و سند می‌گفتند ایالات متحده پشتوانه و پشتیبان سرنگونی دولت او بوده. اما بیشتر آنچه‌ که می‌گفت، برای عموم گزارش نمی‌شدند، چون صرفا چند ده تماشاچی اجازهٔ حضور در جلسات دادگاه یافته بودند و سرتیپ آزموده هم به مطبوعات داخلی می‌گفت چی بنویسند. در روزنامه‌های عصر دیگر خبری از آن گزارش‌های کلمه به کلمهٔ اتفاقات دادگاه نبود. پوشش محاکمات اغلب فرو کاهیده بود به چند ستون مطلب خشک و بی‌رمق در یکی از صفحات داخلی.

 

واکنش مصدق به این محدودیت‌های تازه با‌‌ همان ستیزه‌جویی معمولش بود. در اعتراض شروع کرد به اعتصاب غذا، اما به سرعت ضعیف شد و وقتی یکی از همراهان قدیمی‌اش، اللهیار صالح، با عجله رفت به سلول او تا ازش درخواست شکستن اعتصاب کند، دیگر کم و بیش بیهوش بود. محتضر گفت: «تویی صالح؟» و صالح به یادش آورد که او فقط برای خودش نیست و متعلق به کل مملکت است. صالح ادامه داد که «در خانه زن من و بچه‌ها نگرانند و چشم‌انتظار خبر، لب به غذا نمی‌زنند و منتظرند من برایشان خبرهای خوب ببرم، که شما اعتصاب غذایتان را شکسته‌اید.» عزم مصدق شکست و صبحانه خورد، آب و نان خیسانده در شیرخشک. روز ۲۲ اردیبهشت ماه دادگاه تجدیدنظر حکم دادگاه بدوی را تأیید کرد. هنوز بیست و هفت ماه از دوران محکومیتش باقی مانده بود.

 

الان دیگر زندان انفرادی را نوعی شکنجه می‌دانند؛ مصدق هم احتمالا زجر وحشتناکی کشید در سلولش در زندان رکن دوی ارتش وسط تهران. تقاضایش که اجازه دهند زیر نظر نگهبان‌هایی مسلح در خانه زندگی کند، حکم نهایی دادگاه تجدیدنظر را موکول کرد به رأی دادگاه عالی‌ای که تقاضا را نپذیرفت؛ حالا دیگر جلیل بزرگمهر هم اجازه نداشت ببیندش. بزرگمهر در طول هفت ماه معاشرت نزدیکش با مصدق، یاد گرفته بود چطور با چرب‌زبانی او را از حال و هوای غمبارش درآورد؛ دربارهٔ جوانی نخست‌وزیر حرف می‌زدند و تجربیاتش. سرهنگ این گفت‌وگو‌ها را ثبت می‌کرد تا در آینده روزی منتشر بشوند. حالا دیگر دسترسی معمول به سه مشاور غیرنظامی هم از مصدق دریغ شده بود، اگرچه اجازه داده بودند دیدار‌ها با خانواده ادامه یابد. سر خودش را به مکاتباتی خشمگینانه با مقام‌های قضایی و نوشتن یک جلد خاطرات گرم کرد، اما طبیعتا لحظه‌هایی هم یأس در برش می‌گرفت ــ و یک اعتصاب غذای بی‌ثمر دیگر. در طول روند دادگاه تجدیدنظر، روزنامه‌نگارهایی که اجازه داشتند بروند به سلول او سر بزنند، شاهد منظرهٔ نخست‌وزیر پیشین بودند در تخت، گرفتار درد و رنج. به زاری می‌گفت: «زندگی آزاد در طویله بهتر است تا محبوس بودن در قصر. آه آزادی!»

 

پریشانی و محنت مصدق با سیر امور در بیرون درمی‌آمیخت. انتخابات سال ۱۳۳۳ در جوی از خشونت و تهدید برگزار شد؛ رأی‌های نامزدهای مصدقی را نخواندند و شعبان بی‌مخ و باقی هر کسی را که مشکوک بود به طرفداری از احساسات ضد دولتی، کتک می‌زدند. تصویری از جسد نیم‌سوختهٔ سردبیر روزنامه‌ای مخالف، از پی «خودکشی» او در زندان منتشر شد و وزیر دادگستری دولت مصدق بعد از اینکه گروهی بهش حمله کردند، مرد. فاجعه‌بار‌تر از همه اینکه در مهرماه ۱۳۳۳ مجلس تازه با رأیی قاطع توافقنامه‌ای را تصویب کرد که مطابقش کنسرسیومی متشکل از چند شرکت غربی، از جمله شرکت نفت ایران و انگلیس، ادارهٔ صنعت نفت ایران را به دست می‌گرفتند. دولت ایران در حرف صاحب منابع طبیعی هیدروکربنی‌اش باقی ماند. در عمل مهار یک بار دیگر افتاد دست خارجی‌ها. ملی‌گرایی دیگر از پا افتاده بود.

 

میان همهٔ رنج‌هایش از آنچه‌ شخصا در این دوره از دست داده بود، هیچ‌کدام به قدر سرنوشت مردی او را برنیاشفت که برای نخستین بار پیشنهاد ملی کردن صنعت نفت را داده بود. حسین فاطمی سال ۱۳۲۸ این پیشنهاد را کرده بود و تا به آخر هم نزدیکترین رازدار و همدم مصدق باقی ماند. اما بعد از کودتای نافرجام روز ۲۴ مردادماه، فاطمی بیشتر از هر کس دیگری کوشیده بود شوق جمهوری به دل آدم‌ها بیندازد، و دستورات او به مأموران ایرانی در بغداد و رم که دم‌ پر «این پسره» نروند (شاه را این‌طوری خوانده بود) کینه و نفرت ابدی شاه را برانگیخته بود. این بود که وقتی در اسفند‌ماه ۱۳۳۲ فاطمی را توی خانه‌ای امن در محلهٔ شمیران پیدا کردند، شادی و هلهلهٔ سلطنت‌طلب‌ها خیلی زیاد بود؛ همسایه‌ای اتفاقی دیده بودش که داشته گل و گیاه آب می‌داده. او را وحشیانه زدند و با چاقو خط‌ خطی کردند و بعد بردند به فرمانداری نظامی؛ آنجا نظامی‌های بلندپایهٔ کشور دورش جمع شدند تا عکس‌های شاد و خوشحال پیروزی بگیرند.

 

ایالات متحده و بریتانیا هم‌نظر بودند که در میان دور و بری‌های مصدق، فاطمی خطرناکترین است. به نظر سام فال که تا پیش از قطع روابط، در سفارت بریتانیا در تهران خدمت می‌کرد، حق فاطمی این بود که اعدام بشود. نوشت: «تا وقتی این بر و بچه‌ها زنده و در ایران‌اند، همیشه خطر ضد کودتا هست. برخورد جدی لازم است.» شاه به ترغیب احتیاج نداشت.

 

ساعت دو بعدازظهر روز دستگیری فاطمی، داشتند از فرمانداری نظامی بیرونش می‌بردند که شعبان‌بی‌مخ و هم‌پالکی‌ها بهش حمله کردند؛ چاقو‌هایشان را بالا گرفته بودند و نعره می‌کشیدند «بکشینش!» جان فاطمی را خواهرش نجات داد که به محض شنیدن خبر دستگیری او با عجله رفته بود به مقر پلیس؛ به فاطمی که حمله شد، خواهر خودش را انداخت روی برادر. معجزه بود که خواهر از ده زخم چاقو جان به‌در برد و زنده ماند. در بیمارستان نجمیه حسابی بهش رسیدند و درمانش کردند.

 

خود فاطمی هم سخت مجروح شد و بهبودی‌اش را هم اعتصاب غذایی که بعد‌تر کرد، بیشتر به خطر انداخت. تسلیم سرنوشت، دست به کار مراسلات مخفیانۀ استثنایی شد با روحانی‌ای مصدقی که مثل خودش در‌‌ همان زندان نگه می‌داشتند؛ یک جا اشاره کرده: «آرزو دارم که نفس‌های آخر زندگی‌ام نیز در راه نهضت و سعادت هموطنانم صرف شود.» فاطمی ارزش تبلیغاتی حاضر شدن در دادگاه و محاکمه را می‌فهمید، چون حتی اگر آنچه را گفته می‌شد، نمی‌توانستند چاپ کنند، باز دهان به دهان می‌چرخید، و «در تاریخ و در پرونده باقی خواهد ماند. و فردای روشن ممکن است مورد استفادهٔ نسل‌های آینده و همچنین نسل معاصر قرار بگیرد.»

 

از روال قضایی بوی گند شاه و شهوتش برای انتقام بلند بود. فاطمی را همراه با علی شایگان و احمد رضوی در دادگاه غیرعلنی محاکمه کردند ــ دو نفر دیگری که بعد از کودتای نافرجام اولی، تند و تیز دربارهٔ شاه حرف زده بودند. عکاس‌های مطبوعات را کیش کردند و در‌ها را به روی تماشاگر بستند؛ بعد فاطمی را روی تخت روان آوردند. رئیس دادگاه به وکلای متهمان گفت: «نمی‌خواهم تهدیدتان کنم اما حواستان باشد که ما هرچه داریم از شاه است و شما وکلا وقتی دفاعتان را می‌کنید، باید عظمت تاریخ ایران را در نظر بگیرید.» محاکمه فقط چند روز طول کشید. فاطمی محکوم به مرگ شد و باقی به حبس ابد.

 

دادگاه تجدیدنظر داغان بود؛ فاطمی شب قبلش خون سرفه می‌کرد اما دکترهای نظامی اعلام کردند سر حال است. وکیلش بعد جلسهٔ صبح فلنگ را بست و رفت پنهان شد. چون محاکمه علنی نبود، فاطمی حاضر نشد از خودش دفاع کند، و رئیس دادگاه هم یادداشت‌های یکی دیگر از وکلای مدافع را انداخت توی آتش بخاری. به هر حال حکم شایگان و رضوی تخفیف یافت به ده سال حبس برای هر کدام، اما حکم مرگ فاطمی تأیید شد. روز ۱۹ آبان‌ماه ۱۳۳۳ ایستاد جلوی جوخهٔ آتش.

کلید واژه ها: ایرانی میهن پرست فاطمی محاکمه مصدق


نظر شما :