طالبانی را چگونه دیدم؟- عرفان قانعی‌فرد

نویسنده خاطرات جلال طالبانی
۰۷ دی ۱۳۹۱ | ۱۵:۰۱ کد : ۲۹۱۱ از دیگر رسانه‌ها
بهار ۱۳۸۴ که تحقیق درباره وی را آغاز کردم و مدت‌ها طول کشید تا در بهار ۱۳۸۶ ناظم دباغ که از آن لحظه به بعد چون پدری مهربان در کنارم قرار گرفت، مرا به همراه خود به کردستان عراق برد و به حزبش معرفی کرد. و عاقبت در‌‌ همان تابستان در ساعتی از شب گذشته دکتر فواد معصوم به دیدارم آمد و از امکان دیدار به مام جلال خبر داد و من هم ۱۱ شب بود که به دیدار جلال طالبانی رفتم. دیدم تا دم در کاخ ریاست جمهوری به استقبالم آمده، بی‌هیچ غروری و بی‌هیچ آدابی و ترتیبی و در عین تواضع و مهربانی.

 

خیلی زود با او حرفمان گل انداخت و چنان در پستوهای تاریخ قدم می‌زد که تو گوئی همه را به تنهایی پیموده است و ذهن فعال‌اش همچنان روحیه ناآرامش، مجال ایستادن نمی‌داد. جریان ذهن و سیلان فکرش برایم جالب بود. کُرسی ریاست جمهوری برایش ارزش نبود و شاید او و تجربه و خاطرات و پیشینه‌اش به آن کرسی و مقام ارزش و اعتبار داده بود.

 

در کردستان گاه شهر به شهر و روستا به روستا به دیدار رفقا و دوستان قدیمی‌اش می‌رفتم و گاه در میان خانواده‌اش بودم، برادر، خواهر و... دو نفر از دوستانش لحظه به لحظه حامی و پشتیبانم بودند که مبادا در نیمه راه بمانم و شاید اگر لطف ناظم دباغ و دکتر کمال فواد نمی‌بود، گرگ‌ها مرا دریده بودند...

 

یک پایم در بغداد بود، یک پایم در کردستان... یک پایم در اروپا و امریکا و...‌گاه از دیدار شخصیتی بزرگ باز می‌گشتم و برایش باز می‌گفتم که مثلا کسینجر، کلینتون، برژنسکی در آمریکا چنین گفتند؛ کوشنر در فرانسه و پریماکف در روسیه چنان گفتند؛ تسبیح‌اش را می‌چرخاند و یا با قلمی به روی کاغذ سفید، اشکال بی‌ربط می‌کشید و تنها به لبخندی بسنده می‌کرد؛ انگار فقط برایش روایت خودش مهم بود نه آنچه دیگران درباره‌اش می‌گویند. از معلم دوران دبستانش شنیده بودم که همیشه روحی ناآرام و سرکش داشته. از اعماق وجودش کردستان و رشد کرد‌ها و تعالی هویت آنان را دوست داشته... به یاد می‌آورد وقتی را که خبر به دار آویخته شدن پیشوا قاضی محمد در مهاباد از رادیو پخش شد، جلال با گریه و دوان دوان حیاط مدرسه تا خانه را می‌دوید و معلم از بالکن مدرسه نظاره‌گر ابراز احساساتش بوده...

 

یک شب در سلیمانیه با فواد عارف و مکرم طالبانی دیدار کردم، هر دو از وزیران کرد در کابینه صدام بودند و می‌گفتند که در دوران جوانی‌اش، اندیشه‌ای تند و روحی سرکش داشت و شوق آموختن و فکر جدید را پیمودن او را بر آن داشت تا در برهوت اندیشه آن زمان به بند و دام کمونیست گرفتار نشود، از ابراهیم احمد آموخت که بر خلاف سنت و فکر غالب جامعه، برعکس رود شنا کند و افکار متعالی و مترقی را بشناسد... که حاصلش اندیشه چپ بود... و بعد سخنانشان تاریخ کردستان و عراق بود که انگار با حضور طالبانی عجین شده بود.

 

وقتی که ایران، از سال ۱۹۶۱ تا ۱۹۷۵، با کمک مالی و نظامی حرکت مسلحانه کردهای عراق را ساخت، در حرکت سیاسی‌اش، مام جلال و دیگر روشنفکران تحصیلکرده همراهش در کمیته مرکزی حزب، به دنبال افکار مترقی بودند تا به دور از عوامفریبی و سرگرم ساختن عامه مردم و فریب آنان به رویای شاعرانه تشکیل کردستان، فعالیت سیاسی کنند و از استبداد و فردپرستی سنتی‌‌ رها شوند. عاقبت به غربت رفت و سال‌ها بعد خواست که خود به کمک دوستانش حرکتی نو بیاغازد و حرکت قدیم را استثمار و کهنه‌گرایی و عروسک شاه نامید و خود پرچم مبارزه را در دست گرفت که کرد‌ها حرکت سیاسی خود را بیاغازند و تلاش کنند تا هویت سیاسی – فرهنگیشان به رسمیت شناخته شود...

 

در میان دوستان و دشمنانش، روایت‌های مختلفی از او و کردستان را می‌شنیدم، به همه بخش‌های کردستان در سوریه و ترکیه و ایران و عراق سفر کردم و پای صحبت پیران رفته راه نشستم، برایم مهم نبود از کدام دسته و گروه و قبیله و حزب هستند و روایت‌های مختلف کردستان را ده‌ها بار از زبان این افراد شنیدم... هر کدام نوری بر یک تاریکخانه می‌انداختند... از قامیشلی در سوریه تا کافه‌ای در وسط شهر استکهلم... از سیدنی استرالیا تا کمپ پناهندگان مرزی در لبنان... هدفم شنیدن و ضبط کردن بود...

 

و در آغاز کتاب هم نوشتم «... فارغ از چهره‌پردازی افراطی، اهورایی، اهریمنی، به ارائه تصویر واقعی طالبانی و تاثیراتش بر جامعه کرد‌ها پرداخت. نه از طالبانی موجودی قدسی و بی‌عیب ساخت و نه ابلیس و پلید. نه دروغ و تحریف و قلب واقعیت نوشت و نه پرداختن به اغراق و مدح یا لب به ذم و توهین گشودن. نه برای تحریک عوام و نه برای منظوری سیاسی، بلکه زندگی را آنگونه که واقعا زیسته است با خامه صداقت و بی‌خدشه نوشتن و پی هر نقدی را هم به تن مالیدن.»

 

تابستان ۱۳۸۷ بود که در دفتر طالبانی در تهران، ناظم دباغ به طور رسمی در کنفرانسی خبری، انجام پروژه را اعلام کرد و صد‌ها پوستر از کتاب به کردستان عراق روانه شد و بهار ۱۳۸۸ بود که کتاب به زیور طبع آراسته شد... گرچه بر این اعتقاد بودم که تعصبات قومی، عدم پذیرش نقد و بت شدن افراد، چالش‌های مطالعات تاریخ معاصر کرد‌ها است اما دکتر کمال فواد، طالبانی را باخبر کرد که پدرانه به حمایتم برخیزد و بدین صورت بود که برای کشورم و زادگاهم پیامی فرستاد تا در نمایشگاه بین‌المللی کتاب تهران در اردیبهشت ۱۳۸۸ خوانده شود: هر چند خواسته قلبی‌ام حضور در این نمایشگاه بود اما به علت مشغله زیاد، سعادت زیارت آثار شما و زحمت و کوشش شما در عرصه فرهنگی و دیدار با اهل قلم ایران نصیبم نشد. من هم به نوبه خود کتاب خاطراتم (پس از ۶۰ سال) را در این نمایشگاه عرضه کرده‌ام که یادگار و هدیه‌ای کوچک به اهل فرهنگ و تاریخ است. به امید موفقیت و پیروزی شما در این شغل شریف که مرز و زمان و مکان نمی‌شناسد و چراغی است برای روشن کردن فکر و اندیشه بشریت.

 

رضایت قلبی‌اش از شرح تاریخ سرزمین مادری‌اش کردستان، به گوش هر که در عالم رسید و‌‌ همان روز می‌خواستند که ذهنش را منحرف کنند اما بنا به نقل قول ناظم دباغ، میان مخالفان ایستاد و گفت: من شهادت می‌دهم که این بزرگ مردان عالم سیاست درباره تاریخ معاصر کردستان با نویسنده جوانش، به مباحثه نشسته‌اند و یکی از میهمانان باز هم انکار کرد... تا در هفته بعدش، در خانه کلینتون در نیویورک، پیر سیاست ینگه دنیا هم از شوقش برای خواندن ترجمه انگلیسی اثر، سخن رانده بود....

 

از آنکه تاریخ و روایت زندگی چریک پیر کردستان را نوشته بودم، خرسند بودم و انگیزه وافری برای آن داشتم که انگار شرف بزرگی است که به من سپرده شده بود و براستی کسی بود که در تاریخ معاصر زادگاهم جایگاه و نقشی وافر داشت.

 

جلال طالبانی را به خاطر ۵ خصوصیت دوست داشتم: وفای به دوستی، اهل مطالعه و کتاب خواندن و شوق آموختن؛ صلح دوستی؛ خسته نشدن و انگیزه و تحرک برای رسیدن به مقصود؛ ناامید نشدن و هزار بار پس از شکست، دوباره برخاستن... موقع بروز مشکلات می‌گوید: خدا از سلطان محمود بزرگتر است!.... انگار همیشه امیدوار است... طالبانی انسانی است اهل حکمت و درایت و همیشه سیاستی متعادل دارد. شاید کاریزما و سابقه او چنان شانی به کرسی ریاست جمهوری عراق داد که تا سال‌های سال هم جانشینی لایق برای او یافتن مشکل باشد. و در تاریخ کردستان معاصر هم تنها رهبر کردی است که دانش و آگاهی و سواد و شناخت درست دارد و نیز به دور از احساسات و هیجان و آلوده شدن به دامن اجنبی، برای ترقی و رشد آرمان‌هایش تلاش کرده است.

 

گرچه امروزه او و دکتر کمال فواد روی تخت بیمارستان هستند و من هم در گوشه غربت اما برای آنچه از وی آموختم و راهی که او به روی زندگی‌ام گشود، همیشه به او مدیونم و از ناظم دباغ و دکتر فواد سپاسگزار و ممنون.

کلید واژه ها: جلال طالبانی قانعی فرد


نظر شما :