عزیز شده با نفرت

ترجمه: بهرنگ رجبی
۲۷ دی ۱۳۹۱ | ۱۳:۴۸ کد : ۲۹۷۴ پاورقی
عزیز شده با نفرت
تاریخ ایرانی: آنچه در پی می‌آید ترجمه تازه‌ترین کتاب کریستوفر دی بلیگ، روزنامه‌نگار و محقق بریتانیایی است؛ «ایرانی میهن‌پرست؛ محمد مصدق و کودتای خیلی انگلیسی»، بر اساس آخرین یافته‌ها و اسناد منتشرشده در آرشیوهای دولتی آمریکا، بریتانیا و دیگر کشور‌ها به شرح زندگی سیاسی مصدق می‌پردازد. هر هفته ترجمه متن کامل این کتاب که به تازگی منتشر شده را در «تاریخ ایرانی» می‌خوانید.

 

***

 

مصدق در مقام رئیس پیش‌بینی‌ناپذیر بود، نافرمانی و سرکشی بعضی وزرا را تحمل می‌کرد اما در مواردی دیگر کوچکترین انحراف از خواسته‌هایش را به دل می‌گرفت و اعتراض می‌کرد. بین تمایلش برای ادامه دادن نزاع تا انتها و رسیدن به پایان تلخ و غریزه‌اش برای یواشکی عقب کشیدن دو دل بود. پایان تابستان سال ۱۳۳۰ وقتی مذاکرات شکست خورد، اعتراف کرد آرزو داشته مجلس ساقطش کند. بعد فردا صبح احتمالاً طبق معمول قبل سحر از خواب بیدار می‌شد و می‌افتاد به فکر کردن برای یافتن راه‌هایی تازه.

 

در طول تابستان و پاییز ۱۳۳۰ مجلس آرام‌آرام مهرش را نسبت به او از دست داد؛ کانون مخالفان شد و نماینده‌ها به سوی بریتانیا و دربار کشیده شدند. تلقی او از مقامش یک نخست‌وزیر دوران جنگ بود، اما با ژنرال‌هایش نمی‌نشست به نقشه کشیدن برای اینکه چطور برنده شوند. نمی‌توانست درون خودش تعادلی میان منافع و آرمان‌هایش برقرار کند که شالودهٔ هر سیاستمدار واقعی‌ای است. اما مصدق هم سیاستمداری معمول و متعارف نبود. او وزنه‌ای اخلاقی بود و آنی از قدرت گرفتنش نگذشته بود که تقریباً هر نهادی را در کشور رنجانده بود.

 

قبل سفر آمریکا وقتی به مجلس رفت تا به نمایندگان گزارشی بدهد، عصبانی شد که دید مخالفان کنار کشیده‌اند و دارند برنامه‌ریزی می‌کنند به حد نصاب برای وتو کردن تصمیمش برسند. از ساختمان مجلس که بیرون زد، قصد داشت به خانه برود اما نظرش عوض شد و چهارپایه‌ای خواست. آن قدر از برگشتن به جلد یک مخالف شادمان بود که رفت روی چهارپایه و جمعیتی را که در میدان بهارستان جمع شده بودند، خطاب گرفت و شروع کرد به توضیح دادن اینکه چقدر تلاش کرده به توافقی شرافتمندانه برسد اما «قصاب بی‌رحم»، بریتانیا، چوب لای چرخش گذاشته. زد زیر گریه و مردم هم اشکشان درآمد. بهش گل دادند و او هم دسته گل را قبل اینکه دوباره بدهد به آدم‌ها، گرفت بالا دم پیشانی‌اش. گفت «مردم خیرخواه و میهن‌پرستی که اینجا جمع شده‌اید! مجلس شمایید و این مکان ــ با انگشت ساختمان مجلس را که پشت‌سرش بود، نشان داد ــ و آن یک مُشت آدمی که خیر و سعادت کشورشان را نمی‌خواهند اصلاً مجلس نیستند!»

 

رهبری دیگر ــ قوام مثلاً ــ ممکن بود از این فرصت برای پس کشیدن از موضع حداکثری‌اش استفاده کند و پیشنهاد عایداتی به شدت افزایش ‌یافته برای ایران و دوستی همدلانهٔ ابرقدرتی تازه را بپذیرد، و بعد بازوی تبلیغاتی‌اش را مشغول قالب کردن توافقنامه به عامهٔ مردم کند. مصدق جز میهن‌پرستی و صداقتش هیچ بازوی تبلیغاتی دیگری نداشت و این‌ها هم اگر تلاش می‌کرد غیرشرافتمندانه ماجرا را فیصله بدهد سر جای اولش برنمی‌گشتند. حزب توده نعره می‌کشید که مصدق به دنبال ایجاد رابطه‌ای مبتنی بر سرسپردگی با ایالات متحده است ــ کشوری که به چشم آن‌ها شرور‌تر و بد نهاد‌تر از بریتانیا بود. تندروهای دور و بر خودش هم به گفتهٔ حسین فاطمی، سخنگوی دولت و سردبیر روزنامهٔ «باختر امروز» منتظر یک لحظه تردید در عزم او بودند و تمام داشتند در قبال «جغد بد یُمن لندن» نفرت روی نفرت بار می‌کردند. متعصبانی دیگر فرا‌تر از مرزهای قانون خط و نشان می‌کشیدند و بهمن‌ماه ۱۳۳۰ بود که فداییان اسلام فاطمی را با تیر زدند و تقریباً تا دم مرگ رفت.

 

بسیاری آدم‌ها ــ از جمله کسانی از هیات دولت ــ رویکرد آسان‌گیر و با اغماض او در قبال حزب توده را تقبیح می‌کردند و برنمی‌تافتند. فعالیت حزب کماکان ممنوع بود و بسیاری از رهبرانش در خارج از کشور بودند، اما حزب به سازماندهی پنهان و شبکهٔ قدرتمندش در کارخانه‌ها و مدارس می‌نازید. به چشم نخست‌وزیر، آزادی‌ای را که حزب توده داشت ازش سوءاستفاده می‌کرد، نمی‌شد از آزادی‌ای منفک کرد که کلیت کشور در روند دستیابی‌اش بود. با بی‌میلی تمام بود که در اسفندماه ۱۳۳۰ بعد از درگیری‌های خشونت‌بار خیابانی میان توده‌ای‌ها و گروه دست‌راستی‌ حامی حکومت، اعلام حکومت نظامی در پایتخت کرد. اما مصدق مطلقاً هم اعتقاد نداشت ایران در آستانهٔ فرو غلطیدن زیر سیطرهٔ مسکو است و بعد‌ها رخدادهای در راه هم نشان می‌دادند حق با او بوده. در ایالات متحده که بود، خشونت‌هایی درگرفت؛ دانشجو‌ها و کارگران توده‌ای کارخانه‌ها با لات و لوت‌های بقایی و پلیس درگیر شدند. یکی از روزنامه‌های حزب توده از «حکومت خونخوار و غارتگر مصدق‌السلطنه» به تندی انتقاد کرد و قلدرهای مخالف دولت در صحن عمومی مجلس فریاد کشیدند «مرگ بر مصدق!» آیت‌الله کاشانی به دولت کمک می‌کرد و حتی حاضر بود مردم را به تظاهرات عظیم، ضد امپریالیستی و ضد کمونیستی دیگری فرا بخواند. یکی از حامیان مخالفان عزا می‌‌گرفت که «در کشور ما جز تظاهرات هیچ اتفاق دیگری نمی‌افتد. یک روز این دار و دسته گردهمایی دارند و روز دیگر آن یکی دار و دسته... نفت ما زیر زمین و همچون دیگر ثروت‌های طبیعی‌مان پنهان است... بس کنید!»

 

بعضی وقت‌ها به نظر می‌آمد این دولت نمی‌داند چطور مهار اوضاع را به دست بگیرد، اما مصدق داشت نشان می‌داد خیلی با استقامت‌تر از آن است که شپرد و دیگران انتظار داشتند. او آدمی بود که بداهه و با جرات عمل می‌کرد و بعضی شگرد‌هایش ــ مثل اینکه هدفش را می‌کرد ماجرایی خارجی تا بتواند جایگاهش را در خانه تقویت کند، و بعد‌تر تبلیغاتش در مورد اقتصادی غیروابسته به عایدات نفت ــ حسابی موفق بودند. حتی لوی هندرسن اشراف «استادانه»‌اش را در عرصهٔ داخلی تأیید می‌کرد. فرا‌تر از همهٔ این‌ها، دشمنی بی‌برو برگرد بریتانیا هم کمکش می‌کرد. بریتانیایی‌ها با نفرتشان از مصدق، او را حتی عزیز‌تر هم کردند.

 

***

 

تهرانی که مصدق بعد بازگشت از ایالات متحده به چشم دید، آکنده از تهدید، جعلیات و بدگمانی بود. تحریم بین‌المللی اقتصاد را تحلیل بُرده بود و اقدامات ریاضتی سفت‌ و سختی شروع شده بود. وام‌های داخلی خیلی بالا نرفت و نیروهای نظامی نمی‌توانستند از پس خرید لوازم یدکی بربیایند. حیات مجلس غرق ابعاد تازه‌ای شده بود؛ راهرو‌ها و صحن زیر وزن مخاطبانی که شلوغ می‌کردند و داد و بیداد راه می‌انداختند، داشت خُرد می‌شد و گوشه و کنار خیابان‌ها شاهد زد و خوردهای وحشیانه‌ای بود میان دار و دسته‌های حامیان و مخالفین دولت که با میله و پنجه‌ بوکس عرض‌اندام می‌کردند.

 

مخاطرات سیاست داخلی کلاً ماجرا را برای او و ادامه دادن مذاکرات نفتی سخت‌تر کرد. نخست‌وزیر وقت‌هایی که داشت مذاکره می‌کرد، بیشترین احساس امنیت را داشت، جایگاهی که از آن، تلاش‌ها برای سرنگونی او را می‌شد با صفت غیرمیهن‌پرستانه تقبیح کرد، اما بی‌اعتمادی دائمی‌اش نسبت به بریتانیایی‌ها او را از دستیابی به نتیجه دور می‌کرد، و حالا اتکای او به جمع کوچکی از مشاوران دور و برش بود، مؤثرترینشان کاظم حسیبی که از توانایی او برای خراب کردن امکان‌ رسیدن به توافق لذت می‌بُردند. مصدق با خواست ملی‌گرایی‌اش اعتماد مردم ایران را به دست آورده بود، و احتمالاً تودهٔ عظیمی از آن‌ها هر امتیازی را که او فکر می‌کرد برای رسیدن به توافقی شرافتمندانه باید بدهد، قبول می‌کردند. مصیبت این است که او هیچگاه ازشان نخواست چنین کاری بکنند.

 

مصدق بریتانیایی‌ها را متهم به سوءنیت در مذاکرات می‌کرد، اما بعد از ناکامی‌اش در آمریکا ترجیحش دیگر نه رسیدن به توافقی نفتی بلکه کسب پولی در کوتاه‌مدت برای حل مشکلات کشور بود، و برای رسیدن به این هدف، بی‌محابا مخاطرات سختی را به جان خرید. ذخایر مالی امور غیرمترقبه را خرج می‌کرد و ترس از این بود که خیلی زود دولت دیگر نتواند حقوق کارمندان یا هزینه‌های خدمات و ضروریات کشور را تأمین کند. مصدق به هندرسن گفت اگر ایالات متحده بلافاصله پا پیش نگذارد تا کسر بودجهٔ ماهانه ده میلیون دلاری را جبران کند، او انتخابی نخواهد داشت جز اینکه پی کسب کمک از اتحاد جماهیر شوروی برود و این‌طوری حزب توده مهار دولت را به دست خواهد گرفت. این گفته آمریکایی‌ها را غرق هراس کرد و پیش‌بینی سی‌آی‌ای این بود که ایران فروش نفت به جبههٔ کمونیست‌ها را شروع خواهد کرد و هندرسن تلویحاً گفت اگر ظرف بیست و چهار ساعت وعدهٔ کمک داده نشود، کشور گرفتار انقلاب یا ورشکستگی خواهد شد. او گفت خطر «همین‌طور بی‌عمل ماندن و گذاشتن اینکه رخداد‌ها سیر طبیعی‌شان را طی کنند، خیلی عظیم است.»

کلید واژه ها: ایرانی میهن پرست مصدق


نظر شما :