خاطرات موسوی خوئینی‌ها از دوران مبارزه، زندان و بازگشت امام

۲۶ اسفند ۱۳۹۱ | ۱۷:۴۳ کد : ۳۰۲۶ از دیگر رسانه‌ها
آیت‌الله سید محمد موسوی خوئینی‌ها از جمله مبارزان نهضت اسلامی امام در تهران و یکی از واسطه‌های رساندن اعلامیه‌ها و مواضع امام در این شهر بوده است. دبیرکل مجمع روحانیون مبارز در گفت‌وگویی سوابق دوستی خود با حجت‌‌الاسلام والمسلمین سید احمد خمینی را بیان کرده که در ادامه می‌خوانید:

 

آشنایی به واسطه مبارزات سیاسی

 

آشنایی ما با مرحوم حاج احمدآقا از زمان درگذشت مرحوم آیت‌‏الله حکیم بود که به تدریج این آشنایی سرعت بیشتری گرفت و روابط‌مان خیلی نزدیک‏‌تر و صمیمانه‏‌تر شد و در این ارتباط و دوستی، مسایل مختلف مبارزه و همکاری‏‌ها مطرح و علاوه بر آن دوستی و رفاقت ما هم بیشتر می‌‏‌شد.

 

مرحوم حاج احمدآقا چندین سال از بنده کوچکتر بودند. قبل از سال‏‌های ۱۳۴۲ با ایشان آشنایی و ارتباطی نداشتم. زمان آشنایی من با حاج احمدآقا (همزمان با فوت آیت‌‏الله حکیم) زمانی است که حضرت امام در نجف تبعید بودند. چندین سال از آغاز نهضت گذشته بود که من با ایشان آشنا شدم. اما فعالیت‏‌های مرحوم حاج احمدآقا عمدتاً حول محور شخصیت حضرت امام و مسایل مبارزاتی بود که پیرامون آن حضرت وجود داشت. طبعاً آن مسایل هم بخش‏‌های متفاوتی داشت: از جمله مسایل مربوط به حوزه و اداره حوزه و قسمتی که به امام مربوط می‌‏شد از قبیل شهریه و معاش طلاب را در بر می‌‏گرفت که در این بخش با ایشان همکاری خاصی نداشتم.

 

ارتباط کاری ما با حاج احمدآقا صرفاً در مسایل مبارزاتی و سیاسی بود. به ‏ویژه در ارتباط با اعلامیه‌‏هایی که از ناحیه حضرت امام صادر می‌‏شد؛ چه در دریافت این اعلامیه‏‌ها و چه در تکثیر آن‏‌ها. در آن زمان این کار بسیار مشکل بود و خیلی به زحمت، کسانی قبول می‌‏کردند که آن را انجام بدهند و ما ناگزیر، خودمان امکاناتی برای تایپ و تکثیر اعلامیه فراهم کردیم، چه اعلامیه‌‏‌هایی که از طرف حضرت امام صادر می‌‏شد و چه اعلامیه‏‌هایی که در حوزه در ارتباط با مبارزات به حمایت از حضرت امام صادر می‌‏شد. ما هم جمع شدیم و امکاناتی در یک خانه مخفی تهیه کرده و فعالیت می‌‏کردیم. آن خانه در قسمت جنوب شرقی قم بود. اسمش را نمی‌‏دانم، اما می‌‏دانم که حول و حوش منزل امام بود، البته با فاصله زیاد. کوچه‌های باریکی داشت. از این خانه فقط من و مرحوم حاج احمدآقا مطلع بودیم.

 

 

کانال‏‌های پنهان و پیچیده دریافت اعلامیه‏‌های امام

 

یکی از جاهایی که اعلامیه‏‌های صادره در حوزه علمیه قم را می‌‏دادند، منزل خود حضرت امام بود و این اعلامیه‌‏‌ها به دست خود احمدآقا می‌‏رسید. البته مرحوم آقای پسندیده هم آنجا بودند ولی ایشان در این بخش کمتر فعالیت می‌‏کردند. البته شاید آن موقع دوستان حضرت امام هم صلاح نمی‌‏دانستند که آقای پسندیده وارد این کار‌ها بشوند، ایشان بیشتر جنبه وکالت حضرت امام، جمع‌‏آوری وجوهات، تأمین شهریه طلاب و این موارد را بر عهده داشتند. برای احمد‌آقا به دست آوردن این اعلامیه‌‏‌ها تلاش چندانی نمی‌‏خواست زیرا در حوزه، دوستان حضرت امام و علاقه‌مندانشان زیاد بودند و اعلامیه‏‌ها را هم می‌‏رساندند. طبعاً در همین ارتباطات شخصی، اعلامیه‌ها به دست ‏ما هم می‌‏رسید. اما اعلامیه‏‌هایی که از ناحیه حضرت امام بود، از کانال‏‌های خیلی پنهان و پیچیده، بیشتر هم به دست خود مرحوم احمدآقا یا مرحوم پسندیده و یا کسانی که خیلی ارتباط نزدیکی داشتند، می‌‏رسید. آن اعلامیه‌هایی که در حوزه صادر می‌‏شد یا در بعضی از شهرهای بزرگ مثل تهران و مشهد که باز در ارتباط با حضرت امام بود، به ‏صورت شخصی و محرمانه به دست ما می‌‏رسید.

 

 

فضای عمومی حوزه علمیه در زمان مبارزه

 

البته در دوره‌‏ای که من از آن صحبت می‌‏کنم تا آشنایی با مرحوم احمدآقا، اوضاع خیلی عوض شد. بله، در آغاز در حوزه‌‏های علمیه قم فضا سیاسی نبود. البته در آغاز نهضت، به غیر از حضرت امام، مراجع دیگری هم مثل مرحوم آقای گلپایگانی، آقای مرعشی، آقای شریعتمداری و دیگران هم وارد نهضت شدند. در نتیجه چون کار از ناحیه مراجع شروع شد، لذا به سرعت بر بدنه حوزه هم تأثیر خودش را گذاشت. به خصوص قبل از آغاز نهضت در زمان مرحوم آیت‏‌الله بروجردی جمع قابل توجهی از فضلای قم قدم‏هایی را در جهت اصلاح حوزه برداشته بودند.

 

حضور چهره‌‏های معروف و فضلای حوزه در جریان نهضت، باعث شد به سرعت فضای حوزه تغییر کند. یعنی فضای غیرسیاسی قبل از سال‌های ۴۱ـ۴۰ به سرعت به سمت فضای سیاسی تغییر کرد. در آن زمان حوزه علمیه قم خیلی آمادگی بیشتری پیدا کرده بود اما این به آن معنی نیست که کسی در حوزه مخالف حرکت‌های مبارزاتی نبوده باشد. بخش عظیمی از حوزه در نهضت وارد شده بود ولی نه همه. فضای عمومی مثبت بود، هر چند که افراد متفاوت بودند.

 

در آن حال و هوا بیشترین بخش گفت‌وگوهای ما پیرامون مسایل مبارزاتی بود. البته در آن زمان بیشتر دوستان به مبارزه‏ای که حضرت امام شروع کرده بود، اعتقاد داشتند. تقریباً اکثر مواقع در مجالس و محافل به ویژه در اخبار روزنامه‌ها و تحلیل‏‌ها و نظایر آن، این مساله مشهود بود. مثلاً آن زمان مرسوم نبود که طلاب مجرد رادیو داشته باشند. بعضی از مدیران مدارس هم اگر مطلع می‌‏شدند، جلوگیری می‌‏کردند. ولی کسانی بودند مثل مرحوم محمد منتظری علاوه بر اینکه طلاب را تشویق به داشتن رادیو می‌‏کرد، خودش هم می‌‏خرید و به آن‌ها می‌‏داد و طلاب هم در کمال مخفی‏‌کاری به آن گوش می‌‏دادند. فضا، فضایی شده بود که طلاب به این اخبار گوش می‌‏کردند، روزنامه‏‌ها را می‌‏خواندند، به تحلیل مسایل مبارزاتی به‏ خصوص حول محور حضرت امام می‌‏پرداختند. طبیعی بود ما که در آن خانه با هم بودیم و رفت و آمدهایی که باهم داشتیم، بیشتر پیرامون همین مسایل باشد.

 

 

یک نامه دربسته

 

در خیابان نیاوران تهران، مسجدی است به نام مسجد جوزستان. من در آنجا هم امام جماعت بودم و هم جلسات تفسیر داشتم. بیشترین محل فعالیت من آنجا بود. در کنار آن مسجد دفتری هم بود که من روز‌ها در‌‌ همان دفتر کار می‌‏کردم و با دوستانی مانند آقای هاشمی رفسنجانی کارهای مشترکی انجام می‌‏دادیم. البته دوستان دیگر هم از قم و جاهای دیگر به آنجا می‌آمدند. به عبارت دیگر یکی از محل‏‌های مبادلات و انجام کارهای سیاسی مانند تهیه رساله‏‌های حضرت امام و رساندن آن به علاقه‌مندان همین جا بود. در ابتدا رساله‏‌ها تحویل من می‌‏شد و من نیز آن‌ها را به طلابی که به شهرستان‏‌ها می‌‏رفتند می‌‏دادم. تا آن موقع وقتی کسی را می‌‏گرفتند اولین سوال از آن‌ها این بود که این کالاهای سیاسی را از کجا به دست آوردی؟ چه رساله و چه اعلامیه. من به دوستان طلبه می‌‏گفتم که شما هر کجا گرفتار شدید، بگویید از فلانی و از فلان جا گرفتیم تا مشکلی برای شما پیش نیاید. این کار باعث می‌‏شد آن‌ها جرأت پیدا کنند. هیچ کدامشان هم به دلیل همین اعتمادی که پیدا می‌‏کردند خوشبختانه هیچ‏وقت گرفتار نشدند. بله، یادم می‌‏آید عصری بود که آمدند و گفتند که خانمی با شما کار دارد. آمدم بیرون از مسجد و دیدم خانم حاج احمدآقا هستند. من که به منزل حاج احمدآقا زیاد رفت و آمد می‌کردم، ایشان را می‌‏شناختم. نامه را دادند و رفتند. لازم به ذکر است که احمدآقا اطمینان نمی‌کرد به کسی، لذا نامه را به خانمشان دادند و ایشان برای من آوردند.

 

 

مبارزه در میان کنترل‏‌های شدید

 

معمولاً خود احمدآقا اعلامیه‏‌ها و یا موارد دیگری مثل قبوض وجوهاتی که از نجف می‌‏آمد را از قم برای من می‌‏فرستادند، متوجه شدم که ایشان به شیوه‌‏های مختلف آن‌ها را می‌‏رساندند. یک نمونه‌‏اش توسط همسرشان بود و نمونه‌ دیگر هم این بود که یک روز ایشان به من تلفن زدند که لباس‏‌هایتان را که در قم داده بودید بدوزند، من فرستادم فلان مغازه و شما بروید و از آنجا بگیرید. من متوجه موضوع ‏شدم و با احتیاط‌هایی که فکر می‌‏‌کردم کار را انجام دادم و رفتم از آنجا، بسته‌ای که ایشان فرستاده بود گرفتم. وقتی من بازداشت شدم بازجویم به من گفت که شما لباس‏‌هایتان را کجا می‌‏دهید برای اتو؟ گفتم خوب می‌‏دهم قم. پرسید خودتان می‌‏دهید یا می‌دهید فرد دیگری این کار را برای شما انجام دهد؟ شروع کرد به سوال کردن و بعد از دو، سه سوال مساله را‌‌ رها کرد. من آن موقع فکر کردم که بازجو به این دلیل بیشتر در این سوال و جواب جلو نرفت که از پاسخ‏های من فکر کرد که اصلاً متوجه نشدم که این چه سوالی است. البته بعد‌ها فهمیدم او سوال و جواب را قطع کرد برای اینکه من متوجه نشوم مساله مربوط به احمدآقا است و از داخل زندان به نوعی به ایشان اطلاع بدهم. لذا حسابی نگران شدم و احساس کردم که در ارتباط با من یک کسی می‌‏خواهد گرفتار بشود. البته من نگفته بودم. آن‌ها تلفن را شنود کردند. تلفن احمدآقا را هم شنود کردند نه تلفن من را.

 

من تصور می‌‏کنم چون تعداد زیاد بود، بعید بود که تلفن‏‌های افرادی مثل من هم شنود شود. ولی خوب تلفن احمد‌آقا قطعاً شنود می‌‏شد. چون ساواک می‌‏دانست که خیلی‏‌ها با ایشان تماس می‌‏گیرند. در اولین ملاقاتی که با همسرم بعد از چند ماه برایم فراهم شد، لحظه‌‏ای که نگهبان غفلت کرد، به خانم گفتم که به احمدآقا بگویید که ارتباط من و شما اینجا لو رفته. از روزی که بازجو از من این سوال را پرسید تا روزی که من موفق شدم این پیام را به خارج از زندان برسانم چقدر برای من سخت گذشت که نکند ایشان را دستگیر کنند. بعد‌ها متوجه شدم بعد از پیغام من، ایشان هم اقدام کرده که از کشور خارج شود.

 

 

هجرت امام به پاریس و نقش احمدآقا

 

من نشنیده‌‏ام که کسی امام را به پاریس کشانده باشد. اساساً آن یک سفری بوده که چند نفر همراه امام بودند، مخصوصاً موقعی که از دوستان نجف ایشان جدا می‌شوند و می‌‏روند به سمت کویت. دوستان نجف هم بر می‌‏گردند به سمت نجف. دیگر هم نمی‌‏دانستند که چه اتفاقاتی می‌‏افتد. ایشان می‌‏روند به مرز کویت و به خاطر مشکلاتی برمی‏گردند. این دو سه نفری که همراه امام بودند با هم تبادل نظر می‌‏کردند که چه بکنیم و کجا برویم. به بیان دیگر، نکته‌‏ای که مرحوم احمدآقا برای من نقل می‌‏کردند پیچیده نبود، یعنی یکی دو تا گزینه بیشتر در اختیارشان نبوده، یکی این بود که بروند سوریه و دوم هم به پاریس. حالا اولاً سوریه به خاطر اینکه کشور اسلامی است...

 

 

لبنان هم مطرح بود

 

آن زمان بین سوریه و لبنان خیلی موضوع تفاوت نمی‌‏کرد. هرکدام را که می‌‏خواستند تصمیم بگیرند مثل آن دیگری بود. منتها احساسشان این بود که دولت سوریه آن قدر دولت قوی نیست که بتواند فشار دیگر کشور‌ها را تحمل کند و یک مدتی میزبان ایشان باشد، ضمن آنکه از نظر ارتباطات با دنیا هم سوریه خیلی امکان ارتباطی‌‏اش ضعیف بود. یادم می‌‏آید که می‌‏خواستیم با سوریه تماس تلفنی داشته باشیم. خیلی به زحمت انجام می‌‏شد، می‌‏گفتند که چون ارتباط از طریق کشور ثالث انجام می‌‏شود، مشکل است. لذا امام تصمیم گرفتند به فرانسه بروند به عنوان کشوری که آزاد است، ارتباط بیشتری هم با دنیا دارد و کسانی که بخواهند بیایند پیش ایشان بهتر و راحت‏‌تر از سوریه است، لذا آنجا را انتخاب کردند. واقعیت این است که به هر حال تفاوت چندانی بین حکومت سوریه با حکومت ایران هم نبوده، حکومتی مستبد در هر دو حاکم بود. ایران یک شکلش بوده و سوریه شکل دیگر. لذا این متفاوت از کشوری مثل فرانسه است. بنابراین احساس می‌‏کنند که فرانسه هم آزاد‌تر است، هم کمتر می‌‏توانند بر آن فشار وارد کنند و آمدن افراد دیگر از مناطق دیگر دنیا پیش امام راحت‏‌تر است. لذا آن‌ها یک مشورتی با هم می‌کنند و خداوند هم کمک کرد که از آنجا پیام مرجع تقلید جهان اسلام به گوش همگان برسد.

 

 

مشاور سیاسی قوی

 

بیشتر ایامی که امام در پاریس تشریف داشتند من هم در پاریس بودم و طبعاً آنجا هم بیشترین ارتباط را با مرحوم حاج احمدآقا داشتم. ایشان اولاً چون فرزند امام بودند و هر کاری را که امام می‌‏خواستند دستورش را صادر کنند، خود به خود از طریق ایشان این دستورات ابلاغ می‌‏‌شد، بخشی از این کار‌ها را هم خود ایشان باید انجام می‌‏داد. علاوه بر این به دلیل اخلاق خاص امام و رفتار تربیتی‌‏شان با فرزندانشان، طبعاً از ایشان یک شخصیت سیاسی خوش‌فکر هم ساخته شده بود. وجود احمدآقا در کنار امام با توجه به عظمت امام باعث می‌‏شد که آدم فکر کند ایشان فقط یک فرزندی بوده که تنها هر چه امام می‌گفته را انجام می‌‏داده و دیگران کمتر متوجه می‌‏شدند که احمدآقا یک مشاور سیاسی قوی هم بود و این از نتایج تربیت امام بود که ایشان ظرفیت تحلیل مسایل سیاسی را داشته است. اینجا نکته ظریفی وجود دارد و آن اینکه احمدآقا به دلیل ارادت و جایگاهی که برای امام قائل بود کمتر مایل بودند که انجام کاری را به خودش نسبت بدهند، مثلاً گفته باشد که من به امام گفتم و امام هم پذیرفت.

 

موارد زیادی را به یاد دارم که ایشان گفتند که به امام گفتم و امام قبول نکرد. سعی می‌‏کرد خودش در کنار امام به‏ عنوان یک شخصیت جدا و مستقل مطرح نباشد. هر چه ما امام را بیشتر می‌‏‌دیدیم بیشتر مجذوب آن می‌‏شدیم، وقتی نزدیک می‌‏شدیم می‌دیدیم که خیلی بزرگتر از آن است که ما فکر می‌کردیم. همه همین احساس را داشتند. این‏‌ها در رفتار حاج احمدآقا منعکس بود. هرچه بیشتر با امام بود، بیشتر با عظمت روحی امام آشنا می‌‏شد. با هوشیاری‏‌ها، توجه به نکات ظریف و لطیف بیشتر آشنا می‌‏شد. لذا بخش مشاور بودن خود را هم ناچیز می‌‏‌شمرد. در پاریس هم سازمانی درست نکرده بود، اما امام سازماندهی خوبی داشت. رسانه‌‏‌ها دنبال مصاحبه و حتی گرفتن یک جواب بودند. البته دشمنان هم همچنان نقشه می‌‏کشیدند. هوشمندی و حقانیت امام، دشمنان را ناامید می‌‏کرد، این سازماندهی را ایشان اداره می‌‏کرد با‌‌ همان روش ساده‌‏منشانه امام که بعد از انقلاب هم ادامه پیدا کرد. بعد از مشاوره، سازماندهی امور دفتر در پاریس، ارتباطات حضرت امام در پاریس، بحث‏‌های سیاسی‏‌اش، پیام‏‌ها و ارتباطات با ایران، دقت در هزینه کردن در زمینه‌های مختلف را حاج احمدآقا کنترل و هدایت می‌‏کرد تا کار‌ها به خوبی انجام گیرد. ‏

 

 

من و احمدآقا اصرار به آمدن امام به ایران داشتیم

 

در پاریس من با مرحوم حاج احمدآقا نشست‏‌های زیادی داشتیم. غیر از خانه‌‏ای که خود حضرت امام در آن ساکن بودند. قبل از تشریف‏‌فرمایی خانم امام به پاریس، ما در کنار اتاق امام ساکن بودیم که هم محل محافظت بود و هم جای خواب. یک اتاق هم پشت اتاق امام بود که خانم دباغ آنجا حضور داشتند. بعد از آنکه خانم امام تشریف آوردند، من و احمدآقا رفتیم جای کوچک دیگری گرفتیم و شب‏‌ها می‌‏رفتیم آنجا می‌‏خوابیدیم. با هم خیلی صحبت می‌کردیم. من و ایشان معتقد بودیم که بلافاصله بعد از رفتن شاه، امام باید به ایران برگردد. حرف ما این بود که در ارتش این یک فرهنگ است که ارتش یک فرمانده کل می‌‏خواهد، کسی که آن را حامی خودش بداند و ارتش بدون فرمانده، ارتش نیست.

 

من معتقد بودم در آن موقعیت اگر امام برگردند، کاملاً به لحاظ روانی ارتش احساس می‌‏‌کند که شاه رفته و کس دیگر آمده و فرمانده‌‏اش شده است. ضمناً ارتش از متلاشی شدن و هرج و مرج حفظ می‌‏‌شود. این خطر وجود داشت که خود ارتشی‏‌ها به جان هم دیگر بیفتند. احساس من این بود که اولاً به لحاظ روانی کاملاً ارتش احساس می‌‏‌کند که یک کسی رهبری آن‌ها را بر عهده گرفته است. ‌بالاخره همه مردم هم منتظر امام هستند. دنیا هم شخصیت او را پذیرفته. دوماً اینکه بعد از رفتن شاه، هنوز در ایران ساختار جدیدی شکل نگرفته بود و وقتی امام برگردند، بلافاصله یک محور دیگر در درون مملکت شکل می‌‏گیرد و مردم مطمئن می‌‏شوند که کس دیگری سکان این مملکت را به دست گرفته است. در مقابل این بحث‏‌ها دوستانی در ایران و در پاریس بودند که وقایع ۲۸ مرداد جلوی چشمشان بود. این‌ها می‌‏گفتند موضوع ۲۸ مرداد دقیقاً مشابه وقایعی است که الان دارد اتفاق می‌‏افتد. اگر امام الان برگردد نتیجه‏‌اش این می‌‏‌شود که شاه بر می‌‏‌گردد، امام را دستگیر می‌‏‌کند و یا می‌‏‌کشد و مردم را هم سرکوب می‌‏‌کند و همه زحمات بر باد می‌‏رود. به ‏علاوه، آنگاه کسی هم نیست که مردم به او تکیه داشته باشند. ولی امام اگر در خارج باشند بر فرض شاه هم اگر برگردد هر اتفاقی در داخل بیفتد خود وجود امام که در خارج و زنده است و برای مردم حرف می‌‏زند و پیام می‌‏دهد، همین نهضت را می‌‏تواند تضمین کند. البته ما در مقابل آن استدلال می‌‏کردیم اصلاً شرایط با آن زمان متفاوت است. نه شخصیت مصدق، شخصیت امام خمینی است و نه میزان قدرتی که شاه در درون کشور در آن زمان داشته، حالا دارد. ضمن آنکه مردم به میزانی که الان به صحنه آمدند، در آن سال نبود. انگیزه‌‏ای که الان وجود دارد انگیزه دینی و اسلامی و با حمایت مرجعیت شیعه است و با گذشته متفاوت است. ما هم کاملاً تفاوت‏‌های آن زمان (زمان برگشتن امام) را با ۲۸ مرداد می‌‏‌گفتیم. البته مطمئن هستم حضرت امام اشراف بیشتری نسبت به اتفاقات داشتند و تصمیم با خود ایشان بود. اساساً نظر امام به بازگشت بود. هیچ وقت یادم نمی‌‏‌آید که امام برای آمدن تردید داشته باشند.

 

 

منبع: پایگاه اطلاع رسانی و خبری جماران
 

کلید واژه ها: موسوی خوئینی ها سید احمد خمینی


نظر شما :