ایران رجبی را از دست داد- رضا مرادی غیاث آبادی

۲۴ بهمن ۱۳۹۰ | ۱۷:۱۰ کد : ۱۸۱۹ وقایع اتفاقیه
ایران رجبی را از دست داد- رضا مرادی غیاث آبادی
الآن دیــریــســت کــه بــا آغــوش بــاز
آن پــایـیـن رو بـه آسـمـان ایـسـتـاده‌ام

قطعه‌ای از «رباعی»، سروده‌ای از دکتر پرویز رجبی

 

آقای امید ایران‌مهر- روزنامه‌نگار و از کوشندگان وب‌سایت تاریخ ایرانی- از نگارنده خواستند تا مطلبی به مناسبت درگذشت استاد زنده‌یاد پرویز رجبی بنویسم. با اینکه گمان نمی‌رود اکنون حال و هوای مناسبی برای این کار باشد و بتوان خود را از قید احساسات‌‌ رها ساخت، اما دیرکرد نیز شایسته نیست و باید کوشید تا با رجوع به آنچه پیش از این در نوشته‌ها و سخنرانی‌ها درباره ایشان گفته بودم، یاد آن استاد بزرگوار را گرامی بدارم تا فرصتی مناسبت‌تر فراهم آید.

 

در اینجا عامداً نمی‌خواهم به پیروی از کلیشه‌های معمول، اشاره‌ای به کلیات زندگی و دستاورد‌ها و آثار ایشان بکنم. کسی که آنقدر با استاد رجبی و آثار او بیگانه باشد، که نیاز به شرح اجمالی برای آشنایی با او را داشته باشد، مخاطب نوشته من نیست و با نخواندن آن چیزی را از دست نخواهد داد.

 

پیش از این، خبر درگذشت استاد بزرگوار را با این جمله کوتاه و تلخ به اطلاع دوستان رساندم که «استاد رجبی امید ما بود» و نتوانستم چیزی بر آن اضافه کنم. آن جمله، یک تعارف یا تملق معمول نبود، بلکه عین واقعیتی بود که بلافاصله در آن لحظه به ذهنم خطور کرد. احساس کردم در کوره‌راه‌های تاریک و مهیب تاریخ تنها ماندم و چراغی که پرتوافشان راه‌های تیره و سنگِ نشان گذرهای محوشده بود، به خاموشی گرایید. او هم امید ما بود و هم چراغ راه. به امید نهیب‌های او بود که بی‌باکانه می‌نوشتم و پیش می‌رفتم. دلم خوش بود که کوتاهی‌ها و کجروی‌ها و گمگشتگی‌ها را با نقد و اعتراض‌های صریح و تند و آموزنده‌اش گوشزد می‌کند. دلم تنگ است برای نهیب‌ها و هشدارهای او.

 

جای خالی استاد رجبی را هر کسی نمی‌تواند پر کند. او از معدود مورخانی در طول تاریخ ایران بود که تاریخ را به خواست این و آن و برای پسند دیگران (و حتی برای پسند خودش) ننوشت. او سنت کهن تاریخ‌نویسی برای حاکمان، برای قدرتمندان، برای سیاسیون، و برای همه صاحبان قدرت و ثروت و نیرنگ را به کناری نهاد. او از تاریخ برای خود دکانی نساخت و کیسه‌ای ندوخت. او به دامان گروه‌ها و احزاب و گرایش‌ها و هر شخص دیگری که تاریخ و دستکاری‌های تاریخی را برای منافع خود نیاز دارند، در نغلطید. او هرگز آلت دست آنان نشد.

 

آشکار است که در جوامع مطلق‌گرایانه و پهلوان‌پنبه‌ساز که هر پدیده‌ای را یا سیاه کامل و یا سفید کامل می‌بینند، چنین روشی در تاریخ‌نگاری تا چه اندازه دشوار است و تا چه اندازه با واکنش‌های مخاطبان سطحی‌نگر روبرو می‌شود. اشخاصی که بنا به سنت دیرین، عادت به این دارند که بخشی از وقایع و شخصیت‌های تاریخی را برای خود تبدیل به قهرمان و بخشی دیگر را تبدیل به دیو کنند، اکنون شمشیرهای سرکوب را تیز می‌کنند. در جامعه‌ای که سوءاستفاده از تاریخ برای مقاصد و کسب‌وکارهای ایدئولوژیکی، حزبی و جناحی، رویه‌ای دیرین بوده و هر مورخی را به عنوان ابزاری در دست خود و در اختیار خود نگریسته‌اند، یک مورخ مستقل را نمی‌توانند تحمل کنند. استقلال استاد رجبی و دوری او از صاحبان پست و مقام به اندازه‌ای بود که در ابتدای یکی از کتاب‌های خود نوشته است: «بلندپایگانی که به مقام خود عشق می‌ورزند، از خواندن این کتاب پرهیز کنند.»

 

روش آقای دکتر رجبی در تاریخ‌نگاری منصفانه و بدون حب و بغض و بدون در نظر داشتن منافع این و آن- چنانکه انتظار می‌رفت- موجب خشم گروه‌ها و اشخاصی شد که هر چند در ظاهر با یکدیگر متفاوت و حتی متضاد بودند، اما در عمل وجه اشتراک‌های زیادی با یکدیگر داشتند. او را چه در آن زمان و چه در این زمان از دانشگاه اخراج کردند. عده‌ای در درون حاکمیت او را بگونه‌ای نسنجیده و عجولانه «برانداز نظام» قلمداد کردند. ترک‌انگاران او را «آریا‌پرست» و «شوونیست فارس» نامیدند که به هویت و اصالت ترک بودن خود پشت کرده است. آریاانگاران و کورش‌پرستان او را «دشمن ایران و نژاد پاک آریایی» خطاب کردند که آلت دست پان‌ترکان شده و به هویت و اصالت آریایی خود پشت کرده است. آنان که کوشش می‌کنند تا کل هویت تاریخی ایران را از آن بگیرند و هر دستاوردی در ایران باستان را منکر شوند، به بهانه‌ای او را به پای میز محاکمه کشیدند و رنج و آزارش دادند. از سوی دیگر و درست از لبه مقابل این قیچی، برخی از زرتشتیان زشت‌ترین حملات را ترتیب دادند و در ‌‌نهایت ایشان را تهدید به شکایت و کشیدن به پای میز محاکمه کردند.

همه این حملات به این دلیل بود که استاد رجبی فقط می‌خواست راست بگوید و راست بنویسد. می‌خواست مقید به منابع و اسناد تاریخی باشد. این بهایی بود که می‌بایست همچون هر مورخ منصف و واقع‌گرای دیگری در مواجه با پیروان کژی و ناراستی پرداخت کند. جامعه‌ای که تاریخ را به چشم ابزاری برای مقاصد دیگر- و نه برای آموختن و تجربه‌اندوزی- می‌نگرد، مورخان را به راحتی تبدیل به قربانیان تاریخ می‌کند.

 

با همه این‌ها، استاد رجبی همواره خوشنود بود که جامعه امروز ایران، جامعه‌ای است که رو به فرهیختگی دارد و نمی‌توان همچون گذشته عموم مردم را با دروغ‌ها و جعل‌های تاریخی مصلحتی فریب داد. خشم مخالفان استاد رجبی نیز دقیقاً به همین خاطر بود که از سویی توان علمی پاسخگویی به او را نداشتند و از سوی دیگر قدرت و نفوذ او را در میان مردم بسیار بیش از خود می‌دانستند. در نتیجه به روش کهنه و نخ‌نمای «تخریب شخصیت» روی آورده بودند و به این نکته توجه نداشتند که این روش‌ها برای جامعه امروز ایران، روش‌هایی بسیار آشنا و آشکار است و نتیجه عکس ببار می‌آورد.

 

رجبی از نژادپرستی، قوم‌گرایی و هرگونه برتری‌طلبی بیزار بود. او انسان و جوامع انسانی را بطور عموم و در طول تاریخ قربانی جهانگشایان و مهاجمان می‌دانست. خواه آن جهانگشا اسکندر و چنگیز و تیمور باشد، و خواه کورش و محمود و نادر. او از نفس سلطه‌گری به هر اسمی و به هر شکلی بیزار بود. او دلخواه‌های خود را با تاریخ آمیخته نکرد و اگر هم در مواردی خاص نتوانسته باشد همه گزارش‌های تاریخی را به صراحت بگوید و بنویسد، اما چیزی بر آن‌ها اضافه نکرد. او در هیچ کجا از ابراز شک و تردید به صحت منابع تاریخی و دخل و تصرف‌های حاکمان خودداری نکرد و هر آنچه به نظرش باید گفته می‌شد را بی‌محابا می‌گفت. او چیزی را داشت که دانشگاه‌های ما معمولاً قادر به تعلیم آن نیستند: «بینش تاریخی». بینش تاریخی آن نیرو و توان ذهنی برای تشخیص راست و دروغ‌ها و تناقضات و جعلیات متون تاریخی است.

 

چنانکه می‌دانیم استاد رجبی بجز اینکه مورخی توانا و صاحب‌سبک بود، منتقد اجتماعی و مترجم و شاعر نیز بود. او در میان همه کتاب‌ها و آثارش، بیش از همه به کتاب «سیمرغ» علاقه و دلبستگی داشت. این کتاب کوچک به اندازه‌ای برای ایشان عزیز بود که آن را بهترین و دوست‌داشتنی‌ترین نوشته‌های خود می‌دانست. او در سیمرغ از چشم‌اندازهای سراسر برف و یخ می‌گوید، و از سپیدی فرشته‌های برفی و جاده‌ها و بیدها و پرندگان یخی.

 

استاد وبلاگی نیز داشت که مرتباً مطالب و نکته‌های تاریخی را در آن می‌نوشت. اما در حدود دو سال گذشته و پس از اندوهی که از هجمه‌های گوناگون و بخصوص تهدیدهای ناروای آریاپرستان و زرتشتی‌زدگان تا اندازه‌ای به ایشان دست داد، بیشتر به نوشتن شعر و ایجاز روی آورد. از همان زمان نیز بود که آن بیماری مهلک اندک‌اندک در جان ایشان بیشتر ریشه دواند. آن اشعار تا مدتی ادامه پیدا کرد تا اینکه از حدود یکسال پیش، چیز دیگری در وبلاگ ننوشت و فقط گاهی مطالب و نکته‌ها و شعرهای خود را از طریق ایمیل برای دوستان می‌فرستاد.

 

نوشتن درباره مردی که در طول ۴۵ سال ده‌ها کتاب و صد‌ها مقاله درباره ایران نوشته است، کاری نیست که از عهده همچو منی ساخته باشد. تا اندازه‌ای جای خوشنودی است که آقای محسن رمضانزاده- کارگردان فیلم مستند «سیر اختران در فرهنگ ایران» - پیشنهاد این نگارنده را پذیرفت و گفت‌وگوی مفصلی با استاد رجبی را ضبط کرد. این گفت‌وگو یادگاری مهم و بی‌همتا از تصویر و صدا و نظرات استاد رجبی در واپسین دم‌های زندگی است.

 

افسوس که تألیف مجموعه چند جلدی «سده‌های گمشده» که در اواخر راه بود، ناتمام ماند. افسوس آن یک دست استاد که هرگز نمی‌توانست ننویسد، دیگر نمی‌نویسد. افسوس که دیگر بر «دیوار سفید روبرویی» چیزی نوشته نمی‌شود. افسوس که چراغ راه ما به خاک غلطید، در خاک آرمید، در آغوش زمین میهنی که تا آن اندازه دوستش می‌داشت، آرام گرفت. افسوس که جان استاد، آن جانی که مدت‌ها بود «رو به آسمان ایستاده بود»، چونان «سیمرغی» از «دنیای یخ‌زده» به آسمان درخشان پر کشید.

 

برای مطالعه بیشتر:

 

مکتب‌ تاریخ‌نگاری رجبی
یادی از ایران‌شناس بزرگ ایران امروز
بوی چادر مادر
شاید دخترکی
یافته‌های تازه از ایران باستان، اثری ارزنده از والتر هینتس و پرویز رجبی
سخنان تازه استاد رجبی و برآشفتگی جاعلان تاریخ و پیروان ناراستی و دروغ
 

کلید واژه ها: پرویز رجبی مرادی غیاث آبادی


نظر شما :