منتجب‌نیا: امام با ملیت‌محوری مخالف بود نه ملی‌گرایی

۲۷ دی ۱۳۸۹ | ۱۴:۴۱ کد : ۲۱۸ از دیگر رسانه‌ها

مسعود رفیعی ‌طالقانی: تبارشناسی رفتار نهاد روحانیت در سال‌های منتهی به انقلاب اسلامی ایران بدون شک کاری طولانی و طاقت‌فرساست چه آنکه این نهاد دیرپای اجتماعی نیز در طول تاریخ 200، 300 سال گذشته ایران همچون سایر نهادها و جریان‌ها، رفتارهای متفاوتی از خود نشان داده و همیشه بر یک سبیل نرفته است. اما بدون شک نقش این نهاد در شکل‌گیری انقلاب اسلامی و خصوصاً استقرار انقلاب بر سویه‌های دینی انکار‌ناپذیر است مضاف بر اینکه رهبری انقلاب نیز بر عهده شخصیتی روحانی بوده است. به همین خاطر در آستانه سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی نقش نهاد روحانیت در تاریخ انقلاب اسلامی را با رویکردی نسبتاً رو به گذشته‌تر با رسول منتجب‌نیا به گفت‌وگو نشستیم.

 

***

 

آقای منتجب‌نیا، بدون شک اگر بخواهیم نقش نهاد روحانیت را در پیروزی انقلاب اسلامی 57 بررسی کنیم، شاید ضروری باشد بحث را از منظری تاریخی‌تر و اساساً با نگاه به مساله اسلام سیاسی در ایران آغاز کنیم اما به دلیل گستردگی این بحث در سیر تحولات تاریخی، موضوع را از انقلاب مشروطیت مورد اشاره قرار می‌دهیم. مورد اول مساله مشروعه‌خواهی طیف شیخ فضل‌الله نوری در زمان مشروطه و رویارویی آنان با منورالفکران آن عصر است. سوال اینجاست که با توجه به سابقه دینی در جامعه و خصوصاً نقش تشیع در تاریخ 200، 300 ساله اخیر ایران، چرا حرکت مشروعه‌خواهی شیخ فضل‌الله نوری با شکست مواجه شد و گفتمان مشروطیت که بیشتر محصول کار روشنفکران وقت بود، با پیروزی همراه شد؟

 

پاسخ این سوال به ماهیت سیاسی اسلام برمی‌گردد. دین مبین اسلام ماهیتاً سیاسی است و سیاست و دیانت در دین اسلام عجین شده‌اند. منتها در طول تاریخ به خصوص بعد از غیبت کبری یک نوع فاصله بین سیاست و دیانت به وجود آمد و به خصوص سیاست به معنای نظام حکومتی از دیانت فاصله گرفت و به تعبیری علما، فقها و متدینین به انزوا کشیده شدند و سیاست و مسائل اجتماعی و حکومتی در اختیار غیرفقها قرار گرفت. در تاریخ مشروطیت علما اکثراً نظرشان این بود که یک آشتی بین سیاست و دیانت ایجاد کنند. در مقابلش روشنفکرانی بودند که بیشتر گرایش به دموکراسی و سیاست منهای دیانت داشتند. نه سیاستی که مغایر با دیانت باشد اما سیاستی که نسبت به دیانت لابشرط باشد. هیچ تقیدی به آن نداشته باشد. مرحوم شیخ فضل‌الله نوری از کسانی بودند که پافشاری بر مشروطه مشروعه و تاکید زیادی بر قید مشروعه داشتند. این جریان خیلی پیچیده است و الان در این مجال نمی‌توانیم مرز میان شیخ فضل‌الله و علمایی که مقابل ایشان بودند را تحلیل کنیم و به سادگی نمی‌شود حرف طرفین این دعوا را قضاوت کرد ولی اجمالاً باید بگویم جمعی از فقها مصر بودند که در مشروطیت وجود فقها و دیانت را بگنجانند و جایگاه خاصی را برای این مساله باز کنند ولی همان طور که اشاره کردید، این توفیق حاصل نشد و حتی تا مدت‌ها بعد در زمان شهید مدرس و دکتر مصدق هم این ‌آمیزش میان سیاست و دیانت اتفاق نیفتاد. در آن زمان دیانت و سیاست در نظریه با هم نزدیک بودند اما هرگز این دو با یکدیگر نیامیختند به جز زمانی که امام خمینی(ره) موفق شد این تئوری را جامه عمل بپوشاند.

 

 

در دوره پیش از استبداد صغیر برخی مدعی‌اند شیخ فضل‌الله نوری به دلیل هژمونی بیشتر مشروطه‌خواهان، به نهاد سلطنتی نزدیک می‌شود، آن هم در عهدی که مشروطه‌خواهان، تمام‌قد در برابر سلطنت ایستاده بودند. آیا نمی‌شود این رفتار شیخ فضل‌الله را نوعی کنش در راستای نزدیکی دیانت با سیاست مستقر تلقی کرد؟

 

قطعاً افرادی مثل شیخ فضل‌الله نوری کسانی نبودند که بخواهند سلطنت و حکومت سلطنتی را تایید کنند. شاید پافشاری روی مشروعیت و اصراری که داشتند که حتماً در مساله حکومت مساله شرع و شریعت وجود داشته باشد و از طرفی عده‌ای به این مساله توجه کمتری داشتند، آنها را به این سمت کشاند که تصور می‌شود آنها به طرف سلطنت تمایل پیدا کردند وگرنه من بعید می‌دانم افرادی مثل شهید نوری حکومت سلطنتی را بر مشروطه ترجیح بدهند. اما همان طور که در نوشته‌های ایشان هست، پافشاری‌شان روی مشروطه مشروعه بوده است. البته گاهی بعضی از حرکت‌ها حالت عکس‌العملی و تقابل پیدا می‌کند و باید برخی رفتارها را از این منظر تفسیر کرد. کمااینکه الان هم گاهی این رفتارها مشاهده می‌شود.

 

 

نهاد روحانیت در طول تاریخ 100، 150 سال گذشته فراز و فرود بسیاری را تجربه کرده است. به طور مشخص در ابتدای سلطنت پهلوی اول و موضوع سکولاریسم آمرانه‌ای که در آن مقطع مطرح بود که به سرعت به سمت استبداد دهشتناک رضاخانی رفت. در این مقطع آخوند خراسانی به عنوان چهره شاخص مبارزان مشروطه‌خواه فوت شده و سیدکاظم یزدی مرجعیت تقلید را عهده‌دار است و مرجعیت ایشان همگام با رفتار ویژه نهاد روحانیت در برابر رفتار استبدادی رژیم پهلوی اول است. شما این فضا را چگونه تحلیل می‌کنید؟

 

ما باید هویت اسلام و تشیع و هویت روحانیت را جداگانه ببینیم و نمی‌توانیم اگر در مقطعی از تاریخ یک حرکت یا انفعالی در روحانیت به وجود آمده، آن را به پای اسلام بگذاریم.

 

همان طور که اشاره کردم، اسلام به خصوص تشیع علوی به مساله حکومت و سیاست فوق‌العاده توجه دارد و پافشاری می‌کند. اصلاً بخش عمده مسائل دینی ما مسائل سیاسی- اجتماعی است و بیشترین ابواب فقهی ما در رابطه با مسائل سیاسی- اجتماعی و اقتصادی است و بخش اندکی در رابطه با مسائل عبادی انسان. این هویت اسلام است. سیره پیامبر و ائمه اطهار هم همین را نشان می‌دهد. بزرگ‌ترین دلیل برای اینکه بدانیم سیاست در اسلام قابل تفکیک نیست، شهادت ائمه طاهرین است یعنی اگر امامان معصوم ما می‌توانستند اسلام را از سیاست جدا کنند، هرگز هدف تیر دشمن قرار نمی‌گرفتند. حالا روحانیت در مقاطع مختلف متفاوت بوده و ما نسبت به کل روحانیت نمی‌توانیم یک قضاوت واحد داشته باشیم. ما در هر دوره‌ای نگاه می‌کنیم، می‌بینیم چهره‌های شاخصی بوده‌اند که پرچمدار مبارزه با استبداد، دیکتاتوری و... بوده‌اند ولی بخش زیادی از روحانیت در بوته سکوت به سر می‌بردند و عملاً حمایت نمی‌کردند. اگر در دوران آخوند خراسانی و نایینی و مدرس و کاشانی می‌بینیم آن توفیقی که باید به دست می‌آمد، حاصل نشد به دلیل عدم هماهنگی بخش اعظم علما و روحانیت با پرچمداران مبارزه بود. من به هیچ وجه نمی‌خواهم حرمت روحانیت را نادیده بگیرم ولی به این واقعیت باید توجه کنیم. اگر می‌بینیم در تاریخ چهره‌های انقلابی و شاخصی در مبارزه با قلدری و استبداد پیشتاز می‌شوند، به این معنا نیست که همه روحانیون و حوزه‌های علمیه و... چنین حالتی داشته‌اند. مثلاً در نجف اشرف علمای انقلابی زیادی در زمان آخوند خراسانی و آقاسیدکاظم یزدی و دیگران بودند و همین طور در کشورهای دیگر ولی این عدد در مقایسه با تعداد علما، مجتهدین و حتی مراجع و در عبارت عام روحانیت، عدد شاخصی نبوده است و لذا می‌بینیم که این توفیق برای علمای وقت حاصل نشد. امام خمینی یکی از کارهایشان این بود که تلاش می‌کردند حرکت را از حوزه‌ها آغاز کنند و حوزه‌ها را متحول کنند و مراجع را با خودشان هماهنگ کنند. تا حدی هم موفق شدند ولی در هماهنگ کردن مراجع صد درصد توفیق نصیب ایشان نشد.

 

 

یعنی کنشی که امام خمینی(ره) انجام می‌دادند، همین مساله هماهنگی هویت اسلام فقاهتی و هویت روحانیت بود؟

 

تقریباً بله، به یک معنا همین گونه بود. امام تلاش داشتند اولاً تحولی در دیدگاه‌های فقهی و اسلام‌شناسی ایجاد کنند که این توفیق را تا حد زیادی به دست آوردند یعنی فقه و فقاهت را از گوشه انزوا و از مدارس علمیه به سطح جامعه کشاندند. فقهی که تنها در مساجد و تکایا و در روابط شخصی انسان‌ها معنا می‌داد امام آن را تبدیل کردند به یک فقه حکومتی و اجتماعی. بعد در بین مراجع تلاش زیادی کردند تا آنان را با خودشان همراه و هم‌رزم کنند. امام البته درصد کمی در این زمینه موفق شدند ولی درایت و تدبیرشان موجب شد مراجعی که با امام همراه نبودند، دست‌کم در برابر ایشان مخالفت نکنند. چه‌بسا بسیاری از علما دیدگاه امام را نسبت به فقه و فقاهت قبول نداشتند ولی در عین حال در برابر امام موضع‌گیری هم نمی‌کردند. امام پرداختند به رده‌های پایین‌تر از مراجع یعنی طلاب رده‌پایین و یک تحولی در حوزه ایجاد شد و این تحول تا دوران حیات امام روز به روز داشت گسترده‌تر می‌شد. آن پیامی که امام به حوزه‌های علمیه فرستاد، پیام بسیار اثر‌گذاری بود. امام رسماً پیام دادند که در حوزه‌های علمیه تفکر ارتجاعی وجود دارد؛ مارهای خوش‌خط و خالی که در برابر مردم و انقلاب و حرکت‌های عدالتخواهانه هستند. بنابراین به حوزه‌ها پیغام دادند که مراقب باشید. رسماً امام به متحجر‌ها و مرتجعانی که در حوزه‌های علمیه هستند، حمله کرد. در همان پیام امام به صراحت گفتند در استنباط احکام فقهی دو عنصر زمان و مکان باید دخالت داشته باشند. این برای اولین بار بود که یک مرجع تقلید در حد رهبر انقلاب به صراحت چنین چیزی را گفتند. پس در این مرحله هم در ایجاد تحول در حوزه‌ها و ساختن طلاب انقلابی و اساتید انقلابی موفقیت زیادی حاصل شد. در واقع با این حرکت امام حرکت ارتجاعی در اقلیت قرار گرفت.

 

 

آیا ادامه این حرکت تحول‌خواهانه در دوران استقرار ایشان در نجف اشرف هم وجود داشت؟

 

بله، امام وقتی به نجف رفته بودند، نجف را هم متحول کردند. یادم هست وقتی ایشان در آنجا فرموده بودند که مگر حوزه علمیه نجف مرده است؟ خب چنین تعبیری برای یک حوزه با قدمت بیش از هزارسال تعبیر بسیار سنگینی بود. امام تلاش کردند حتی حوزه علمیه نجف را هم متحول کنند و من معتقدم این حرکت‌های اخیر و نقش حوزه علمیه نجف در تحولات سیاسی عراق متاثر از وجود امام و حرکت امام در نجف بود. در مجموع باید گفت در طول سده‌های اخیر تنها امام بودند که توفیق داشتند در روحانیت تحولی ایجاد کنند و اکثریت روحانیت را با خودشان همراه کنند. اما امام حتی‌الامکان حرمت مخالفان خودش در حوزه‌ها را حفظ‌ می‌کرد. امام به خودشان و دیگران در عین حال اجازه نمی‌دادند در حوزه تصرف کنند. نظر ایشان این بود که حوزه‌های علمیه باید کاملاً مستقل باشند نه حکومتی. نه دولت، هیچ کدام حق ندارند در حوزه دخالت کنند یعنی از دیدگاه ایشان حوزه‌های علمیه باید تحت نظر علمای بلاد باشند. حالا در عین اینکه امام اجازه نمی‌دادند در حوزه‌ها دخالت شود ولی حوزه‌ها تماماً در دست امام بودند و ایشان حضور معنوی در حوزه‌ها داشتند.

 

 

بگذارید بحث را با همین ویژگی‌ها در رفتار روحانیت پیش ببریم. بعد از شهریور 1320 و قدرت گرفتن محمدرضا پهلوی که حزب توده هم مراحل شکل‌گیری و قدرت گرفتن را پشت سر گذاشته و از قدرت چشمگیری در عرصه سیاسی- اجتماعی برخوردار است،طیفی از روحانیت دوباره تعاملی را با سلطنت برقرار می‌کند. نمونه‌اش درخواست مرحوم آیت‌الله قمی از شاه برای لغو قانون ممنوعیت حجاب مصوب سلطنت پهلوی اول و واگذاری مدیریت اوقاف به روحانیون و گنجاندن درس‌های مذهبی در دروس مدارس. حالا بعد از این اتفاقات به سال‌های 41 و 42 می‌رسیم و ماجرای انقلاب سفید و لایحه انجمن‌های ایالتی و ولایتی و ظهور و بروز یک روحانی به نام امام خمینی و تمام مخالفت‌هایش با رژیم شاه. پرسش اینجاست که این روحانیت که در خرداد 42 تمام‌قد با رژیم شاه درگیر می‌شود، چه نسبت و چه مرزبندی‌هایی با روحانیت صدر حکومت محمدرضا پهلوی دارند؟

 

ما وقتی به آغاز حکومت محمدرضا و حتی پدرش مراجعه می‌کنیم، می‌بینیم از ابتدا اینها چهره ضدمذهبی نداشتند بلکه حتی با یک ظاهر مذهبی رفتار می‌کردند. همان طور که می‌دانید، نقل می‌کنند که رضاخان در مجالس عزاداری شرکت می‌کرده و نسبت به علما و روحانیت ابراز ارادت هم می‌کرده است. محمدرضا هم که تا آخرین لحظه مراسم می‌گرفت و مجالس روضه برگزار می‌کرد و حتی به زیارت می‌رفت. آنها ابتدای کار از در ارادت به مراجع و روحانیت و... وارد شده بودند و چه‌بسا علمای آن زمان تصور می‌کردند که بتوانند آنها را در اختیار داشته باشند و تحت تاثیر خودشان قرار بدهند. مدتی که گذشت، اینها چهره خودشان را نشان دادند. حالا چون تجربه رضاخان وجود داشت، وقتی محمدرضا به سلطنت رسید علمای دینی یک مقدار هوشیارتر شده بودند که فریب او را مثل پدرش نخورند. عده‌ای از روحانیت که در اختیار حکومت بودند امام از آنان با عنوان آخوندهای درباری تعبیر می‌کردند که وابسته بودند. یک جمعی هم تصور می‌کردند با سکوت و مشی آرام بتوانند در اصلاح جامعه قدم‌هایی را بردارند. اینها واقعاً طرفدار رژیم نبودند ولی انقلابی هم نبودند. رژیم از وجود اینها سوءاستفاده هم می‌کرد چون سوپاپ اطمینان بودند اما بیشترین ضرر وجودشان به نهاد روحانیت وارد می‌شد. لذا در سال 42 وقتی امام قیام کردند برخی از علما در مقابل امام ایستادگی می‌کردند و می‌گفتند زمان، زمان تقیه است. من این مساله را با گوش خودم شنیدم که یکی از علمای بنام می‌گفتند آیت‌الله خمینی مگر روایات تقیه را نخوانده است؟! چون امام فرموده بودند امروز دیگر تقیه حرام است. در این وضعیت یک جمعی در برابر امام خمینی ایستادگی می‌کردند و لذا تا زمانی که انقلاب گستردگی پیدا کرد، هنوز در زوایای کشور در برابر ایشان تقابل وجود داشت. اگر ارزیابی کنیم تا سال‌های آخر سلطنت پهلوی هنوز کسانی بودند که در برابر حرکت امام یا ساکت بودند یا مقاومت می‌کردند و موضع داشتند. ما که در آن سال‌ها در مسیر مبارزه این طرف و آن طرف می‌رفتیم، یکی از مشکلات‌مان به‌رغم ساواک و رژیم، هم‌لباس‌های خود ما بودند که بسیاری از آنها ما را موعظه می‌کردند که این کارها، کارهای درستی نیست. من در دوران طلبگی در حوزه علمیه چندین بار توسط همدرسی‌های خودم مورد سرزنش قرار گرفتم یعنی در خود قم هم تا سال‌های آخر بخش زیادی از روحانیت وجود داشتند که این‌گونه رفتار می‌کردند و در برابر حرکت انقلاب بودند. دیگر در سال‌های منتهی به پیروزی انقلاب، موج انقلاب موجب شد کسی نتواند در برابر آن مقاومت کند.

 

 

یک مساله مهم دیگر که البته شما تا حدودی به آن اشاره کردید، منطق هم‌ارزی روحانیت و پدیدآمدن گفتمان اسلام سیاسی فقاهتی به عنوان یک گفتمان هژمونیک و مسلط در سال‌های بعد بود. به طور مثال پس از قیام 15 خرداد 42 مرحوم آیت‌الله خویی و آیت‌الله بهبهانی به عنوان علمای میانه‌رو و نه‌چندان حاضر در عرصه مبارزه سیاسی هم اعلام کردند همکاری با رژیم شاه حرام است. این منطق هم‌ارزی نهاد روحانیت و سپس غیریت‌سازی آنان از رژیم پهلوی و اینکه رژیم تبدیل به خصم مشترک روحانیت پیرو امام شد، از چه زمانی شکل گرفت و روحانیون را به یک صف واحد کشاند؟ این مساله چقدر ریشه در گذشته داشت؟

 

ببینید در سال 42 یک هماهنگی ایجاد شد و برخی روحانیون هم به صف امام پیوستند اما بعد که دیدند رژیم در حال قلع و قمع مخالفان است، پا پس کشیدند. ما که شاگرد مراجع بودیم، باید کلی زحمت می‌کشیدیم تا یک کلمه از آنها به نفع امام و انقلاب از آنها بیرون بکشیم ولی سال‌های منتهی به پیروزی انقلاب بود که دیگر موج انقلاب همه را با خود کشید و گفتمان دینی را به گفتمان هژمونیک بدل ساخت.

 

 

مخالفت امام خمینی(ره) و اساساً نهاد روحانیت همراه ایشان، با مساله ناسیونالیسم و ملی‌گرایی باستانی که توسط بزرگان رژیم پهلوی هم مدام تاکید می‌شد از چه بابت بود؟ به هر حال هم رضاخان و هم محمدرضا پهلوی بسیار از ناسیونالیسم حمایت می‌کردند تا آنجا که حتی در سال 56 تقویم را هم شاهنشاهی کردند...

 

برداشت من این است که امام با کلیت ملی‌گرایی مخالف نبود منتها با ملیت‌محوری و تحت‌الشعاع قرار دادن اسلام مخالف بود. ایشان وقتی با ناسیونالیسم و بعد از انقلاب هم با ملی‌گرایی و آن تعابیر رایج مقابله کرد که یکی عده‌ای احکام اسلام را به بهانه ملی‌گرایی زیر سوال می‌بردند. وگرنه اصل ملی‌گرایی مورد مخالفت ایشان نبود. اصلاً یکی از شعارهای امام مردم بود. مردم مگر غیر از ملت هستند. اصلاً امام گفتند من به اتکای مردم این انقلاب را انجام دادم. همیشه می‌گفتند خدا و مردم. به یک تعبیر من می‌توانم ادعا کنم ملی‌گرا‌تر از امام در انقلاب نداشتیم اما ایشان همواره اسلام را بر ملیت مقدم می‌داشتند و می‌گفتند محور باید اسلام باشد. ما بر اساس احکام اسلام ملیت و وطن را محترم می‌شمریم. امام هدف نهایی را اسلام می‌دانستند و دفاع از ملیت را به عنوان یک وظیفه شرعی قبول داشتند. امام با این مخالف بود که ما مکتب اسلام را برداریم و مکتب ملیت بگذاریم مثل همین مساله که امروز مطرح است که می‌گویند مکتب ایران. امام به شدت با این مساله مخالفت می‌کردند.



کلید واژه ها: روحانیت فضل الله نوری


نظر شما :