مقاله‌ای منتشرنشده از هدی صابر/ اقتصاد گرفتار نقاهت بی‌برنامگی

۱۲ آبان ۱۳۹۱ | ۰۲:۱۱ کد : ۲۷۳۸ از دیگر رسانه‌ها
قبل‌ از ورود به‌ بحث‌ واژه‌ «برنامه‌ ملی» را تعریف می‌کنم که مقصود‌ من‌ از آن این است‌ که‌ برنامه‌ باید شاخص‌های‌ جدی‌ داشته‌ باشد. این شاخص‌ها عبارت است‌ از: عنایت‌ جدی‌ به‌ وضعیت‌ موجود هر مقطعی‌ که‌ قرار بوده‌ در آن مقطع‌ برنامه‌ریزی‌ طراحی‌ شود، نسبت‌ و ضریب‌ کارشناسی‌ ملی‌ که‌ در آن برنامه متراکم‌ شده، استفاده‌ از منابع‌ داخلی، مساله‌شناسی، حل‌ مساله‌ و امکان‌آفرینی‌ در دوران‌ آن برنامه‌.

 

اولین‌ برنامه‌ای‌ که‌ در تاریخ‌ اقتصاد ایران‌ به‌ تصویب‌ رسید و‌ مقداری از آن هم‌ اجرا شد برنامه‌ هفت ساله‌ اول‌ است‌ که‌ دوره‌ زمانی ۱۳۳۴-‌۱۳۲۷ را پوشش‌ می‌دهد. فضای‌ بین‌المللی‌ در این‌ مقطع‌، فضای‌ دوران‌ نقاهت‌ پس‌ از جنگ‌ بین‌المللی‌ دوم‌ است: در آغاز دهه بیستم که‌ مقارن‌ است‌ با نیمه‌ دهه‌ ۲۰ پس‌ از اتمام‌ جنگ‌ جهانی‌ دوم‌- بیکاری‌، تورم‌، قحطی‌ نان‌، اوضاع‌ نابسامان‌ اقتصادی‌ و‌ جمعیت‌ انبوه‌ متراکم‌ در بخش‌ کشاورزی‌ وجود دارد. از طرفی درهم‌ ریختگی‌ اجتماعی‌ در کشور موج می‌زد و فضای‌ سیاسی‌ ایران‌ باز ‌شده بود تا بروز و ظهور افکار و اندیشه‌ها را شاهد باشیم. شاه‌ جوان‌ نیاز به‌ ثبات‌ دارد و طبیعتا‌ نیاز به‌ برنامه‌ ثبات‌بخش. در چنین‌ شرایطی‌ اولین‌ خیز برای‌ برنامه‌دار شدن‌ اقتصاد ایران‌ صورت‌ می‌گیرد.

 

اولین‌ برنامه‌ توسعه‌ در ایران‌ از دو مجرا با جهان‌ ربط‌ پیدا می‌کند (از نوع‌ وابستگی). یکی‌ در مجرای‌ کارشناسی‌ و طراحی، در حقیقت‌ توان‌ کارشناسی‌ ملی‌ حذف‌ می‌شود (بنا به‌ هر علت‌ تاریخی‌ که‌ یا موجه است ‌یا غیرموجه) و در مرحله‌ اول‌ شرکت‌ «موریسن‌ نوتسن» آمریکایی‌ و در مرحله‌ دوم‌ مو‌سسه‌ آمریکایی‌ «ماوراء بها» ماموریت‌ طراحی‌ و تنظیم‌ اولین‌ برنامه‌ اقتصاد ایران‌ را برعهده‌ می‌گیرند. بنابراین در اولین‌ گامی‌ که‌ ایران‌ به‌ سمت‌ برنامه‌ برمی‌دارد از دو مجرا یکی‌ از مجرای‌ اخذ وام‌ و یکی‌ از مجرای‌ طراحی‌ و کارشناسی‌ با جهان‌ ربط‌ پیدا می‌کند. ربطی‌ که‌ ایران‌ با جهان‌ پیدا می‌کند ربطی‌ کاملا‌ یک طرفه‌ است‌ یعنی‌ از جهان‌ جذب‌ و ارتزاق‌ می‌کند بدون‌ اینکه‌ چیزی‌ به‌ جهان‌ پس‌ بدهد. این‌ برنامه‌ از اشکالات‌ جدی‌ برخوردار بود، مساله‌شناسی‌ ملی‌ در این‌ برنامه‌ دیده‌ نمی‌شود و از وضع‌ موجود و مشکلات‌ و بحران‌های‌ مبتلا به‌ ایران‌ شروع‌ نمی‌کند. آرمان‌های‌ دوردستی‌ دارد که‌ آن آرمان‌های‌ دوردست‌ باعث‌ می‌شود که‌ در انتها، برنامه‌ نتواند تحقق‌ جدی‌ پیدا کند. برنامه‌ اول‌ را که‌ پشت‌ سر بگذاریم‌ بر می‌خوریم‌ به‌ برنامه‌ دوم، با دوره‌ زمانی‌ هفت ساله‌ که از‌ ۱۳۳۴ تا ۱۳۴۱ را پوشش‌ می‌دهد اما قبل‌ از اینکه‌ سراغ‌ برنامه‌ دوم گرفته شود، استارت‌ اجرایی‌ برنامه‌ اول‌ زده‌ می‌شود بدون‌ اینکه‌ وام‌ کذایی‌ از بانک‌ بین‌المللی‌ به‌ ایران‌ و اقتصاد ایران‌ تعلق‌ بگیرد. این موضوع از طرف‌ دیگر مصادف‌ می‌شود با دوران‌ نهضت‌ ملی‌ شدن‌ نفت‌ با رهبری‌ دکتر مصدق‌ و بنا به‌ شرایط‌ ویژه‌ و اضطراری‌ دوره، این‌ برنامه‌ از دستور کار دولت‌ حذف‌ می‌شود و قبل‌ از اینکه‌ در سال ‌۱۳۲۷ وامی‌ از طرف‌ بانک‌ بین‌المللی‌ ترمیم‌ و توسعه‌ به‌ ایران‌ تعلق‌ بگیرد برنامه‌ از دستور کار دولت‌ حذف‌ می‌شود و شرایط‌ ویژه‌ برنامه‌ متکی‌ به‌ ابداع‌ و خلاقیت‌ فردی‌ دکتر مصدق‌ جانشین‌ آن می‌شود.

 

‌از برنامه‌ اول‌ که‌ بگذریم‌ به‌ برنامه ‌هفت ساله‌ دوم‌ می‌رسیم. تقریبا‌ می‌شود گفت‌ فضای بین‌المللی‌ یکی‌ از نقاط‌ اوج‌ جنگ‌ سرد است. شاخص‌ نقطه‌ اوج‌ جنگ‌ سرد جنگ‌ کره‌ است‌ که‌ از یکسو کره شمالی‌ جدید و کره جنوبی‌ جدید با هم‌ درگیر هستند. در حقیقت‌ یک سوی‌ جنگ‌ بلوک‌ سوسیالیسم‌ و در سوی‌ دیگر جنگ‌ بلوک‌ سرمایه‌داری‌ است. در همین‌ اوان‌ منطقه‌ آمریکای‌ لاتین‌ کاملا‌ ملتهب‌ هست‌، التهابش‌ هم‌ التهاب‌ چپی‌ است‌ با گرایش‌های‌ جدی‌ طبقاتی‌. از سوی‌ دیگر در کشور تازه استقلال‌ یافته‌ و تازه‌ انقلاب‌ کرده‌ مثل‌ هند و چین‌ استارت‌ برنامه‌ریزی‌ را می‌زنند و دستاوردهای‌ نسبی‌ جدی‌ به‌ جهان‌ پیرامون‌شان‌ عرضه‌ می‌کنند. در کنار این، مصر هم‌ با دینامیسم‌ تاریخی‌ که‌ شخص‌ جمال‌ عبدالناصر در دوره‌ خودش‌ دارد موجی‌ در جهان‌ عرب‌ ایجاد می‌کند که‌ آن موج‌ به‌ «کالاهاریسم» مشهور می‌شود. فضای‌ عمومی‌ جهان‌ این‌ است‌ و فضای‌ داخلی‌ فضای‌ سیاسی‌ افسرده‌ بعد از سرکوب‌ دولت‌ ملی‌ دکتر مصدق‌ است. دولت، دولت‌ کودتایی‌ است. حاکمیت‌ گرایش‌ جدی‌ آمریکایی‌ دارد و در حقیقت‌ نقشی‌ که‌ آمریکا بعد از کودتا در اقتصاد ایران‌ دارد و در نظام‌ سیاسی‌ ایفا می‌کند یک‌ دم‌ مسیحایی‌ است‌ که‌ مرده‌ تاریخی‌ را احیای‌ مجدد می‌کند. در چنین‌ شرایطی‌ برنامه‌ دوم‌ توسعه‌ در دستور کار قرار می‌گیرد. در داخل‌ اتوریته‌ فکری‌ و اجرایی‌ و مشورتی‌ ایالات‌ متحده‌ آمریکا برقرار است‌ و هیات‌ عملیات‌ اقتصاد آمریکا در ایران‌ هستند. بانک‌ توسعه‌ آمریکا در ایران‌ شعبه‌ ندارد ولی‌ نماینده‌ دارد و در طول‌ دوره‌ دو ساله‌ بعد از کودتا علیه‌ دکتر مصدق‌ ۹- ۸ فقره‌ وام‌ از طریق‌ این‌ بانک‌ به‌ دولت‌ کودتا اعطا می‌شود. در مجموع‌ آمریکایی‌ها هم‌ حضور اجرایی‌ و هم‌ حضور نظامی‌ در ارتش‌ و ژاندارمری‌ دارند با دو هسته‌ «گمینیش» و «آرمیش» در ژاندارمری‌ و ارتش‌ ایران. به‌ لحاظ‌ سیاسی‌ هم‌ سپاه‌ «آتلانتیکا» بسیار فعال‌ است. در مجموع‌ دوران‌ اتوریته‌ ایالات‌ متحده‌ در ایران‌ است. در چنین‌ شرایطی‌ ابوالحسن‌ ابتهاج‌ استارت‌ برنامه‌ دوم‌ را می‌زند.

 

اگر سند برنامه‌ اول‌ را با سند برنامه‌ دوم‌ در بخش‌ هدف‌گذاری‌های‌ کیفیتی‌ مقایسه‌ کنیم‌ همان‌ پاراگرافی‌ که‌ در برنامه‌ اول هفت ساله‌ در مورد هدف‌های‌ برنامه‌ تدوین‌ شده‌ بود بدون‌ هیچ‌ تغییری‌ در برنامه‌ دوم‌ دیده‌ می‌شود. در حقیقت‌ برنامه‌ دوم‌ هم‌ به‌ اهتمام‌ ابوالحسن‌ ابتهاج‌ از اول نقطه‌ ایران‌ و از زمین‌ واقعی‌ ایران‌ شروع‌ نمی‌کند. استارت، استارت‌ ملی‌ نیست‌ و خط‌ برنامه‌ هم‌ به‌ طور جدی‌ حرکت‌ در مسیر ادغام‌ در نظام‌ بین‌المللی‌ است. خود برنامه‌ اشاره‌ دارد به‌ سیاست‌ دروازه‌های‌ باز. در این‌ دوره‌ قانون‌ ورود سرمایه‌های‌ خارجی‌ در ایران‌ تصویب‌ می‌شود. صنایع‌ جدید شکل گرفته به‌ طور جدی‌ در فضای‌ بین‌المللی‌ زیست‌ می‌کنند، هم‌ از مجرای‌ تکنولوژیکی‌ و هم‌ از مجرای‌ مواد اولیه‌، کالاهای‌ واسطه‌ای و طبیعتا‌ دانش‌ فنی. در طول‌ برنامه‌ باز، اقتصاد برنامه‌دار شده‌ ایران‌ از دو مجرا به‌ طور جدی‌ به‌ جهان‌ وصل‌ است، یکی‌ از مجرای‌ وام‌. علاوه‌ بر وام، اعداد و ارقام‌ این‌طور نشان‌ می‌دهد که‌ در کل‌ دوران‌ برنامه، هر ساله‌ به‌ طور متوسط ‌۳/۳‌ میلیارد ریال‌ وام‌ استفاده‌ شده‌ به‌ اضافه ‌۲/۱‌ میلیارد ریال‌ کمک‌ بلاعوض‌ وجود داشته‌ است. به‌ عبارتی‌، در طول‌ سال‌های‌ برنامه ‌۵/۴‌ میلیارد ریال‌ از کمک‌ خارجی‌ استفاده‌ شده‌ است. ارتباط جهان‌ با ایران‌ در چارچوب‌ برنامه‌ریزی‌ دوم، اخذ وام، اخذ کمک‌ بلاعوض‌ و گرفتن‌ مشورت‌ خارجی‌ است.

 

‌برنامه‌ سوم‌ در حقیقت‌ اولین‌ برنامه‌ جامع‌ کشور است. در این‌ دوران‌ فضای‌ جهان، فضای چپی‌ متاثر از پیروزی‌ انقلاب‌ کوباست. انقلابی که در آن زمین‌ در کوبا تقسیم‌ شد، بی‌سوادی‌ تقریبا‌ ریشه‌کن‌ شد، بسیج‌ مردمی‌ تحقق‌ پیدا کرد و دولت‌ کوبا به‌ رهبری‌ کاسترو وزن‌ ویژه منطقه‌ای‌ پیدا کرد. در الجزایر انقلاب‌ الجزایر را می‌بینیم. پیروزی‌های جدی‌ ویتنامی‌ها در مقابله‌ با آمریکایی‌ها، در منطقه‌ خاورمیانه‌ ظهور عبدالکریم‌ قاسم‌ را داریم‌ با یک‌ رادیکالیسم‌ افراطی‌ و اصلاحات‌ ارزی‌ افراطی. در همین‌ دوران‌ یعنی‌ قبل‌ از برنامه‌ سوم‌ در منطقه‌ شاخ‌ آفریقا موضع‌ رادیکال‌ ناصر را داریم‌ بر سر تردد در کانال‌ سوئز و جنگ‌ انگلیس‌ و اسراییل‌ با دولت‌ مصر و جمال‌ عبدالناصر، اوج‌ جنگ‌ سرد را باز در همین‌ دوره‌ داریم‌ که‌ تبلورش‌ در بحران‌ موشکی‌ کوباست.

 

از منظر اقتصادی‌ اگر به‌ جهان‌ نگاه‌ کنیم‌ در کشورهای‌ پیرامون‌ (پیرامونی‌ ایالات‌ متحده) شکاف‌ فاحش‌ طبقاتی‌ و‌ ساخت‌ فاسد و غیرکارآ‌ را داریم. فساد اداری‌ - مالی، پوسیدگی‌ تشکیلاتی‌ و استفاده‌ محض‌ و انحصاری‌ از اقوام‌ سرکوب‌ در کشورهای‌ پیرامونی‌ آمریکا. در چنین‌ شرایطی‌ آمریکایی‌ها با روی‌ کار آمدن‌ جان‌ اف.‌کندی‌ رهبر وقت‌ حزب‌ دموکرات‌ سعی‌ می‌کنند خودشان‌ را با فضای‌ جدید جهان‌ تطبیق‌ بدهند. دکترین‌ کندی‌ که‌ دکترین‌ مشهوری‌ است، محصول‌ فضای‌ انفجاری‌ بین‌المللی‌ و واکنشی‌ به‌ موقعیت‌ تاریخی‌ چپ‌ در جهان‌ است.

 

‌لذا توصیه‌هایی‌ که‌ در کادر دکترینی‌ کندی، در این‌ دوره‌ داریم‌ یکی‌ نوشدن‌ سیستم سیاسی‌ در کشورهای‌ وابسته‌ به‌ اروپاست. اصلاحات‌ اقتصادی، اجتماعی‌، نوسازی‌ سیستم‌ اقتصادی‌ و به‌ لحاظ‌ اقتصادی‌ شیفت‌ سرمایه‌ از زمین‌ به‌ بخش‌های‌ مدرن‌، به خصوص‌ سرمایه‌ و خدمات‌ لجستیک‌ سرمایه نیز مطرح است. از جهان‌ که‌ عبور کرده و به ایران‌ برسیم‌، فضای‌ نوین‌ سیاسی‌ متأثر از فشار دموکرات‌ها و حضور تازه‌ نیروهای جبهه‌ ملی‌ دوم، نهضت‌ آزادی‌ اول‌ و جنبش‌ پر قدرت‌ دانشجویی‌ را در همین‌ دوره‌ داریم. روحانیت‌، تحرک‌ نسبی دارد و‌ اصناف‌ و بازار هم‌ تحرک‌ پیدا می‌کنند. ‌در مجموع‌ از منظر سیاسی‌- اجتماعی‌ که‌ نگاه‌ کنیم‌ جامعه‌ ایران‌ یک‌ دینامیسم‌ نسبتا‌ جامع را در این‌ دوره‌ از خودش‌ بروز می‌دهد. از نظر اقتصادی اگر‌ نگاه‌ کنیم‌ بحران ‌۳۹ و ۴۰ که‌ مشکلات‌ مالی‌ دولت‌ در آن کاملا‌ پیداست را داریم. سیل‌ ورشکستگی‌ شرکت‌ها و مو‌سسات‌ خصوصی‌ جدی‌ است‌ و در حقیقت‌ اقتصاد ایران‌ قفل‌ شده و به‌ یک‌ بن‌بست‌ جدی‌ می‌رسد. فاصله‌ فاحش‌ طبقاتی‌ و عقب‌ماندگی‌ مفرط‌ روستا و اوضاع‌ نابسامان‌ اقتصاد شرق. در ایران نیز‌ مثل‌ کشورهای‌ پیرامون‌ آمریکا نقدینگی‌ روی‌ زمین‌ است، به خصوص‌ نقدینگی‌ حاکمیت‌. گرایش‌ کلان‌ زمین‌داران یک‌ گرایش‌ سنتی‌ است. چندان‌ میل‌ حضور در بخش‌های‌ نوین‌ را ندارد و سیستم‌ سیاسی‌ کاملا‌ کهنه‌ است‌ و در همین‌ دوره‌ علی ‌امینی‌ به‌ عنوان‌ سمبل‌ اصلاحات‌ مقابل‌ شخص‌ شاه‌ قرار می‌گیرد، به‌ عنوان‌ سمبل‌ چسبندگی‌ سنتی‌ و سمبل‌ میل‌ جدی‌ تاریخی‌ به‌ استفاده‌ از اهرم‌ها و شیوه‌های‌ سنتی‌ و غیرمدرن. در چنین‌ شرایطی‌ برنامه‌ سوم‌ پیش‌ می‌آید. باز در این‌ دوره‌ نقش‌ اصلی‌ را ابوالحسن‌ ابتهاج‌ به‌ عهده‌ دارد. ابوالحسن‌ ابتهاج‌ در این‌ دوره‌ که‌ آستانه‌ برنامه‌ سوم‌ است‌ به‌ طور جدی‌تر سعی‌ می‌کند که‌ برنامه‌ سوم‌ را به‌ جهان‌ وصل‌ کند. باز یکی‌ مجرای‌ استفاده‌ از وام‌ و اعتبارات‌ خارجی‌ و این‌بار جدی‌تر از مجرای‌ استفاده‌ از کار‌شناسان.

 

‌در آبان‌ سال ۱۳۵۵ شاه‌ مصاحبه‌ای‌ دارد با امیر طاهری‌ سردبیر وقت‌ روزنامه‌ کیهان. مصاحبه‌ حدود یک پنجم صفحه‌ کامل‌ کیهان‌ را به‌ خودش‌ اختصاص‌ می‌دهد. مصاحبه‌ کاملا‌ تاریخی‌ است. تمامش‌ فکت‌های‌ سرگل‌ این‌ مصاحبه‌ است. یک‌ فکت‌ سرگلی‌ که‌ عنوان‌ می‌کند این‌ است‌: اگر پول‌ اضافی‌ بیاید دیگر آن را آتش‌ نخواهیم‌ زد. یعنی‌ در حقیقت‌ بر تمام‌ نقدهای‌ داخلی‌ و خارجی‌ صحه‌ می‌گذارد و اینکه‌ دوران‌ برنامه‌ پنجم‌ اقتصاد ایران‌ پرت‌های‌ وحشتناکی‌ را داشته‌ است. خود کارشناسان‌ سازمان‌ برنامه‌ اصطلاحی‌ را که‌ به‌کار می‌برند اصطلاح‌ جالبی‌ است، در مورد عملکرد مالی‌ برنامه‌ پنجم‌ می‌گویند: در این‌ دوره‌ تبخیر مالی‌ صورت‌ گرفت. یعنی‌ پول‌ به عنوان‌ منبع‌ مالی‌ بخار شده‌ است.

 

می‌رسیم‌ به‌ نقطه‌ عطف ۱۳۵۷ در شرایطی‌ که‌ نظام سنتی‌ فروپاشیده، تمام‌ سرمایه‌داران‌ فرار کردند. بانک‌ها ورشکست‌ شدند، کاهش‌ ذخایر ارزی‌ را داریم‌، قطع‌ جریان‌ برق‌ و غیره‌. در بهمن ۱۳۵۷ به‌ بعد ما شاهد یک‌ نقطه‌ عطف‌ هستیم. به دلیل‌ اینکه‌ اقتصاد ایران‌ برنامه‌ نداشته‌، در سال ۱۳۵۸ و ۱۳۵۹، بودجه‌ جانشین‌ برنامه‌ می‌شود. بودجه‌ای‌ که‌ جانشین‌ برنامه‌ می‌شد یک‌ ماهیت‌ ملی‌ داشته‌ و به طور جدی‌ میزان‌ صادرات‌ و تولید نفت‌ را پایین‌ می‌آورد. صرفه‌جویی‌ سازمان‌ برنامه‌ و بودجه‌ به‌ طور جدی‌ در دولت‌ موقت‌ صرفه‌جویی‌ پیشه‌ می‌کند و سطح‌ هزینه‌های‌ عمرانی‌ را افزایش‌ می‌دهد و هزینه‌های‌ امنیتی‌- نظامی‌ را کاهش‌ می‌دهد. نکته‌ای‌ که‌ هست‌ بر مقدمه‌ بودجه‌ سال ۱۳۵۹ از واژه‌ تعدیل‌ استفاده‌ می‌شود. یعنی‌ دو دهه‌ قبل‌ از سیطره‌ تغییر تولید تعدیل‌ در جهان‌ در مقدمه‌ بودجه ۱۳۵۹ از واژه‌ تعدیل‌ استفاده‌ می‌شود با مضمون‌ ملی، تعدیل‌ با مضمون‌ ملی. در این‌ دوره‌ بنا به‌ گفته‌ دو رییس‌ سازمان‌ برنامه‌ در مقطع‌ آغاز انقلاب، ظرفیت‌ و انرژی‌ کارشناسی‌ به‌ طور جدی‌ آزاد می‌شود و گزارشات‌ متعددی‌ می‌آید. نقد گذشته‌ در گزارشات‌ به‌ طور جدی‌ به‌ چشم‌ می‌خورد. در سال ۱۳۵۸ آیین‌نامه‌ شوراهای‌ مشترک‌ برنامه‌ریزی‌ تصویب‌ می‌شود و طرح‌ مقدماتی‌ از نیروی‌ کارشناسی‌ ایران، طرح‌ مقدماتی‌ برنامه‌ دراز مدت‌ جمهوری‌ اسلامی‌ ایران‌ بود. بعد از این، اولین‌ خیز را برای‌ برنامه‌دار کردن‌ اقتصاد ایران‌ در سال ۱۳۶۲-۱۳۶۱ در سازمان‌ برنامه‌ شاهد هستیم. این‌ برنامه‌ به‌ دلیل‌ پیش‌بینی‌ غیرواقعی‌ درآمدهای‌ نفتی‌ و به‌ دلیل‌ جنگ‌ در ایران‌ در جریان‌ بوده‌ است‌ و جنگ‌ هم‌ برهم‌زننده‌ عدم‌ تعادل‌ها جدی‌ است‌ و از طرف‌ دیگر برنامه‌ فاقد پایگاه‌ آماری‌ قابل‌ اعتماد است‌. این‌ برنامه‌ به‌ تصویب‌ نمی‌رسد و پشت‌ سر آن‌ اصلاحیه‌ این‌ برنامه‌ می‌آید و بعدش‌ برنامه‌ شرایط‌ نوین. در این‌ دوره‌ به طور طبیعی‌ با توجه‌ به‌ شرایط‌ که‌ انقلاب‌ به‌ خودش‌ حمل‌ کرده‌ است، ارتباط‌ ایران‌ با جهان‌ قطع‌ می‌شود و برنامه‌ها نه‌ تنها به‌ ارتباط‌ فکر نمی‌کنند (به خصوص‌ برنامه‌ اصلاحیه و به خصوص‌ برنامه‌ شرایط‌ نوینی‌ که‌ در سال ۱۳۶۵ تنظیم‌ و طراحی‌ می‌شود) بلکه‌ به‌ چگونگی‌ مقابله‌ با محاصره‌ اقتصادی‌ فکر می‌کنند. این‌ نقطه‌ عطفی‌ در دوره‌ برنامه‌ریزی‌ در ایران‌ بود. ‌۹ سند بررسی‌ و جمع‌بندی شده است. این‌ جمع‌بندی ‌۱۱ محور دارد:

۱- ایده‌ تاریخی‌ اولیه‌ برنامه‌دار شدن‌ اقتصاد ایران‌، فارغ‌ از روند عملی‌ مرتبط‌ بر آن‌ ایده‌ محترمی‌ بوده‌ است.

 

۲- برنامه‌ها در ایران‌ پیش‌ از آنکه از شرایط‌ بومی‌ تاثیرپذیر باشند، از امواج‌ و توصیه‌های‌ بین‌المللی‌ روح‌ پذیرفته‌اند. به‌ عبارتی‌ نقطه‌ عزیمت‌ برنامه‌ها واقعیات‌ موجود و مشکلات‌ مبتلا به‌ ملی‌ نبوده‌ یا کمتر بوده‌ است،‌ برنامه‌ای‌ که‌ مقدم‌ بر هر چیز می‌بایست‌ نگاه‌ مساله‌شناسی‌ و بحران‌شناسی‌ ملی‌ می‌کرده‌ از این‌ حوزه‌ مستثنی‌ بوده‌ است.

 

۳- نظام‌ سیاسی‌ ایران‌ در طول‌ این‌۵۰ سال‌ بعضی‌ وقت‌ها پررنگ‌تر و بعضی‌ وقت‌ها کمرنگ‌تر مبتلا به‌ تب‌های‌ تئوری‌های‌ بین‌المللی‌ بوده‌ است‌: یک‌ دوره‌ جهش‌ بزرگ‌ متأثر از اصطلاح‌ جهش‌ بزرگ‌ مائو در برنامه‌ دوم‌ اقتصادی‌ چین، یک‌ دوره‌ تمدن‌ بزرگ‌ بعد از انقلاب‌ تب‌ الگوی‌ کره جنوبی، بعد کره شمالی‌ بعد تئوری‌ کوچک‌ زیباست‌ و در سال‌های‌ اخیر هم‌ تب‌ تعدیل. به‌ عبارتی‌ در طول‌ ۵۰ سال‌، ما تقریبا‌ اندیشه‌ خود را به‌ جز چند تا استثنا از تئوری‌های‌ علمی‌ خارج‌ از مرزهای‌ بین‌المللی‌ اتوریته‌پذیری‌ داشتیم‌ به‌ جز دو استثنا: یکی‌ تجربه‌ مصدق‌ که‌ تجربه‌ فارغ‌ از برنامه بوده‌ و مبتنی‌ بر اندیشه‌ ملی‌ بوده‌ است. یک‌ روایت‌ تاریخی‌ از آقای‌ عالی‌نسب‌ همیشه‌ در ذهن‌ من‌ مانده، آقای‌ عالی‌نسبت‌ می‌گویند: وقتی ‌که‌ خرید نفت‌ ایران‌ تحریم‌ شد، همان‌ روز دکتر مصدق‌ من‌ را خواستند و ایشان‌ به‌ آقای‌ عالی‌نسب‌ گفتند که‌ می‌دانی‌ که‌ امروز نفت‌ فلکه‌اش‌ بسته‌ می‌شود؟ ما باید فکر کنیم‌ حالا که‌ نفت‌ از آن طرف‌ جریان‌ پیدا نمی‌کند از این‌ طرف‌ بیاید بیرون‌ تا لوله‌هایش‌ برسد و نفت‌ را در اقتصاد ایران‌ به‌ حرکت‌ بیندازیم‌ و به‌ آقای‌ عالی‌نسب‌ توصیه‌ می‌کنند که‌ برو به‌ فکر ایجاد صنایعی‌ باش‌ که‌ آن صنایع‌ بتوانند از نفت‌ استفاده‌ جدی‌ بکنند. آقای‌ عالی‌نسب‌ هم‌ چراغ‌ علاءالدین‌ را، (علاءالدینی‌ عالی‌‌‌پسند) و سماورهای‌ عالی‌پسند را طراحی‌ می‌کند. آقای‌ عالی‌نسب‌ می‌گویند: وقتی‌ دوتا کارخانه‌ راه ‌افتاد و زود هم‌ راه‌ افتاد من‌ آمدم‌ به‌ مصدق‌ گفتم‌ و مصدق‌ بسیار خوشحال‌ شد و دستور داد که‌ چند تا از آن سماور‌ها را خریدند و از صبح‌ تا شب‌ در نخست‌وزیری‌ آن سماور‌ها می‌جوشید و به‌ ارباب‌ رجوع‌ چای‌ می‌دادند.

 

‌این‌ ایده‌ یک‌ ایده‌ ملی‌ است. بنابراین این‌گونه‌ تفکر‌ها در اقتصاد ایران‌ نه‌ پشتوانه‌ سیاسی‌ داشتند نه‌ تاریخی‌ نه‌ تشکیلات جدا از تجربه‌ دکتر مصدق، در مقطع ۱۳۵۸ و در مقطع ۱۳۶۰ تا ۱۳۶۲ هم‌ متاثر از فضای‌ انقلاب‌ و درون جوشی‌ انگیزه‌ها این‌ تجربه‌ را داشتیم‌. این‌ دوره‌ هم‌ دوره‌ مستثنی‌ است‌ یعنی‌ متاثر از تب‌های‌ بین‌المللی‌ نیست.

 

۴- در طراحی‌ها بدون‌ توجه‌ به‌ امکانات‌ موجود ملی‌ ابتدا برنامه‌ریزی‌ می‌شود. برنامه‌ریزی‌های‌ بلندپروازانه، بعد منبع‌ تامین‌ مالی‌ مکفی‌ نیست‌ بنابراین به طور طبیعی‌ در یک‌ مسیر نقطه‌چینی‌ قرار می‌گیرند که‌ آن مسیر نقطه‌چین‌ محافل‌ پولی‌- مالی‌ جهان‌ سرمایه‌داری‌ است.

 

۵- ظرفیت‌ نادیده‌ گرفته‌ شده‌ کارشناسی‌ ایران: در قبل‌ از برنامه‌ اول‌ که‌ «موریسن‌ نوتسن» در ایران‌ کار کند هیات‌ عالی‌ برنامه‌ تشکیل‌ می‌شود، آن هیات‌ عالی‌ برنامه پنج کمیسیون‌ داشته‌ است. در این‌ هیات‌ عالی ‌۲۵ نفره‌ از فرهیختگان‌ موجود جامعه‌ ایران‌ شرکت‌ داشتند. بعضی‌هایشان‌ تیپ‌هایی‌ بودند مثل‌ دکتر رضازاده‌ شفق‌ و سعید نفیسی‌ و از آن جمع‌ کسانی‌ بودند که‌ به‌ نهضت‌ ملی‌ پیوستند و پیرامون‌ دکتر مصدق‌ قرار گرفتند مثل‌ مهندس‌ ایرج‌زاده، دکتر کریم‌ زنجانی‌، آقای‌ آشتیانی‌ و آقای‌ پیرنیا. آن ‌۲۵ نفر هم‌ ترکیب‌شان‌ ترکیب‌ متنوعی‌ بوده: استاد دانشگاه، مهندس، اقتصاددان، پزشک. تازه‌ این‌ ترکیب، ترکیب‌ پایتخت‌نشینند و این‌ ترکیب‌ پایتخت‌نشین‌ کارشناسان‌ محلی‌ را هم‌ پوشش‌ نمی‌دهد. در ادوار بعدی‌ هم‌ باز به‌ همین‌ ترتیب‌. در برنامه‌های دوم‌ و سوم‌ این‌ ظرفیت‌ کارشناسی‌ وجود داشته‌ و ابتهاج‌ عامدانه‌ از آن ظرفیت‌های‌ کارشناسی‌ استفاده‌ کرده، دور می‌زده‌ و می‌پریده‌ است. در برنامه‌ چهارم‌ تقریبا‌ هسته‌ای‌ با موقعیت‌ ملی‌ شکل‌ می‌گیرد مرکب‌ از آقای‌ «مژلومیان»، آقای‌ درودیان‌ و آقای‌ معتمد که‌ این‌ هسته‌ متکی‌ به‌ اولین‌ جدول‌ داده‌- ستانده‌ است که‌ سال‌ ۱۳۴۴ توسط‌ کارشناسان‌ وزارت‌ اقتصاد و دارایی‌ طراحی‌ می‌شود و اول‌ بار روابط‌ بین بخشی‌ اقتصاد ایران‌ در آن ملحوظ‌ نظر واقع‌ می‌شود. آن‌ها متکی‌ به‌ آن جدول‌، برنامه‌ چهارم‌ را طراحی‌ می‌کنند. در برنامه‌ پنجم‌ نظر نظام‌ کارشناسی‌ به خصوص‌ شخص‌ آقای‌ «مژلومیان» این‌ بوده‌ که‌ تزریق‌ آنچنانی‌ به‌ ظرفیت‌های‌ ثابت‌ اقتصاد ایران‌ تهوع‌ به وجود می‌آورد کمااینکه‌ به وجود آورد اما شخص‌ شاه‌ در آن مقطع‌ با یک‌ حرکت‌ ارادی‌ و سانترالیستی‌ محض‌ ایده‌ها و نقادی‌های‌ نظام‌ کارشناسی‌ را کاملا‌ سرکوب‌ می‌کند. در آن دوره‌ باز وضعیت‌ نظام‌ کارشناسی‌ جدی‌ بوده، در برنامه‌ ششم‌ باز به‌ گفته‌ کارشناسان‌ دست‌اندرکار برنامه‌ ششم، دو هزار و ۵۰۰ کارشناس‌ در یک‌ دوره‌ کوتاه ۳۰‌ هزار صفحه‌ ادبیات‌ برنامه‌ای‌ تولید می‌کنند که‌ از آن ۳۰‌ هزار صفحه‌ ادبیات‌ برنامه‌ای، فشرده‌ای‌ به‌ قطر ۴۰۰ صفحه‌ منتشر می‌شود که‌ نقد جدی‌ دارد به‌ عملکرد برنامه‌ پنجم. در سال ۱۳۶۱ به‌ گفته‌ دست‌اندرکاران‌ آن زمان‌ سازمان‌ برنامه پنج هزار کارشناس‌ دست‌اندرکار طراحی‌ برنامه ۱۳۶۲-۱۳۶۱ بودند. در سال ‌۱۳۶۸-۱۳۶۷ مثل‌ برنامه‌ اول ۲۱‌ هزار و ۹۰۰ ساعت‌ کار کارشناسی‌ را می‌بینیم‌. در برنامه‌ای‌ که‌ حدود شش هزار کارشناس‌ روی‌ آن کار کردند اما به رغم‌ ظرفیت‌ کارشناسی‌ که‌ در ایران‌ وجود داشته‌ مسوولان‌ سیاسی‌ همه‌ گاه‌ به خصوص‌ قبل‌ از انقلاب‌ با دیده فرودست‌ نسبت‌ به‌ نظام‌ کارشناسی‌ ایران‌ نگریستند، بی‌اعتنا بودند و حذفی‌ برخورد کردند. ابتهاج‌ نمونه‌ آن است. در سال ۱۳۶۰ فردی‌ که‌ مسوولیت‌ موقت‌ سازمان‌ برنامه‌ را به دست‌ می‌گیرد سازمان‌ برنامه‌ را در سال‌ ۱۳۶۰ تعطیل‌ می‌کند، و بعد از تعطیل، کارشناسان‌ را تک‌تک گزینش‌ می‌کنند. در سال ۱۳۶۷ دکتر عظیمی‌ مسوول‌ سازمان‌ برنامه‌ بودند و با ماهی ۲۰‌ هزار تومان حقوق، اداره‌ آموزش‌ سازمان‌ برنامه‌ را می‌گرداندند اما رییس‌ وقت‌ سازمان‌ برنامه‌ بنا به‌ اختلاف‌ سلیقه‌ ایشان‌ را کنار گذاشتند. سال‌ بعد در سال ۱۳۶۸ در سازمان‌ برنامه‌ یک‌ کلاس‌ سه‌، چهار روزه‌ برای‌ همین‌ آقای‌ عظیمی‌ گذاشتند و سازمان‌ برنامه‌ یک میلیون‌ تومان‌ به‌ ایشان‌ پول‌ داد؛ کارشناسی‌ که‌ تا یک‌ سال‌ قبل‌ با ماهی‌ ۲۰‌ هزار تومان‌ برای‌ ایران‌ کار می‌کرد. توقع‌ نظام‌ اجرایی از کارشناس‌ این‌ بوده‌ که‌ توجیه‌کننده علمی‌ بلندپروازی‌هایش‌ باشد، تلفیق‌کننده برنامه‌ باشد، نگارنده‌ مصطلح‌ساز باشد و مجری. به‌ این‌ دلیل‌ و به‌ دلیل‌ خودکم‌بینی‌ که‌ نظام‌ کارشناسی‌ ایران‌ داشته‌ است، ساب برنامه‌ریزی‌ در ایران‌ بیشتر از هند، چین، یوگسلاوی، ژاپن، کره شمالی‌ و کره جنوبی‌ است.

 

۶- گم‌ بودن‌ دیدگاه‌های‌ محلی‌ یعنی‌ ما قایل‌ شویم‌ که‌ کارشناس‌ محلی‌ از عرف‌ محل، ظرفیت‌ محل‌ و استقلال‌ محل‌ شناخت‌ دارد. در برنامه‌های‌ توسعه‌ ایران‌ کمتر موردی‌ بوده‌ که‌ از دیدگاه‌های‌ محلی‌ استفاده‌ شده‌ باشند محور بعدی‌ که یک‌ نکته‌ تاریخی‌ است‌ این‌ است‌ که سه تجربه‌ مثبت‌ برنامه‌ریزی‌ و اجرا در ایران‌ بوده‌ که‌ آن سه‌ تجربه‌ مثبت‌ اساسا‌ از جنبه‌ یا پروسه‌ برنامه‌هایی‌ که‌ من‌ خدمتتان‌ گفتم‌ خارج‌ بوده‌ است. این‌ نکته‌ قابل‌ تاملی‌ است‌. یکی‌ نکته‌ امیرکبیر است‌ که‌ زیربنایی‌ کاری‌ کرده، بر آموزش‌ تاکید کرده‌ به‌ رفع‌ منطقی‌ ایران‌ با جهان‌ معتقد بوده‌، در استدلال‌ صرفه‌جویی‌ نظام‌ پای‌ فشرده، نمونه‌ بعدی‌ رضاخان‌ فارغ‌ از سمت‌ توسعه و فارغ‌ از اینکه‌ در دوران‌ رضاخان‌ انسان‌ و کلمات‌ انسان‌ سرکوب‌ شد. در دوران‌ رضاخان‌ هم‌ ما چند تا رگه‌ ملی‌ می‌بینیم‌. یک‌ تکنولوژی‌ مورد استفاده‌ در دوران‌ رضاخان‌ تکنولوژی‌ ملی‌ بوده که کاملا‌ بومی‌ بوده‌ و یکی‌ اینکه‌ رضاشاه‌ از قند و شکر، خط‌ آهن‌ درآورد یعنی‌ منابع‌ تامین‌ مالی‌ برنامه‌های‌ رضاخان‌ هم‌ منابع‌ ملی بوده‌ است.

 

چرا در ایران‌ برنامه‌ها کارا نبودند اما سه‌ عنصری‌ که‌ برنامه‌ای‌ هم‌ نداشتند و متکی‌ به اراده‌ فردی‌ خودشان‌ بودند، توانستند به‌ نوعی‌ رگه‌هایی‌ از توسعه‌ کلاسیک‌ در ایران‌ مستقر کنند. محور بعدی‌ این‌ است‌ که‌ برنامه‌ها در ایران‌ هیچ‌وقت‌ اجتماعاتی‌ نشده‌اند. مساله‌ برنامه‌ همیشه‌ مساله‌ تو اتاقی‌ یا تو سالنی‌ یا تو سازمان‌ برنامه‌ای‌ و دستورهای‌ اجرایی‌ بوده‌ برای‌ کار‌شناسان. در میان‌ مردم‌ هیچ‌ وقت‌ برنامه‌ نفوذ نکرده‌ است‌ الا برنامه‌ اول‌ اقتصاد سال ۱۳۶۸ که‌ بعد از جنگ‌ بود و تا حدودی‌ به‌ لایه‌های‌ اجتماعی‌ نفوذ کرد. علت‌ این‌ مساله‌ هم‌ این است‌ که‌ برنامه‌ها اصلا‌ کاری‌ به‌ مشارکت‌ نداشته‌ و برنامه‌ها وظایف‌ بخش‌نامه‌ای‌ برای‌ مردم‌ ایران‌ قایل‌ بودند. برنامه‌ها خواستند که‌ مردم‌ را از روستا‌ها به‌ شهر مهاجرت‌ بدهند. ظاهر خودشان‌ را متجدد کنند و از سنت‌ها اجبارا‌ وداع‌ بگویند. کارخانه‌ها را پر کنند و سیاه‌‌ لشگر صنایع‌ و خدمات‌ دوران‌ مختلف‌ شوند.

 

با عنایت‌ به‌ آنچه که‌ عنوان‌ شد در طول‌ این‌۵۰ سال‌ نقش طلایی‌ای داشتیم‌. یکی‌ بهمن ۱۳۵۷، یکی‌ سرفصل‌ آغاز جنگ‌ ایران‌ و عراق‌، یکی‌ سرفصل‌ خاتمه‌ جنگ‌. این‌ سه‌ فرصت‌ طلایی‌ وجود داشت‌ که‌ اقتصاد ایران‌ سمت‌ و سوی‌ ملی‌ پیدا کند، برنامه‌دار بشود (از سر ضرورت‌ نه‌ از سر نمایش‌ و نه‌ از سر تمکین‌ توصیه‌های‌ بین‌المللی) و در هر کدام‌ از این‌ سه‌ مقطع هم‌ خواست‌ و اراده‌ اجتماعی‌ وجود داشته‌ و هم‌ ظرفیت‌ کارشناسی‌ اعلام‌ کرده‌ بود (نظام‌ کارشناسی‌ ایران‌ ظرفیتش‌ را اعلام‌ کرد) اما این‌ سه‌ فرصت‌ طلایی‌ آن گونه که باید استفاده نشد.

 

ربط‌ ایران‌ و جهان‌ در طول‌ این‌ نیم‌قرن‌ برنامه، در برنامه اول‌ یک‌ ربط‌ کاملا‌ سنتی‌ است، وام‌ را از خارج‌ گرفتیم، طراحی‌ از خارج‌ گرفتیم‌ و نفت‌ به‌ جهان‌ دادیم. در برنامه‌ دوم‌ وام‌ گرفتیم، کمک‌ بلاعوض‌ گرفتیم، مشورت‌ گرفتیم، نظارت‌ مستشاری‌ گرفتیم، بازار مصرف‌ به‌ آن‌ها دادیم‌ و غیره. ‌در برنامه‌ سوم‌ از توصیه‌ها و تئوری‌ها اثر پذیرفتیم، تئوری‌ پذیرفتیم، وام‌ پذیرفتیم، و بخش‌های‌ مدرن‌ را به‌ جهان‌ وصل‌ کردیم‌ و کما فی‌السابق‌ نفت‌ دادیم. ‌برنامه‌ چهارم‌ هم‌ به‌ نوعی‌ مشابه‌ برنامه‌ سوم‌ است‌ از لحاظ‌ ملاحظاتی‌ که‌ ذکر شد. ‌برنامه‌ پنجم‌ مسوولیت‌ منطقه‌ای‌ قبول‌ کردیم، مسوولیت‌ بین‌المللی‌- اقتصادی‌ قبول‌ کردیم، وام‌ داده‌ و گرفته، نفت‌ داده‌ به‌ اضافه‌ فرآورده. فرآورده‌ هم‌ گرفتیم. آنچه که‌ داده‌ و گرفته‌ رابطه‌شان‌ کاملا نابرابر است. در برنامه‌ پنجم‌ درآمد نفت‌ و گاز ۱۲۰ برابر کل‌ صادرات‌ صنعتی‌ ایران‌ است.‌ در سال ۱۳۵۶ کل‌ صادرات‌ صنعتی‌ برابر با ۲/۵ روز صادرات‌ نفت‌ ایران‌ است، یعنی‌ ما یک‌ کوتوله‌ به‌ تمام‌ معنا بودیم‌ در مقابل‌ قامت‌ کشیده‌ بین‌المللی. رابطه‌ها این چنین‌ بود اما در برنامه‌ قبل‌ (در برنامه‌ای‌ که‌ هم‌اکنون‌ در دست‌ اجراست) کاملا‌ سنتی‌ عمل‌ کردیم، تئوری‌ پذیرفتیم. در برنامه‌ تعدیل، اتوریته‌ تئوری‌ را پذیرفتیم، وام‌ هم‌ گرفتیم‌ بدون‌ اینکه‌ آن وام‌ جای‌ قابل‌ مشاهده‌ای‌ در اقتصاد ایران‌ داشته‌ باشد تبدیل‌ به‌ یک‌ نوع‌ بدبختی‌ در اقتصاد ایران‌ شد اما مهم‌تر از آن این‌ است‌ که‌ در انتهای‌۵۰ سال‌، ما مثل‌ اول‌ دوره‌ایم‌ یعنی‌ سنتی‌ترین‌ عضو اوپک‌ هستیم. گابن‌ هم‌ نفت‌ صادر می‌کند هم‌ فرآورده‌ اما ما نفت‌ صادر می‌کنیم‌ فرآورده‌ وارد می‌کنیم. وظیفه‌ تاریخی‌ دولت‌ این‌ است‌ که‌ شرایط‌ را تا آنجا که‌ ممکن‌ است‌ شفاف‌ کند مساله‌شناسی‌ کند استراتژی‌ ممکن‌ متکی‌ بر کارشناسان‌ داخلی‌ و منابع‌ مالی‌ و مشارکت‌ مردمی‌ داشته‌ باشد. اما از این‌ سو مجمع‌ کارشناسی‌ بومی‌ شکل‌ بگیرد به دور از اتوریته‌ نظام‌ سیاسی‌. این‌ یک‌ عامل‌ راهگشا خواهد بود.

 

گاهی این موضوع مطرح می‌شود که‌ مساله‌ای‌ که با آن روبه‌رو می‌شویم‌ و آن اینکه‌ در سیستم‌ برنامه‌ریزی، اندیشه‌هایی‌ که‌ نظام‌ برنامه‌ریزی‌ ما را مجبور می‌کرد که‌ بیایند و برنامه‌ریزی‌ کنند به‌ گونه‌ای‌ نبود که‌ این‌ها از یک‌ انسجام‌ خاص‌ برخوردار باشند و در واقع‌ یک‌ روح‌ حاکم‌ و محور عمیقی‌ که‌ سبب‌ شده‌ باشد اندیشه‌های‌ برنامه‌ریزان‌ شکل‌ گرفته‌ باشد وجود ندارد. گاهی‌ حتی‌ در پیوست‌ برنامه‌ دوم‌ می‌بینیم‌ که‌ گفته‌ می‌شود در برنامه‌ اول‌ سد ساخته‌ایم‌ چون‌ مد روز جهانی‌ بود و سپس این سوال‌ مطرح می‌شود‌ که‌ واقعا‌ در این‌ مدت‌ ۵۰ سال‌ یک‌ دیدگاه‌ روشن‌ توسعه‌ای‌ وجود داشته‌ یا نه. اصولا‌ برنامه‌ها سازوکاری‌ بوده‌ برای‌ دستیابی‌ به‌ توسعه‌ یا مکانیسمی‌ بوده‌ برای‌ هماهنگی‌ تصمیم‌های‌ اقتصادی؟ پاسخ‌ من این‌ است‌ که‌ دیدگاه‌ توسعه‌ روشن‌ اساسا‌ وجود نداشته‌ است. از ابتدای‌ کار از ۵۰ سال‌ گذشته‌ که‌ شروع‌ کنیم‌ بیاییم‌ جلو، در برنامه‌ اول‌ (۱۳۳۴-۱۳۲۷) اساسا‌ دیدگاه‌ توسعه‌ای‌ وجود نداشت‌ و فهرستی‌ از پروژه‌ها بود. برنامه‌ دوم‌ هم‌ تقریبا‌ همین‌ بود اما از برنامه‌ سوم‌ به‌ بعد که‌ برنامه‌ها شکل‌ کلاسیک‌ برنامه‌ای‌ به‌ خودش‌ گرفت‌ در حقیقت‌ اقتصاد ایران‌ در کادر برنامه‌ها روی‌ باند بلندپروازی‌ها رفت‌ و برنامه‌ چهارم‌ شد «جهش‌ بزرگ»، برنامه‌ پنجم‌ شد «تمدن‌ بزرگ»، برنامه‌ ششم‌ هم‌ آرمان.‌ به‌ اصطلاح‌ مدیریت سیاسی‌ سفارش‌ دهنده برنامه‌ این‌ بود که‌ در آستانه‌ دهه ‌۱۹۸۰ ایران‌ به‌ پنجمین‌ کشور صنعتی‌ جهان‌ تبدیل‌ شود. بنابراین در ابتدا دیدگاه‌ توسعه‌ روشن‌ وجود نداشت‌ در ادامه‌ هم‌ همین طور، یعنی‌ رویا‌ها جایگزین‌ دیدگاه‌ روشن‌ شد. در حالی که‌ در کشورهای‌ دیگر اساسا‌ این‌طور نبود، مدیران سیاسی‌ درک‌ و تلقی‌ روشنی‌ از وضع‌ موجود خودشان، مسیر حرکتشان‌ و آرمان‌های‌ غایی‌شان‌ داشتند.

 

در زمان‌ اولین‌ برنامه‌ تصویب‌ شده‌ و اجرا شده‌ در شوروی‌ بعد از انقلاب‌ و در زمان‌ استالین (۱۹۳۳ تا ‌۱۹۲۸) کاری‌ اصلا‌ به‌ ویژگی‌هایش‌ و عملکرد سیاسی‌ اجتماعی‌اش‌ نداریم‌- دیدگاه‌ مشخصی‌ داشت. دیدگاهش‌ این‌ بود که‌ در طی‌ این پنج سال‌ شوروی‌ باید بتواند شانه‌ بساید به‌ شانه‌ رقیبش‌ که‌ سر بلوک‌ سرمایه‌داری‌ بود یعنی‌ آمریکا و بتوانیم‌ بنیان‌های‌ صنعتی‌ بنا نهیم‌ که‌ با اتکا به‌ آن بنیان‌های‌ صنعتی‌ در جهان‌ بتوانیم‌ به‌ عنوان‌ سان‌تر اردوی‌ خودمان‌ عمل‌ کنیم. تلقی‌ کارشناسی‌ «گاسپلان» در ابتدای‌ برنامه‌ این‌ بود که‌ شوروی‌ در طول‌ این‌ برنامه پنج ساله‌ توان‌ تولید ۱۰۰‌ میلیون‌ تن‌ فولاد را بیشتر ندارد؛ استالین‌ ایستاد روی‌ اینکه ما باید در طول‌ این پنج سال ‌۵۰۰‌ میلیون‌ تن‌ فولاد تولید کنیم‌ و ۵۰۰‌ میلیون‌ فولاد تولید کردند و آن فونداسیونی‌ شد برای‌ حضور مقتدرشان‌ در عرصه‌ بین‌المللی، بعد از استالین‌ هم‌ همین‌طور بود: در انتهای‌ دوران‌ استالین‌ رفتند روی‌ اینکه‌ در فضا هم‌ شانه‌ بسایند به‌ شانه‌ رقیبشان‌ و این‌ کار هم‌ شد یعنی‌ برنامه‌ را بروند به‌ این‌ سمت‌ که‌ اقتدار پیدا کنند در عرصه‌ فضایی‌ و اولین‌ قمر مصنوعی‌ را شوروی‌ها پرتاب‌ کردند، اولین‌ فضانورد هم «یوری‌ گاگارین» بود. اولین‌ فضانورد زن‌ هم «تریشکوا» بود. بنابراین می‌دانستند می‌خواهند چه‌ بکنند. در یوگسلاوی‌ هم‌ همین‌طور دیدگاه‌ روشن‌ بود که‌ چه‌ می‌خواهد. در کره جنوبی‌ بعد از دهه ‌۶۰  استراتژی‌شان‌ فتح‌ بازار‌ها بود همه‌ امکانات‌ ملی‌ رفت‌ روی‌ فتح‌ بازار‌ها و کارشناس‌ها خودشان‌ را روی‌ استراتژی‌ فتح بازار تطبیق‌ دادند. کره شمالی‌ (همسایه‌ کره جنوبی) چشم‌انداز استراتژیکش‌ تعبیه‌ بنیان‌های‌ مقاومت‌ در داخل‌ بود و همه‌ نیرویش‌ را بر آنجا متمرکز کرد در حد خودش‌ نسبتا‌ موفق‌ بود. در چین‌ دیدگاه‌ مائو و طیف‌ همفکرش‌ این‌ بود که‌ مزیت‌هایمان‌ نیروی‌ انسانی‌ متراکم‌ هست، تکنولوژی‌ کاربر است‌ و بهره‌وری‌ نسبتا‌ بالای‌ مردم‌ چون‌ انضباط‌‌پذیر و منظم‌ هستند و با این‌ ویژگی‌ها رفتند روی‌ جهش‌ بزرگ‌ در برنامه‌ دومشان‌ و به‌ طور نسبی‌ هم‌ موفق‌ عمل‌ کردند.

 

اما به‌ نظر من‌ تکاملی‌ترین‌ مورد، مورد هند بود که‌ آقای‌ میرزایی‌ هم‌ اشاره‌ کردند که‌ روح‌ دموکراتیکی‌ در آن‌ بود که‌ این‌ روح‌ دموکراتیک‌ شاخصش‌ این‌ بود که‌ دیدگاه‌ کارشناسی‌ ضمیمه‌ آرمان‌های‌ درازمدت‌ و دوردست‌ و ملی‌ مسوولان شد و در طول‌ یک‌ دهه‌ هم‌ در هند گل‌ داد. هنر رهبران‌ هندی‌ مقدمتا‌ «گاندی» و بعد «نهرو» این‌ بود که‌ گاندی‌ توانست‌ آرمان‌های‌ ملی‌ خودش‌ را به‌ کارشناسان‌ هندی‌ تزریق‌ کند. نهرو هم‌ توانست‌ آرمان‌های‌ سوسیالیستی‌ خودش‌ را به‌ کارشناسان‌ تزریق‌ کند. کارشناسان‌ هم‌ در یک‌ پیوند دموکراتیک‌ با رهبران‌ سیاسی‌ که‌ تشویش‌ و سردرگمی‌ فکری‌ و ایدئولوژیکی‌ نداشتند توانستند آرمان‌های‌ رهبران‌ جامعه‌ خودشان‌ را به‌ واقعیت‌ نزدیک‌ کنند. این‌ عقد تکاملی‌ کارشناسان‌ به‌ عنوان‌ انسان‌هایی‌ که‌ دانش‌ کلاسیک‌ دارند، تکنیک‌ بلدند، اصول‌ بلدند برای‌ به‌ کار گرفتن‌ آن تکنیک‌ در مسیر رسیدن‌ به‌ هدف‌گذاری‌های‌ کیفی‌ و کمی و رهبران‌ سیاسی‌ هم‌ مشخص‌ بود چه‌ می‌خواهند و مزیت‌های‌ جامعه‌ خودشان‌ را می‌شناختند و یک‌ تلفیق‌ و عقد مبارکی‌ صورت‌ گرفت‌ بین‌ تفکر ملی‌ گاندی‌ و تفکر سوسیالیستی‌ و مردم‌گرای‌ نهرو و جریان‌ کارشناسی‌ هند. هندی‌ها از قبل‌ می‌دانستند که‌ چه‌ می‌خواهند. ۱۰ سال‌ قبل‌ از اینکه مستقل‌ شوند و استعمار انگلیس‌ را بیرون‌ کنند گاندی‌ به‌ حزب‌ کنگره‌ پیشنهاد کرد که‌ کمیته‌ برنامه‌ریزی‌ ملی‌ تشکیل‌ شود. کمیته‌ برنامه‌ریزی‌ ملی‌ در سال ۱۹۳۸ به‌ ریاست‌ نهرو تشکیل‌ شد و از قبل‌ می‌دانستند که‌ در دوردست‌ چه‌ می‌خواهند، این‌ اتفاق‌ در هند افتاد و قبلش‌ هم‌ این‌ها تمرینات‌ برنامه‌ریزی‌ ملی‌ را انجام‌ داده‌ بودند. گاندی‌ نهضت‌ تعاونی‌ها را راه‌ انداخت‌. در نهضت‌ تعاونی‌ها آنقدر پیش‌ رفتند که‌ در سال‌۱۹۴۰ و در بحبوحه‌ جنگ‌ که‌ انگلیس‌ هم‌ سرگرم‌ جنگ‌ بود، تعاونی‌ بافنده‌های‌ هندی ‌۱۹۵ شعبه‌ سراسری‌ داشت. اولین‌ کنگره‌شان‌ هم‌ در سال ‌۱۹۴۰ برگزار شد. تعاونی‌ در واقع‌ یک‌ ابزاری‌ شد که‌ بعدا‌ هم‌ در برنامه‌ اول‌ و دوم‌ به‌ عنوان‌ بخش‌ قابل‌ اتکا به‌ کار گرفته‌ شد. گاندی‌ باز در دوران‌ مبارزاتی‌اش‌ در پروسه ۱۹۴۷ تا ‌۱۹۲۰ با بورژوازی‌ ملی‌ هند پیوند خورد این‌ پیوند سبب‌ شد در برنامه‌ اول‌ و دوم‌ بورژوازی‌ ملی‌ هند در کنار تعاونی‌ و فونداسیونی‌ که‌ از قبل‌ به‌ وجود آمده بود، ایفای‌ نقش‌ بکند و هندی‌ها توانستند به‌ عنوان‌ یک‌ الگوی‌ دموکراتیک‌ و غیراقتدارگرا در سطح‌ جهانی‌ عمل‌ کنند.

 

 

منبع: هفته‌نامه آسمان

کلید واژه ها: هدی صابر سازمان برنامه برنامه توسعه


نظر شما :