روابط شاه و نیکسون؛ رفیقی که شریک شد

ایران چگونه عربستان را کنار زد؟
۱۸ فروردین ۱۳۹۶ | ۰۱:۰۴ کد : ۵۸۰۴ کتاب
ایران چگونه عربستان را کنار زد؟
روابط شاه و نیکسون؛ رفیقی که شریک شد
 فهیمه نظری

تاریخ ایرانی:
در بامداد ۳۱ می ۱۹۷۲ در تهران «نیکسون رو به شاه کرد و کلماتی را بر زبان آورد که شاه مدت‌های طولانی در انتظار شنیدنش بود: از من حمایت کن.» پیشنهاد ریچارد نیکسون، رئیس‌جمهور آمریکا به محمدرضا شاه پهلوی برگرفته از دکترین او بود؛ دکترینی که قصد داشت بدون دخالت مستقیم آمریکا، منافع این کشور را در جهان حفظ کند. این سرآغاز تشکیل مثلثی بود که رئوس آن را نیکسون، کیسینجر و شاه تشکیل می‌دادند؛ پیوندی استراتژیک که رهام الوندی در کتاب «نیکسون، کیسینجر و شاه» ضمن تشریح فرایند ظهور و سقوط آن، از خلال حوادث تاثیرگذاری چون تقابل شاه و دولت عراق و مسئله هسته‌ای شدن ایران به خوبی تاثیر ایران را بر چگونگی نبرد آمریکا در جنگ سرد، مورد بررسی قرار داده است. وی در این کتاب کوشیده تا با استفاده از اسناد و منابع دست اولی چون اسناد ریاست‌جمهوری نیکسون و فورد، اسناد وزارت امور خارجه در دوران هنری کیسینجر و سیا در دوران ریاست ریچارد هلمز و... به مخاطب این واقعیت را منتقل کند که شاه در این برهه نه دست‌نشانده‌ای فرودست که شریکی کنشگر برای ایالات متحده بود؛ کنشگری که گاه بر خلاف دکترین نیکسون حتی پای آمریکا را به منازعات منطقه‌ای چون کردستان عراق باز می‌کرد. سایه این شراکت تا سال‌ها پس از استعفای نیکسون و به رغم انتقادات فراوان همچنان بر سپهر سیاست خارجی این کشور سایه افکنده بود.

 

 

تلاش‌های شاه برای متقاعد کردن نیکسون

 

خلیج ‌فارس که تا پیش از سال ۱۹۷۲ و با سیاست لندن بر اساس «سیاست دو ستون»؛ یعنی موازنه دو قدرت عربستان و ایران اداره می‌شد، با اعلام دکترین نیکسون آرایشی جدید به خود گرفت. شاه که به تعبیر الوندی مترصد فرصتی برای اعلام وجود به عنوان قدرتی مطلق در منطقه بود و فعالیت‌های برتری‌جویانه خود را از زمان جانسون آغاز کرده بود، پس از اعلام دکترین نیکسون تا سال ۱۹۷۲ که با او به توافق رسید «به گونه‌ای تهاجمی درصدد قانع کردن نیکسون بود که ایران واقعا می‌تواند خلا ناشی از خروج انگلیس از منطقه را پر کند.» و به زعم وی همین بهانه خوبی به دست شاه می‌داد برای خرید بی‌قید و شرط تسلیحات نظامی آمریکا، چراکه حفظ امنیت منطقه بدون در اختیار داشتن تسلیحات مدرن امکان‌پذیر نبود.

 

الوندی در این بخش، با ارائه فکت‌هایی، می‌کوشد تصویر ذهنی مثبت نیکسون از شاه را به سال‌ها پیش از ریاست‌جمهوری او نسبت دهد، تصویری که هرچند به زعم وی شرط کافی در تصمیم نیکسون برای در پیش گرفتن سیاست یک ستون در خلیج ‌فارس نبود اما به هر روی در دیدگاه آتی او نسبت به شاه تاثیر داشت. وی درباره نظر مثبت نیکسون نسبت به شاه پس از ملاقات با او در دسامبر ۱۹۵۳ [آذر ۱۳۳۲ پس از حمایت آیزنهاور از کودتای ۲۸ مرداد] به نقل از خاطرات وی می‌نویسد: «نیرویی در وجود شاه احساس کردم که در سال‌های آینده به رهبری مقتدر تبدیل خواهد شد.» دیدگاه مثبتی که البته دوسویه بود و شایع شده بود که شاه محرمانه به مبارزه انتخاباتی ۱۹۶۰ آمریکا کمک کرده است «پس از شکست نیکسون از کندی – که با اختلاف بسیار اندکی اتفاق افتاد – شاه، دوستی خود را با معاون سابق ریاست‌جمهوری در طول سال‌های انزوای سیاسی او حفظ کرد.» دو دوست قدیمی در آوریل ۱۹۶۷ طی مسافرت نیکسون به آسیا با یکدیگر در تهران ملاقات کردند و پس از اینکه هر دو برای از دست رفتن اعتماد آمریکا در عصر ویتنام غبطه خوردند، شاه به نیکسون گفت: «برای ایالات متحده بهتر آن است که ایران را آن‌قدر توانمند سازد که بتواند از خود دفاع کند تا اینکه... با ویتنام دیگری روبه‌رو شود.»

 

شاه در شرایطی می‌کوشید نظر مثبت نیکسون را به پذیرفتن قدرت برتر وی در خلیج ‌فارس جلب کند که به مراتب چهره‌ای مقتدرتر از سال ۱۹۵۳ داشت او «اعتراضاتی را که علیه انقلاب سفید برپا شده بود سرکوب کرده و مخالفان مارکسیست، ملی‌گرا و اسلامیون را تبعید و زندانی کرده و وزرای پیر و فرتوت قدیمی‌اش را با تکنوکرات‌های جوان تحصیل‌کرده غرب که تهدیدی متوجه قدرت شاه نمی‌کرد جایگزین کرده بود.» به طوری که پس از این ملاقات نیکسون در یادداشت‌های خود نوشت: «ایران قادر خواهد بود در صورت لزوم به سعودی‌ها کمک کند.» و پس از بازگشت به ایالات متحده با اینکه صریحا اعتراف کرد که ایران یک دموکراسی انتخابی با استانداردهای غربی نیست اما استدلال کرد که «سبک آمریکایی دموکراسی الزاما بهترین شکل حکومت برای آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین که دارای زمینه‌هایی به کل متفاوت هستند، نیست.»

 

آنچه بر اساس بررسی‌های الوندی موجب می‌شد که نیکسون، شاه را به عنوان تنها ستون خیمه خلیج ‌فارس به رسمیت بشناسد نه ‌تنها اصرار شاه که کنش‌های تاثیرگذار او در منطقه بود: شاه توانسته بود با قدرت تمام در قرارداد تاریخی ۱۴ فوریه ۱۹۷۱ تهران بین شرکت‌های بین‌المللی نفت و کشورهای تولیدکننده نفت خلیج ‌فارس، شرکت‌های یادشده را به افزایش سهم سود تولیدکنندگان نفت و بهای آن راضی کند.

در روز ۳۰ نوامبر ۱۹۷۱ ایران نیروهای خود را برای تجدید حاکمیت بر سه جزیره ابوموسی، تنب کوچک و تنب بزرگ که مورد ادعای دولت‌های تحت‌الحمایه انگلیس یعنی شارجه و راس‌الخیمه بود، به آنجا گسیل داشت. لندن نه می‌توانست از نفت انگلستان و نه از دولت‌های سرسپرده خویش در برابر شاه دفاع کند.

 

در طول بحران پاکستان [درگیری با هند پس از جدایی بنگلادش در ۱۹۷۱] آمریکا به عنوان متحد این کشور به دلیل افکار منفی آمریکایی‌ها تحت تاثیر جنگ ویتنام نمی‌توانست آشکارا به پاکستان کمکی برساند، در چنین شرایطی شاه نقش پنهانی خود را برای رساندن جنگ‌افزارهای آمریکایی به پاکستان به خوبی ایفا ‌کرد. وی همچنین چندین گام مهم از جمله نشست پرسپولیس در جهت تنش‌زدایی و رسیدن به راه‌حلی از طریق مذاکره در این جهت برداشت که البته نتیجه‌ای در پی نداشت.

 

در هرج و مرج بغداد پس از کودتای ۱۷ ژوئیه ۱۹۶۸، حاکمان جدید عراق برای روابط درازمدت به منظور اخذ کمک‌های نظامی و اقتصادی به شوروی می‌نگریستند. رهبران عراق در ۱۹۶۹ موافقتنامه‌ای برای استخراج نفت چاه‌های رومیله شمالی با مسکو امضا کردند. همین نگرش برگ برنده‌ دیگری در دستان شاه بود. او می‌کوشید با استفاده از این موضوع و ترساندن آمریکا از خطر اشاعه کمونیست در منطقه، ایالات متحده را به فروش هرچه بیشتر تسلیحات نظامی خود به ایران متقاعد کند. این تلاش نه در حد پیشنهاد که حتی به زعم الوندی گاه با تهدید پیش می‌رفت.

 

وی به نقل از یادداشت‌های اسدالله علم این تهدید را این‌گونه توصیف می‌کند: «... وی [شاه] تاکید کرد که ایران دلقک آمریکا نیست و ما ترجیح می‌دهیم که زیر نفوذ شوروی نباشیم. ایران دوست غرب و به حد کافی نیرومند است که از حاکمیت خود پاسداری نموده، از منافع خود دفاع کرده و به طور ضمنی از منافع دوستانش نیز دفاع کند.» این سیاست شاه در نهایت موفق شد و «کیسینجر با شناختی سطحی که از منطقه خلیج‌ فارس و مشغله ذهنی که از موازنه قوا در طول جنگ سرد داشت، با خیالی آسوده جمع‌بندی شاه را پذیرفت که می‌گفت رژیم بعث عراق به عنوان دولت مورد حمایت شوروی، خلیج ‌فارس را تهدید می‌کند.»

 

 

برگ‌های برنده ایران در منطقه

 

در توجیه پذیرفتن نقش شاه در خلیج ‌فارس به عنوان قدرتی برتر، اما الوندی جانب انصاف را نیز رعایت می‌کند و نه ‌تنها تلاش‌های شاه و کنش‌های او را در جهت متقاعد کردن نیکسون مد نظر قرار می‌دهد، بلکه از ذکر و تشریح بسترهای مناسبی که برای شاه به عنوان قدرت منطقه فراهم شده بود باز نمی‌ماند؛ از جمله ضعف عربستان، گرفتاری آمریکا از جانب ویتنام، اتحاد جماهیر شوروی، چین و مبارزه مجدد برای انتخابات ریاست‌جمهوری که فرصتی ناچیز برای فکر به معضلات خلیج ‌فارس به آن‌ها می‌داد. «تعهد ملک ‌فیصل در مبارزه اعراب و اسرائیل، به شدت توانایی عربستان را برای ایفای نقش رهبری در پرتوی دکترین محدود کرد. در حالی که شاه دکترین نیکسون را حتی برای ایفای نقش کنشگری مهم در جنگ سرد به حساب می‌آورد، ملک فیصل آن را دستاویزی خطرناک می‌شمرد که باعث نزدیکی بیش از پیش آمریکا و اسرائیل می‌شد.» بیماری ملک فیصل نیز به ضعف عربستان بیشتر دامن زد تا جایی که «در آوریل ۱۹۷۰ جامعه اطلاعاتی آمریکا به این نتیجه رسیده بود که در صورت مرگ فیصل انتظار نمی‌رود که انتقال قدرت به نحوی آرام صورت پذیرد و جانشین منتخب فیصل یعنی شاهزاده خالد «بی‌حال» احتمالا تنها پادشاه رسمی کشور خواهد شد.»

 

همه این‌ها کافی بود تا شاه بر اساس برآیندی که در آوریل ۱۹۷۰ در تهران، طی نشست روسای دیپلماتیک آمریکا در منطقه به دست آمد به عنوان مرکزیت سیاسی منطقه معرفی شود: «شاه هم در کشور خود و هم در منطقه معرف مرکزیت سیاسی برای ایجاد کانون موازنه است و شبح سیاست موازنه جانسون بر اساس روابط ایران و عربستان اکنون دیگر رخت بربسته است.»

 

 

چگونه شاه پای آمریکا را به کردستان عراق باز کرد؟

 

پس از پذیرش سیاست یک ستون در خلیج ‌فارس از جانب نیکسون، به رغم مقاومت پنتاگون اما سیل درخواست‌های تسلیحاتی شاه از آمریکا بیش از پیش ادامه یافت. طبق توافق نیکسون با شاه در تهران در ۱۹۷۲ وی با واگذاری هرگونه سلاحی به ایران موافقت کرد؛ اما الوندی تاکید می‌کند که تنها سرازیر شدن حجم انبوهی از تسلیحات نظامی برای اقناع شاه کافی نبود. او «مصمم بود خود را از شر معاهده تهران خلاص کند که پدرش رضاشاه در ۱۹۳۷ و تحت فشار انگلیس با حاکمیت کامل عراق بر سرتاسر آبراهه [اروندرود/شط‌العرب] موافقت کرده بود.» اهرم فشار شاه بر عراق در این برهه حمایت شورشیان کرد شمال این کشور بود؛ اهرمی که او قصد داشت تا با استفاده از آن توان نظامی دولت بعث عراق را تضعیف کند تا «مانع تهدید نظامی آن کشور در شط‌العرب یا تهدید غیرمستقیم آن در عملیات براندازی در خوزستان یا خلیج ‌فارس شود.» شاه برای از پای درآوردن دولت عراق سخت می‌کوشید که توجه دولت آمریکا را در پشتیبانی از کردهای شمال عراق جلب کند، نظر دولتمردان آمریکا اما کاملا در تقابل با او بود، «آن‌ها می‌خواستند هرچه سریع‌تر به جنگ کردها خاتمه داده شود تا بغداد وابستگی کمتری به کمک نظامی شوروی داشته باشد.»

 

شاه، خشمگین از توافقی که در سال ۱۹۷۰ میان صدام و بارزانی شکل گرفت – توافقی که طی آن قرار شد خودمختاری کامل به مناطق کردنشین اعطا شود – همچنان در پی جلب حمایت آمریکا در این زمینه بود. پس از اندک‌ مدتی خود بارزانی که با اعمال نفوذ صدام در تغییر بندهای توافقنامه و خطر ترور [از جانب رژیم بعث] مواجه شد نیز در کنار شاه قرار گرفت اما برای این دو حتی با روی کار آمدن نیکسون در آمریکا هم «آسان نبود که پای ایالات متحده را به جنگ کردستان باز کنند.»

 

وزارت خارجه آمریکا تصور می‌کرد «عراقی‌ها مشغول امور داخلی خود و حتی در دنیای عرب سر میز منزوی هستند.» بارزانی به رغم همسویی با شاه در تقابل با دولت عراق، اما با سوءظن به شاه می‌نگریست و خواستار گفت‌و‌گوی مستقیم با آمریکا بود. در آوریل ۱۹۷۲ فشار شوروی و عراق مبنی بر پیوستن کردها به دولت میهنی عراق بیش از پیش بارزانی را در منگنه قرار داد. در این بین شاه از طریق ساواک «مجددا نسبت به تلاش‌های شوروی درباره ایجاد یک دولت وحدت ملی در بغداد به سیا هشدار داد و تاکید کرد که این اقدام دلالت بر دست‌اندازی هرچه بیشتر شوروی در عراق و مشکلات آتی برای ایران و خلیج ‌فارس دارد.»

 

به رغم هماهنگی توصیه‌های وزارت خارجه، سیا و شورای امنیت ملی آمریکا با ادعاهای شاه مبنی بر نفوذ شوروی در عراق، اما نظر وزارت خارجه آمریکا همچنان بر این بود که امضای موافقتنامه‌های گوناگون میان عراق و مسکو تنها «به منظور تسکین عراق بوده و نه تهدیدی علیه شاه.»

 

بنابراین هم سیا و هم وزارت خارجه آمریکا به کاخ سفید توصیه کردند که به سیاست درازمدت خود مبتنی بر عدم مداخله در کردستان ادامه دهد. شاه اما از تلاش برای متقاعد کردن آمریکایی‌ها دست نمی‌کشید. این تلاش چند ساله سرانجام در روزهای ۳۰ و ۳۱ می ۱۹۷۲ به ثمر نشست. رئیس‌جمهور و مشاور امنیت ملی آمریکا – نیکسون و کیسینجر – در تهران حضور یافته بودند تا درخواست کردها را برای کمک رد کنند اما در نهایت «در نشست‌های خود با شاه متقاعد شدند که به حمایت از بارزانی برخیزند.» الوندی در تشریح این روند توضیح می‌دهد که عامل تعیین‌کننده در تصمیم نهایی آمریکا برای پشتیبانی از بارزانی، نه نفوذ شوروی در عراق، که فشار شاه به کاخ سفید بود.

 

وی به تفصیل می‌نویسد که چگونه مداخله شاه محاسبات کاخ سفید را بر هم ریخت و پای آمریکا را به ماجرای کردستان – البته به صورت کاملا پنهانی – کشید. بعدها دیدار سران کرد با مقامات آمریکایی در واشنگتن و تمام کمک‌هایی که از طریق ایران به کردستان سرازیر شد به واسطه سفارش شاه انجام می‌شد؛ کمک‌هایی که چند سال بعد پس از رسوایی واترگیت برملا شد و رسانه‌های آمریکا را علیه کیسینجر برآشفت.

 

شاه که به واسطه سرریز درآمدهای نفتی و خرید انواع تسلیحات نظامی از آمریکا در اوج قدرت بود، در قالب شریکی قدرتمند و نه متحدی فرودست توانست به رغم تاکید دکترین نیکسون - در عدم دخالت آمریکا در امور کشورهای آسیایی - ایالات متحده را به حمایت از کردستان اقناع کند. «وی نیکسون و کیسینجر را متقاعد ساخته بود که رویارویی ایران و عراق در کردستان در حقیقت نبردی در جنگ سرد جهانی است که پای ایالات متحده را در این نبرد در طول مرزهای ایران خواهد گشود.» شاه در واقع از عدم اطلاعات کافی نیکسون و کیسینجر در مورد کردها برای پیشبرد اهداف خویش در تضعیف ارتش عراق بهره برد. کیسینجر بعدها در یادداشت‌های خود به وضوح به این ناآگاهی اعتراف می‌کند: «ما مطالب زیادی راجع به کردها نمی‌دانستیم – ما تصور می‌کردیم که آن‌ها کردهای کوهی هستند.» پیوند اتحاد مثلث کیسینجر، نیکسون و شاه به حدی محکم بود که رئیس‌جمهور و مشاور امنیت ملی آمریکا همه هشدارهای سیا و وزارت امور خارجه را مبنی بر خطر ورود به این موقعیت نادیده گرفتند.

 

در پی اقناع نیکسون و کیسینجر در دخالت در اوضاع کردستان، سیل کمک‌های پنهانی آمریکا به آن خطه سرازیر شد و تنها در سال ۱۹۷۲ سه میلیون دلار به صورت نقدی و دو میلیون دلار دیگر به صورت مهمات در اختیار آن‌ها قرار گرفت. در ۲۹ مارس ۱۹۷۳، نیکسون پیشنهاد کیسینجر را برای ادامه پشتیبانی آمریکا از کردها به مبلغ سالانه حدود پنج میلیون دلار تصویب کرد.

 

با خدشه‌دار شدن وجهه نیکسون در جریان واترگیت، شاه که طی تلاشی چندساله توانسته بود پای آمریکا را به عراق باز کند، «نه ‌تنها تعهد درازمدت آمریکا در برابر کردها، بلکه شراکت ایالات متحده و ایران را زیر سوال برد» و بدون توجه به شریک آمریکایی‌اش تصمیم به توافق با عراق بر سر مسئله شط‌العرب گرفت؛ توافقی که در نهایت به پیمان الجزایر انجامید. اقدامی که هرچند جرقه آن در بحبوحه رسوایی واترگیت و ضعف نیکسون زده شد اما در هر صورت تعجب کیسینجر را در پی داشت. «وی بعدها گفت، با شنیدن اخبار مربوط به موافقتنامه الجزایر متعجب شده است.» بنا به گفته سیا، شاه به ملک حسین [پادشاه اردن] گفته بود که «رسوایی واترگیت موجب بداقبالی همه است زیرا به نظر می‌رسد دولت ایالات متحده از حرکت باز ایستاده است.»

 

هرچند که بنا بر استدلال الوندی نمی‌توان فشار حزب کمونیست عراق بر بارزانی در خصوص پیوستن او به جبهه میهنی، توقع کردها برای حمایت از جدایی‌طلبی از عراق و نیز مذاکره فرستادگان اتحاد جماهیر شوروی با شاه مبنی بر راضی کردن او به مذاکره با عراق بر سر مناقشات موجود و وساطت مصر را در این میان نادیده گرفت. «شاه نگران آن بود که جنگ پنهان ایران در کردستان به رویارویی آشکار با عراق بینجامد.» بنابراین تنها گزینه او استفاده از وقفه در نبرد زمستانی برای معامله با عراق بود. این در حالی بود که «کیسینجر و اسرائیلی‌ها مشغول تحویل سلاح‌های پیشرفته ضد تانک و ضد هوایی به کردها بودند.»

 

به اعتقاد الوندی، شاه که درصدد توجیه اقدام خود با به کار بردن زبان جنگ سرد برای شرکای آمریکایی‌اش بود اما به واقع در سال ۱۹۷۵ گزینه‌ای جز معامله با صدام بر سر شط‌العرب نداشت. «بدون شک شاه ترجیح می‌داد به عملیات جنگ در کردستان ادامه دهد اما وضعیت به وجود آمده بین ارتش عراق و پیشمرگه‌ها در ۱۹۷۴ فروریخت و زمانی که شاه با امتیاز دادن عراقی‌ها در شط‌العرب مواجه شد فرصت را غنیمت شمرد»؛ امری که در نهایت هرچند تعجب کیسینجر را در پی داشت اما هرگز خللی در عهدی که میان او و رئیس‌جمهور مستعفی‌اش با شاه بسته شده بود، ایجاد نکرد.

 

 

تقابل هسته‌ای شاه با آمریکا

 

زوال اتحاد مثلث شاه، کیسینجر و نیکسون اما از زمان استعفای نیکسون و روی کارآمدن فورد، کلید خورد؛ رئیس‌جمهوری که هرچند با احتیاط به شاه و درخواست‌های او مبنی بر فروش بی‌حد و مرز تسلیحات نگاه می‌کرد اما در نهایت نتوانست خود را از زیر لوای تعهد سنگین نیکسون به شاه برهاند تا جایی که «فروش سالیانه سلاح‌های آمریکایی به ایران در دوره ریاست‌جمهوری وی به حدود دو برابر رسید.»

 

شاه که در این دوران با افزایش شگفت‌آور قیمت‌های نفت حتی استقلال بیشتری از ایالات متحده به دست آورده بود، درصدد دست یافتن به انرژی هسته‌ای برآمد؛ امری که به رغم تلاش‌های بی‌حد و حصر کیسینجر از ۱۹۷۴ تا ۱۹۷۶ مبنی بر جلب نظر شاه، در نهایت به دلیل اعمال محدودیت‌هایی در بازفراوری سوخت هسته‌ای در توافقنامه‌‌های پیشنهادی دولت فورد، مورد موافقت او قرار نگرفت. در نهایت شاه که از طولانی شدن مذاکرات با آمریکایی‌ها و سنگ‌اندازی‌های آن‌ها در مسئله هسته‌ای به تنگ آمده بود، بدون در نظر گرفتن تلاش‌های شریک دیرپای آمریکایی‌اش، کیسینجر، رو به سمت اروپایی‌های مشتاق کرد و در تابستان ۱۹۷۶ موافقتنامه‌ همکاری هسته‌ای گسترده‌ای را با آلمان به امضا رساند.

 

حمایت تمام‌قد شاه از افزایش بهای نفت، آژیر خطر دیگری بود که شیب زوال اتحاد ایران و آمریکا را در این دوره تندتر می‌کرد. در ۲۹ اکتبر ۱۹۷۶ فورد طی نامه‌ای به شاه هشدار داد که «هرگونه حرکتی از جانب ایران که باعث افزایش قیمت‌های نفت شود مستقیما دستمایه کسانی قرار خواهد گرفت که به روابط ما حمله می‌کنند.» این نامه به زعم الوندی به طور تلویحی اشاره می‌کرد که سرپیچی ایران از قیمت‌های نفت، فرصت‌های این کشور را در کسب تاییدیه کنگره مبنی بر خرید هرچه بیشتر تسلیحات یا معامله هسته‌ای به خطر می‌اندازد. پاسخ شاه که البته پس از باخت فورد در انتخابات ریاست‌جمهوری به دستش رسید، در واقع آخرین میخ تابوت بر اتحاد مثلث شاه، کیسینجر و نیکسون بود؛ پیوندی که حالا تنها دو ضلع از آن باقی مانده بود: «اگر در کنگره آمریکا و سایر محافل، مخالفان رفاه و آسایش و قدرت نظامی ایران نشسته‌اند، منابع بسیار دیگری هم هستند که ما می‌توانیم برای تامین احتیاجات خود به آن‌ها روی آوریم، زیرا زندگی ما در دست آن‌ها نیست. اگر این محافل بی‌مسئولیت هستند، جای ناامیدی نیست، اما اگر احساس مسئولیت می‌کنند، از رفتار خود با کشور من قطعا ناامید خواهند شد. هیچ چیز جز لحن تهدیدآمیز برخی از محافل شما و رفتار قیم‌مآبانه‌شان نمی‌تواند واکنش بیشتر ما را در پی داشته باشد.»
 

***

نیکسون، کیسینجر و شاه

رهام الوندی

مترجم: غلامرضا علی‌بابایی

نشر پارسه

چاپ اول، ۱۳۹۵

۳۵۶ صفحه

۳۳ هزار تومان

  

درباره این کتاب بیشتر بخوانید:


نیکسون، کیسینجر و شاه؛ ایران چگونه شریک آمریکا شد؟

کلید واژه ها: نیکسون ایران و آمریکا


نظر شما :