چرا تاریخ چپ ایران پاک شده است؟

گفت‌وگو با یرواند آبراهامیان
۰۹ اردیبهشت ۱۳۹۶ | ۲۲:۱۸ کد : ۵۸۲۹ وقایع اتفاقیه
گفت‌وگو با یرواند آبراهامیان
چرا تاریخ چپ ایران پاک شده است؟
ترجمه: شیدا قماشچی

 

تاریخ ایرانی: در این گفت‌وگو یرواند آبراهامیان، یکی از برجسته‌ترین مورخان نسل خود، با اسکندر صادقی بروجردی راجع به پیشینه‌ پنجاه‌ ساله‌اش در این رشته سخن می‌گوید و توضیح می‌دهد که چه ایده‌هایی به فهم محققان و مردم از وقایع، سازماندهی‌های سیاسی و جنبش‌هایی که ایران و سیاست آن را در قرن بیستم شکل بخشیدند، کمک می‌کند.

 

آثار آبراهامیان درباره‌ حزب کمونیست توده، جنبش کارگری ایران، کودتای سال ۱۹۵۳ ام‌آی‌۶ و سیا در ایران، آیت‌الله خمینی همواره در مباحث داخل ایران و غرب از اهمیت به سزایی برخوردار بوده‌اند.

 

تاریخ‌نگاری مدرن ایران توسط آبراهامیان نیز به همان اندازه با اهمیت است؛ او برای این کار برداشت تازه‌ای از روش تاریخ‌نگاران مارکسیست همچون کریستوفر هیل، اریک هابسبام و ای پی تامپسون ارائه داد.

 

آثار آبراهامیان مسائلی همچون مفهوم طبقه، منازعات و تغییرات اجتماعی را در کشوری مورد بررسی قرار داد که تاریخش همواره به واسطه‌ خیال‌پردازی‌های شرق‌شناسان و یا نوستالژی بومی‌گرایان تفسیر شده است. کتاب‌های او در ایران جزء آثار پرفروش هستند و به طور گسترده خوانده شده و مورد گفت‌وگو قرار می‌گیرند. در حال حاضر او مشغول نوشتن یک تک‌نگاشت با موضوع تاریخ انقلاب سال ۱۹۷۹ ایران است.

 

***

 

برای خوانندگانی که ممکن است با آثار شما آشنایی نداشته باشند، ممکن است به طور مختصر بگویید که کجا به دنیا آمدید و چه چیز باعث شد تا به مطالعه‌ تاریخ مدرن ایران علاقه‌مند شوید؟

 

من در تهران به دنیا آمدم و تا کلاس سوم دبستان به مدرسه مهر رفتم، سپس من را به مدرسه‌ شبانه‌روزی در انگلستان فرستادند. آن سال‌ها مصادف شد با دوران پرهیاهوی ملی شدن صنعت نفت و خانواده من هم مانند اکثر مردم به شدت مجذوب سیاست شده بودند و هر شب به اخبار رادیو گوش می‌دادند. من هم که برای تعطیلات تابستان به ایران آمده بودم همین کار را می‌کردم. سال آخری که در مدرسه‌ شبانه‌روزی بودم معلممان من را با آثار آر اچ تاونی و کریستوفر هیل آشنا کرد. اصلا نمی‌دانم که موضع سیاسی معلمم چه بود ولی بدون شک سلیقه‌ بی‌نقصی داشت.

 

در دوره‌ دانشگاه تاریخ اروپا را از کیت توماس که از شاگردان اسبق کریستوفر هیل بود، فراگرفتم. از طریق او با مورخان مجله‌ «گذشته و حال» (Past and Present) آشنا شدم، مورخانی همچون جورج رود، اریک هابسبام، لارنس استون، ای. پی. تامپسون، ویکتور کیرنان، برایان منینگ و رادنی هیلتون.

 

زمانی که فارغ‌التحصیل شدم دیگر می‌دانستم که می‌خواهم تاریخ مدرن ایران را مورد مطالعه قرار دهم ولی دانشگاه‌های بریتانیا در آن زمان تاریخ معاصر ایران را به عنوان یک رشته به رسمیت نمی‌شناختند. به همین دلیل به دانشکده‌ علوم سیاسی در آمریکای شمالی تقاضای تحصیل فرستادم، اما نمی‌دانستم که این دانشکده‌ها فقط به نحوه‌ «مدرنیزاسیون» جوامع توجه دارند و اینکه جهان چگونه می‌تواند به مکانی امن برای منافع آمریکایی بدل شود. از آنجایی که هیچ کدام از این دو پرسش مسئله‌ من نبودند ترجیح دادم که به تنهایی به مسئله‌ مورد علاقه‌ام یعنی بررسی ایران مدرن از دریچه‌ «گذشته و حال» بپردازم.

 

 

در حالی که مارکسیست‌های ایرانی همچون احسان طبری و بیژن جزنی از ماتریالیسم تاریخی برای توضیح ماهیت و پویایی توسعه‌ اقتصادی و سیاسی ایران استفاده کردند، مشهورترین کتاب شما «ایران بین دو انقلاب» (۱۹۸۲) یا لااقل بخشی از آن بر اساس روش‌های تاریخ‌نگاری ای پی تامپسون تنظیم شده است و این بحث را مطرح می‌کند که «طبقه یک شئ نیست، یک اتفاق است». به عقیده‌ شما تامپسون به مطالعه تاریخ ایران چه کمکی کرد که رویکردهای معمول مارکسیستی از انجام آن ناتوان بودند؟

 

ای پی تامپسون به چند دلیل شخصیتی بسیار مهم بود، نه‌ تنها برای مورخان ایرانی بلکه برای مورخان مارکسیست سرتاسر دنیا. نخست آنکه او از به‌کارگیری نظریات گسترده و وسیع برای دوره‌های طویل تاریخی اجتناب کرد و بیشتر به تاریخ تجربی توجه داشت. دوم آنکه او به اهمیت فرهنگ و آگاهی در شکل‌گیری طبقات واقف بود، اما در عین حال به دیگر عوامل همچون اقتصاد نیز اهمیت کافی می‌داد. در عین حال آگاه بود فرهنگ که مذهب نیز جزئی از آن است، امری ایستا نیست و متغیری است که همواره تابع تغییرات اجتماعی است. سوم اینکه بر خلاف دیگر مورخان اجتماعی، او مخالف حذف سیاست از تاریخ بود. چهارم، مخاطب نوشته‌های او مردم عادی باهوش بودند و از اصطلاحات مخصوص سیاسی، واژه‌های نامفهوم آکادمیک و ابهام‌سازی روشنفکرانه پرهیز می‌کرد.

 

خلاصه اینکه او مورخ مورخان بود؛ خود را غرق دوره‌ زمانی و مکانی خاص می‌کرد، همه‌ مطالب مربوط به آن دوره را مطالعه می‌کرد و سپس اثری چشمگیر و سرشار از اطلاعات تجربی می‌آفرید. روشنفکرانی چون احسان طبری و بیژن جزنی در درجه‌ نخست فعال سیاسی بودند، نه مورخانی که خود را غرق دوره خاصی از تاریخ کنند. آن‌ها نه زمان و نه موقعیت و نه حتی تمایل آن را داشتند که در اعماق تاریخ کاوش کنند.

 

 

تحقیقات شما درباره توده مردم ایران از جورج رودی، یکی از مورخان عضو حزب کمونیست بریتانیا و اثر اصلی او پیرامون توده‌ مردم در زمان تحولات سیاسی که اروپای مدرن را شکل داده‌اند، متاثر است. برای به‌کارگیری روش رودِی در انقلاب مشروطه و انقلاب اسلامی ایران، کدام تصورات غلط را به چالش کشیدید؟

 

رودِی سه کمک مهم انجام داد‌: نخست اینکه به نقش مهم توده مردم در تاریخ اروپا پی برد؛ دوم، او با نظریه لوبن مبنی بر اینکه توده مردم «غیرمنطقی» و «جمعیتی خطرناک» هستند مخالفت کرد؛ سوم او «چهره»‌های مختلف عامه‌ مردم - ترکیب اجتماعی‌شان - را به وضوح ترسیم کرد. با مطالعه‌ آثار رودی و شرکت در یکی از سخنرانی‌هایش در یک تابستان در نیویورک، متوجه شدم که آثار او تا چه حد در مورد ایران صدق می‌کند. در واقع توده‌ مردم در ایران نقش بیشتری ایفا کرده‌اند تا توده مردم در تاریخ اروپا؛ انقلاب مشروطه در فاصله‌ سال‌های ۱۹۰۶ تا ۱۹۰۹، جنبش‌های کارگری ۱۹۴۶-۱۹۴۱، مبارزات ملی شدن صنعت نفت ۱۹۵۳-۱۹۵۱ و البته انقلاب ایران ۱۹۷۹-۱۹۷۷.

 

من سعی کردم تا سه یافته‌ مهم رودی را بر روی توده‌ مردم ایران مورد آزمایش قرار دهم: نقش آن‌ها، عقلانیت و یا عدم عقلانیت، همچنین ترکیب اجتماعی آن‌ها. واضح است که این نظریه تاثیر چندانی در ایران نداشته است. روشنفکران نظام، به خصوص آن‌ها که از انقلاب ۱۹۷۹ سود برده‌اند، همچنان به لوبن می‌پردازند و نسبت به رودی بی‌تفاوت‌اند. ترجیحشان بر این است که جمعیت را اوباش خطرناک جلوه دهند که به آسانی بازیچه قرار می‌گیرند و توسط «دست‌های پنهان خارجی» اجیر می‌شوند.

 

 

شما در سال ۱۹۶۹ از پایان‌نامه دکترایتان در دانشگاه کلمبیا دفاع کردید. «مبانی اجتماعی سیاست ایران» عنوان این پایان‌نامه است. این نخستین مطالعه‌ سیاسی و جامعه‌شناختی از حزب توده‌ ایران است، حزبی که شاید بتوان گفت مهمترین سازمان سیاسی سوسیالیست در ایران بود. چه چیز شما را به سمت کار بر روی حزب توده سوق داد و به نظر شما مهمترین تاثیر سیاسی و فرهنگی این حزب بر جامعه ایران چه بوده است؟

 

مطالعه‌ مبانی اجتماعی حزب توده یک روش خوب - و شاید تنها روش در آن زمان - برای مطالعه‌ سیاسی ایران از پایین بود که تنها بر نخبگان در سطوح دولتی تمرکز نداشت بلکه به مردم عادی توجه داشت که همواره «مورد مذمت و تحقیر آیندگان» قرار می‌گیرند: مکانیک‌ها، کارگران نفتی، دستفروشان، معلمان، خیاط‌ها، زنان خانه‌دار، پرستاران، رانندگان کامیون و مغازه‌داران. این مردم عادی بودند که علی‌رغم تفاوت‌های قومی، مذهبی، جنسیتی و تحصیلی به حزب و اتحادیه‌های کارگری پیوستند و با گستاخی در سیاست دولتمردان دخالت کردند، چیزی که از نظر تاریخی همواره مختص طبقه‌ حاکم بوده است. آنچه حزب توده انجام داد منحصربه‌فرد بود و همین‌طور نیز باقی ماند.

 

 

شما همواره با پشتکار و نگاهی انتقادی به وقایع‌نگاری تاثیر مخرب امپریالیسم آمریکا و انگلیس در ایران اواخر قرن نوزدهم و قرن بیستم پرداخته‌اید. این موضوع به طور خاص در آخرین کتاب شما «کودتا: ۱۹۵۳، سیا و ریشه‌های روابط مدرن ایران و آمریکا» به چشم می‌خورد. می‌توانید بگویید چرا نگارش یک کتاب دیگر با موضوع کودتای ۱۹۵۳ اهمیت دارد؟ فکر می‌کنید چه کم‌و‌کاست‌هایی در نوشته‌های قبلی مربوط به ملی‌سازی شرکت نفت ایران - انگلیس و سرنگونی حکومت مصدق به واسطه کودتای ام‌آی‌۶ و سیا وجود داشت؟

 

همان‌طور که اشاره کردید مطالب زیادی در باب بحران ملی شدن صنعت نفت - که در سال ۱۹۵۱ آغاز شد و با کودتای ۱۹۵۳ به اوج رسید - منتشر شده‌اند و برخی از آن‌ها طرفدار مصدق هستند؛ اما مسئله این است که حتی مطالبی که در طرفداری از مصدق نوشته شده‌اند در توضیح فاجعه‌ای که در نهایت اتفاق افتاد از اورینتالیسم استفاده کرده‌اند. آن‌ها مدام تکرار می‌کنند که بریتانیا و ایالات متحده یک توافق معقول به ایران پیشنهاد کردند که ملی شدن صنعت نفت را نیز شامل می‌شد ولی مصدق نمی‌توانست چنین توافقی را بپذیرد؛ زیرا از لحاظ فرهنگی و شخصیتی کاستی‌هایی داشت. او را به طرز بی‌رحمانه‌ای «غیرمنطقی»، «کودک‌گونه»، «زن‌صفت»، «لجوج»، «خسته‌کننده»، «غیرعادی»، «متعصب»، «بیگانه‌هراس»، «احساساتی»، «شرقی»، «یک روبسپیر»، «یک فرانکنشتاین» و «عوام‌فریبی که از عقده‌ شهادت در مذهب شیعه رنج می‌برد»، توصیف کردند. این آثار متعارف از دو جزء مهم غافل مانده‌اند، در حالی که در نهایت، جزئیات با اهمیت هستند: نخست بریتانیا و ایالات متحده حاضر به پذیرش «اصل ملی‌سازی» بودند تا جایی که این اصل در عمل اجرا نشود و صنعت نفت به طور کامل از دست ایران خارج بماند و تنها توسط کمپانی‌های نفتی غربی «کنترل» شود. در حقیقت بعد از کودتا این کمپانی‌ها در قالب کنسرسیوم نفتی کنترل کامل را در دست گرفتند. دوم، بریتانیا حاضر نشد «غرامت» را بر اساس ارزش واقعی تاسیسات نفتی در سال ۱۹۵۳ بپذیرد. در عوض غرامت را رقمی «نجومی» بر اساس منافع حاصله تا پایان قرن محاسبه می‌کرد.

 

در واقع مصدق هیچ کدام از پیشنهادها را «رد» نکرد. او فقط خواستار شفاف‌سازی در زمینه‌ نحوه‌ محاسبه‌ غرامت‌ها بود، آیا ارزش‌های امروزی ملاک هستند یا منافع آینده نیز محسوب می‌شوند؟ دولت آیزنهاور حاضر به پاسخگویی نبود. تمام تاریخ‌نگاری‌های معمول این مسئله «جزئی» را نادیده می‌گیرند. آمریکایی‌ها نیز به اندازه انگلیسی‌ها از شکست ملی‌ کردن صنعت نفت سود می‌بردند. به هر حال اگر این جنبش پیروز می‌شد نمونه‌ای موفق برای دیگر کشورها به شمار می‌رفت به خصوص عراق، عربستان سعودی، خلیج‌ فارس، اندونزی و ونزوئلا.

 

این واقعیت انکارناپذیر که منافع آمریکایی‌ها نیز به اندازه انگلیسی‌ها در معرض خطر بود، همواره در تاریخ کودتا نادیده انگاشته می‌شود. در عوض، محققان آمریکایی ترجیح می‌دهند که کودتا را تماما در پیش‌زمینه‌ جنگ سرد قرار دهند، نه در زمینه‌ شمال در مقابل جنوب و یا مبارزات ضد استعماری در برابر امپریالیسم. هر عمل وقیحانه‌ای را با جنگ سرد توجیه می‌کنند، حتی اگر مادربزرگتان را زیر اتوبوس بیندازید می‌توانید آن را با جنگ سرد توجیه کنید.

 

 

به نظر شما چرا در سالهای اخیر تلاش‌هایی صورت گرفته تا در وقایع کودتا بازبینی صورت بگیرد، نقش سرویس‌های اطلاعاتی آمریکا و انگلیس کمرنگ شده و در عوض عوامل داخلی از جمله خود مصدق در برکناری‌اش سهیم شناخته شوند؟

 

مصدق از چندین طرف مورد حمله قرار گرفته است: دلیل سلطنت‌طلبان برای حمله به مصدق واضح است. عجیب اینجاست که آن‌ها سعی دارند تا در عوض نسبت دادن کودتا به ارتشیان تحت نفوذ سیا و ام‌آی‌۶، روحانیونی همچون آیت‌الله بهبهانی و کاشانی را مقصر بشمارند. انگار بخواهند که تمام «اعتبار» آنچه «قیام مردمی طرفداران شاه» می‌خوانند را به دیگری نسبت دهند. این میزان عدم محبوبیت کودتا را نشان می‌دهد.

 

اسلام‌گرایان نیز دلایل ایدئولوژیک خود را برای ضدیت با مصدق دارند. به هر حال او یک ملی‌گرای سکولار بود که حاضر نشد از مذهب در سیاست بهره‌برداری کند و زاده دوران روشنفکری به شمار می‌رفت، به همین دلیل مخالف ‌مذهبیون بود. علاوه بر این برخی از روشنفکران جوانی که در زمان جمهوری اسلامی پرورش یافته‌اند شیفته‌ بازار و تجارت آزادی هستند که نومحافظه‌کاران و نئولیبرال‌های غربی از آن حمایت می‌کنند. برای آن‌ها نفت یک منبع طبیعی و باارزش نیست بلکه «نفرینی» است که هزینه‌های یک حکومت سلطه‌جو را تامین می‌کند. به نظر می‌رسد که آن‌ها مبارزات ملی شدن صنعت نفت را گمراه‌کننده و از مد افتاده می‌دانند.

 

 

شما در کتابتان «خمینیسم» (۱۹۹۳) این موضوع را مطرح می‌کنید که ایدئولوژی آیت‌الله روح‌الله خمینی و جنبشی که او رهبری نمود را باید نوعی از توده‌گرایی جهان‌ سومی دانست. این نگرش با آنچه پیشتر در رسانه‌های غربی روایت می‌شد در تضاد است. برای آن‌ها انقلاب ایران واکنشی تبارگرایانه، افراطی، بنیادگرایانه در برابر مدرنیزاسیون است. شما در این کتاب به ریچارد هوفستادر استناد می‌کنید، البته مقاله‌ مشهورش «روش‌های بدبینانه در سیاست آمریکا» در سال‌های اخیر بار دیگر مطرح شده است. اکنون اگر به گذشته بنگرید نقش خود را در مباحث پیرامون «خمینیسم» تا چه حد مهم می‌شمارید و به نظر شما پوپولیسم ایرانی و آمریکایی چه خصایص مشترکی دارند؟

 

جنبش [آیت‌الله] خمینی در اوج انقلاب، طیف وسیعی از عناصر سیاسی را در بر می‌گرفت. [آیت‌الله] خمینی و شاگردان نزدیکش مانند آیت‌الله بهشتی می‌دانستند که برای سرنگون کردن شاه باید سخنگوی مستضعفان شوند. در نتیجه به زبان پوپولیسم رادیکال متوسل شدند؛ اما جنبش ضد شاه، عناصر محافظه‌کار اقتصادی و حتی ارتجاعی را نیز شامل می‌شد؛ عناصری که نماینده‌ خرده‌بورژواهای بازاری بودند. نقش این عناصر در سال‌های پایانی [آیت‌الله] خمینی و پس از مرگ او پررنگتر شد. در نتیجه ما اکنون حکومتی داریم که همچنان به زبان پوپولیسم افراطی سخن می‌گوید، اما سیاست‌های اجتماعی - اقتصادی را دنبال می‌کند که در اصل محافظه‌کارانه‌اند. برای نمونه، به دستور حکومت، اصلاحات ارضی نباید قوانین مالکیت را که در شریعت بر آن‌ها تاکید شده، محدود کنند. پوپولیسم در ایران به پوپولیسم در دیگر نقاط جهان شباهت دارد. از بیرون تندرو به نظر می‌رسد ولی هسته اصلی آن محافظه‌کارانه است. تفاوت واضح میان پوپولیسم کنونی آمریکا با ایران در این است که پوپولیسم آمریکایی تهدیدی برای همه مردم جهان است در حالی که ضرر پوپولیسم ایران به ضرر مردم این کشور است.

 

 

شما در حال تحقیق بر روی کتاب انقلاب سال ۱۹۷۹ ایران هستید. سهم چپ رادیکال در انقلاب را چه می‌دانید؟ در تاریخ‌نگاری حاضر، این نقش اغراق شده و یا به کلی نادیده گرفته شده و همچنان این مسئله دوقطبی باقی مانده است.

 

چپ نو نقشی غیرمستقیم ولی مهم در انقلاب ایفا کرد. جنبش‌های چریکی به خصوص مارکسیست‌های فدایی، در سال‌های آغازین دهه ۱۹۷۰ روحیه‌ مقاومت را زنده نگاه داشتند و این ایمان را تقویت کردند که اگرچه رژیم، انباشت سرمایه نفتی و نظامی دارد ولی پایه‌های حکومت سست است. از سوی دیگر چپ قدیم، به خصوص از دهه ۱۹۴۰ به بعد این مسئله‌ مهم را به فرهنگ سیاسی القا کرد که شهروندان، دارای حقوق مسلم اجتماعی و اقتصادی هستند. شعار اصلی حزب توده این بود: «نان برای همه، مسکن برای همه، آموزش برای همه». علاوه بر این، چپ اسلامی، به ویژه علی شریعتی، به شدت تحت تاثیر مارکسیست‌های اروپایی دهه‌ ۱۹۶۰ بودند. نمی‌توان اسلام رادیکال نو را بدون مراجعه‌ مستقیم به مارکسیسم غربی تحلیل کرد. به درستی شریعتی را «نظریه‌پرداز» انقلاب اسلامی توصیف کرده‌اند.

 

 

بر حزب توده و چریک‌های فدایی ایران (شاخه اکثریت) این انتقاد وارد می‌شود که آن‌ها «آزادی‌های بورژوا لیبرال» را قربانی «مبارزه با امپریالیسم» کردند و به این ترتیب راه را برای تمرکز قدرت در جمهوری اسلامی طی دهه ۱۹۸۰ هموار نمودند، نظر شما در این باره چیست؟

 

در سال‌های ۷۹-۱۹۷۸ تمامی گروه‌های سیاسی به استثنای سلطنت‌طلبان از انقلاب و جمهوری اسلامی پشتیبانی کردند. سازمان‌های مختلف در زمان‌های مختلف به دلایل مختلف به اپوزیسیون پیوستند. حزب توده و فداییان اکثریت در سال ۱۹۸۲ به اپوزیسیون پیوستند. زمانی که رژیم تصمیم سرنوشت‌ساز و مهمی را گرفت که جنگ را به داخل خاک عراق بکشاند. رژیم آن‌ها را از ایران بیرون رانده بود و جنگ دیگر مسئله‌ دفاع ملی نبود. بیشتر انتقاداتی که به خاطر جانبداری از رژیم بر چپ وارد می‌شود از سمت «لیبرال»‌های اسلامی است که نه‌ تنها از رژیم حمایت کرده‌اند بلکه بخش جدایی‌ناپذیری از همان حکومت بوده‌اند. به هر حال بازرگان نخست‌وزیر [آیت‌الله] خمینی بود و برای قانون اساسی رای داد و زمانی که ارتش وارد خاک عراق شد سکوت کرد. این انتقاد وارد است که چپ می‌توانست از [آیت‌الله] خمینی دوری بجوید و به اهداف سکولار پایبند بماند، به عبارت دیگر با لیبرال‌های جبهه‌ ملی متحد شود. برخی از رهبران حزب توده این مسیر را در پیش گرفتند؛ اما این یک حقیقت ساده بود که جبهه‌ ملی پیشتر به [آیت‌الله] خمینی سرسپرده بود.

 

 

در مقاله‌ «چرا جمهوری اسلامی تداوم یافت؟» (۲۰۰۹) دلایل ثبات نسبی و بقای رژیم از سال ۱۹۷۹ را پوپولیسم اقتصادی و سیاسی و همچنین وجود سیاست‌های رفاهی برشمرده‌اید که متعاقبا به نفع میزان قابل توجهی از مردم تمام شد. اکنون شاهد قطع یارانه‌ها و درخواست برای خصوصی‌سازی هستیم (هرچند که این امر در اغلب اوقات به رانت‌خواهی و دوست‌گماری منجر شده است). آیا به نظر شما آن قرارداد اجتماعی که ترسیم نموده‌اید روزبه‌روز بیشتر به خطر می‌افتد؟

 

اقتصاددانانی که به «اجماع واشنگتن» معتقدند، علاقه دارند که از رژیم به خاطر هدر دادن انبوهی از منابع بر سر یارانه‌های رفاهی - برای غذا، آموزش، مسکن، زیرساخت‌ها، دارو و معلولان - انتقاد کنند. این یارانه‌ها ممکن است توجیه اقتصادی نداشته باشند ولی از لحاظ سیاسی معقول هستند و یک پیوند مهم میان حکومت و جامعه - به خصوص طبقات فقیر - پدید می‌آورند. اقتصاددانان از زمان شکل‌گیری حکومت در سال ۱۹۷۹ تاکنون سقوط قریب‌الوقوع آن را پیش‌بینی کرده‌اند. دلیل اصلی اینکه این پیش‌بینی‌ها تاکنون به وقوع نپیوسته دقیقا آن است که حکومت یک دولت رفاه نسبتا همه‌گیر ایجاد کرده است. حرکت تدریجی ولی دائمی رژیم به سمت راست در سال‌های اخیر باعث فرسایش این دولت رفاهی شده و در نتیجه پایه‌های اجتماعی حکومت تضعیف شده است.

 

 

چشم‌انداز یک ایران دموکراتیک‌تر، فراگیرتر و از نظر اقتصادی عادلانه‌تر را در دوران ترامپ چگونه ارزیابی می‌کنید؟ با توجه به اینکه رئیس‌جمهور آمریکا و دولتش در حال قدرت‌نمایی هستند، وظیفه سیاسی و دموکراتیک ما دانشجویان تاریخ و سیاست ایران چیست؟

 

پرسش شما دو مسئله مجزا را در بر می‌گیرد: ترامپ و پویایی مسائل داخلی ایران. ترامپ ذاتا یک فریبکار است که با لفاظی قصد فروش یک جنس مخصوص را دارد. او در کارزارهای انتخاباتی‌اش به ایران و توافق هسته‌ای حمله می‌کرد تا حمایت نتانیاهو را جلب کند و رای به دست بیاورد. او دیگر به این حمایت نیاز ندارد؛ اما اکنون خطر اینجاست که وعده‌های اقتصادی‌اش توخالی از آب دربیایند و او مجبور شود یک دشمن خارجی ایجاد کند. ایران می‌تواند به این منظور هدف قرار بگیرد. این اتفاقی نیست که تمامی پوپولیست‌های راستگرای جهان، به محض بر باد رفتن وعده‌های اقتصادی‌شان به دنبال یک دشمن خارجی می‌گردند. اگر ایران هدف آمریکا قرار نگیرد، مسیر داخلی و طبیعی‌اش به سمت جدیدی پیش خواهد رفت و به عرصه‌ جدیدی قدم خواهد نهاد.

 

از دهه‌ ۱۹۶۰ تاکنون گفتمان غالب سیاسی اسلام، اصالت، بومی‌گرایی و «بازگشت به ریشه‌ها» بوده است. این گفتمان به بن‌بست کنونی انجامیده و باعث توقف اصلاحات و پیشروی جناح راست شده است. نسل جدید متولد شده پس از انقلاب کمتر در پی اصل و ریشه‌ خود هستند. آن‌ها در عوض بیشتر به دنبال اصلاحات معناداری هستند که حقوق فردی آن‌ها از جمله حقوق اجتماعی و اقتصادی‌شان را تامین کند و طی چنین روندی به این نتیجه رسیده‌اند که اهداف اجدادشان در زمان انقلاب مشروطه (۱۹۰۶-۱۹۰۵) بیشتر مناسب زمان حال بود تا دست زدن به جست‌وجویی بیهوده برای یافتن ریشه‌هایی مبهم.

 

 

منبع: ژاکوبین

کلید واژه ها: یرواند آبراهامیان تاریخ نگاری مصدق


نظر شما :