جنگ جهانی اول نشان داد که انسان، انسان نیست - بابک احمدی

۰۱ شهریور ۱۳۹۳ | ۱۳:۳۶ کد : ۴۶۲۴ از دیگر رسانه‌ها
یک روز پدرم که عاشق تاریخ و کتاب‌های تاریخی بود کتابی را به من داد: «بابک! این را بخوان» یازده سال داشتم و کتاب سه سال پیش‌تر منتشر شده بود. در قطع رحلی حسابی حجیم و سنگین بود؛ نامش «ایران در جنگ بزرگ»، نام نویسنده‌اش مورخ‌الدوله سپهر. کتاب را با دقت خواندم، چون فکر می‌کردم پدرم درباره‌اش از من خواهد پرسید. و پرسید. دیدم آن جنگ خودش را به ایران که تازه داشت لذت پیروزی انقلاب مشروطه را تجربه می‌کرد تحمیل کرد و کشور را تا آستانۀ جنگ داخلی پیش برد. دیدم دیکتاتوری رضاشاه نیز پیامد آن جنگ بود؛ جنگ بزرگ. آن رویداد مهیب حتی نامش را به تاریخ تحمیل کرده است، با صفتی که معمولاً به شخصیت‌های ظاهراً مثبت تاریخ لقب می‌دهند. جنگی بود که در آن بیش از هشت میلیون سرباز جوان کشته شدند. شمار آدم‌های غیرنظامی کشته شده، زخمی و بازمانده با آسیب‌های جسمانی و روانی از این رقم هم بیشتر بود؛ کسانی که در سال‌های بعد به دلیل جراحت‌ها مردند. ویرانی‌های جنگ باورنکردنی بود؛ شهر‌ها، روستا‌ها، کارخانه‌ها، مراکز صنعتی، کشتزار‌ها، جاده‌ها. جنگی که مراکز فرهنگی را نیز هدف قرار داد و صد‌ها روشنفکر، نویسنده، شاعر، فیلسوف، آهنگساز و دانشمند در آن کشته شدند.

 

موریس راول وقتی کنسرتو برای پیانوی دست چپ را برای پاول ویتگنشتاین، برادر فیلسوف بزرگ لودویگ ویتگنشتاین، ساخت به بانویی که گفته بود: «استاد این شاهکار شما از کنسرتوهای بزرگ تاریخ موسیقی که برای دو دست ساخته شده‌اند هیچ کم ندارد»، پاسخ داد: «نه خانم عزیز! این کنسرتوی ناقص دارد نقص روزگار ما را نشان می‌دهد.» به قول رزا لوکزامبورگ جنگ نشان داد که نیروهای تولید در نظام سرمایه‌داری نیروهای ویرانگرند. آن جنگ بزرگ، نخستین جنگ تاریخ در عرصۀ بین‌المللی، پهنۀ کاربرد هواپیما‌ها، تانک‌های سریع، زیردریایی‌ها و سلاح‌های شیمیایی، همه چیز را دگرگون کرد. وقتی آغاز شد تزار روسیه قدرت مطلق را در دست داشت، وقتی تمام شد بلشویک‌ها در رأس قدرت بودند با نقشۀ انقلاب جهانی پرولتری در سرشان. بعد جنگ داخلی روسیه آغاز شد با ده‌ها هزار کشته و زخمی. بعد قحطی آمد. با جنگ بزرگ، امپراتوری اتریش ـ مجارستان و امپراتوری قیصر آلمان به آخر رسیدند. آنگاه، آلمان به کام انقلابی خونین رفت و پیامد شکست آن انقلاب، نازیسم بود. جنگ بزرگ قلمرو وسیع امپراتوری سلاطین عثمانی را تکه پاره کرد. کشورهای عربی تازه‌ای ساخته شدند، بی‌هیچ نشان از دولت ـ ملت، و سیاست استعماری ادامه یافت.

 

پس از جنگ، بحران اقتصادی از راه رسید، همه جا، در تمام کشورهای سرمایه‌داری. آن بحران به جنبش اعتصابی و مبارزاتی کارگران دامن زد و احزاب پیرو کمینترن تقویت شدند. در پی آن جنگ بود که مبارزات ضد استعماری آغاز شد و نماد بزرگ آن هندوستان شد. یادمان باشد که درست در قلب آن سال‌های جهنمی بود که کشتار همگانی ارمنیان روی داد؛ ۲۴ آوریل ۱۹۱۵ ارتش عثمانی کار را آغاز کرد و تا ژوئیۀ سال بعد بیش از یک میلیون و پانصد هزار ارمنی در شهرها و روستاهای ترکیه کشته شدند ـ زن، مرد، پیر، جوان و کودک. قرن بیستم در واقع از ۱۹۱۴ آغاز شد. قرن خشونت، کشتارهای جمعی، اردوگاه‌ها و سیطرۀ ایدئولوژی‌ها. قرن جنگ جهانی دوم، جنگ ویتنام، جنگ بالکان و ده‌ها جنگ کوچک و بزرگ دیگر میان ملت‌های گوناگون.

 

کار من پژوهش و نگارش تاریخ جنگ‌ها و تاریخ دیپلماسی نیست، اما می‌توانم بگویم جنگ با فرهنگ اروپایی، و بیش از آن با فرهنگ در گستره‌ای جهانی، یعنی با فهم انسان از خودش و تعریفش از جایگاهش در دنیا چه کرد. رویداد ترومایی تاریخ جمعی انسان معاصر‌‌‌ همان جنگ جهانی اول است؛ جنگی که کاربرد سلاح شیمیایی را رسمی کرد، کشتار همگانی را و زیر پا گذاشتن حق زندگی مردم غیرنظامی و بی‌دفاع را. جنگ بزرگ که صلح پایانی‌اش هیچ نبود مگر زمینه‌ساز جنگ جهانی دیگری، کاری کرد که هیچ کس پس از آن دیگر آن کسی نبود که پیش از آن بود. کسی هم که تاریخ آن جنگ را بخواند دیگر‌‌‌ همان آدم قبلی نخواهد ماند. چنین کسی به حق به نوع انسان بدبین خواهد شد. چنان که برتران تاورنیه در «زندگی و دیگر هیچ»، فیلم زیبایی که دربارۀ جنگ بزرگ ساخته، می‌خواهد همین را بگوید. جنگ بزرگ نشان داد که انسان، انسان نیست. عنوان زیبا‌ترین شعر انگلیسی سدۀ بیستم، شعری که پس از جنگ سروده شد، «Wasteland» است؛ برابر فارسی رایجش «سرزمین هرز» دقیق نیست، «زمین بایر» بهتر است. تامس استیم الیوت در آغاز شعر از پترونیوس نقل کرده که مردی چون زندگی جاودانی داشت در طلب مرگ بود.

 

زیگموند فروید پس از جنگ در جریان مداوای بیماران روانی جنگی، ‌‌‌ همان «موجی‌ها»، رانۀ مرگ یا تاناتوس را کشف کرد. او فراسوی اصل لذت رفت. ژاک لاکان بزرگترین روان‌کاوی که پس از او زیست به ما گفت هدف زندگی مرگ است. مرگ‌‌‌ همان ژویی‌سانس است؛ میلی که در پی میل است. انگار مرگ با جنگ بزرگ و به دلیل جنگ به زندگی و به آگاهی میلیون‌ها آدم پا گذاشت و دانایان بوی آن را شناختند. درست بعد از جنگ بود که فیلسوف راست‌گرا اسوالد اشپنگلر نام مهم‌ترین اثرش را گذاشت «سقوط مغرب زمین». مارتین هایدگر در شاهکارش «هستی و زمان» مرگ را وجه اصیل زندگی انسان یا به قول خودش دازاین معرفی کرد. فرانتس کافکا قدرت مطلق نیروهای ناشناخته بر آدم‌های بی‌دست و پا را در «محاکمه» و «قصر» تصویر کرد. خودکشی سپتیموس جوان که سرباز از جنگ برگشته است در خانم «دلوی» ویرجینیا وولف ادعانامۀ مدرنیستی نه فقط علیه جنگ بل علیه زندگی مدرن بود. وولف در یادداشت‌هایش نوشته: «سپتیموس باید به نحوی کنه سرشت انسان را ببیند ـ دورویی آن و عدم صداقتش، توان بهبود یافتنش در پی هر زخمی، اینکه نمی‌تواند هیچ تأثری را تا به انتها دریافت کند. باید او باشد که می‌فهمد واقعا نمی‌ارزد.»(۱) «یولیس» جیمز جویس در جنگ و با جنگ نوشته شد، نویسنده در پایان رمان بی‌بدیلش تاریخ گذاشته: ۱۹۲۳‌ـ‌۱۹۱۴. شروع ۱۹۱۴. بله ۱۹۱۴.

 

اکسپرسیونیست‌ها از دنیایی که دیگر معالجه‌پذیر نیست گفتند. نوسفراتو‌ها، وامپیر‌ها، هیولاهای گولمی، سر برآوردند، دوباره غول فرانکشتین آشنای مردمان شد. M یا قاتل زنجیره‌ای فریتس لانگ در شهر گشت و دختر بچه‌ها را کشت. لولو را جک، قاتل زنجیره‌ای دیگری، کشت. در اپرای «لولوی» آلبان برگ فریاد مرگ لولو درست‌‌‌ همان فریاد مرگ ماری در اپرای «ویتسک» اوست. درست‌‌‌ همان است. هر زنی با جنایت می‌میرد. هیولا مفهوم فلسفی‌ای که ژاک دریدا در پایان سده پیش کشید، در واقع کارش را از ۱۹۱۴ آغاز کرده بود. پیش‌تر دراکولا حکایت بود؛ قصه‌ای ترسناک. بعد شد عین واقعیت؛ خون‌آشامی که مثل سرمایه که کار مرده است خون زندگان را می‌مکد.

 

جنگ در زبان برتولت برشت سرمایه‌داران مفخم سدۀ نوزدهم را چنان که به راستی بودند و هستند گانگسترهایی معرفی کرد. گوتفرید بن یکی از بزرگترین شاعران آلمان جنازه‌هایی را که در سردخانۀ پزشکی عمومی کنار هم دراز شده بودند موضوع شعرش کرد. جنگ موسیقی اکسپرسیونیستی آرنولد شونبرگ را که هنوز تغزلی بود به موسیقی آتنال و سریال کشاند؛ به آواهای خشن، بی‌رحم و بی‌منطق زندگی. پیش از جنگ فقط گوستاو مالر بود که با نبوغ بی‌بدیل‌اش دنیای جنگی را ترسیم می‌کرد. او سه سال پیش از آغاز جنگ بزرگ درگذشت. پس از جنگ بود که آرتور شنیتسلر و هرمان هسه و اشتفن تسوایک عمق حرف‌های او را فهمیدند. گویا باید جنگ می‌شد تا بدانی کجا و در میان چه کسانی، در چه دریایی از خون و چرک و کثافت زندگی می‌کنی. جنگ سوررئالیست‌ها را از ترس دنیای هر روزه به کابوس‌های شبانه کشاند. آندره برتون، بزرگترینشان، گفت یگانه کار مثبت تیراندازی به مردم خیابان از پنجرۀ آپارتمان است. نفرت، دل‌زدگی، ناامیدی، ترس و تنهایی شکل گرفت.

 

تا پیش از جنگ بزرگ، شمار متفکرانی که به آینده امیدوار بودند بار‌ها بیش از اندیشگران ناامید بود. در برابر بودلر، نیچه و داستایوفسکی هزاران متفکر و هنرمند از آیندۀ روشن بشریت سخن می‌گفتند. مدرنیته موضوع ستایش بود. انگار روح زمان پیشرفت بود و هنوز صدای روشنگران سدۀ هجدهم پژواکی بلند داشت. اگر از کاستی و جنایت و خشونتی یاد می‌شد صد‌ها صدا به گوش می‌رسید که با امیدواری تمام از توان رفع دشواری‌ها می‌گفتند. پس از جنگ وضع به کلی برعکس شد. در برابر آوای ناامیدی انبوهی از متفکران و هنرمندان صدای ضعیفی چون صدای ارنست کاسیرر هنوز از امید به آینده می‌گفت. در کوه جادوی توماس مان جدل فکری نافتا و ستمبرینی بیان این منازعۀ فکری است. در «از ره رسیدن و بازگشت» کویستلر بحث یک کمونیست با یک فاشیست بیان پیکار ایدئولوژیکی است که جنگ اول آغازش کرد و دیگر تمام نشد. پیکاری که «به گونه‌ای عملی» در استالینگراد خونین و در قحطی لنینگراد به اوج رسید. پیش از جنگ، چپ‌گرایان آیندۀ روشن انسان را امری یقینی می‌دانستند. پس از جنگ، آن آینده به تدریج در اردوگاه‌ها ساخته شد تا سرانجام نامش شنیده شد: گولاگ. پس از جنگ جای واژۀ خوش‌آهنگ ملت را فریاد نازی‌ها گرفت: «آلمان بر‌تر از همه». وقتی سورل سوسیالیست نتیجه گرفت که مشکل یهودی‌ها هستند. وقتی اردوگاه‌های آدم‌سوزی آغاز به کار کردند. وقتی بر سر در آشویتس نوشته شد: «کار آزادت می‌کند.»

 

جنگ بزرگ رویارویی نظامی را تا حدی از جنون و وحشی‌گری پیش برد که پس از آن آسان می‌شد جنگ را در پس پرچم ایدئولوژی‌ها ادامه داد. پیکار طبقاتی شد ابزار محو یک طبقۀ اجتماعی در روسیه، در جریان اشتراکی کردن کشاورزی. تفسیری هراس‌آور از داروین شد از میان بردن نژاد پست و بقای نژاد بر‌تر. سلاح شیمیایی جنگ اول راه را گشود تا هیروشیما و ناگازاکی روی دهند. جنگ جور دیگری ادامه یافت؛ در وجدان هر آدم، در دل آگاهی‌های آدم‌ها، در نفرت از دیگری، در کشتار دیگران. جنگ به کسی یاد نداد که ایمان به حقیقت آن را آغاز کرده است. برعکس ایمان کور به حقیقت ادامه یافت؛ حقیقتی که در جیب من است. فقط من.

 

اخوان ثالث شاعر ایرانی، ناامید از پی کودتای سیاه در ۲۸ مرداد، دل کنده از نیروهای چپ، در مهر ۱۳۳۶ «آخر شاهنامه» را سروده و پرسید:

«هان کجاست

پایتخت این دژ آیین قرن پرآشوب؟ …

قرن خون‌آشام، قرن وحشتناکتر پیغام.»

 

پایتخت آن اوت ۱۹۱۴ است.

 

 

یادداشت:

 

۱. ویرجینیا وولف، خانم دلوی، ترجمۀ فرزانه طاهری، تهران: نیلوفر، ۱۳۸۸، ص۳۸۵.

 

 

منبع: ماهنامه اندیشه پویا

کلید واژه ها: جنگ جهانی اول بابک احمدی


نظر شما :