فرشاد مومنی: ۷۰ درصد جوانان شهید بهشتی را نمی‌شناسند/ ترور بهشتی قبل از انقلاب برنامه‌ریزی شده بود

۰۸ تیر ۱۳۹۲ | ۱۸:۲۱ کد : ۳۳۱۸ از دیگر رسانه‌ها
فرشاد مومنی، جزء اولین دسته از جوانانی بود که پس از اعلام موجودیت «حزب جمهوری اسلامی» در ۲۳ سالگی به آن پیوست و عضویت در دفتر سیاسی، مسئولیت واحد دانش‌آموزی و سردبیری نشریه «عروه‌الوثقی» را تجربه کرد. او که هم‌اکنون عضو هیات علمی دانشکده اقتصاد دانشگاه علامه طباطبایی و عضو موسسه مطالعات دین و اقتصاد است، در گفت‌وگویی با پایگاه اطلاع‌رسانی و خبری جماران، خاطراتی از آیت‌الله دکتر بهشتی، اولین دبیرکل حزب جمهوری اسلامی بیان کرده که «تاریخ ایرانی» گزیده‌ای از آن را انتخاب کرده است:

 

* در سال ۱۳۸۵ که ربع قرنی از شهادت آیت‌الله شهید دکتر بهشتی گذشته بود، دوستی به واسطه آگاهی از ارادت بنده به ایشان، اطلاع دادند که واحد فرهنگی بنیاد شهید به مناسبت بیست و پنجمین سالگرد شهادت دکتر بهشتی یک فیلم مستند راجع به ایشان تهیه کرده‌اند، هر طور می‌توانی آن را تهیه و نگاه کن. فیلم ساده‌ای بود. بدین سیاق که یک مصاحبه‌گر و یک فیلمبردار در سه نقطه از تهران وجه تسمیه آن مکان را می‌پرسیدند. این سه محل خیابان شهید بهشتی، میدان هفتم تیر و دانشگاه شهید بهشتی بود. تقریبا سه چهارم افراد مورد سوال جوانان ۲۰ تا ۳۰ ساله بودند که بیش از ۷۰ درصد آن‌ها یا به طور کلی شهید بهشتی را نمی‌شناختند یا آدرس‌های پرت می‌دادند.

 

صرف نظر از اراده‌ای که وجود داشته یا نداشته اثر عملی این نحوه‌‌ای که در طی این ۳۰ سال شهید بهشتی را معرفی کرده است، بازخوردی است که در فیلم مذکور مشاهده می‌شود. در کنار اینکه از این نتیجه حاصل، با وجود هزینه‌هایی که به اسم معرفی شهید بهشتی نهاد‌ها و رسانه‌های رسمی انجام داده‌اند، باید بسیار متاسف بود.

 

* شهید بهشتی از خیلی جهات چهره‌ای استثنایی و منحصر به فرد بودند. برای مثال، بنده کرارا از خودشان و بستگانشان می‌شنیدم که ایشان از بدو ورود به حوزه علمیه مقید بودند که از راه دین ارتزاق نکنند و این برای یک طلبه تازه کار مسئله بسیار مهمی است. بخش بزرگی از نوآوری‌هایی که به انتخاب ایشان به عنوان عضو شورای انقلاب منجر می‌شد، مربوط به فعالیت‌های قبل از انقلاب ایشان است. به طور مثال، ایشان اولین کسی بودند که مدرسه‌ای مدرن به نام دین و دانش در قم تاسیس کردند و جالب اینجاست که در آن مدرسه، زبان انگلیسی تدریس می‌کردند. چرا که به زعم ایشان تدریس تعلیمات دینی نیز‌‌ همان حکم ارتزاق از دین را داشت. حد ایشان به گونه‌ای بود که در سنین جوانی وقتی که قرار شد کسی برای اداره مرکز اسلامی هامبورگ انتخاب شود، تقریبا همه مراجع مهم تقلید که در این انتخاب دخیل بودند، شایسته‌ترین فرد را که مثل اعلای انسان مسلمان مدرن باشد و بتواند از عهده دفاع خردورزانه و منصفانه از اندیشه اسلامی در اروپا بربیاید، متفق‌القول روی ایشان به اجماع نظر رسیدند. با مراجعه به آثار ایشان که در سال‌های اخیر به وفور منتشر شده، نظم فکری منحصر به فرد و قدرت اقناعی قوی و حلاوت خارق‌العاده اندیشه‌های ایشان به وضوح آشکار می‌شود.

 

* با اطمینان می‌گویم که در ماجرای کودتای ۵۴ که در سازمان مجاهدین خلق اتفاق افتاد، شاید هیچ دوره تاریخی را که بزرگی یک بحران عقیدتی در میان دانشجویان مسلمان به وجود آمد را نتوانیم با آن دوره مقایسه کنیم و هیچ کس را به صلابت و قدرت پاسخگویی به شبهاتی که مرتدین سازمان مجاهدین مطرح می‌کردند، در اندازه شهید بهشتی مشاهده نکردیم. و هیچ کدام از افراد شناخته شده آن دوران «زمان آگاهی» شهید بهشتی و هم چنین «روشمندی» ایشان در پاسخ به سوالات را نداشتند.

 

این را هم باید عرض کنم که طیف این کودتاچی‌ها در سازمان، که دست به تصفیه درونی اعضای خود می‌زدند، شهید بهشتی را در زمره نام کسانی قرار داده بودند که در بیرون از سازمان به جمع‌بندی برای ترور وی رسیده بودند. و من فکر می‌کنم ذکر این مسئله پیام خیلی جالبی است برای کسانی که آگاهانه یا نا‌آگاهانه سعی در حذف شخصیت شهید بهشتی دارند. تا ببینند و بفهمند که با چه کسانی هم راستا شده‌اند. در کتاب جالبی که چند سال پیش وزارت اطلاعات در خصوص سازمان مجاهدین به چاپ رساند که به گمانم جامع‌ترین کتاب در این خصوص است در آنجا چند دست‌نویس از وحید افراخته و بهرام آرام آمده که آن‌ها به برنامه‌ریزی برای به ترور شهید بهشتی تصریح می‌کنند.

 

* در اوایل پیروزی انقلاب من مسئولیت واحد دانش‌آموزی حزب جمهوری اسلامی را داشتم. در خاطرم هست که بعد از استعفای دولت مرحوم مهندس بازرگان، امام(س) دیگر رییس دولت جدیدی را معرفی نکردند و بار مسئولیت اداره دولت را بر عهده شورای انقلاب گذاشتند و طبیعتا شهید بهشتی به عنوان رییس شورای انقلاب مسئولیتشان خیلی سنگین‌تر شد. به طوری که تقریبا بیش از دو ماه، ایشان حتی یک بار هم به دفتر مرکزی حزب تشریف نیاوردند و طبیعتا چون مستقیما زیر نظر ایشان کار می‌کردم، هر از گاهی از ایشان وقت می‌گرفتم و خدمت ایشان در محل سابق مجلس شورای اسلامی می‌رسیدم. به خاطر دارم که یک بار من به خدمت ایشان رسیدم و به خاطر عدم حضورشان گله کردم، چرا که در کیفیت کار ما تاثیر گذاشته بود. من به ایشان عرض کردم که اگر در قیامت بخواهم در قبال مسئولیتم پاسخگو باشم آن قسمت از بار مسئولیت را که به خاطر نداشتن دسترسی کامل به شما هست در قیامت نخواهم پذیرفت. ایشان به من گفتند که فلانی دعا کن که خداوند به من وقت بدهد که اگر من فرصت کافی داشته باشم حتی رجوی را هم اصلاح خواهم کرد. بعد در ادامه گفتند این را از سر رجزخوانی نمی‌گویم، بلکه بر اساس تجربه عملی می‌گویم که من بزرگانی از افراد بالا رتبه‌های حزب توده را اصلاح کردم که رجوی در برابر آن‌ها چیزی به حساب نمی‌آید. و من می‌دیدم افرادی که به دنبال فرصت می‌گشتند تا عناد خود را نسبت به شهید بهشتی بروز دهند، در صورت ملاقات و مواجهه با ایشان به طور کلی جهت‌گیریشان نسبت به آقای بهشتی تغییر می‌کرد و شیفته وی می‌شدند.

 

* شاید یکی از بهترین خاطرات من در این خصوص که به جنبش دانشجویی مربوط می‌شود، به زمانی برمی‌گردد که چند ماه قبل از شهادت ایشان، دانشجویان هوادار مجاهدین خلق در دانشگاه صنعتی شریف ایشان را دعوت کردند تا با برخی از اعضای کادر مرکزی سازمان مناظره کنند. آقای بهشتی از آنجایی که شدیدا به کار جمعی و تشکیلاتی مقید بودند این دعوت را در حزب مطرح کردند. بعد از آنکه اکثر کسانی که در آن جلسه بودند به دلیل عدم صداقت و سلامت اعضا مجاهدین خلق و احتمال تخریب و لطمه به شخصیت ایشان نظر منفی دادند، ایشان در پاسخ فرمودند که من نظرم خلاف شماست و استدلال‌ خود را مبنی بر حضور در مناظره مطرح کردند. یکی از موارد این بود که وقتی یک سری جوان که به گمان ما گمراه شده‌اند خودشان خواستند که سخن حق را بشنوند، باید این فرصت را برای آن‌ها ایجاد کنیم. ایشان می‌گفت که من در قیامت مطمئن نیستم که بتوانم جواب خدا را بدهم که در مقابل دعوت آن‌ها سکوت کرده باشم. و چون اصل بر برائت است من به نیت کار آن‌ها کاری ندارم و در ‌‌نهایت ایشان همه را متقاعد کردند و همه اعلام موافقت کردند.

 

زمانی که ایشان وارد سالن شدند، دانشجویان به ایشان گفتند که برای آن دو نفر از اعضای کادر سازمان کاری پیش آمده و شما باید با ما مناظره کنید. عده‌ای که همراه شهید بهشتی بودند گفتند که پیش‌بینی ما درست بود و هدف این‌ها تخریب شخصیت شماست و می‌خواهند قدر شما را پایین بیاورند که با عده‌ای دانشجو هم‌کلام شوید. اما ایشان فرمودند که در قرآن آمده «من احیا نفس فکانما احیا الناس جمیعا». برای ما چه فرقی می‌کند که اسم و رسم این‌ها چیست؟ و ما اصلا به اینکه چه کسانی در برابر ما حضور دارند اهمیتی نمی‌دهیم. وقتی که جلسه شروع شد حدود سه چهارم سالن را کسانی تشکیل می‌دادند که بر علیه شهید بهشتی شعار می‌دادند، شاید برای شما قابل تصور نباشد؛ اما بعد از آنکه جلسه تمام شد یک صف طولانی تشکیل شد تا این افراد بیایند و از شهید بهشتی حلالیت بطلبند و شاید اگر اغراق نکرده باشم بیش از سه چهارم افراد در‌‌ همان جلسه حامی صحبت‌های ایشان شدند و از اینکه توانستند در افراد تغییری ایجاد کنند راضی بودند و متن این سخنرانی اخیرا در کتاب مجموعه سخنرانی‌ها به چاپ رسیده است.

 

* شهید بهشتی را در طول حیات خودشان کاپیتالیست می‌خواندند اما پس از زمانی که ایشان شهید شدند متهم به گرایشات سوسیالیستی شدند! مقایسه تجربه دهه اول انقلاب با دهه دوم و سوم پس از پیروزی می‌تواند خیلی جالب باشد. در ‌‌نهایت اختصار عرض کنم، در پاسخ آن‌هایی که ادعا می‌‌کنند به اعتبار جهت‌گیری‌های قانون اساسی آقای بهشتی تمایلات سوسیالیستی داشت؛ ما در اقتصاد شاخصی به نام دخالت دولت در اقتصاد داریم که این‌گونه سنجیده می‌‌شود که مجموع هزینه‌های حاکمیتی و تصدی‌گری دولت را به تولید ناخالص ملی داخلی تقسیم می‌کنند که این نسبت میزان مداخله دولت در اقتصاد را نشان می‌دهد. برای پی بردن به عظمت شهید بهشتی و راهگشایی اندیشه‌های ایشان باید گفت که گزارش‌های رسمی در این خصوص میزان این شاخص را در سال ۱۳۵۶ معادل ۶۳ درصد نشان می‌دهد. با پیروزی انقلاب یک طیف متنوعی از مسائل به طور طبیعی سبب می‌شود که مداخله دولت در اقتصاد فوق‌العاده افزایش یابد. عواملی از قبیل گسترش مسئولیت‌های اجتماعی دولت، مصادره اموال سرمایه‌داران فراری، جنگ تحمیلی از مهم‌ترین عوامل در این خصوص است. اما وقتی گزارش اقتصادی سال ۶۷ نشان می‌دهد این شاخص ۴۰ درصد شده است، یعنی علی‌رغم این مولفه‌ها که دخالت دولت را به سمت گستردگی می‌کشاند، اما چون پایبندی نسبی به قانون اساسی از دو دهه بعد خیلی بیشتر است، می‌بینیم تن دادن به اصول اقتصادی قانون اساسی باعث شده تا بخش خصوصی مولد علی‌رغم شرایط جنگی و تغییرات نهادی بزرگ فربه‌تر شود. در پایان دوره پهلوی مداخله دولت در اقتصاد ۶۳ درصد است، اما در دهه اول انقلاب ۴۰ درصد می‌شود. به این دلیل است که می‌گویم با دور زدن قانون اساسی به بحران برمی‌خوریم نه به واسطه عمل صادقانه به اصول آن. به طور مثال در سال ۶۸ که یک تیم مدیریتی جدید ادعایشان بر این بود که میزان مداخله دولت در اقتصاد بسیار زیاد است و البته می‌پذیرفتند که این به خاطر شرایط جنگ است، این‌ها می‌گفتند ما به گونه‌ای برنامه‌ریزی می‌کنیم که مداخله دولت در اقتصاد را کاهش دهد که معروف به برنامه تعدیل ساختاری است که پس از جنگ اجرا شد. ملاحظه می‌کنید که از همه ابزارهای شناخته شده در اینجا استفاده شده مانند آزادسازی تجاری، خصوصی‌سازی، تعدیل نیروی انسانی و... اما نتیجه عمل این شد که از سال ۷۱ تا امروز شاخص دخالت دولت در اقتصاد هرگز از ۶۰ درصد کمتر نشده است. یعنی در فاصله سال‌های ۷۱-۶۸ در شرایط صلح مداخله دولت را از ۴۰ به ۶۰ درصد رسانده‌اند و در حال حاضر از ۸۰ درصد هم عبور کرده است! آنچه که ژرفا و عمق اندیشه شهید بهشتی را نشان می‌دهد همین بحث پایبندی به قانون اساسی و ثمرات عمل به آن است.

کلید واژه ها: فرشاد مومنی آیت الله بهشتی


نظر شما :