عمویی: حزب توده می‌توانست سر کودتا را بزند

تاریخ ایرانی: برگرفته از روزنامه «صبح امروز» - ۲۸ مرداد و ۱ شهریور ۱۳۷۸
۲۸ مرداد ۱۳۹۳ | ۲۲:۵۹ کد : ۴۶۱۷ گفتگو با تاریخ
گفت‌وگو: سیامک بهبودی

 

کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ از وقایع مهم تاریخی سیاسی ایران است که علی‌رغم گذشت مدت زمان مدیدی از آن هنوز از موضوعات مورد توجه پژوهشگران، تاریخ‌نگاران و حتی فعالان سیاسی کشور است که هر یک از زاویه دیدی خاص به این حادثه نگریسته و به تناسب دیدگاه و برداشت‌ها و تجارب خود نقش برخی از بازیگران آن زمان صحنه سیاست ایران را در رقم خوردن این شکست ملی، برجسته یا کمرنگ می‌نمایند.

 

تقریبا در تمامی تحلیل‌هایی که از چگونگی وقوع کودتای ۲۸ مرداد ارائه شده است، فصل مشترکی دیده می‌شود که به نقد عملکرد حزب توده به عنوان منسجم‌ترین و فعال‌ترین تشکل سیاسی آن دوره پرداخته است. شماری غفلت و بعضاً حتی خیانت حزب توده را از عوامل اساسی تضعیف دولت مصدق دانسته و عملکرد این حزب را به باد انتقاد گرفته‌اند و برخی با یادآوری شرایط خاص سیاسی ـ اجتماعی ایران در آستانه وقوع کودتا به دفاع بی‌قید و شرط از عملکرد حزب توده پرداخته و معتقدند این حزب در حد توان خویش به وظیفه تاریخی خود عمل نموده و انتقادات منتقدین را بی‌پایه و اساس و ناوارد می‌دانند. تعدادی اندک نیز در نقد عملکرد حزب توده عملکرد آن را ملغمه‌ای از خدمات و اشتباهات فاحش ارزیابی می‌نمایند.

 

به هر حال، همانند سایر مباحث مهم تاریخی ظاهراً رسیدن به حکمی قطعی درباره نقش حزب توده در جریان نهضت ملی شدن نفت و وقایع متعاقب آن، امکان‌پذیر نیست و چشم‌اندازی جز استمرار مباحث بی‌پایان در پیش روی علاقه‌مندان و محققان گسترده نیست. اما تردیدی نیست طرح هر دیدگاهی به ویژه از جانب افراد دخیل در تحولات سیاسی آن دوره می‌تواند گوشه‌ای از زوایای تاریک این واقعه مهم را روشن و باب بحث تازه‌ای را به روی پژوهشگران باز نماید.

 

«صبح امروز» به مناسبت فرا رسیدن سالگرد کودتای ۲۸ مرداد درصدد برآمد مصاحبه‌هایی با شخصیت‌های گوناگون انجام دهد، تا هر یک از آنان با ارائه تحلیل خود از زاویه‌ای خاص، نقشی در ارتقای سطح اطلاعات مردم درباره این کودتا ایفا نمایند. توجه خوانندگان ارجمند را به گفت‌وگو با محمدعلی عمویی جلب می‌نماییم:

 

مصاحبه را با یک سؤال کلی آغاز می‌کنم. عوامل خارجی و داخلی کودتای ۲۸ مرداد کدام بودند؟

 

فکر می‌کنم که در این سالیانی که از کودتای ۲۸ مرداد گذشته است، چه پیش از انقلاب ۱۳۵۷ و چه پس از آن، مطالب بسیاری توسط شخصیت‌های گوناگون و جریانات مختلف ابراز شده است. ۲۸ مرداد، دقیقاً نقطه پایانی توطئه‌هایی است که طی نخست‌وزیری دکتر مصدق توسط انگلیسی‌ها در درجه اول و بعد متحدشان یعنی آمریکایی‌ها و عوامل درونی‌شان که بسیار زیاد بودند شکل گرفت از جمله دربار و کسانی که زمانی در چارچوب جبهه ملی با دکتر مصدق همکاری می‌کردند، ولی زمانی که مقابله مصدق و تسلیم‌ناپذیری او در مقابل مطامع آمریکایی‌ها به ثبوت رسید، جبهه ملی را ترک کردند و صف مقابل او را تشکیل دادند و همچنین دربار به صورت تامین‌کننده نظریات امپریالیسم آمریکا و انگلستان که همه این عوامل در این توطئه نقش داشتند. زمینه‌های تاریخی و نیز سیاسی و اجتماعی کودتای ۲۸ مرداد دقیقا به زمانی بازمی‌گردد که آمریکایی‌ها از کنار آمدن با دکتر مصدق مأیوس شدند.

 

واقعیت این است که جبهه ملی و دکتر مصدق در بدو کار، نظرات مساعدی نسبت به آمریکایی‌ها داشتند. خب، آمریکا آن موقع، هنوز آن چهره خشن و چپاولگرش برای این بخش از نیروهای ملی ما فاش نشده بود، اگرچه بار‌ها و بار‌ها هشدار داده می‌شد که امپریالیسم آمریکا در حال حاضر، امپریالیسم مسلط در دنیا است. پس از جنگ جهانی دوم، آمریکا بی‌آنکه آسیبی از جنگ دیده باشد، بسیار نیرومند‌تر از گذشته از جنگ خارج شده بود. مطامعش بیشتر و لاجرم، دست‌اندازی‌اش به قلمروهای دیگر از جمله مستعمرات انگلستان و مناطقی که منافع خاصی را در آن‌ها انتظار داشت، بسیار زیاد شده بود.

 

طبیعتا کوشش‌ها و مبارزات مللی که برای رهایی خود از استعمار انگلستان و سایر استعمارگران مبارزه می‌کردند و نیز ملل مظلومی که منافعشان توسط انگلستان مورد غارتگری قرار می‌گرفت، در جهت رهایی و کسب استقلالشان بود و در این میان، یک همسویی، بین سیاست‌های ملی این کشور‌ها با موضع‌گیری و مطامع پنهان امپریالیسم آمریکا که خواستار این بود که رقیب را از میدان خارج کند و یا با او در غارت ملل شریک شود، به وجود می‌آمد.

 

در آغاز فعالیت‌های نهضت ملی ایران که طبیعتا لبه تیز حمله و مبارزه‌اش متوجه انگلستان بود، آمریکایی‌ها حرکت را در جهتی می‌دیدند که به اهداف آن‌ها نزدیک می‌شود. هدف آن‌ها در وهله اول، خارج کردن رقیب از میدان و دست‌اندازی به قلمرو انحصاری او، وگرنه در صورت امکان، شریک شدن در غارت منابع نفتی ایران بود. بنابراین، مبارزات نهضت ملی ایران علیه شرکت غاصب نفت و حامی بزرگش انگلستان، چیزی نبود که با سیاست آن زمان آمریکا در ایران مباینت داشته باشد. رهبران جنبش ملی نیز تنها انگلستان را دشمن دیرین مردم ایران تلقی می‌کردند و گوشه چشمی به حمایت و پشتیبانی آمریکا از خود داشتند. در همین جا باید اشاره کنم که یکی از نکات بسیار بغرنج و پیچیده‌ای که موجب شد سایر نیروهای سیاسی ایران از جمله حزب توده ایران، نگرشی منفی نسبت به اهداف نهضت ملی پیدا کنند، این گرایش به سیاست آمریکا بود که آن را به صورت اجراکننده نظرات و تلقینات عوامل آمریکایی در بین نهضت ملی تلقی می‌کردند و صد البته، این مساله تنها یکی از علل آن بی‌اعتمادی بود. عامل دیگر، حضور آمریکا و افراد مشکوک در بین چهره‌های شاخص نهضت ملی بود که دارای سابقه‌ای بسیار منفی بودند و تا نزدیکی‌های سی‌ام تیر ۱۳۳۱، به ظاهر، با دکتر مصدق همکاری می‌کردند و این موضوع همواره، یکی از غده‌های چرکین در درون نهضت ملی بود و مانع از شناخت ماهیت واقعی نهضت ملی توسط حزب می‌شد.

 

به هر جهت، زمینه‌های تاریخی کودتای ۲۸ مرداد، ریشه در همین مبارزاتی دارد که برای ملی کردن نفت و کوتاه کردن دست غارتگران نفت از منابع نفتی ایران انجام گرفت، در این راستا، آمریکایی‌ها در ابتدا به منظور بیرون راندن رقیب انگلیسی خود نسبت به مبارزات ضد انگلیسی نهضت ملی نظر مساعد داشتند و وقتی که مبارزه به مرحله‌ای رسید که آشکار شد دکتر مصدق با نگرش میهنی‌اش نسبت به منافع ملی ایران تسلیم مطامع آن‌ها نمی‌شود، آمریکایی‌ها توصیه‌هایی را در مقام یک واسطه انجام دادند و سرانجام با توافق با انگلستان به صورت شریک آن کشور درآمدند و آشکارا در همدستی با انگلستان از هیچ توطئه‌ای دریغ نکردند. تسلیم‌ناپذیری دکتر مصدق، کار توطئه‌گری آنان را به جایی رساند که از دید آن‌ها، مصدق دیگر باید با اعمال زور از حکومت برکنار می‌شد.

 

 

پیش از آنکه به عوامل داخلی که زمینه‌ساز کودتای ۲۸ مرداد شد، بپردازیم، یک سؤال در همین ارتباط داشتم. کودتای ۲۸ مرداد به فاصله کمی پس از مرگ استالین انجام گرفت. البته در آن زمان، شوروی از وزنه‌ای که شاید در دهه ۶۰ و یا ۷۰ میلادی در صحنه بین‌المللی داشت، برخوردار نبود و توانایی هسته‌ای‌اش هم به پای آمریکا نمی‌رسید. این مسائل باعث شدند که شوروی از ابتکار عمل برخوردار نشود و در لاک دفاعی فرو برود. به ویژه آنکه رهبران آن وقت شوروی مانند خروشچف، بولگانین، مالنکف و سایرین به مسائل داخلی آن کشور می‌پرداختند. این مساله موجب شده بود که تحرک جدیدی در سیاست خارجی شوروی مانند آنچه که در پایان دهه ۵۰ میلادی مشاهده شد وجود نداشته باشد. آیا فکر نمی‌کنید که این مساله سبب شد که کشورهای غربی با فراغ بال بیشتری به کودتا و سرنگونی دولت دکتر محمد مصدق بپردازند؟

 

همان‌طور که اشاره کردید، واقعیت آن است که اتحاد شوروی خیلی خسته از جنگ خارج شد، تلفات بسیار سنگین بر آن تحمیل شده بود و بازسازی کشور کار ساده‌ای نبود به ویژه اینکه یک سلسله مسئولیت‌های عظیم منطقه‌ای به دوش اتحاد شوروی قرار گرفته بود. اروپای شرقی، مسائل مربوط به آسیای دور، انقلاب چین؛ این‌ها چیزهایی بودند که لاجرم مسئولیت‌های عظیمی را متوجه شوروی کرده بود. به علاوه، همان‌طور که اشاره کردید، در قلمرو سلاح هسته‌ای، اتحاد شوروی گام‌های آغازین را برداشته بود و از این بابت، هنوز یارای مقابله با آن غول عظیمی که در آن سوی اقیانوس اطلس نشسته بود را نداشت.

 

اما به تعبیری، این هم درست است که درگذشت استالین و لاجرم، مسائلی که به دنبال آن مطرح بود، یعنی همان‌طور که اطلاع دارید، مسائل مربوط به «بریا» و جانشینی استالین، لاجرم رهبری اتحاد شوروی را به میزان بسیار زیادی به خود معطوف کرده بود. با این همه، منطقی نیست که بگوییم امپریالیست‌ها با فراغ بال بیشتری در این موقع، توانستند توطئه‌های خودشان را درست در مرزهای اتحاد شوروی انجام دهند. پیشنهادهای اتحاد شوروی و کشورهای اروپای شرقی در مورد خرید نفت از ایران هرگز مورد توجه دولت ملی مصدق واقع نشد.

 

 

بحثی هم هست که تا اندازه‌ای مربوط به عوامل داخلی کودتا می‌شود. اما در ‌‌نهایت، یک عامل خارجی محسوب می‌شود. برخی شواهد حکایت از نوعی سازش میان شوروی و آمریکا دارد. به عبارت دیگر، گفته می‌شود که شوروی از طریق حزب توده آمد و نگذاشت که علیه کودتای ۲۸ مرداد اقدامی صورت بگیرد تا به این ترتیب، دولت مصدق سقوط کند. نظر شما در این مورد چیست؟

 

این ادعا اساساً بی‌پایه است، به علت آنکه گویندگان این مطالب یا اساساً از توان حزب در مقابله با کودتا آگاهی ندارند یا اطلاع دارند ولی برای اینکه مساله شکست نهضت را در ۲۸ مرداد توجیه و مقصری را برایش مطرح بکنند، چنین مساله‌ای را عنوان می‌کنند.

 

اجازه بفرمایید که در این زمینه بگوییم که چه کسانی چنین مساله‌ای را مطرح کرده و می‌کنند. مقداری از ناراضیان درونی خود حزب که از آن جدا شدند و برای توجیه کنار گذاشتن فعالیت سیاسی مطالب بسیاری را عنوان کردند. در این میان حتی برخی با رژیم کنار آمدند و به فکر زندگی خودشان افتادند. البته اینکه انسان به فکر زندگی خود بیفتد، عیبی ندارد، اما اینکه به چه قیمت و در چه راهی؟ این مساله است. آن‌ها توجیه این بی‌عملی و ترک کردن میدان مبارزه را در این می‌یافتند که حزب را در معرض حملات گوناگون خود قرار دهند. البته ما خودمان، حزب را مورد نقد قرار می‌دهیم، ولی نقد منصفانه.

 

در این میان اثرات دیرپای کوشش دوستان ملی، برای تبرئه خودشان از مسئولیتی که در قبال نهضت داشته‌اند قابل تامل است. به خاطر بسپاریم در زمانی که کودتای ۲۸ مرداد رخ داد، ملیون در رأس قدرت بودند. نخست‌وزیری در رأس قدرت بود که در تاریخ مشروطیت ایران، هیچ نخست‌وزیری مانند او این‌قدر اختیارات نداشت. از ۳۱ تیرماه سال ۱۳۳۱، برای اولین بار در تاریخ شاهنشاهی ایران، نخست‌وزیر اختیار تعیین وزیر جنگ و رئیس ستاد ارتش را برعهده گرفته بود.

 

اگر کودتایی علیه این دولت شد و آقایان ملیون ما بخواهند حزب را مقصر قلمداد کنند به این اعتبار که گویا از جانب شوروی، چنین مصالحه‌ای صورت گرفته بود و حزب وارد عمل نشد، آن وقت این‌ها، در واقع، اعتراف می‌کنند که دولت دکتر مصدق را حزبی غیرقانونی و غیرعلنی بایستی محافظت و نگهداری می‌کرد و این منطقی به نظر نمی‌رسد و خلاف عقل است. به گمان من، حزب وظایف خاصی داشت که باید در آستانه کودتای ۲۸ مرداد برعهده می‌گرفت و حتی پیش از آن، باید تحلیل‌ها و سیاست‌های واقع‌بینانه و دقیق‌تری را در پیش می‌گرفت که به جای خود می‌تواند مورد نقد قرار گیرد.

 

 

در همین ارتباط، از ۱۱ تن طلا سخن گفته می‌شود که اتحاد شوروی به ایران بدهکار بود و به هر حال، نه در زمان دکتر محمد مصدق، بلکه در دوره دولت کودتایی زاهدی تحویل داده شد. این در حالی بود که این مقدار طلا می‌توانست در امور اقتصادی به دولت دکتر مصدق کمک کند. از طرف دیگر، کشورهای سوسیالیستی نفت را از ایران در حال محاصره نفتی انگلستان و غرب نخریدند. آیا این نوعی ضربه به دولت ملی مصدق به حساب نمی‌آید؟

 

خب، به تاریخ برگردیم. این‌ها نقاط تاریکی هستند که همچنان در تاریخ ما در هاله‌ای از تاریکی نگه داشته شده‌اند و الا اگر به درستی به آن‌ها پرداخته می‌شد و به سوابق امر مراجعه می‌شد، چنین چیزهایی نمی‌توانست وجود داشته باشد. موقعی که مساله خلع ‌‌ید از شرکت سابق نفت انجام شد و این از افتخارات حکومت ملی است، انگلیسی‌ها در مقابله با این وضع و البته به طور کلی، دنیای سرمایه‌داری، خرید نفت از ایران را ممنوع کردند. ما سابقه تاریخی مستند داریم که از طرف کشورهای سوسیالیستی تقاضای خرید نفت شد؛ کشورهایی مثل لهستان، مجارستان و چکسلواکی که بدون تردید بی‌موافقت اتحاد شوروی این کار را نمی‌کردند، این تقاضای خرید را مطرح کردند. این کشور‌ها حتی تقبل کردند که امکانات حمل‌ونقل این نفت را هم خودشان فراهم کنند که از این بابت، مشکلاتی برای صدور نفت فراهم نشود. معهذا دکتر مصدق این کار را انجام نداد. در مورد ۱۱ تن طلا، سند در خود روزنامه «باختر امروز» وجود دارد، یعنی قبل از کودتای ۲۸ مرداد. ببینید مساله مذاکره میان دولت‌ها مساله یک روز و دو روز نیست. دو نکته تا آنجا که من به خاطرم می‌آید، در دوره حکومت ملی مصدق بین ایران و شوروی وجود داشت. یکی، مسائل مرزی ایران و شوروی بود که اختلافی در این زمینه وجود داشت. دیگری هم مساله بدهی‌ای که اتحاد شوروی از بابت ترانزیت دوره جنگ تقبل کرده بود بپردازد. مدتی بود که در دوره حکومت ملی دکتر مصدق، سپهبد جهانبانی ماموریت داشت که از طرف ایران، مسائل مورد اختلاف را در مرز بررسی کند و طی پروتکلی که تهیه می‌شد، این اختلاف برطرف شود. مدتی بود که این بررسی در دست انجام بود و موافقت هم شده بود. در مورد ۱۱ تن طلا، اصلاً اسناد خود وزارت خارجه وجود دارد. این صرف‌نظر از آن چیزی است که در روزنامه «باختر امروز» و سایر روزنامه‌ها انعکاس یافت. اسناد مذاکراتی که میان سفیر شوروی و وزیر امور خارجه ایران انجام گرفت و اظهار قدردانی وزارت امور خارجه ایران از حسن‌نیت‌ها و همکاری‌هایی که اتحاد شوروی در زمینه حل مشکلات فی‌مابین انجام داده بود، موجود است. حالا اینکه تحویل این طلا‌ها به بعد از کودتا خورد، این دیگر تقصیر شوروی نیست. اتفاقا آن‌ها مدتی هم دست نگه داشتند تا ببینند تکلیف چه خواهد بود؟ اما قراردادی امضا شده بود و دیگر شوروی نمی‌توانست آن را نقض کند. اما این مساله، پیراهن عثمان شد.‌‌ همان‌طوری که اشاره کردم، برای توجیه بسیاری از مسئولیت‌هایی که از آن‌ها شانه خالی شده بود، مورد بهره‌برداری پاره‌ای از نیروها به ویژه هواداران ملکی قرار گرفت و دیگران هم که عقده‌های ضد شوروی و ضد توده‌ای داشتند، این را تبدیل به دستاویزی برای سم‌پراکنی کردند.

 

 

دیدگاهی در ارتباط با سیاست شوروی نسبت به دولت وقت ایران مطرح است، ارزیابی و تحلیلی است که به ویژه در زمان استالین مطرح می‌شد. این تحلیل مربوط به نقش بورژوازی ملی بود که از دیدگاه وی، دیگر نمی‌توانست انقلابی باشد. بر این اساس، پرولتاریا و حزب پیشاهنگ آن باید سعی کنند که رهبری نهضت‌های رهایی‌بخش در جهان سوم را برعهده گیرند. البته این درست است که در یک دوره زمانی، یعنی پس از کنگره هفتم کمینترن که پیش از آغاز جنگ جهانی دوم بود، این تحلیل تغییر کرد و به ایجاد جبهه ضدفاشیسم انجامید، باز، در سیاست خارجی، شوروی در زمان استالین دست بالا را داشت. فکر می‌کنید که این تحلیل خارجی تا چه اندازه بر عامل داخلی، یعنی ارزیابی و برخورد حزب توده نسبت به دولت دکتر مصدق مؤثر بود؟ بله. از ۳۰ تیرماه سال ۱۳۳۱، تحلیل حزب توده عوض شد و به حمایت از دولت مصدق روی آورد، اما به نظر می‌رسد که آموزش‌های تئوریک زمان استالین تأثیر خود را بر رهبری حزب توده داشت.

 

این مطلب درست است. اما به توضیح بیشتری نیاز دارد. البته در نوشته‌های استالین به ویژه در تاریخ مختصر حزب کمونیست اتحاد شوروی، عباراتی از او نقل می‌شود که اشاره‌ای دارد مبنی بر اینکه بورژوازی ملی دیگر پرچم انقلاب را بر زمین گذاشته است و این برعهده پرولتاریا است که پرچم انقلاب را بردارد. این گفته خواه ناخواه، این برداشت را به وجود می‌آورد که برای رهایی خلق‌ها همکاری میان کمونیست‌ها و نیروهای بورژوازی دیگر منتفی است. اما واقعیت این است که در کشورهایی مانند ایران، بورژوازی ملی پرچم را زمین نگذاشته بود. در کشورهایی که انقلاب بورژوازی انجام گرفته و مسیری را دارد طی می‌کند که فقط تضاد کار و سرمایه مطرح است، خب، این می‌توانست مورد نظر باشد. بگذریم از اینکه بعد‌ها در همین کشور‌ها نیز، نظریاتی در باب تشکیل جبهه و ائتلاف احزاب کمونیست، سوسیالیست، سوسیال‌ دموکرات و سبز‌ها به میان آمد و به‌ کار گرفته شد.

 

 

جبهه واحد ضد دیکتاتوری...

 

بله. این در آن زمان بود. الان هم در کشورهایی نظیر فرانسه هست که حزب کمونیست با حزب سوسیالیست در مقابل احزاب محافظه‌کار ائتلاف می‌کنند. به ‌ویژه در کشورهایی که بورژوازی ملی هنوز دارای بار مثبت مبارزه علیه امپریالیسم و استبداد است، چنین نگرشی طبعاً، نگرش منفی است و یک تعبیر نادرستی از این مطلب واقعاً می‌تواند تأثیر منفی‌ای در اذهان و در روند جنبش مردمی بگذارد. البته به گمان من، با توجه به اینکه حزب توده ایران، در آن دوران یک حزب بسیار جوان بود، می‌توانست در رهبری آن تحلیل‌هایی به وجود بیاید که آنچنان که باید، بار مارکسیستی لازم را نداشته باشد. اما همین‌ جا می‌خواهم اشاره کنم که این نگرش منفی رهبری حزب نسبت به جبهه ملی، عمدتاً به علت‌‌ همان عوامل درونی بود که من توضیح دادم، یعنی ترکیب نامتجانس گردانندگان نهضت ملی، افراد مشکوکی مانند احمد ملکی، عمیدی نوری، عباس خلیلی و… وجود داشتند. البته حالا از افرادی مانند حسین مکی و بقایی می‌گذریم که بعداً صف خود را جدا کردند. کسانی مانند حائری‌زاده و دیگران افرادی بودند که به طور مرتب در هر هفته در سفارت آمریکا با آمریکایی‌ها نشست داشتند. همین زنده‌یاد دکتر فاطمی که بعد‌ها بهترین چهره جبهه ملی و واقعاً رادیکال شد و چقدر نگرشش استحاله پیدا کرد و مثبت شد، از دوره قوام‌السلطنه در حزب دموکرات او بود، همین‌طور که بقیه نیز بودند و تا موقعی که جبهه ملی تشکیل شد، جزو کسانی بود که به سفارت آمریکا می‌رفت و شاهد توصیه‌های آمریکایی‌ها برای تشکیل حزب زحمتکشان برای مبارزه با کمونیسم بود.

 

حال،‌‌ همان‌طور که اشاره کردم، ممکن است واقعاً از لحاظ خارجی، چنین تأثیراتی در زمینه برداشت از فلان جمله‌ای که استالین درباره بورژوازی ملی گفته باشد، در ذهنیت پاره‌ای از اعضای رهبری شکل گرفته باشد، اما عمده مخالفت آن‌ها دقیقا به علت بدبینی شدیدی بود که نسبت به ترکیب درونی جبهه ملی وجود داشت و این ترکیب طوری بود که از نظر رهبری در آن زمان، قبل از سال ۳۱، عده‌ای از این افراد اصولاً افراد مشکوک تلقی می‌شدند که روابط و سوابقشان خیلی روشن بود و عده دیگری نیز که سوابق خوبی داشتند، مثل شخص دکتر مصدق و خوش‌بینی‌هایی که به آمریکا داشتند، این نگرانی برای حزب به وجود آمده بود و سبب شد به سیاست جبهه ملی اعتماد نداشته باشد.

 

در واقع، باید این را بگویم که اشتباه آن زمان حزب این نبود که داوری‌اش به افرادی مانند حائری‌زاده، بقایی، احمد ملکی و حسین مکی و… اشتباه بود، خیر. آن داوری کاملاً درست بود. قضاوت حزب درباره دکتر مصدق این ایراد را داشت که کوشش مصدق برای استفاده از تضاد آمریکا و انگلیس به خصوص در پایان حکومتش را به حساب گرایش به آمریکا می‌گذاشت. این نیز درست است که مجموعه رهبران ملی اصولاً دارای چنین نظر مثبتی نسبت به آمریکایی‌ها بودند و مدت‌ها گذشت تا زمانی که «آورل هریمن» در ۲۳ تیر ۱۳۳۰ به ایران آمد و آن سرکوب و کشتار انجام گرفت و هر چه بیشتر ماهیت توطئه‌گری‌های دربار و عوامل درونی‌شان مثل زاهدی و سرلشکر بقایی که مسئول مستقیم کشتار ۲۳ تیر بودند برملا شد. دکتر مصدق صریحاً اعلام کرد که وزارت کشور و شهربانی سرخود اقدام به سرکوب کرده‌اند، آن‌ها را مسئول دانست و ضمن برکنار کردنشان، سرلشکر بقایی را به محاکمه کشاند، اما دربار در دادگاه اعمال نفوذ کرد و بقایی را تبرئه نمود. یعنی کاملاً آشکار شد که مصدق در کشتار‌ها نقشی نداشته است، اما همین واقعه موجب گسترش فاصله بین حزب و جبهه ملی شد. باید این تجربه به دست می‌آمد که این آمریکای «دموکرات»‌‌ همان امپریالیسم غاصبی است که از موضع چپاول‌گری به نیروهای ملی روی خوش نشان می‌دهد و مبارزه می‌کند تا انگلیس را از صحنه بیرون براند و اگر نتوانست با آن شریک می‌شود، کما اینکه شد. اینجا بود که از درون جبهه ملی، کسانی مثل دکتر فاطمی خیلی زود این واقعیت را درک کردند، چرا که وی دقیقاً به علت اینکه در حزب دموکرات قوام بود و در نشست‌های حزب زحمتکشان و عناصر جبهه ملی در سفارت آمریکا حضور می‌یافت، به خوبی روند این صحبت‌ها و جهت‌گیری‌های سیاسی را فهمیده بود و در درون دولت دکتر مصدق نیز شاهد این بود که افراد چه نوع موضع‌گیری‌هایی می‌کنند. به همین علت، زود‌تر از همه اعضای جبهه ملی به این نتیجه رسید که امپریالیسم آمریکا خطرناک است و به همین دلیل نیز مقاله‌های «باختر امروز» همین اندازه که سیر تحولش را به طرف ۲۸ مرداد مشاهده کنید، خواهید دید که مضمون و محتوای بهتری پیدا می‌کند و روشنگری بیشتری دارد، درست عکس آنچه که در روزنامه «شاهد» ارگان حزب زحمتکشان دکتر مظفر بقایی درج می‌شد.

 

کمی جالب است وقتی که صحبت از مسئولیت‌ها و این چیز‌ها در آستانه ۲۸ مرداد می‌شود، حزب توده ایران عنوان می‌کند که توطئه کودتایی در پیش است و هشدار می‌دهد اما «شاهد» می‌گوید توده‌ای‌ها می‌خواهند کودتا بکنند. در این میان، ارگان نیروی سوم ـ خلیل ملکی ـ نیز می‌گوید کودتا ترفندی است که توده‌ای‌ها به کار می‌برند. یعنی حزب می‌خواهد مصدق را بترساند و جای پای خود را محکم کند. دقیقاً در لحظه تاریخی معینی که بزرگترین خطر، همین مساله کودتا است و این هشدار‌ها، همه برای آماده شدن جهت مقابله با کودتاگران بسیج می‌شوند، روزنامه «شاهد» به ویژه در بین روزهای ۲۵ تا ۲۸ مرداد مطالبی را عنوان می‌کند که خلاف واقع است. بعد‌ها همین آقایان فریادشان بلند شد و هنوز هم بیان می‌کنند که حزب توده وظیفه خود را انجام نداد، خیانت کرد، چنین کرد، چنان کرد.

 

داشتم درباره موضع حزب درباره نگرشش نسبت به جبهه ملی و بورژوازی ملی صحبت می‌کردم. اشاره‌ای داشتید مبنی بر اینکه آیا از لحاظ نظری، این تحلیلی که در نظرات استالین بود و در نتیجه به رهبری حزب منتقل شده بود، تاثیر به سزایی در موضع‌گیری حزب نداشت؟ باید بگوییم که تصادفاً در سال‌های پیش از ۳۰ تیر، در حالی که رهبری حزب نظر نامساعدی نسبت به جبهه ملی دارد، اتحاد شوروی نظر مثبتی دارد و حتی ما دلایلی را در این زمینه داریم که چند بار شوروی‌ها از موضع‌گیری‌هایی که رهبری حزب نسبت به دولت مصدق داشت، ابراز نارضایتی کرده بودند.

 
 

آقای عمویی! در برخی موارد چون امتیاز نفت شمال و آن راهپیمایی که با حضور ارتش سرخ در تهران برگزار شد، حزب توده سیاست کاملاً طرفدار شوروی را در پیش گرفته بود، حتی برخی اوقات چنین به نظر می‌آمد که از منافع شوروی و نه ایران دفاع می‌کند. حالا کاری به تحلیل منطقه‌ای و جهانی حزب توده نداریم که به دلیل احتمال حضور آمریکایی‌ها در مرز شوروی آمد و طرح امتیاز نفت شمال را همراه با شوروی‌ها عنوان کرد. اما به هر حال، مواضع حزب توده با یک‌سری معیارهایی از جمله منافع ملی همخوانی نداشت. چطور شد که حزب توده در این قضیه به‌خصوص، نظر شوروی را رد کرد؟ آیا این یک مقدار عجیب نیست؟ در عین حال، این سؤال را نیز داشتم که آیا تغییر سیاست مسکو نسبت به دولت دکتر مصدق مربوط به زمان استالین بود و یا اینکه در رهبری پس از مرگ این تغییر سیاست مشاهده شد؟

 

ببینید، الان به نظر من، شما سؤالی را که مطرح کردید، دو تاریخ متفاوت را در بر می‌گیرد.

 

 

مقصود من دوره طولانی ‌مدت بود.

 

در آن هنگام، در نظرات و تحولات درونی حزب دوره‌ای داشت سپری می‌شد که لاجرم آگاهی‌های بیشتر و نگرش منطقی‌تر پیدا می‌کند. این واقعیت دارد که حزب در آن دوره‌ای که «کافتارادزه» آمد و سپس مصالحه‌ای که بین «قوام» و «سادچیکف» انجام شد، نگرش یکجانبه و کاملاً نادرستی را مطرح می‌کرد. بله واقعیت این است که هر قدر هم خواسته باشیم تا آن راهپیمایی ۲۳ تیر و طرفداری از اعطای آن امتیاز به شوروی و حضور سربازان ارتش سرخ را در پشت سر تظاهرکنندگان توجیه کنیم، یک نقطه تاریکی در سیاست حزب بوده است. این هیچ گفت‌وگو ندارد. هر توده‌ای علاقه‌مند و صادق باید این انتقاد را بپذیرد که چنین خطایی و اشتباهی در سیاست حزب بوده است.

 

حزب در زمینه سیاستگذاری‌هایش در طول تاریخ خود اشتباهات متعددی داشته است و به هیچ‌وجه به نظر من، ضرورتی ندارد و معقول هم به نظر نمی‌رسد که به خاطر بیان علاقه‌مندی یا دفاع از حزب، انسان بخواهد خطایی را که حزب مرتکب شده است، توجیه کند. نه، اصلا هیچ جای گفت‌وگو نیست و من می‌توانم این را به جرات بگویم که نه تنها حزب توده ایران، بلکه کلیه احزابی که در جریان فعالیت‌های سیاسی هستند و مبارزه می‌کنند، در مقاطع تاریخی معینی قرار می‌گیرند که مرتکب اشتباهات بسیار زیادی می‌شوند. حتی برخی اشاراتی می‌کنند مبنی بر اینکه آیا وجود عناصر نفوذی در درون حزب موجب شکل‌گیری یک چنین سیاستگذاری‌هایی نبوده است؟ بدون تردید، در آغاز هر جریانی، احتمال رسوخ عواملی که با یک‌سری ماموریت‌های معینی فرستاده می‌شوند، هست، ما ابتدای شکل‌گیری حزب را شاهد هستیم که عناصری با مؤسسین حزب همکاری دارند که به هیچ‌وجه از لحاظ اندیشه و نه از لحاظ عملکرد، شایستگی چنین همکاری را ندارند. بعد‌ها این همکاری‌ها موجب یک‌سری اتهاماتی برای حزب شد.

 

 

مثلا توده نفتی‌ها...

 

بله مثلا «مصطفی فاتح» که ارتباطش با انگلیسی‌ها بر همگان عیان بود، در دوره‌ای که جبهه ضد فاشیسم تشکیل می‌شد، یعنی در واقع، در‌‌ همان زمانی که انگلستان، آمریکا و شوروی در یک جبهه مقابل فاشیسم می‌جنگند، در ایران هم نیروهایی که موضع ضد فاشیستی و ضد آلمان هیتلری دارند، یک نوع همکاری را آغاز می‌کنند. خب، «فاتح» اینجا با امکانات فراوانی که داشت و حزب که در آغاز کارش هیچ چیز نداشت، امتیاز روزنامه‌ای را برای «صفر نوعی» ترتیب داد. او هیچ وقت عضو حزب نبود، اما همین سابقه، امری شد تا برای اولین بار توسط دکتر بقایی و بعد هم توسط دیگران لفظ توده نفتی به کار برده شود. که صد البته چنین لفظی برای حزبی که آماج شدید‌ترین کینه‌توزی انگلستان و نیز آمریکا بوده است شایسته نیست. زمانی هم فرا رسید که نیروهای ملی و حزب در کشاکش یک مبارزه مشخص که جنبه‌های مختلف آن به تدریج روشن و روشن‌تر شد، مواضع خود را تعدیل کردند و به هم نزدیک شدند. مثلا پس از ۳۰ تیرماه ۱۳۳۱، حزب از دکتر مصدق کاملا حمایت کرده اگرچه در مطبوعاتش انتقادهایی وجود دارد و طبیعی هم بود که وجود داشته باشد. مثلا حزب پس از توطئه ۳۰ تیر و کنار رفتن قوام‌السلطنه و تجدید نخست‌وزیری دکتر مصدق، پیشنهادهای مکرری درباره تصفیه ارتش و اطرافیان مصدق ارائه می‌کرد، این در حالی بود که تجربه نشان داد سرلشکر افشارطوس رئیس شهربانی مصدق را بردند و کشتند، بعد هم چقدر با قاتلان او مماشات شد و چقدر در مطبوعات حزب تاکید شد تا در مقابل آنان قاطعیت نشان داده شود و با آنکه نقش مظفر بقایی و دیگران در آن جنایت آشکار بود، این‌قدر نسبت به آن‌ها مماشات شد که ۲۸ مرداد فرا رسید و کودتا، آنان را آزاد کرد.

 

موارد گوناگون از جمله ماجرای ۹ اسفند ماه وجود داشت. وقتی که بعد از ۳۱ تیر ۱۳۳۱ در مقابل توطئه‌هایی که علیه دکتر مصدق انجام می‌گرفت، از او دفاع کردیم، لاجرم انتقادهایی هم بود که انعکاس می‌یافته است. برخی تکیه می‌کنند که نخیر، این از سر صدق و صفا نبوده است، کمااینکه روزنامه «به سوی آینده» همچنان به مصدق ایراد می‌گیرد. اما، نه. حالا دیگر به عنوان عامل امپریالیسم ایراد گرفته نمی‌شود. حالا دیگر به عنوان یک فرد طرفدار آمریکا نامیده نمی‌شود. بلکه حالا دیگر، رهبری ملی که خواهان رادیکال‌تر عمل کردن او هستیم، نامیده می‌شود … اگر در مطبوعات حزب انتقادهایی می‌شود، ایرادهایی گرفته می‌شود، به خاطر آن است که خواهان این هستند که دکتر مصدق از این فرصت تاریخی که شرایط ۳۰ تیر برای او در جایگاه پیشوای جنبش و رئیس دولت به وجود آورده و حمایت مردمی از او در اوج است و قدرت و امکانات قانونی‌اش بسیار بالاست و دربار در ضعیف‌ترین موقعیت تاریخی قرار گرفته، استفاده کند و پایه‌های قدرت ملی را استحکام ببخشد. مثلا یکی از موارد بسیار مهم و قابل تامل، عدم تشکل نیروهای هوادار او بود. این هواداران بدون تشکل بودند، حتی اگر شما دعوتی برای تظاهرات، همان‌طور که امروزه انجام می‌شود، به عمل آورید چند صد هزار نفر که به خیابان‌ها بیایند، واقعا قدرتی هستند. اما وقتی که راهپیمایی تمام شد، تمام است. بقال می‌رود سر کارش، قصاب، دانشجو، کارمند هم همین‌طور. اما نیروهای توطئه‌گر، آگاه و هوشیار هستند و کارشان را می‌کنند و در تمام طول سال‌های ۳۱ و ۳۲ کار خود را کردند. در آن هنگام، هواداری برای دکتر مصدق در اوج بود، اما به علت اینکه از این هواداران بهره‌برداری صحیح نشد، نسبت به توطئه‌ها و عوامل توطئه‌گر آگاهی لازم نیافتند و در نهادهای مردمی متشکل نشدند. سهل است، که برعکس، از جانبی بقایی و از سوی دیگر، حضرات نیروی سوم خطر را نه از سوی درباریان و حامیان خارجی آن‌ها، که از سوی حزب گروه ایران می‌دانستند و به مصدق هشدار می‌دادند.

 

اینکه بخواهیم صرفا مردم را بر این مبنا که آقا خطری نیست، آرام کنیم این آرام کردن نیست، مسحور کردن است. با این ترتیب، خیال مردم راحت می‌شود که خطری نیست و حال آنکه هر شب که می‌گذرد، توطئه‌گران تجربه بیشتر از اوضاع می‌اندوزند، اتفاقا از لحاظ تاریخی، آن‌ها درس‌های تاریخی را بهتر فرا می‌گیرند تا نیروهای سالم و این خیلی آموزنده است. به گمان من، در تاریخ امروز خود ما، درس‌های آموزنده و عبرت‌آموز بسیار قابل توجهی وجود دارد که کسانی که عشقی به این مرز و بوم و دلی در گرو رهایی این مردم دارند، خیلی بیشتر از آن کسانی که مردم برایشان مطرح نیستند، باید درس و عبرت بگیرند و ما می‌بینیم این برنامه‌هایی که طی دو سال و اندی ریاست‌جمهوری آقای خاتمی اجرا شده و یا در اجرای برنامه‌هایش سنگ‌اندازی شده است و ناشی‌گری‌هایی که باید از آن‌ها درس گرفته شود، راستگرایان بیشتر درس گرفته‌اند. ببینید راست در اعمال سیاست‌هایش چقدر هوشیار‌تر و ظریف‌تر شده است. البته بگذریم از این خشونت‌های گاه‌به‌گاهی که عده‌ای افراد غیرمسئول می‌آیند و فلان کار را می‌کنند، اما آن جریان اصلی هدایتگر بسیار آگاهانه‌تر عمل می‌کند و این‌ها مسائلی هستند که واقعاً ایجاد نگرانی می‌کنند برای سرنوشت مردمی که دل در گرو انقلاب خود دارند.

 

به هر حال، آن ایام هم مسائل مقداری این‌چنین بود. نیروهای ملی ما از حمایت و هواداری انبوه مردم برخوردار بودند که البته باید اشاره کنم این مساله بیشتر در شهر‌ها به ویژه شهرهای بزرگ مطرح بود. اما در روستا‌ها، دهقانان همچنان اسیر خان‌ها، تحت تاثیر ارتجاع و اندیشه‌های متحجری که القاء می‌شد، قرار داشتند.

 

البته تا زمانی که آقای کاشانی با مصدق همراه بود، دکتر مصدق از این حمایت معنوی نیز برخوردار بود. اگرچه او خودش هم یک فرد مسلمان معتقد بود، اما بدون تردید، همراهی و همگامی آقای کاشانی با او کمک بسیار زیادی برای بسیج نیروهای مسلمان که غیرمتشکل هم بودند، می‌کرد. از ویژگی‌های این جریان‌ها، همین مساله است. من برخی اوقات به این نتیجه می‌رسم که این‌طور نیست که نیروهای ملی ما و هم اکنون نیز نیروهای ترقی‌خواه ملی ـ مذهبی این مساله را ندانند که تشکل و تحزب، چه قدرت عظیمی را به وجود می‌آورد. خیر، این‌طور نیست که ندانند، خوب می‌دانند که در این تشکل، یک آگاهی‌هایی کسب می‌شود که در عدم تشکل وجود ندارد، تجربیاتی کسب می‌شود که فقط در کار جمعی می‌تواند به وجود بیاید. انبوه مردم به صورت توده‌وار فقط در یک کار تهییجی ناگهانی به صورت نیرو بروز می‌کنند و بعد مثل کفی است که روی آب بالا می‌آید و بعد فرو می‌نشیند. از طرف دیگر، انتقادی که اینک ابراز می‌شود، دلالت بر عدم حسن نیت آقایان ندارد، بلکه صحبت بر سر این است که عده‌ای از نخبگان این جریان‌ها دور هم جمع می‌شوند و به عنوان مؤسسین یک حزب اعلام موجودیت می‌کنند اما از حزب به معنای واقعی کلمه خبری نیست. این نکته را من در مقاله‌ای که بر اساس نظرخواهی «ایران فردا» برای آن ماهنامه فرستاده‌ام، با تفصیل بیشتری شرح داده‌ام. این مقاله درباره مساله مشارکت و چگونگی تامین امر مشارکت مردمی بود و اکیدا روی مساله تشکل‌ها، امر تحزب، وجود نهادهای مردمی متعدد و منتفی نبودن این یا آن نهاد به علت وجود این یا آن تشکل اشاره کرده‌ام، مثلا وقتی که جمعیت زنان هست، می‌تواند سازمان جوانان هم باشد و مسائل خاص خود را داشته باشد، می‌تواند اتحادیه کارگری وجود داشته باشد که مسائل خودش را دارد و می‌تواند احزاب سراسری حضور داشته باشند که عام‌ترین مسائل جامعه را مطرح می‌کنند. می‌تواند جبهه‌ای باشد که دربرگیرنده همه نهاد‌ها باشد یا بسیاری از این نهادهایی که دارای وجوه مشترک برای پیشبرد هدف معینی هستند. اتفاقا امروز ایران نیاز مبرمی به یک چنین تشکل‌ها و جبهه‌هایی دارد. من عمیقا به این مساله اعتقاد دارم که جریانی که هم‌اکنون در انقلاب ما شکل گرفته و تحت عنوان کوشش برای ایجاد جامعه مدنی بیان می‌شود، در نبود نهادهای مردمی و کار نکردن روی امر تحزب و ایجاد نکردن پیش‌نیازهای شکل‌گیری احزاب که باید قوانینی باشد غیر از قوانینی که وجود دارد و با آن ترکیبی که برای مجوز صادر کردن هست، با مشکل مواجه خواهد شد. وجود حزب و نشر روزنامه که مجوز لازم ندارد. مردم هستند که خواست‌هایی دارند و بیانیه می‌دهند و فعالیت سیاسی می‌کنند. اگر کار خلاف کردند، مطابق قانون جلویشان گرفته شود. روزنامه خواست منتشر کند، اگر کار خلافی کرد، جلویش را بگیرند. اگر پیش‌نیازهایی، از این قبیل تامین نشود، جامعه مدنی جز بازی با الفاظ زیبا و رؤیای یک اتوپیا بیشتر نخواهد بود.

 

 

آقای عمویی! بحثی راجع به نیروهای تندرو مطرح شد که گذرا هم بود. فکر می‌کنم رسوخ عناصر نفوذی به حزب توده تنها محدود به سالیان نخست حیات آن نمی‌شد. بلکه مثلا سازمان جوانان تحت رهبری شرمینی اقداماتی را انجام داد که به سوءتفاهم بیشتر میان توده‌ای‌ها و ملیون در جریان نهضت ملی شدن صنعت نفت کمک کرد. فکر می‌کنم که رسوبات این قضیه حتی تا کودتای ۲۸ مرداد هم بود. این تندروی‌ها تاثیر خودش را در رابطۀ حزب توده با دولت و سایر احزاب نشان می‌داد. آیا فکر نمی‌کنید که برخی عناصر نفوذی در این ارتباط نقش داشتند؟ از طرف دیگر، در چند کتاب که مورخان آمریکایی نوشته‌اند، گفته شده است که جاسوسانی هم در درون حزب توده وجود داشته‌اند که اخبار دقیقی را از آن می‌داده‌اند. در عین حال، آیا احتمال تاثیرگذاری این جاسوسان در انفعال حزب توده در روز ۲۸ مرداد وجود داشته است یا خیر؟

 

خیر. واقعیت این است که در برخورد با مسائل روز، حزب یک مقدار هم از اختلافات درونی رنج می‌برد. باندی که شرمینی به وجود آورده بود و وجهه‌ای که در بین جوانان به لحاظ چپ‌روی حادی که می‌کرد به دست آورده بود موجب شده بود که تاثیر بسزایی روی داوری‌ها و قضاوت‌ها بگذارد. مثلا آن تظاهرات ۱۴ آذری که برگزار کرد و منجر به کشتار شد، اساسا یک خرابکاری بزرگی در قبال سیاست تعدیل شده حزب نسبت به جبهه ملی و دکتر مصدق بود. اما اینکه آیا واقعا این کار توسط شرمینی و باندش بر مبنای ارتباطات خارجی‌اش بوده است یا خیر، هرگز چنین چیزی مورد نظر قرار نگرفته است و سندی هم وجود ندارد. بگذریم از اینکه شرمینی از خانواده‌ای است که مهاجر از روسیه بوده است یعنی خانواده او به علت انقلاب اکتبر مهاجرت کرد. خب، این آمدن آیا به آن دلیل بوده است که با انقلابی‌های روس ارتباط داشتند و این مبنای ارتباطات دیگری برای آنان شد؟ این‌ها دیگر می‌تواند حدس‌های بدون سند و مدرک باشد.

 

با آنکه من شخصا با موضع شرمینی، با نظراتش، تندروی‌هایش و چپ‌روی‌هایش به شدت مخالفم، با این حال، به خودم اجازه نمی‌دهم که این را دلیلی بر نفوذی بودن او محسوب بکنم. من اعتقاد دارم که به رغم خطا‌ها و اشتباهات متعدد حزب توده ایران در جریان سیاست‌هایش به ویژه نسبت به نهضت ملی شدن صنعت نفت، شرکت در دولت قوام‌السلطنه یا در حوادث آذربایجان و کردستان، در هیچ یک از این موارد جای پایی از عامل نفوذی که بر روی این سیاست‌ها تاثیر بگذارد، وجود ندارد. اما می‌تواند در یک حزب توده‌ای، در سطح معینی، عوامل نفوذی وجود داشته باشند و در نتیجه، گزارش‌هایی را از حیات درونی حزب ارائه دهند. اما هیچ دلیلی در دست نیست که در رهبری حزب چنین کسانی وجود داشته باشند. البته پاره‌ای دستگاه‌های اطلاعاتی ادعا کرده‌اند در کمیته ایالتی تهران فردی نفوذی بوده است که این هم برای اولین بار عنوان شده است و تاکنون نه سند و نه نشانی از چنان عامل نفوذی ارائه نشده است.

 

 

چرا حزب توده با آنکه می‌دانست کودتایی علیه دولت دکتر مصدق در جریان است، به طور مستقل وارد عمل نشد؟ البته این درست است که کودتای ۲۵ مرداد را افشا کرد، اما چرا در سه روز بعد، برخوردی انفعالی نسبت به کودتا داشت؟

 

بحث آمادگی حزب برای مقابله با شرایط غیرعادی یک بحث جدا قابل توجهی است. بله، همان‌طور که اشاره کردید، توطئه‌هایی که علیه دولت دکتر مصدق به ویژه پس از ۳۰ تیر ۱۳۳۱ آغاز شد، کاملاً نشان می‌داد که دشمن از پا نخواهد نشست و اگر یکی از توطئه‌هایش خنثی شد، تدارک توطئه بعدی را می‌بیند. چه به صورت ترور و از بین بردن نزدیکان مصدق، تضعیف او در مجلس یا تظاهرات و چه به صورت کارهای گوناگونی که در این طرف و آن طرف، به زیان نهضت ملی انجام می‌گرفت.

 

حزب با توجه به امکاناتی که در سازمان نظامی داشت و شبکه گسترده‌اش در سراسر ایران اطلاعاتی را کسب می‌کرد و سعی داشت از آن‌ها به بهترین وجهی بهره‌برداری کند، مساله وقوف بر اقدامات کودتاگرانه دشمن توسط حزب یکی از نکات بسیار حساس است که غالباً حزب را در مقابل این سؤال قرار می‌دهد که اگر خنثی کردن این توطئه‌ها از طریق اطلاع دادن به دکتر مصدق انجام می‌گرفت، خود حزب چه آمادگی برای مقابله با آن‌ها داشت؟ واقعیت این است که حزب بدون اینکه دست به این کار‌ها بزند، حتی همین الان توسط بسیاری از جمله توسط دبیرکل نهضت آزادی ایران متهم می‌شود که می‌خواسته است قدرت را به دست آورد.

 

بدین صورت، حزب در زمان دولت مصدق هرگز مسلح نشد و در جهت فراهم کردن اسلحه و مهمات پیش نرفت، زیرا خیلی خطرناک بود و می‌توانست به مثابه تدارک کودتا ضد دولت مصدق تلقی شود. به‌خصوص از زمانی که حزب سیاست خود را نسبت به دکتر مصدق تعدیل کرده بود و از همه جا هشدار داده می‌شد که آلترناتیو دکتر مصدق، توده‌ای‌ها هستند و چنان این خطر را بزرگ می‌کردند که گویا همین حالاست که دکتر مصدق را کنار بزند و قدرت را به دست گیرد. به همین علت، مساله این نیست که حزب نشست و به خواب خوش فرو رفت تا کودتا انجام شود.

 

در این ارتباط باید بگویم، چه به لحاظ سوابقی که بین حزب و نهضت ملی وجود داشت، یعنی دورانی که تلقی حزب از نهضت ملی چه به لحاظ ترکیب نامتجانس اولیه‌اش و چه به علت خوش‌بینی نادرستش به آمریکا منفی بود و چه آن زمانی که موضع نهضت ملی رادیکال شد و تسلیم‌ناپذیری‌اش را در مقابل انگلستان و آمریکا نشان داد، سیاست حزب در جهت تلاش برای رفع سوءتفاهم و بی‌اعتمادی متقابل و حرکت به سوی ایجاد یک «جبهه واحد» ضد امپریالیستی بود. در چنان فضایی، حزب نمی‌توانست سیاستی جز کوشش برای جلب اعتماد و در عین حال آگاه کردن دولت از خطراتی که فرا راهش بود انجام دهد. هرگونه حرکت در جهت مسلح شدن می‌توانست دلیلی بر اثبات اتهاماتی شود که دارودسته بقایی علیه حزب عنوان می‌کردند.

 

اصولا نگرشی که نهضت ملی به چپ داشت، چه نسبت به اتحاد شوروی چه نسبت به حزب باید مورد توجه قرار گیرد. حتی یک قرارداد بازرگانی که زمان رزم‌آرا بین ایران و شوروی امضا شده بود، چقدر به برنج‌کاران کمک کرد، خب، همین دولت ملی به دلیل فشار آمریکایی‌ها با آن مخالفت کرد. آمریکایی‌ها تبلیغ می‌کردند که ایران دارد پشت پرده آهنین می‌رود. یعنی تبلیغات در قبال موضع حزب و خطری که از جانب حزب متوجه حکومت ایران می‌شود بود.

 

 

آقای عمویی! خود حزب توده در برخی موارد به تشنج اوضاع دامن می‌زد، مثلا ۲۵ تا ۲۸ مرداد، شعار جمهوری دموکراتیک مطرح شد …

 

من الان این مساله را به صحبت‌هایم اضافه خواهم کرد. دارم سابقه تاریخی مطلب را می‌گویم که چگونه این نیروهای ترقی‌خواه، به لحاظ این سابقه تاریخی، فاصله میانشان ایجاد شده بود. حتی موقعی که روابط نزدیک شده، این نگرانی و عدم اعتماد به‌خصوص از طرف ملیون نسبت به حزب حاکم هست.

 

از جانب دیگر، همان‌طور که در «دُرد زمانه» اشاره کردم، سیاستگذاری‌های حزب به‌خصوص در قبال توطئه‌ها علیه مصدق طوری بود که ضمن اینکه بیان واقع بود، طوری شعار مطرح می‌کرد که خیلی بزرگنمایی برای حزب می‌شد، حزب توان خود را به مراتب بیش از آنکه بود، واقعاً نشان داد. شعار «کودتا را با ضد کودتا خنثی می‌کنیم»، این نگرش را برای توده مردم و حتی هواداران مصدق به وجود آورده بود که اگر کودتا شود، حزب پاسخ آن را خواهد داد و آن را از بین خواهد برد. این یکی از خطا‌ها و اشتباهات در سیاست‌گذاری‌های حزب بود. همین مساله است که حزب خود و توانش را خیلی فرا‌تر از آنکه بود، نشان داد و در نتیجه، انتظاراتی به وجود آمد؛ انتظاراتی که کسانی که در حکومت بودند، کاری نکردند، ولی توقع داشتند که یک حزب غیرعلنی این وظیفه را برعهده بگیرد و انجام دهد.

 

بله، واقعیت این است که حزب نگران این امر بود که تبلیغاتی که علیه حزب می‌شود، مبنی بر اینکه در جهت کسب قدرت تلاش می‌کند و در نظر دارد مصدق را کنار بگذارد [جدی گرفته شود] و مانع از این می‌شد که هیچ تدارک و آمادگی مسلحانه برای مقابله با هر توطئه‌ای ببیند، به‌ویژه آنکه فکر می‌کرد که به هر حال، مصدق سر کار هست و بایستی کنترل ارتش را در دست داشته باشد. در ضمن حزب متوجه بود که از این اختیارات درست استفاده نمی‌شود.

 

یک تعداد افسران ملی بودند که گروه کوچکی را نیز به‌ وجود آوردند. البته آقای «مصور رحمانی» خیلی با ابهت درباره این سازمان افسران ملی سخن گفته است، اما شما آن وقت ببینید که سرهنگ نجاتی چقدر دقیق می‌گوید که صبح ۲۸ مرداد، سرهنگ طاهر قنبر می‌آید، نجاتی و دو نفر دیگر را برمی‌دارد و دم در خانه مصدق می‌روند آن هم با یک کلت که در نتیجه گریان بازمی‌گردند. این‌‌ همان سازمانی بود که تشکیل شده بود و در کتاب «کهنه سرباز» از آن به تفصیل یاد شده بود.

 

خب، وقتی که آن‌ها آن‌طور تشکل ایجاد نکردند، حزب هم مشکل دارد، سازمان نظامی دارد و می‌تواند کارهایی بکند، اما از ترس اینکه متهم به انجام کودتا علیه مصدق شود، دست از پا خطا نمی‌کند، حزب فقط سعی می‌کند و از مصدق می‌خواهد که یک پیام برای مردم بدهد، چرا که اگر ما هر حرکتی بکنیم، گفته می‌شود که بفرما! حزب توده برای اینکه قدرت را در دست بگیرد، علیه مصدق اقدام می‌کند، این بهترین ابزار برای تبلیغ علیه حزب بود.

 

شما ببینید! یک عده را به عنوان توده‌ای‌های بدلی راه انداختند، شعارهای تند سر دادند و حتی پاره‌ای از اعضای حزب هم واقعا فریبشان را خوردند و به میادین رفتند تا مجسمه‌ها را پایین بکشند. درست است که حزب شعار جمهوری را سر داد، اما دکتر فاطمی هم این شعار را مطرح کرد، اما بزرگ کردنش عمدتاً توسط همان‌هایی بود که توسط اینتلیجنت سرویس راه انداخته شده‌اند. این هرج و مرج‌ها و تشنج‌ها برای این راه افتاد که همه را از آینده نگران کنند. این گروه، حتی یک مسجد را آتش زدند و نگرانی در میان مراجع به وجود آوردند. تدارکی که این‌ها دیدند، مساله یک شاهی صنار نبود. حزب باید کاملا دست به عصا حرکت می‌کرد، آن هم در جامعه‌ای که مذهبی بود. بنابراین، حزب دچار توهم نشد که قدرتش چقدر است. اما با کمال تأسف، نوع تبلیغاتی که کرده بود، انتظارات خلافی را به وجود آورده بود. اما خود حزب می‌دانست که توانش چقدر است.

 

حال، لازم است که درباره سازمان نظامی صحبت کنم. آقای کیانوری یک فهرستی را در کتاب خاطراتش تنظیم کرده بود و رسته‌های این افسران را در آنجا طبقه‌بندی کرده و نشان داده بود که چقدر از آن‌ها واقعاً افسر رزمی بودند. من نمی‌آیم آن جور که ایشان نتیجه‌گیری کرد، نتیجه‌گیری بکنم. من معتقدم که سازمان نظامی خیلی بیش از آن حد آماری‌اش توان کار کردن داشت، آن هم به لحاظ موقعیت‌های استثنایی که داشت. افراد سازمان نظامی در پست‌هایی بودند که توان آن را داشتند که هر یک فرد آن‌ها به اندازه یک گروهان کار بکند. مثلاً ما توان این را داشتیم که سر کودتا را از بین ببریم. آقای ستوان عبدالله مهاجری محافظ زاهدی بود که همیشه در پشت سرش حاضر بود و می‌توانست او را از بین ببرد. بسیاری از این فرماندهان موقعیت آن را داشتند که در روزهای ۲۹ و ۳۰ مرداد اقداماتی را انجام دهند. در عین حال، آن تانک‌هایی را که مورد اشاره قرار گرفته است، وقتی که میراشرافی به رادیو می‌رود تا عزل مصدق و نخست‌وزیری زاهدی را اعلام کند، یکی از همکاران ما می‌توانست با تانک خود اصلاً همه آن‌ها را از بین ببرد.

 

 

خود این مساله نوعی وحشت را در میان کودتاچیان به وجود می‌آورد...

 

بله. من تحلیلم را به این نقطه هدایت می‌کنم که فقط و فقط در چارچوب حمایت هواداران مصدق، چنین اقدام نظامی می‌توانست به نتیجه برسد. چون در غیر این صورت، خود مصدقی‌ها علیه ما بلند می‌شدند که آهای، توده‌ای‌ها می‌خواهند قدرت را تصاحب کنند، تبلیغات بقایی، مکی، ملکی و سایر این‌ها که کودتا را ترفندی مطرح شده از سوی توده‌ای‌ها می‌دانستند، بهترین گزک می‌شد تا علیه توده‌ای‌ها اقدام شود و ما هم به تنهایی قادر به انجام حرکت انفرادی نبودیم. بله، ما در یک نقطه می‌توانستیم ضربه‌ای را وارد کنیم اما بعد از آن، ارتش بود و برنامه‌های بعدی. عده‌ای می‌گویند آقا کودتا با یک تعداد اوباش و تعداد قلیلی از نیروهای نظامی به پیروزی رسید. این سطح قضیه است. به نظر من، امروز دیگر خودفریبی است اگر کسی همچنان روی این اصل تکیه کند. بسیاری از طرح‌هایی که برای مرحله دوم و مرحله سوم کودتا آماده شده بودند، خیلی مشخص بودند. لشکرهایی که از کرمانشاه و اصفهان و … باید می‌آمدند، دولت خاصی که باید در خوزستان با حمایت واحدهای دریایی انگلستان تشکیل می‌شد، برنامه‌هایی بودند که در مراحل بعدی کودتا اجرا می‌شدند. اینکه صرفا به علت احساسات ضد توده‌ای، گرفتار این خوش‌بینی شویم که چرا حزب توده این کار را نکرده، [درست نیست.] خب، فرض می‌کنیم که می‌کرد و بقیه اعضای حزب هم به‌رغم ضرباتی که در دو روز قبل از کودتا به شبکه حزبی وارد آمده بود، به میدان می‌آمدند، کشتار عظیمی هم به راه می‌افتاد. بدون آنکه از جانب رهبران جبهه ملی نظر یا عملی دیده شود.

 

ما (سازمان نظامی) آن موقع اعتقاد داشتیم که برای حیثیت حزب و آینده جنبش این بسیار کارساز بود. تلفاتی که آنجا داده می‌شد، اگر همان‌طور که اتفاق می‌افتاد، وارد عمل نمی‌شد، یک سرخوردگی‌ها و یأس‌ها و نومیدی‌هایی را سبب می‌شد و همه این نیرو‌ها هدر می‌رفتند کمااینکه عملا هم همین‌طور شد. اما از لحاظ سرنوشت نهضت، به گمان من، شاید اگر مصدق پیامی می‌داد شاید هواداران وی به میدان می‌آمدند و بستر مناسبی برای عملکرد حزب و سازمان نظامی فراهم می‌شد و حماسه جدیدی به وجود می‌آمد. اینکه بعد از آن چه رخ می‌داد، اینکه آیا آن مراحل بعدی که در طرح کودتاچیان بود، چگونه به ثمر می‌رسید، این دیگر مسأله حدس و احتمال و درگیری‌هایی است که بعد از آن باید رخ می‌داد. اما من اعتقاد دارم که اگر مصدق پیامی را برای درخواست از مردم جهت دفاع از دولت می‌فرستاد، عده زیادی به میدان می‌آمدند و‌‌ همان حوادث ۳۰ تیرماه ۱۳۳۱، با یک کیفیت بسیار عالی‌تر می‌توانست بستر مناسب را برای مقابله با کودتاچیان فراهم کند، چون در‌‌ همان روزهای اولیه، کودتا هنوز خیلی ریشه‌دار نشده بود. به همین علت نیز حزب یک‌سری برنامه‌هایی را پس از ۲۸ مرداد تنظیم کرد، چه در زمینه تدارک تسلیحاتی و تعلیمات نظامی‌اش و چه در جهت تماس با دکتر مصدق. فرستادن پیام برای وی و فراهم کردن زمینه جهت فراری دادن او از سلطنت‌آباد و سرانجام تدارک یک فرستنده سیار که مقدمات فنی‌اش کاملا فراهم شد و این امید می‌رفت که در ‌‌نهایت امر، پس از خارج کردن مصدق از سلطنت‌آباد و پخش پیام او از فرستنده با کودتا به مقابله برخاست. در همین حال، کوشش‌هایی برای تماس با ایل قشقایی انجام گرفت و حتی یک‌سری خرابکاری در هواپیماهایی صورت گرفت که برای عملیات آماده می‌شدند. به هر حال، همه این‌ها، اندیشه‌هایی بودند که در این راستا پیش می‌رفت که کودتا هنوز ریشه‌دار نشده بود. لذا چنین تصور می‌شد که با کمک نیروهای هوادار مصدق شاید بتوان کاری کرد.

 

 

چرا با اینکه فاطمی به حزب توده پناه آورد، از او در این جهت کمک گرفته نشد؟ یا چرا از او استفاده نشد تا دکتر مصدق نظرش را عوض کند و از سلطنت‌آباد خارج شود؟ به هر حال، او در جبهه ملی ایران و هواداران مصدق که محبوبیت داشت …

 

او در سایه مصدق بود، مصدق در اتخاذ تصمیمات مهم تنها به نظرات خود متکی بود.

 

 

خب، حداقل می‌شد از فاطمی برای اقناع مصدق کمک گرفت. اما حزب توده به تولید نارنجک و آموزش جنگ پارتیزانی پرداخت.

 

این تحرکات حزب را من ناشی از فشارهای درونی حزب و نیز سازمان نظامی می‌دانم. به‌خصوص حزب از ناحیه سازمان نظامی خیلی تحت فشار بود و به هیچ‌وجه تحلیل‌های نخست حزب که سیاست آن را در جریان کودتا توجیه می‌کرد ما را قانع نکرده بود. این انتقاد‌ها و فشار‌ها و به هر حال، نگرش پاره‌ای از اعضای رهبری، آن را به اتخاذ یک‌سری تصمیمات واداشت که سرانجام مشخص شد که ماجراجویانه بودند و بیشتر برای آن انجام گرفتند که آبی بر روی آتش عدم رضایت توده‌های حزبی ریخته شود. البته اگر شانسی وجود داشت که رهبران جبهه ملی موافقت می‌کردند، چه بسا کارهایی را می‌شد انجام داد، اما صریحاً آقای دکتر معظمی و سایرین پیشنهادهای ما را برای مقابله مشترک رد کردند و قشقایی‌ها را نیز بر حذر داشتند.

 

در پایان می‌خواهم یک نکته را یادآوری کنم و آن اینکه به‌جاست بیش و پیش از کنکاش دربارۀ نقش نیروهای ملی و دیگر نیروهای ترقی‌خواه در شکست جنبش، تأکید ویژه‌ای در زمینه مجموعه نیروهای جهنمی مخالف، اعم از عوامل خارجی و داخلی، داشته باشیم. در عرصه خارجی قدرت‌های بزرگ جهان سرمایه‌داری با هدف غارت منابع ارزشمند ایران تمامی توان خود را برای به زانو درآوردن دولت ملی مصدق به‌ کار گرفته بودند و از هیچ توطئه و خرابکاری فروگذار نکردند.

 

در عرصه داخلی نیز افزون بر نیروهای سیاه دربار و عوامل سرسپرده‌اش در ارتش، شهربانی و ژاندارمری و خان‌ها و زمین‌داران بزرگ، همکاران دروغین سابق جبهه ملی نقش به‌ویژه منفی گسترده‌ای در ایجاد شکاف در بین انبوه مردمی که در آغاز جنبش به حرکت درآمده بودند، ایفا کردند.

 

 

آقای عمویی از وقتی که برای مصاحبه اختصاص دادید، متشکرم.

کلید واژه ها: عمویی مصدق کودتای 28 مرداد


نظر شما :