بر سر مزار شهدای ۱۶ آذر؛ سه سنگ گور نو

۱۷ آذر ۱۳۹۵ | ۰۱:۰۴ کد : ۵۶۶۲ دیگر رسانه‌ها
فرزانه ابراهیم‌زاده: ری باستانی، حالا جزئی از تهران شده است؛ جزئی از کلانشهر بزرگی که در زمان‌های دور، قریه‌ای بود در کنار ابرشهر ری. ری، تاریخ پرفرازونشیبی دارد و دوره‌های اوج و سقوط بسیاری به خود دیده، اما آنچه مغولان بر سرش آوردند، آن‌قدر مهیب بود که دیگر نتوانست از جا بلند شود؛ پس فرصتی به تهران داد تا ببالد و بتواند او را هم با خود بلند کند. ری، پر از یادگارهای قدیمی است؛ از چشمه‌علی و برج طغرل گرفته تا حرم حضرت عبدالعظیم(ع)، اما یادگاری مهم دیگری هم دارد که برای مورخان بسیار باارزش بوده است و برای شیعیان پربرکت؛ بقعه‌ امام‌زاده عبدالله(ع) که یادگاری‌هایی از صفویه بر خود دارد و گورستانی تاریخی در کنارش قرار گرفته که مأمن ابدی آدم‌های مشهوری است.

 

 

شهر خاموش

 

«... دانشجویان به مرور سوار اتوبوس شده، عازم امام‌زاده عبدالله(ع) شدند. اولین دسته با چند اتوبوس حرکت کردند ولی بالای پل سیمان ژاندارم‌ها و سربازها راه را سد کرده، به داخل اتوبوس‌ها حمله بردند و هر دانشجو یا هر مرد جوانی را که همانند دانشجو بود، با قنداق تفنگ به شدت مجروح کرده، پایین می‌کشیدند...» در میانه‌ خواندن گزارش هشتمین سال بعد از ۱۶ آذر ۱۳۳۲، با صدای مرد راننده به آذرماه ۱۳۹۵ برمی‌گردم؛ «از همین جا باید بروید امام‌زاده عبدالله(ع). سمت چپ ۱۰۰ متر جلوتر اولین کوچه...» روی زمین ری قدیم می‌ایستم و به دو خیابانی که از سمت ایستگاه مترو به سمت میدان اصلی می‌آید، نگاه می‌کنم. سمت راست به طرف مسجد فیروزآبادی و میدان شهرری و البته حرم حضرت عبدالعظیم(ع) می‌رود و به سمت شمال همان‌طور که راننده گفت باید امام‌زاده عبدالله(ع) باشد. پل سیمان که ژاندارم‌ها و سربازها جلوی حرکت دانشجویان را گرفته بودند، کمی بالاتر از خیابان در حاشیه‌ خیابان فداییان اسلام است. حالا از آن روزهای خاص، ۶۳ سال گذشته و بسیاری از آن جوانان دانشجو که همین‌جا کتک خوردند، کسانی چون «مصطفی چمران» که خاطره‌اش از آن روزها را در آذرماه ۱۳۴۱ منتشر کرد. ۶۳ سال از تاریخی که گورستان دویست و چند ساله‌ امام‌زاده عبدالله(ع) را به اعتبار نام آن سه جوان بیست‌ودو ساله یاد می‌کنند.

 

 

ری برین بهرام چوبین

 

همین‌طور که از حاشیه‌ خیابان فداییان اسلام به سمت امام‌زاده عبدالله‌(ع) قدم می‌زنم و به صدای پرنده‌های مغازه‌های پرنده‌فروشی حاشیه‌ خیابان گوش می‌دهم، به زمین زیر پایم می‌اندیشم؛ زمینی که بیش از هزاران سال است محل رفت‌وآمد آدم‌های زیادی بوده است. اینجا ری و به روایتی «ری برین» است. بر اساس منابع تاریخی ری یا «راگا» که یکی از شهرهای مهم ایران در دوره‌های مختلف بوده، دارای دو بخش مهم ری بالادست یا «ری برین» و ری پایین‌دست و «ری زیرین» بوده است. ری در زمانی که با عنوان ابرشهر، یکی از مهم‌ترین شهرهای ایران بود، چندین دروازه داشت، اما یکی از مهم‌ترین دروازه‌های این شهر آن‌طور که دکتر «حسین کریمان» در کتاب «ری باستان» می‌گوید، به عنوان «دروازه مهران» یا «زاد مهران» مشهور بوده است. اگر به نقشه‌ «کرپرتر» سیاح مشهور استناد کنیم، کمی بالاتر از امام‌زاده عبدالله(ع)، درست در جایی که حالا به پل سیمان مشهور است، قرار داشته. تقارن عجیبی است، اما شاید عجیب‌تر از این تقارن، اطلاق این منطقه به عنوان زاد مهران است که ریشه در قدمت و گذشته‌ دور و دیر همین جایی دارد که به سمت امام‌زاده عبدالله(ع) منتهی می‌شود.

 

در منابع تاریخی، این منطقه تا پیش از ورود اسلام متعلق به یکی از مهمترین خانواده‌های ایرانی یعنی خاندان مهران بوده است؛ خانواده‌ای که تا پیش از آنکه «بهرام چوبین» یکی از مشهورترین اعضای آن به دستور شاهان ساسانی کشته شود، مهمترین خانواده از هفت خاندان حکومتگر ایرانی بوده است. بهرام که درست در همین‌جا به دنیا آمد، تنها شخص معروف این خاندان نبود؛ خاندان مهران در دوران قدیمی‌تر یعنی دوران هخامنشی و اشکانی به نام دیگری معروف بوده که در کتاب‌های تاریخی از آن‌ها به عنوان خاندان «قارن» یا «کارن» نام برده‌اند. این خاندان در دوران اسلام نیز بار دیگر نام قارن را به خود گرفتند. خاندان کارن در دوران ملوک‌الطوایفی اشکانی، ری را تبدیل به یکی از مهمترین ایالت‌های ایران کردند. بخشی از این اعتبار هم به خاطر یکی از اعضای این خاندان بود که نامش را به مهم‌ترین رود این منطقه داد؛ رودی که حالا ما به عنوان «چشمه‌علی»‌ می‌شناسیم اما در روزگاران قدیم به «سورین‌رود» مشهور بوده که می‌گویند نامش را از «سورنا» سردار مشهور سپاه اشکانی و فاتح جنگ با رومی‌ها گرفته بود. احتمال زیاد، سورنا و بهرام چوبین، دو سردار بزرگ ساسانی روی همین زمینی که حالا ما را به سمت امام‌زاده عبدالله(ع) می‌رساند، قد کشیدند و مهمترین سرداران ایرانی شدند، اما این تنها بخش جالب این زمین نیست که به اعتبار نواده‌‌ امام زین‌العابدین(ع) شناخته می‌شود.

 

 

آخرین سنگ‌تراش

 

هنوز لابه‌لای قصه بهرام چوبین و سورنا می‌چرخم که به کوچه‌ای که راننده پیش‌تر گفته بود، می‌رسم؛ کوچه‌ای که به اسم امام‌زاده عبدالله(ع) شناخته می‌شود. گورستانی که از نیمه‌ دوم سلطنت قاجاریه به عنوان یکی از اصلی‌ترین گورستان‌های تهران، خانه‌ آخر خانواده‌های سرشناس آن روزگار بود. کوچه‌ منتهی به امام‌زاده و گورستان، نسبتا کم‌عرض است. تا چند سال پیش در ابتدای کوچه چندین مغازه‌ پرنده‌فروشی قرار داشت؛ پرنده‌فروشی‌هایی نه شبیه مغازه‌هایی که پرنده‌های تزئینی می‌فروشند؛ بیشتر مرغ‌فروشی‌هایی که مرغ و خروس‌های جوان را سر می‌بریدند و به مشتری‌ها می‌دادند، اما حالا به جای آن مغازه‌ها تنها یک پرنده‌فروشی وجود دارد و بعد از آن تا دروازه‌‌ ورودی امام‌زاده، در دو طرف آرامگاه‌های خانوادگی آغاز می‌شود. آرامگا‌ه‌هایی که درهای بسته و خاک‌گرفته‌شان تنها یک معنی دارد؛ سال‌هاست کسی به یاد آن‌ها نبوده است. در نیمه‌ کوچه، سنگ‌های گرانیت و مرمر، یکدست در حاشیه قرار گرفته است. روی بعضی از آن‌ها نام عزیزی با ترکیب کلمات مادر عزیزم، پدر مهربانم، فرزند ناکام و... این مغازه‌ سنگ‌تراشی هم از آخرین بازماندگان سنگ‌تراشان این منطقه است. دلیل ساده‌ای هم دارد؛ هرچند صاحب مغازه که سرش روی تراش دادن نامی روی گرانیت زغال‌سنگی گرم است، علاقه‌ای ندارد درباره‌اش صحبت کند، اما می‌شود فهمید آنچه رونق سنگ‌تراشی را در اینجا انداخته، نداشتن مجوز دفن افراد در امام‌زاده عبدالله(ع) و قرار گرفتن آن در زمره‌ گورستان‌های تاریخی است. بر اساس قانونی که چند سال پیش تنظیم شد، گورستان‌هایی چون امام‌زاده عبدالله(ع) و ابن‌بابویه و ظهیرالدوله، نباید مجوز دفن صادر کنند. این تصمیم هم به خاطر قرار داشتن این گورستان‌ها در مناطق مسکونی و نداشتن ظرفیت مناسب و البته قدیمی‌ بودن گورستان است. البته این قانون درباره‌ تنها گورستانی که رعایت شده، ظهیرالدوله بوده است. با این‌ همه، اینکه سالی یک نفر را در امام‌زاده عبدالله(ع) دفن کنند، رقمی نیست که بشود به آن استناد کرد.

 

 

امام‌زاده سفیدروی

 

از همان‌جایی که سنگ‌تراشی قرار دارد، به‌ جز دروازه‌،‌ تنها چیزی که از امام‌زاده عبدالله(ع) به چشم می‌خورد، گنبد فیروزه‌ای بقعه‌ امام‌زاده عبدالله(ع) است که درست در مرکز این گورستان به عنوان مهمترین بخش آن قرار گرفته است. اطلاعات زیادی درباره‌ این امام‌زاده در اطراف محوطه وجود ندارد، تنها همین‌قدر که امام‌زاده عبدالله(ع) از نسل امام علی‌‌بن‌الحسین (ع) حضرت زین‌العابدین(ع) است. حسین کریمان در ری باستان، با نقل‌قول از کتاب «النقض» نوشته‌ «عبدالجلیل قزوینی رازی» که از واعظان و عالمان دوازده‌ امامی بود، می‌نویسد: «السید ابوعبدالله الزاهد الحسین که در جنب سید عبدالعظیم مدفون است...» دکتر «محدث» در ذیل ابوعبدالله به نقل از نسخه‌ «میرزا محمدخان قزوینی» نوشته؛ «این امام‌زاده به یقین همین امام‌زاده عبداللهی است که در ری مدفون شده است.»

 

به نوشته‌ قزوینی، افرادی که به زیارت حضرت عبدالعظیم(ع) می‌‌آمدند، به زیارت «سید ابوعبدالله الابیض» هم می‌آمدند. او به نقل از یکی از مقاتل از شاعری با عنوان ابوعبدالله یاد می‌کند که فرزند عبدالله ابیض بوده که از نوادگان امام حسین(ع) است. نویسنده‌ «صحیح بخاری» هم با تایید شاعر بودن این امام‌زاده و فرزندانش، لقب آن را ابیض می‌نویسد. این لقب به نظر می‌رسد به خاطر سفیدرویی این امام‌زاده بوده است. بر اساس نوشته‌ همین منابع، این امام‌زاده در سال ۳۱۹ هجری در ری فوت کرده است و پیکرش در این منطقه دفن می‌شود. این منطقه از زمان فوت این امام‌زاده، یکی از بناهای مهم ری بر اساس منابع است و افرادی چون «اصطخری» در «مسالک و ممالک» از آن نام برده‌اند. قزوینی هم در النقض، با آنکه اشاره‌ مستقیمی نمی‌کند که این ابوعبدالله سفیدروی در کجا دفن است، اما از منطقه مهمی نام می‌برد که به «قبه» معروف است. یکی از دفعاتی که از قبه نام می‌برد، زمانی است که درباره‌ خانه‌ یکی از مشهورترین متولدین ری برین می‌نویسد و این شخص کسی نیست جز «حسن صباح» رهبر اسماعیلیان نزاری که در تاریخ به عنوان فداییان اسماعیلیه بنای ترورهای گسترده را در ایران قرن پنجم گذاشتند. قزوینی در کتاب النقض می‌نویسد: «حسن صباح در شهرری خانه‌ای داشت بدر مصلحگاه بکوی جنوبی دیرینه قبه بدر زاد مهران...» دکتر کریمان در ری باستان هم نتیجه می‌‌گیرد که؛ «این نقطه به ‌تفصیلی که در بیان مصلحگاه و زاد مهران گفته شده، در محل تلاقی این دو منطقه قرار دارد و همان جایی است که گورستان امام‌زاده عبدالله(ع) قرار دارد. دلیل محکم این نظریه هم اشاره به قبه است که بقعه امام‌زاده عبدالله(ع) است.»

 

 

از حکیم‌ الهی تا شمس ادبا

 

وارد ایوان کاشی‌کاری صحن امام‌زاده می‌شوم. شاید اینجا، همان منطقه‌ای باشد که بعد از دوره‌ حضور آل‌بویه شیعه، مهم‌ترین محل زندگی شیعیان دوازده‌امامی بوده است. احتمالا این اعتبار را از وجود امام‌زاده زید(ع) گرفته باشد. همین که حسن صباح در دوران جوانی، یعنی زمانی که هنوز شیعه‌ امامی بوده، در این منطقه زندگی می‌کرده، می‌تواند دلیل خوبی بر آن باشد.

 

یکی از بناهایی که پیش‌تر در این منطقه قرار داشته، بنای مدرسه‌ «قطب‌الدین راوندی» صاحب کتاب «راحه‌الصدور» است که در شمال‌ غربی امام‌زاده عبدالله(ع) قرار داشته است. شاید به همین دلیل هم دری که به سمت شمال گورستان باز می‌شود به نام قطب راوندی نامگذاری شده است. حرم امام‌زاده عبدالله(ع) خیلی بزرگ نیست اما با آنکه معماری خاصی ندارد، می‌شود نتیجه گرفت که اسکلت اصلی بنا باید در دوران صفویه ساخته شده باشد. مرحوم «تقی مصطفوی» هم در مقاله‌ای درباره‌ این آرامگاه نوشته: «بنای قدیمی امام‌زاده عبدالله(ع) به دوره‌ صفوی بازمی‌گردد. رواق بزرگی در مشرق حرم داشته است. در از رواق و در دیگری از حرم هر دو به سمت جنوب جاده ری به قزوین باز می‌شده است.» آثار این جاده بر اساس پژوهش مصطفوی، خط سیر گودال‌ مانندی است از کوچه‌ امام‌زاده عبدالله(ع) به داخل محوطه می‌رسد و از کناره‌ جنوبی بنای بقعه رو به شمال ‌غربی امتداد دارد.

 

با وجود صفویه بودن معماری اصلی حرم امام‌زاده، تزئینات آن مربوط به دوره‌ قاجار است. زمانی که تهران به ‌عنوان پایتخت شروع به گسترش کرد، بناهای اطراف او به ‌خصوص بناهای مذهبی ری مورد توجه قرار گرفت. امام‌زاده عبدالله(ع) یکی از همین بناهایی بود که به خاطر نزدیکی‌اش با حرم حضرت عبدالعظیم(ع) مورد توجه قرار گرفت. یکی از کسانی که برای بازسازی بقعه و آبادانی این حرم تلاش‌های زیادی کرده، «میرزا محمدجعفر لواسانی» معروف به «حکیم‌ الهی» از مجتهدان برجسته‌ تهران در دوران فتحعلی‌شاه و محمدشاه بود و ساکن عودلاجان. او پس از آشنایی با «میرزا ابوالقاسم‌خان» قائم‌مقام دوم او را به دربار نزدیک کرد. در اواخر سلطنت فتحعلی‌شاه، شاهزاده «علی ‌میرزا» معروف به «ظل‌السلطان» که در آن زمان حاکم تهران بود، دستور داد تا بقعه‌ امام‌زاده عبدالله(ع) را بازسازی کنند. ظل‌السلطان، میرزا جعفر را به عنوان تولیت این امام‌زاده انتخاب کرد و میرزا جعفر هم با وسواس دقیق، بر بازسازی و آبادانی اطراف امام‌زاده عبدالله(ع) تلاش کرد و در آن درختکاری و سبزی‌کاری کرد. او بعد از کشته شدن قائم‌مقام از این کار کناره گرفت، در زمان ناصرالدین‌ شاه به ری بازگشت و استشهادی برای مالکیت خود بر قنات این منطقه پر کرد. این سند، با امضای علما و چهره‌های شناخته‌شده، در امام‌زاده عبدالله(ع) قرار دارد. در همین زمان است که «میرزا کاظم‌‌خان نظام‌الملک» بانی عمارت نظامیه‌ بهارستان و فرزند «میرزا آقاخان نوری» ایوان شرقی و رواق فعلی را به جای رواق قدیم ساخت. مدخل اصلی بقعه رو به مشرق و گنبدی بر فراز آن و ایوانی در جانب شمال حرم ساخته شده است. کاشی‌کارهای ایوان و حرم و نقاشی‌های دیواری و آینه‌کاری‌های حرم، با وجود گذشت سال‌های طولانی هنوز دیدنی است. در کتیبه‌ خشتی بالای بقعه، کنار پلاک ثبت امام‌زاده و گورستان در فهرست آثار تاریخی، لابه‌لای شعرهایی در مدح بانی بازسازی امام‌زاده، تاریخ ۱۲۷۴ قمری (۱۲۷۴ خورشیدی) به چشم می‌خورد. چند سال بعد از این تاریخ است که ناصرالدین‌ شاه بعد از فوت «حکیم‌ الهی»، «میرزا سید محمد» معروف به «ادیب لاریجانی» را که جوانی بیست‌وسه ساله بود، به تولیت آستانه‌ امام‌زاده عبدالله(ع) منصوب کرد. میرزا محمد فرزند «سید رضی» عالم ربانی و مدرس مشهور بود. او که از شاگردان میرزا محمدجعفر بود، در محضر «مشتاق‌ علی‌شاه» و «میرزا ابوالحسن جلوه» از عالمان بزرگ زمانه‌ خود درس آموخت و در ۱۲۹۱ از ناصرالدین‌ شاه لقب «شمس‌الادبا» را گرفت و به عنوان تولیت امام‌زاده عبدالله(ع) به ری آمد. از همین دوره هم هست که امام‌زاده عبدالله(ع) کم‌کم تبدیل به گورستان خانواده‌های بزرگ می‌شود. آرامگاه‌های خانوادگی که در اضلاع مختلف این گورستان قرار دارد با نام خاندان‌ها این نکته را تایید می‌کند. آرامگاه‌هایی که مانند بیشتر سنگ‌ قبرهایی که از حاشیه‌شان می‌گذرم، وضعیت مناسبی ندارند.

 

 

سنگ‌هایی در سکوت

 

همین‌طور که به سمت بخش شمال غربی آرامگاه که گور سه دانشجوی دانشکده‌ فنی شهیدشده در ۱۶ آذرماه ۱۳۳۲ قرار گرفته، قدم می‌زنم، تلاش می‌کنم از لابه‌لای سنگ‌هایی بگذرم که در اثر مرور زمان مخدوش شده‌اند. از نشانه‌های محوی که روی برخی از سنگ‌ها هست و معلوم است از دوران قاجار باقی مانده، می‌شود فهمید که روزگاری چقدر زیبا بوده‌اند. نداشتن تابلو یا نقشه‌ آرامگاه، یکی دیگر از مشکلات امام‌زاده عبدالله(ع) است. وضعیت آرامگاه‌های خانوادگی هم خیلی مناسب نیست. داخل برخی تخریب شده و شیشه‌هایش شکسته است. با آنکه چند سال پیش شهرداری با همراهی اوقاف، طرحی برای ساماندهی گورستان‌های تاریخی اجرا کردند، اما انگار این طرح به امام‌زاده عبدالله(ع) نرسیده است.

 

می‌دانم چهره‌های شناخته‌شده‌ای در این آرامگاه هستند، از «نظام‌السلطنه مافی» گرفته تا خاندان «پورمفخم» و «پورممتاز» یا همان «حاجی واشنگتن» مشهور که نخستین سفیر ایران در ینگه دنیا بود تا «علی دشتی» و «عباس مهرپویا». «حسن وحیدی دستگردی» شاعر و «مهدی برکشلی» پژوهشگر موسیقی ایران و «عمادالکتاب قزوینی» نیز از ساکنان دیگر این دیار خاموش هستند. یکی از مهمترین چهره‌هایی که در این خانه آخرت مسکن گزیده‌اند، یکی «عبدالحسین‌خان تیمورتاش» است و دیگری «شیخ خزعل» که هر دو به دستور رضاخان سربه‌نیست شدند. در همسایگی این‌ها، «فضل‌الله زاهدی» هم قابل پیدا شدن است، همچنین خانه ابدی «یدالله سحابی» که نمی‌دانم دقیقا در کجای امام‌زاده عبدالله(ع) است. از کنار آرامگاه «عباس مسعودی» مؤسس روزنامه‌ اطلاعات که می‌گذرم، به در بسته‌ای می‌خورم که راه را برای رسیدن به خانه‌ دائمی سه قطره خون بسته است. در مقابل بخش‌های مختلف مجموعه، درهایی با شماره‌ها و نام‌هایی قرار دارد که قفل‌های بزرگی روی آن زده‌اند. تا چند سال پیش، چند خانواده در ساختمان‌های کوچک و کثیف کنار آرامگاه‌های خانوادگی زندگی می‌کردند. در اطراف این آرامگاه‌ها هم البته معتادان بودند، اما حالا پشت این درهای بسته، فقط ساکنان همیشگی این خانه‌ها هستند.

 

 

سه قطره خون

 

کلید قفل‌های گورستان، دست خادمان حرم است و در قبال یک کارت شناسایی معتبر، آن را در اختیار هر کسی قرار می‌دهند. آقایی که کلید را تحویل می‌دهد، می‌گوید برای معتادها این قفل‌ها را گذاشته‌اند؛ «در آرامگاه‌های خانوادگی جا می‌گیرند و آنجاها را خراب می‌کنند.» همین‌طور که از در بخش غربی وارد قطعه‌ای دیگر در گورستان می‌شوم، با نگاهی به خاکسترهای تازه و سنگ‌های سوخته و شکسته، می‌فهمم که این راه هم خیلی مؤثر نبوده است. پیدا کردن سه سنگ گور تقریبا نو و براق «محمد بزرگ‌نیا»، «احمد قندچی» و «مهدی شریعت رضوی» در میان این‌ همه سنگ از بین رفته، کار سختی نیست. تصویر رنگ و رو رفته‌ هر سه آن‌ها در کنار هم قرار دارد و بی‌اختیار آدم را می‌برد به آذر ۳۲؛ به صبحی که مثل هر روز در آن روزهای سرخوردگی بعد از کودتا، این سه تن دفتر و کتاب‌هایشان را برداشتند و به سمت دانشگاه فنی رفتند و در ورودی دانشگاه، لباس‌های سبز گارد جانباز در چشمشان شکست. در ذهنم می‌روم به کلاس ساعت ۱۰ که سربازها ریختند و حرمت کلاس را شکستند. به ساعتی بعد که همه معترض از کلاس‌ها بیرون آمدند. هر سه آن‌ها همان‌جا لابه‌لای همکلاس‌هایشان بودند، وقتی رگبار گلوله به سمتشان گرفته شد. محمد بزرگ‌نیا که در کنار مهندس شدن می‌خواست کارگردان سینما شود، اولین کسی بود که بر زمین افتاد و بعد مهدی شریعت رضوی که به خاطر اینکه متولد همین ماه بود، آذر صدایش می‌زدند. آخر از همه هم احمد قندچی که حالا وسط آن دو به خوابی ابدی فرو رفته است؛ دانشجوی پر شروشور بیست‌ودو ساله‌ای که اگر همان لحظه به بیمارستان می‌رساندندش، شاید می‌توانست مدرکش را بگیرد و ازدواج کند و زندگی ساده‌ای داشته باشد، اما او در وضعی که دیگر از دست کسی کاری برنمی‌آمد، نفس آخر را کشید و برخلاف دو همکلاسی‌اش ابتدا در «مسگرآباد» دفن شد و بعدها به اینجا منتقل شد. باز به یاد خاطره‌ چمران و آن روزی می‌افتم که همکلاسی‌های این سه دانشجوی جوان، با وجود هماهنگی نتوانستند مراسمی شایسته‌ همکلاسی‌هایشان برگزار کنند. سنگ گورهای این سه دانشجو با طرحی شبیه سردر دانشگاه تهران، تازه بازسازی شده است. سمت چپ گور شریعت رضوی نام شریعت رضوی دیگری به چشم می‌خورد. روی سنگ‌نوشته، مادر داغدار که پس از ۳۶ سال انتظار و فراق به فرزند پیوست. فرزندی که شوهرخواهر نامدارش، او و دو همراهش را «سه قطره خون» نامید و آن‌ها را قربانی ورود «نیکسون» معاون رئیس‌جمهور آمریکا به ایران دانست.

 

از همان راهی که آمده‌ام باز از میان سنگ‌های قدیمی ترک‌خورده و شکسته رد می‌شوم. اسم‌ها را به سختی می‌شود خواند و پیدا کردن چهره‌های معروف کار سختی است. در گوشه‌ای، خطوط «جوان ناکام اشرف» که سال ۱۳۲۰ در اثر تیفوس جان سپرده، دیده می‌شود. تا چند سال پیش کمی آن‌سوتر از همین جایی که این قبرها را می‌خوانم، آرامگاه چهره‌ شناخته‌شده‌‌ دیگری هم قرار داشت: «نیما یوشیج»، اما نیمای شاعر چند سالی است که به زادگاهش منتقل شده و اثری از او در اینجا نیست. شهر خاموش امام‌زاده عبدالله(ع) را به سمت دری که از آن وارد شده‌ام، پشت‌ سر می‌گذارم و باز به جهان زندگان بازمی‌گردم؛ در شهری که ابر بارانش گرفته است.

 

 

منبع: ماهنامه «سرزمین ‌من»، آذرماه ۱۳۹۵

کلید واژه ها: 16 آذر


نظر شما :