رفیق‌دوست: اگر من مسئول بودم‌‌، بغداد را می‌گرفتیم

۰۸ مرداد ۱۳۹۶ | ۱۶:۱۸ کد : ۵۹۴۱ دیگر رسانه‌ها
مصطفی داننده و مهسا صفایی: نام جنگ که به میان می‌‎آید نمی‌شود از نام رفیق‌دوست به سادگی گذشت. او یکی از موسسان سپاه و نیز وزیر سپاه در کابینه‌های میرحسین موسوی است. با آغاز جنگ، در قامت وزیر، مسئولیت تامین تجهیزات جنگی برای سپاه را بر عهده داشت. بسیاری از موشک‌هایی که از سوی ایران به سمت نیروهای عراقی شلیک می‌شد، حاصل مذاکرات رفیق‌دوست و قذافی بود. به زبان دیگر موشک‌ها سوغاتی‌هایی بود که او با خود از لیبی آورده بود.

 

سایت «عصر ایران» در این زمینه با وی گفت‌و‌گوی مفصلی انجام داده که بخش‌هایی از آن را در پی می‌خوانید.

 

***

 

اخیرا بنی‌صدر در مصاحبه‌ای مطرح کرد؛ این مسئله که «ایران، زمین بدهد و زمان بخرد» طرح سپاه بود که خودشان مطرح و بعد‌ها به نام بنی‌صدر زدند. با توجه به حضور پررنگ شما در آن زمان در فعالیت‌های سپاه نظر شما چیست، این موضوع طرح سپاه بود یا فرافکنی بنی‌صدر است؟

 

یکی از ویژگی‌های بنی‌صدر دروغگویی‌های محکم بود و آن‌چنان هم دروغ می‌گوید که همه باور می‌کنند. دلیل اینکه این حرف متعلق به خودش بود این است که تا زمانی که بنی‌صدر در قدرت بود حضور سپاه و مخصوصا بسیج یا در جبهه ممکن نبود یا حضور ما با اذن آیت‌الله خامنه‌ای اتفاق می‌افتاد. حتی خیلی وقت‌ها کارهای ما را هم خنثی می‌کرد. ما معتقد بودیم بنی‌صدر دست‌نشانده‌ای بود که از اول به جمهوری اسلامی با زیرکی تحمیل شد. آقای صفایی نماینده امام در ارتش می‌گفت: «تنها شاهد زنده داخل ایران هستم که در جریان حمله آمریکایی‌ها به طبس با دلایل محکم، خیانت بنی‌صدر را گواهی می‌دهم.» در جلسه‌ای که من به عنوان نماینده امام به ارتش رفته بودم دستور اینکه آنجا را بمباران کنند تا اسناد از بین برود، علنا گفته می‌شود. وقتی آمریکایی‌ها در طبس زمین‌گیر شدند چند وسیله آن‌ها سالم ماند؛ بعد از آن دو هواپیما بلند می‌شود و آنجا را بمباران می‌کنند.

 

شهید منتظرقائم در آن زمان توسط آمریکایی‌ها شهید نشد، بلکه توسط نیروی‌ هوایی خود ما این اتفاق افتاد. طرح این موضوع که چرا برویم و این کار را بکنیم را آقای صفایی می‌داند که در جلسه حضور داشت و مایل است بگوید. در خاطراتم گفته‌ام زمانی که بنی‌صدر هنوز می‌خواست در یکی از عملیات‌ها که فرمانده کل قوا بود شرکت کند، مرحوم شهید کلاهدوز به من زنگ زد و گفت اگر ۱۰۰۰ تفنگ ژـ۳ به ما برسانید با توجه به نیروی داوطلبی که حضور دارد پیروزی ما تضمین‌شده است.

 

 

اتفاقا در همین مصاحبه می‌گوید ما از نظر اسلحه به سپاه رسیده بودیم، فقط توپ و تانک نداشتیم.

 

همین را می‌خواهم بگویم. من تا قبل از بنی‌صدر از تسلیحات ارتش اسلحه می‌گرفتم، آن روز هم که مراجعه کردم، گفتند بنی‌صدر دستور داده که اسلحه با اجازه خودم انتقال یابد. پشت فرمان لندکروز، نزدیکی غروب به دزفول رسیدم، جایی که بنی‌صدر در آنجا بود. یک لباس سربازی هم تنش بود و کلاهی بر سر در اتاق جلسه بود؛ اما جایی که من رفتم بنی‌صدر را ببینم سالنی بود که هیچ صندلی در آن وجود نداشت و همه هم ایستاده بودند. یکی از کسانی که ایستاده بود آقای غرضی استاندار وقت خوزستان بود. سوال کردم چرا این‌طوری؟ گفت من الان یک ساعت و نیم هست اینجا ایستادم، بنی‌صدر دستور داده صندلی نباشد. تا اینکه بنی‌صدر آمد و من به او گفتم: «دستور بده هزار عدد تفنگ ژـ۳ به من بدهند.» گفت: «نمی‌دهم برو از ارباب‌هایت تفنگ بگیر.» پرسیدم: «کدام ارباب؟» گفت: «آقای بهشتی، آقای هاشمی، آقای خامنه‌ای.» گفتم: «آن‌ها ارباب‌های من هستند اما تفنگ دست توست» که گفت: «تفنگ نمی‌دهم.» رفت سوار جیپش شد. من رفتم زیر چرخ عقب جیپ خوابیدم، گفتم: «تا حواله ۱۰۰۰ تفنگ ننویسی نمی‌روم.» نوشت؛ اما وقتی من رفتم تسلیحات گفتند تلگراف زده که تفنگ ندهید.

 

ببینید بنی‌صدر جلوی عملیاتی که اگر با هزار تفنگ بیشتر انجام می‌شد مطمئن‌تر بود را می‌گرفت. این غیر از زمین دادن و زمان گرفتن است؟! البته من افرادم را آوردم قفل در تسلیحات ارتش را بریدم و به جای ۱۰۰۰ اسلحه ۳۰۰۰ عدد و ۳۰۰ تیربار فرستادم جبهه و کار خود را انجام دادیم.

 

 

بعد از انجام این کار با شما برخورد نکرد؟

 

چرا، ولی من قبلا به امام گزارش داده بودم و امام به او گفت کاری با فلانی نداشته باش. او در همه جا گفته اگر در اسناد بگردید. تا روزی هم که در مسند بود عراق پیشروی می‌کرد.

 

 

برخی مانند آقای شمخانی معتقدند که بنی‌صدر اشتباه استراتژیک داشت، او خائن نبود؟

 

دعوای ما با آقای شمخانی همین است؛ اکثر ما معتقدیم که بنی‌صدر خیانت کرده است. من معتقدم اگر بخواهیم در تاریخ دنیا آدم احمقی را پیدا کنیم، یکی از نمونه‌های اعلای آن بنی‌صدر است؛ یعنی کسی بیاید در نظامی به آن جایگاه برسد، مورد پشتیبانی امام قرار بگیرد؛ اما چنین عملکردی از خود نشان دهد! من یک روز خدمت امام رفتم و گفتم: «شما آقای بهشتی، هاشمی و خامنه‌ای را می‌شناسید، چطور در مقابل این‌ها از بنی‌صدر حمایت می‌کنید؟!» امام عصبانی شد و گفت: «۱۱ میلیون مردم به بنی‌صدر رای دادند و من برای آن‌ها ارزش قائلم.» این آدم احمق بود که امام را برای خود نگه نداشت. یک‌باره از مقام ریاست‌جمهوری می‌رود در نزدیکی قبرستانی در پاریس زندگی می‌کند که اگر مرد، مردم زحمت تشییع‌جنازه نداشته باشند.

 

زمانی من مسئول تدارکات سپاه بودم، سید حسین خمینی را فرستاد پیش من برای اینکه من از سپاه استعفا بدهم. بعد من رفتم پیش بنی‌صدر، به من گفت باید از سپاه بروم، گفتم: «تو در مقامی هستی که می‌توانی من را از سپاه بیرون کنی، چرا بیرون نمی‌کنی؟» با یکدیگر بحثمان شد. در تجزیه و تحلیل خودم فکر کردم رفتار این شخص رفتار یک احمق نیست. آن زمان رفتن من از سپاه خیانت بود؛ چون پست حساسی داشتم و همه از من راضی بودند، لذا در مورد جنگ رفتار او را حمل بر اشتباه نمی‌کنم و به نظرم خیانت کرد.

 

 

بنی‌صدر معتقد بود که نیروهایی مثل آقای بهشتی، آیت‌الله خامنه‌ای و آقای هاشمی قصد داشتند ارتش را نابود کنند و سپاه جای آن را بگیرد. آیا درست بود؟ اصلا نگاه شما در اول انقلاب نسبت به ارتش چه بود؟

 

اتفاقا من با بعضی از ارتشی‌ها قبل از انقلاب ارتباط برقرار کرده بودم و یادم هست سپهبد مقدم که آن موقع رئیس ساواک بود به منزل شهید بهشتی آمد، البته من در ملاقات نبودم؛ اما مرحوم شهید بهشتی برای ما تشریح کرد و گفت: «ایشان آمده بود و از من پرسید شما با چه چیزی می‌خواهید با شاه بجنگید؟ من گفتم شما با چه چیزی می‌خواهید با مردم و امام بجنگید؟ اگر با این ارتش می‌خواهید بجنگید تا سرهنگ شما هم به ما اظهار وفاداری کرده است. تعداد تیمساری هم که شما هستید هر کاری می‌خواهید بکنید. شما نیرو ندارید با ما بجنگید.» من عقیده مرحوم شهید بهشتی و مقام معظم رهبری را چون با آن‌ها صحبت کردم، می‌دانم. عقیده سومی را چون صحبت نکردم اطلاع ندارم؛ حتی ما نسبت به توجهی که آیت‌الله خامنه‌ای به ارتش داشت تعجب می‌کردیم و بعضی اوقات ناراحت می‌شدیم که آقا ارتش را بیشتر از ما دوست دارد. آقا هم با درایت این کار را می‌کرد و بعد هم عنوان کرد و گفت امام بیشتر از همه این را می‌خواست.

 

بنی‌صدر آن موقع خیلی کاره‌ای نبود، یک پست ریاست‌جمهوری داشت. در کل بنی‌صدر خیلی دروغ می‌گوید. مرحوم بهشتی به من می‌گفت: «تو که به جبهه می‌روی در آنجا یک وزنه تعادلی بین سپاه و ارتش باش.» ببینید من یک درجه ارتش و امیری دارم که برادرهای ارتش برایم آورده‌اند؛ چون من در جبهه هر زمان که لازم بود بین سپاه و ارتش التیام می‌دادم و هم اینکه اگر امکاناتی داشتیم به آن‌ها هم می‌دادیم. این صحبت بنی‌صدر هم دروغ است. وقتی که آقای بهشتی و آیت‌الله خامنه‌ای موافق ابقای ارتش بودند، طبعا آقای هاشمی هم با آن‌ها همفکر بود.

 

 

یکسری اختلافات بین سپاه و ارتش در جنگ بود. آیا این اختلاف مربوط به نحوه اداره جنگ بود؛ یعنی مثلا ارتش نگاه کلاسیک به جنگ داشت و با نگاه سپاه فرق داشت. در مورد این تفاوت دیدگاه توضیح دهید.

 

خدا رحمت کند مرحوم تیمسار ظهیر‌نژاد را، او هیچ‌وقت ابایی نداشت و می‌گفت من حرف شما سپاهی‌ها را نمی‌فهمم. در این جنگ باید دنبال امکانات باشید؛ در مقابل هر تانک عراقی دو تانک و در مقابل هر هواپیمای عراقی دو هواپیما، به این تز معتقد بود. در ارتش افراد دیگر هم مثل مرحوم صیاد شیرازی بودند که این عقیده را نداشتند و به ما نزدیکتر بودند. او از کسانی بود که از قبل از انقلاب با ما ارتباط داشت؛ لذا ما نظری نداشتیم که ارتش از بین برود. سپاه از اول مخالف ارتش نبود؛ چون ما برای ماموریتی غیر از ارتش تشکیل شدیم. ارتش در تمام کشور‌ها مسئولیت سرزمینی و مرزی دارد. سپاه برای حفاظت از انقلاب و دستاوردهای انقلاب تشکیل شد؛ لذا ما تعارضی با ارتش نداشته و با آن‌ها همکاری داشتیم. در جبهه در عملیات‌هایی فکر فرمانده‌های ارتش و سپاه به هم نزدیک می‌شد؛ برای مثال در «بدر» ارتشی‌ها عملیات را پذیرفتند؛ اما طرح و نقشه سپاه بود. لشکرهایی از ارتش مامور و با لشکرهایی از سپاه ادغام می‌شدند، یعنی مثلا لشکر ۸ نجف با لشکری که از منطقه اصفهان به جنگ آمده بود یکی می‌شدند. زمان‌هایی بود که در طرح و نقشه به ارتش کمک می‌کردیم؛ ولی زمان‌هایی که هیچ‌کدام قبول نداشتند، خودمان مستقل عمل می‌کردیم. بیشتر اختلاف در دید رزم کلاسیک و چریکی در جبهه بود. دعوایی هم نداشتیم. آن‌ها می‌گفتند طبق دانش ما این کار درست نیست، خودتان بروید عمل کنید.

 

 

بحثی در خصوص آزادسازی خرمشهر وجود دارد که معتقد هستند بعد از فتح خرمشهر می‌توانست جنگ ادامه پیدا نکند. این عقیده از آن سال تاکنون ادامه دارد و تفسیرهای مختلفی هم در مورد آن بیان شده است. در این مورد دیدگاه شما چیست؟

 

من جزو عده‌ای بودم که موافق ادامه جنگ بودم. منطق من هم این بود که اطلاعاتی از دشمن قبل از حمله به کشور به دست ما آمده بود که در مورد توان نظامی ایران مرتب در حال تحقیق است و به جاهای خوبی هم رسیده بود و بر مبنای جنگ‌های کلاسیک در دنیا، آن زمان که صدام نخ توپ ۱۳۰ را کشید و در مصاحبه گفت ۶ روز بعد در تهران، این درست بود. چرا؟ چون مقابله مردم برای پیروزی نظام با خیانت شاه با ارتش همراه شده بود؛ ارتش هم از نظر نیروی انسانی، این‌گونه بود که همه ارتش وارد نشده بودند؛ اما مردم، همه ارتش را از کار انداخته بودند. همچنین تمام سران ارتش را یا گرفتند یا آن‌ها فرار کردند. دو، سه خیانت شده بود، فکر می‌کنم دولت موقت سربازی را یک سال کرد و به محض اینکه این کار انجام شد ۵۰ درصد پادگان‌ها خالی شد. از سوی دیگر دستور دادند هر افسری برود در شهر خودش خدمت کند. اصلا در همه جای دنیا تنها سازمانی که هر کجا نیرو دارد باید خانه سازمانی داشته باشد، ارتش است و حالا هر افسری باید برود در شهر خودش چه کار کند؟! همچنین امکانات ارتش را مردم از کار انداخته بودند، به طوری که لشکر ۹۲ زرهی اهواز که ده‌ها تانک و نفربر دارد تنها دو تانک سالم برایش باقی مانده بود و بقیه آن‌ها در گوشه و کنار شهر اهواز خراب شده و داشتند آن‌ها را تعمیر می‌کردند. با این دید و آگاهی بود که صدام به ایران حمله کرد. سمبل شکست صدام‌‌ همان اول اتفاق افتاد که ارتش صدام و سه لشکر بزرگش ۳۴ یا ۴۳ روز پشت دروازه خرمشهر ماندند. در خرمشهر یک گروه نیروی دریایی حضور داشت و سپاه و مردم که این نیرو‌ها توانستند ۳۴ روز مقامت کنند.

 

این پیروزی ما را تا آخر جنگ به ارمغان آورد؛ اما وقتی ما خرمشهر را گرفتیم، می‌گفتیم چه اتفاقی افتاده؟ ما با یک سیستم جدید یعنی آوردن همه مردم به صحنه جنگ و با کمترین امکانات توانستیم بخش سیاسی متصرفات عراق را از دستش خارج کنیم، مهران را آزاد کردیم، مهرشهر را آزاد کردیم، خرمشهر را گرفتیم؛ اما اکثر نقاط استراتژیک که اسم و رسم نداشت دست صدام بود که بعدا گرفتیم. از نظر امکانات، ما‌‌ همان فلک‌زده قبل از جنگیم و اگر ما الان جنگ را متوقف کنیم شش ماه بعد صدام با یک امکانات قوی‌تری قطعا تهران را می‌گیرد؛ پس ما باید جنگ را به داخل عراق بکشانیم و خودمان را تقویت کنیم. چه اتفاقی افتاد؟ مدام گفتند گزینه نظامی روی میز است و دوباره گذاشتند زیر میز. ما در آخر ۶ سال آن‌چنان قدرتمند شده بودیم که در عملیات کربلای ۵ که پیروز شدیم، فرمانده تیپ ۶۵ ارتش عراق را اسیر کردند، آوردند پیش من، من عربی صحبت می‌کردم، از او پرسیدم «چرا نجنگیدی؟» گفت: «من به جبهه نرسیدم، تیپ من تا نزدیکی خط آمد اما تنها من و دو معاونم زنده ماندیم بقیه یا کشته شدند یا زخمی یا فرار کردند.» علت را پرسیدم، گفت: «این آتشی که شما بر سر ما ریختید در جهنم خدا هم نبود»؛ یعنی نیرویی که در ابتدا باید می‌گشت از کمیته‌ها سلاح جمع می‌کرد، آن‌چنان توپخانه قدرتمند پیدا کرده بود که دشمن درباره آن این‌چنین می‌گفت.

 

بعد از جنگ هم خودکفایی دفاعی که در همه چیز شروع شده بود، ادامه یافت؛ یعنی ما در اواخر جنگ دوربین و بیسیم و توپ و قایق و کشتی و زیردریایی می‌ساختیم و این کار ادامه پیدا کرد تا الان. خب این موارد نتیجه آن ۶ سال اعتمادی است که امروز چنین توانی داریم و در نتیجه آن هیچ کشوری قصد حمله نظامی به ما را پیدا نخواهد کرد. اگر آن موقع ما آتش‌بس را می‌پذیرفتیم شش ماه بعد صدام به ما حمله می‌کرد و ما شکست می‌خوردیم.

 

 

شما می‌گویید در پایان جنگ اوضاع تسلیحاتی ایران خوب بود. اینکه ما پذیرفتیم به خاطر این بود که احساس کردیم مردم دیگر در جبهه‌ها حضور پیدا نمی‌کنند یا بعدهای اجتماعی دیگری برای توقف جنگ اتفاق افتاد؟

 

بالاخره جنگ یک آغاز دارد و یک پایان. این اواخر و ۶ سال بعد از فتح خرمشهر دو دسته در جنگ وجود داشتند: یک دسته معتقد بود که ما دیگر دنبال چه چیزی هستیم و در صورت ادامه شرایط کنونی امکانات مملکت از نظر غیرنظامی و اقتصادی تحلیل می‌رود. آن زمانی که آتش‌بس برقرار می‌شود، من در جنگ کاره‌ای نیستم، من جنگ‌افروزم، من را کنار می‌گذارند، ستاد جنگ دولت می‌شود؛ یعنی من فرمانده لجستیک جنگ هستم که در آن شرایط به جای من آقای بهزاد نبوی مسئول لجستیک می‌شود و یا به جای آقای خرازی که مسئول تبلیغات جنگ بود، آقای خاتمی قرار می‌گیرد و به عبارتی خود اعضای دولت مسئول جنگ می‌شوند.

 

این‌ها از فرمانده سپاه سوال می‌کنند که «جنگ کی تمام می‌شود؟» می‌گویند «وقتی صدام سقوط کند.»، «صدام کی سقوط می‌کند؟»، «زمانی که ما بغداد را بگیریم»، «بغداد را کی می‌توانیم بگیریم؟»، «وقتی که شما این امکانات را به ما بدهید و ما این امکانات را به کار بگیریم.» اینجا دو بحث وجود دارد که من در جریان نبودم و بعد‌ها فهمیدم سپاه هم نگفته بود این امکانات را یک روزه به ما بدهید، زمان گذاشته بود. اگر من مسئول بودم‌‌ همان کار را انجام می‌دادم و بغداد را می‌گرفتیم؛ اما آن‌ها می‌روند پیش امام و می‌گویند این امکانات را برای ادامه جنگ از ما می‌خواهند و ما نمی‌توانیم آماده کنیم. امام می‌گوید آتش‌بس را بپذیرید؛ اما با تمام عقیده‌ای که داشتم معتقدم جنگ در زمان خوبی تمام شد.

 

 

چطور؟

 

یک عده معتقد بودند که ما آن زمان در ضعف نظامی بودیم، در حالی که صدام هم همین فکر را کرد و دو اتفاق افتاد: یکی اینکه نیروهای خود را جمع کرد و با حداقل ده تا پانزده لشکر به خوزستان حمله کرد. بعد از آتش‌بس (این را اکثر مردم نمی‌دانند) سپاه و ارتش هم به مقابله پرداختند و همه نیرو‌های عراق را از هم پاشیدند.

 

از آن نمایش‌دار‌تر عملیات «مرصاد» یا‌‌ همان «فروغ جاویدان» است که این هم به لطف خدا و با حماقت آن‌ها فلج شد. به عبارتی سازمان منافقین با عملیات مرصاد از بین رفت. من خودم عملیات که تمام شده بود در منطقه بودم، به مرز رفتم و نعش خیلی از هم‌زندانی‌های خودم که در قبل از انقلاب زندان بودند و بعد فرمانده ارتش منافقین شده بودند را دیدم؛ بنابراین باید بگویم که ما از موضع ضعف آتش‌بس را نپذیرفتیم ولی در خوب زمانی جنگ تمام شد و رندی سیاسیون توانست جنگ را به پایان برساند.

 

 

بین صحبت‌های خودتان گفتید زمانی برای ما اتمام جنگ مطلوب بود که صدام سقوط کند و ما بغداد را بگیریم. قبل از آن با نقد از حرف صدام یاد کردید که صدام گفته بود ما تهران را تصرف می‌کنیم. این تشابه فکری با صدام نبود؟ این‌طوری ما چه فرقی با صدام داشتیم؟

 

اتفاقا ما نشان دادیم که در جنگ بر خلاف صدام فکر می‌کنیم. آن زمان که خرمشهر را گرفتند، در و دیوار خرمشهر را دیوار‌نوشت می‌کردند: «نحن جئنا للخلود» یعنی «ما آمده‌ایم که برای ابد بمانیم» یا صدام می‌گوید «اگر خرمشهر را گرفتید کلید بصره را تحویلتان می‌دهم». یعنی ما فقط خرمشهر را نمی‌خواهیم بعد از آن به سراغ آبادان می‌رویم و بعد اهواز بعد تهران؛ ولی وقتی ما حلبچه و خرمال و چند شهر دیگر عراق را گرفتیم و خیلی زود تخلیه کردیم، نه تنها مردم آنجا را نجات دادیم بلکه در بمباران شیمیایی صدام خود من سه شبانه‌روز نخوابیدم برای تخلیه مردم آنجا که باید از یک رودخانه عبور می‌کردیم تلاش کردم. بعد از آن هرسین را آماده کردیم و همه مدارسش را چادر زدیم و چند هزار مردم را با عزت و احترام نجات و البته چند نفر شهید هم دادیم. وقتی آثار شیمیایی از شهر پاک شد آن‌ها را بازگرداندیم. ما اگر می‌گوییم بغداد را می‌گرفتیم؛ نمی‌خواستیم بغداد بمانیم؛ حتما مثل همین کاری که الان با عراق کردیم انجام می‌دادیم، الان وقتی رفتیم بغداد را از دست داعش نجات دادیم مگر ماندیم؟!

 

 

زمان جنگ آقای قذافی از ایران حمایت کرد. چرا در زمان حمله به لیبی، ایران وارد فاز حمایتی از قذافی نشد؟

 

زمانی که مخالفت‌ها با قذافی شروع شد، دولت ایران بدون اعلام رسمی برای مردم لیبی آذوقه و دارو فرستاد. سفیر لیبی نزد من آمد و گفت آقای قذافی گفته است «چه کمکی می‌توانید به ما کنید؟» من پیغام دادم که «در قضیه رخ‌داده، سیستم حکومتی موجود در کشور شما قابل ادامه نیست. اگر می‌خواهید ما و تعدادی از مسئولان به آنجا بیاییم و بین شما و ملت التیامی ایجاد کنیم. شاید در این صورت کاری بشود کرد.» چراکه من در آنجا تماس مردمی زیادی داشتم و با خود قذافی در شهرهای مختلف سخنرانی می‌کردم. به سفیر لیبی گفتم که «کمک نظامی و امکانات دیگر به درد شما نمی‌خورد؛ چراکه به اندازه کافی دارید و جواب نمی‌دهد.» گفتم که «یا به مردم بپیوند یا برو» که تصمیم او ماندن شد؛ اما امروز مردم عاقل لیبی در مورد قذافی پشیمان هستند.

 

 

بعد از اینکه قذافی فهمید سقوط لیبی حتمی است، از ایران درخواست پناهندگی نکرد؟

 

نه اصلا. قذافی باور نداشت دچار چنین سرنوشتی و مرگی خواهد شد.

 

 

یکی از افرادی که طعم تحریم را چشیده است شما هستید و در زمان جنگ این موضوع شدت بیشتری داشت...

 

بله در آن زمان وضعیت خیلی بد‌تر از امروز بود؛ ارتش در آن زمان از یوگوسلاوی سیم‌خاردار خریده بود و بعد سفیر شوروی در دیدار با آقای ولایتی وزیر خارجه می‌گوید «با کمال افتخار اسلحه‌های شما را آزاد کردیم» و منظورش همین سیم‌خاردار بود. ما در آن موقعیت تحصیلکرده‌های کشور را در وزارت سپاه به کار گرفتیم و گفتیم تا زمانی که ما در ایران انقلاب اسلامی هستیم در محاصره نظامی قرار خواهیم داشت و در نتیجه هرچه را تا ظهور امام زمان می‌خواهیم باید خودمان بسازیم. در آن زمان هجده گروه از این تحصیلکرده‌ها تشکیل شد و از فشنگ تا موشک و زیردریایی را ساختیم. یک گروه را امام دستور دادند تشکیل نشود و آن گروهی برای ساخت بمب اتم بود که امام نهی کردند.

 

 

منبع: عصر ایران

کلید واژه ها: رفیق دوست جنگ تحمیلی


نظر شما :