محسن رضایی مانع آزادی احمد متوسلیان شد؟

۱۶ آبان ۱۳۹۶ | ۱۳:۴۹ کد : ۶۰۹۴ دیگر رسانه‌ها
او را مهندس فیروزه‌ای صدا می‌کنند؛ چهره اصلاح‌طلبی که به صراحتش معروف است و روایتش از اتفاقات سال‌های ابتدایی انقلاب و فعالیت دستگاه‌های امنیتی در ایران تازه است. او هم سابقه فعالیت در سپاه و هم وزارت اطلاعات را دارد. قاسم میرزایی‌نیکو از اعضای اولیه راه‌اندازی دانشگاه امام باقر(ع) وزارت اطلاعات است. سال‌های ابتدایی جنگ را در جبهه و مدت‌ها با حاج احمد متوسلیان همگام بوده است. چهره‌ای که از حاج احمد در ذهن دارد چهره عجیبی است. او می‌گوید حاج احمد از بند رها می‌شد اگر برخی بر سر او معامله نمی‌کردند.

 

برادر قاسم جعبه سیاه ناگفته‌های اتفاقات سال‌های ابتدایی انقلاب است. در ماه‌های اخیر مجادله‌ای بین طیف راست و چپ سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی شکل گرفته است که او هم روایات خودش را از این سازمان دارد. او پس از گذشت سال‌ها حضور در عرصه‌های مختلف فعالیت سیاسی، امنیتی و اقتصادی حالا نماینده مردم دماوند و فیروزکوه در مجلس شورای اسلامی است. یکی از موضوعات رازآلود اوایل انقلاب، ماجرای ربایش دیوید دُج، عضو بلندپایه CIA در خاورمیانه و رئیس دانشگاه آمریکایی بیروت و حضورش در ایران است. برخی رسانه‌ها تاکید دارند که دُج به وسیله مرحوم هاشمی رفسنجانی به سوریه تحویل داده شد؛ اما روایت او چیز دیگری است و نام‌های دیگری را به میان می‌آورد. «تاریخ ایرانی» بخش‌هایی از گفت‌و‌گوی روزنامه «قانون» با قاسم میرزایی‌نیکو را انتخاب کرده که در ادامه می‌خوانید:

 

* وقتی انتخابات مجلس دهم شروع شد، رنگی که انتخاب شده بود فیروزه‌ای بود. از طرفی نام فیروزکوه هم یک تشابه اسمی با فیروزه دارد و در آنجا استقبال بیش از حد تصور نسبت به من بود و به همین خاطر این اصطلاح [مهندس فیروزه‌ای] شکل گرفت و تمام کسانی که در انتخابات حمایت می‌کردند یک پسوند فیروزه‌ای برای آن‌ها می‌آوردند. برند قشنگی بود که در زمان تبلیغات جا افتاد.

 

* قبل از اینکه در سال ۱۳۵۹ در جبهه حاضر شوم رفیقی به نام غلامعلی پیچک داشتم که در جبهه حضور داشت و بچه‌محل ما بود. غلامعلی باعث شد که درست چند ماه بعد از تشکیل سپاه، به این نهاد انقلابی وارد شوم. بعد از ورود به سپاه برای دفاع از کشور به جبهه غرب و سرپل ذهاب رفتم.

 

* قبل از انقلاب فعالیت انقلابی می‌کردیم و با چند واسطه به تیم سعید (حجاریان) وصل بودیم. در ابتدای انقلاب نیز دفتر حزب جمهوری اسلامی در دماوند را مدیریت می‌کردم. در آن زمان در دماوند یک نشریه داخلی داشتیم که از قبل از انقلاب شروع به کار کرده بود و با وقوع انقلاب فعالیتش پررنگ شده بود.

 

* در جبهه نیز در بخش اطلاعات فعالیت داشتم. بعد از آن نیز در منطقه ۱۰ - سپاه مرکز - سپاه تهران بودم. قانون وزارت اطلاعات در سال ۱۳۶۴ تصویب شد که مسبب راه‌اندازی این وزارتخانه هم سعید حجاریان بود. موسسان، نظرشان این بود که اطلاعات باید به یک سیستم پاسخگو باشد. سناریو‌های مختلفی نیز برای آن مسئله مطرح شد. عده‌ای می‌گفتند این ارگان باید زیر نظر امام‌ خمینی(س) فعالیت کند؛ عده‌ای به مدیریت شورایی اعتقاد داشتند و عده‌ای نیز بحث نظارت یک فقیه بر عملکرد این سازمان را مطرح می‌کردند. دلیلش نیز این بود که بسیاری از اتفاقاتی که در این تشکیلات رخ می‌داد، نیازمند حکم شرعی و نظر فقیه بود. به همین دلیل و با نگاه به همه این مسائل در قانون این‌گونه نوشته شد که وزیر باید به اجتهاد رسیده باشد تا بتواند این مسائل و مشکلات را مرتفع کند.

 

* وقتی این وزارتخانه تشکیل شد، تمام کسانی که کار اطلاعاتی کرده‌ بودند باید کارشان را تعطیل می‌کردند و در زیرمجموعه وزارت اطلاعات فعالیتشان را ادامه می‌دادند. در آن زمان سپاه، دادستانی تحت عنوان شعبه ۷، کمیته مرکزی و نخست‌وزیری هر کدام دارای بخش اطلاعات بودند. دفتر اطلاعات نخست‌وزیری به طور کلی کار دیپلماسی خارجی را که پیش از آن ساواک مسئولش بود، انجام می‌داد. قدیمی‌ترین نهاد اطلاعاتی نیز اطلاعات سپاه بود که ما از ابتدا در آنجا فعال بودیم؛ بنابراین بعد از تشکیل این وزارتخانه ماندنمان در سپاه دست خودمان نبود و به همین دلیل وارد وزارت اطلاعات شدیم. فرد می‌توانست تصمیم بگیرد که از سپاه نرود ولی اطلاعات سپاه به وزارت اطلاعات انتقال پیدا کرده بود و دیگر این نهاد بستری برای فعالیت اطلاعاتی نداشت.

 

* [هنگام خروج از اطلاعات سپاه] من مسئول معاونت تهران، قائم‌مقام اطلاعات تهران و رئیس مرکز آموزش اطلاعات سپاه بودم. بعد که به وزارت رفتیم، همین ترکیب کار به آنجا انتقال پیدا کرد. به بهانه تجمیع دستگاه‌های اطلاعاتی تمام بچه‌هایی که کار اطلاعاتی می‌کردند در وزارت دور یکدیگر جمع شدیم.

 

* در ابتدای ورود، بحث راه‌اندازی دانشگاه وزارت اطلاعات مطرح شده بود که من نیز در حلقه اولیه راه‌اندازی این دانشگاه بودم و در همان بخش فعال بودم. ایده [راه‌اندازی دانشگاه] از سعید (حجاریان) بود. سعید به شدت به کادرسازی اعتقاد داشت و آن را مهم می‌دانست. بعد از اینکه همه نیروهای امنیتی زیر یک چتر جمع شدند، باید آموزش می‌دیدند و کادرسازی صورت می‌گرفت.

 

* آقا مصطفی (شیرازی) و من از سپاه، سعید حجاریان و چند نفر دیگر از نخست‌وزیری، سه نفر از جمله شخصی به نام ساجدی از دادستانی آمده بودند؛ وزارت اطلاعات بخشی نیز به نام مرکز اسناد داشت که اسناد ساواک را نگهداری می‌کردند؛ از آنجا نیز چند نفر آمدند و این حلقه اولیه تشکیل‌دهنده دانشکده وزارت اطلاعات شد.

 

* آقای علی یونسی را آقای ری‌شهری که آن زمان وزیر اطلاعات بود به عنوان مسئول آموزش انتخاب کرد. شخصی دیگر نیز به نام آقای میرهادی که روحانی بود به عنوان مدیرکل آموزش انتخاب شد. بعد از مدتی که دانشکده شکل گرفت کارها به ما سپرده شد و من به عنوان معاون اجرایی انتخاب شدم. مدتی بعد آقای معین به عنوان وزیر علوم انتخاب شد. فکر سعید (حجاریان) این بود که بسیار خوب می‌شود اگر واحد‌های درسی و آموزشی تدوین شود. شش ماه روی این موضوع وقت گذاشتیم و سرفصل دروس را درآوردیم و مشاهده کردیم که تا چه حد قابلیت در این دانشگاه نهفته و از بسیاری دانشگاه‌های مشابه سرفصل‌ها قوی‌تر است. اول فکر می‌کردیم تا رده فوق‌دیپلم می‌توانیم برنامه‌ریزی کنیم ولی بعد که سرفصل‌ها استخراج شد، دیدیم تا مقطع دکتری می‌توان برنامه‌ریزی و آموزش داشت. در حال حاضر نیز تا مقطع دکتری این دانشگاه دانشجو دارد.

 

* قبل از تشکیل دانشگاه امام باقر(ع) بود. دانشگاه امام حسین(ع) یک سال زودتر تشکیل و راه‌اندازی شده بود و من در آنجا درس [درس‌های تخصصی حوزه اطلاعات] می‌دادم.

 

* اولین مرکز آموزشی که در ایران بعد از انقلاب تشکیل شد اداره دوم ارتش بود. در این مرکز آموزشی اساتیدی از ارتش که از قبل از انقلاب باقی مانده بودند و از قبل نیز مرکز آموزشی داشتند شروع به آموزش بچه‌ها کردند. نخست‌وزیری، سپاه و سایر نهاد‌هایی که کار امنیتی می‌کردند همه یک دوره در این مرکز آموزش دیدند. در سال ۵۸ ما در این مرکز آموزش دیدیم. آن زمان نیز مثل الان گوشی موبایل نبود که بشود با آن صدا را ضبط کرد. ما کلی گشتیم و یک دستگاه ضبط صدای کوچک پیدا و همه درس‌ها را ضبط کردیم. جزوه‌های آموزشی ساواک را نیز که در اختیار داشتیم. بعد آن‌ها را کنار یکدیگر گذاشتم و آموزش‌ها را کامل کردم و این‌گونه شد که وارد کار آموزشی امنیتی و اطلاعاتی شدم.

 

* به نظرم اگر در آن زمان ناهماهنگی بین این نوع دستگاه‌ها [گروه‌های اطلاعاتی] بود اختلاف رقابتی نبود؛ یعنی هیچ‌ کدام دنبال این نبودند که کاری را انجام بدهند با این هدف که بگویند گروه دیگری آن را انجام ندهد. شاید در نپختگی و عدم آموزش و عدم تخصص اتفاقاتی می‌افتاد، ولی هیچ‌ گاه تعصب نبود تا سپاه بگوید من چون این بخش را اداره می‌کنم سریع‌تر سراغ فلان شخص یا گروه بروم و کمیته یا نهاد دیگر سمت آن نروند، اما متاسفانه امروز این‌گونه نیست. الان وضعیت دستگاه‌های امنیتی ما «من آنم که رستم بود پهلوان» شده است و بر خلاف آن زمان به پختگی و آموزش‌دیدگی رسیده‌ایم اما باید مسئله ناهماهنگی دستگاه‌های اطلاعاتی نقد شود.

 

* عملیات مقابله با پیکار که قصد داشت ضربه‌ای سنگین به کمر اقتصاد دولت شهید رجایی و بهزاد نبوی بزند با هماهنگی نیروهای اطلاعاتی در آن دوره صورت گرفت. پیکار با جعل کوپن در آن زمان دنبال ضربه اقتصادی به دولت بود. آن‌ها با جعل کوپن و توزیع آن بین مردم تصور داشتند که دولت سقوط می‌کند. جمع‌آوری این افراد نیز با هماهنگی کمیته و سپاه با یکدیگر انجام شد. در جریان فرقان نیز حتی تعدادی از تیپ نوهد ارتش کمک کردند. البته یک مقدار به دلیل نپختگی‌ها ما دچار ترور‌های مختلف شدیم ولی این نپختگی‌ها عمدی نبود و بعد از هماهنگی این مشکلات رفع شد. برای مثال در ماجرای کشمیری و کلاهی و... عدم شناخت نیز باعث می‌شد که نتوانیم افراد و نیتشان را تشخیص دهیم.

 

* در زمان آموزش در وزارت اطلاعات، یکسری از نهاد‌ها و دستگاه‌ها نیز از ما آموزش در این حوزه‌ها را درخواست می‌کردند. یکی از مراکزی که آموزش اطلاعاتی در آن بسیار ضروری محسوب می‌شد، دانشکده وزارت خارجه بود. در آنجا بحث گزارش اطلاعاتی و نحوه تهیه آن، شناخت منطقه فعالیت تحت عنوان شهرشناسی و منطقه فعالیت که شش واحد می‌شد را آموزش می‌دادم.

 

* [علت خروج از وزارت اطلاعات] در آن سال [۱۳۶۸] آقای فلاحیان به عنوان وزیر انتخاب شد. سبک و روش ایشان با آقای ری‌شهری تفاوت داشت. ایشان معتقد بود افراد یا با ما هستند یا بر ما! این روند نیز سبب شد تا از وزارت اطلاعات خارج شوم.

 

* از وزارت اطلاعات به هما رفتم. آقای ‌اکبر ترکان پرونده من را از وزارت اطلاعات به وزارت راه منتقل کرد و به عنوان بازرس ویژه وزارت راه به فعالیتم ادامه دادم.

 

* [در وزارت اطلاعات] نکته جالب اینکه حسین شریعتمداری که امروز در روزنامه کیهان است و تعدادی دیگر که من نیز با این مجموعه بودم در دماوند فعال بودیم و سرپل ما برای ارتباط با مرکز تشکیلات در تهران خسرو تهرانی بود.

 

* زمانی که من در هواپیمایی و وزارت بودم بحث چپ و راست مطرح بود. در آنجا به ما تندرو و چپی می‌گفتند. عده‌ای نیز راستی بودند. دلیلش نیز این بود که عقاید و نظراتمان به چپی‌ها نزدیکتر بود.

 

* امام خمینی(س) به سپاهی‌ها اعلام کردند یا در سپاه بمانید یا کار تشکیلاتی کنید، من سپاه را انتخاب کردم و عضو هیچ تشکیلاتی نبودم.

 

* عضویتم در حزب جمهوری به قبل از این موضوع و اوایل انقلاب و عضویت در سپاه برمی‌گردد. قبل از عملیات فتح‌المبین بود که امام(س) این موضوع را بیان کردند. دو، سه شب قبل از عملیات بود. من در قرارگاه با احمد متوسلیان بودم. او نیز آنجا حاضر بود. بیانیه امام(س) را آنجا خواندند. بسیاری اعتراض داشتند که عملیات نزدیک است و باید فردا به خط بزنیم و قرائت این بیانیه اشتباه است ولی آن بیانیه قرائت شد و برعکس بعضی دوستان که در سپاه ماندند و کار تشکیلاتی سیاسی نیز کردند، ما سپاه را انتخاب کردیم؛ اما در ستاد مرکز و حفاظت تعدادی از افراد بودند که با وجود اعلام نظر حضرت امام(س) درباره عدم فعالیت سیاسی در سپاه، می‌رفتند و کار تشکیلاتی می‌کردند. این افراد در قسمت راست سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی فعالیت می‌کردند و آن تشکیلات را می‌گرداندند.

 

* محسن (رضایی) همیشه سعی می‌کرد بی‌طرف باشد. آقای سردار زیبایی که با نام سردار نجات شناخته می‌شود، آقای ذوالقدر و دیگرانی بودند که علاوه بر فعالیت در سپاه در سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی نیز فعال بودند.

 

* با احمد متوسلیان در دو عملیات فتح‌المبین و بیت‌المقدس حضور داشتیم. احمد به هیچ عنوان سیاسی نبود. عشقش سپاه و امام(س) و ایران بود.

 

* متوسلیان انتقاد شدید نسبت به محسن (رضایی) داشت. به هیچ وجه با محسن نمی‌توانست کار کند ولی به هر حال به خاطر منافعی که بین سپاه و ارتش ایجاد شده بود و این دو نهاد به هم نزدیک شده بودند، احمد می‌گفت وقتی این دو نهاد با هم مشکلات را کنار گذاشتند و کار می‌کنند، جفاست اگر ما نتوانیم با وجود مشکلات با یکدیگر کار کنیم. اگر امروز نیز در حوزه اخلاق نکاتی فراگرفته‌ام از حاج‌ احمد دارم. او به شدت نترس بود. خودش برای شناسایی قبل از عملیات می‌رفت و ریز منطقه را بررسی می‌کرد. احمد فرمانده قابلی بود و فکر می‌کنم دسیسه‌های مختلف دست به دست یکدیگر داد تا ما احمد متوسلیان را از دست بدهیم.

 

* ما یک کمیته تشکیل دادیم که مسئولیت آن را آقای سید احمد موسوی که برادرش نیز جز گروگان‌ها بود بر عهده داشت. من، علی حمیظ، محسن خسرو و آقای نیازی نیز عضو این کمیته بودیم. رابط ما با حضرت آیت‌الله خامنه‌ای (رهبر معظم انقلاب) که در آن زمان رئیس‌جمهور بودند نیز آقای موسوی بود و بودجه‌ای برای این کار مشخص شد تا روی بازگشت احمد متوسلیان کار کنیم.

 

* اولین کاری که کردیم این بود که از رفقای صمیمی و تمام رفقای گرمابه و گلستان احمد مانند شهید همت، شهیدان شهبازی، احمد کریمی و همسر و خانواده‌اش مصاحبه کردیم و تمام خصوصیات اخلاقی احمد را استخراج و این را به کد تبدیل و در ادامه با لبنان ارتباط برقرار کردیم. این تیم دو بخش شد: یک گروه به لبنان رفتند و عده‌ای دیگر در تهران ماندند.

 

* من در تهران ماندم. این تیم قرار شد این کدها را به تشکیلات حزب‌الله و نفوذی‌ها در زندان‌های رژیم صهیونیستی بدهند تا بتوانند اثری از آن‌ها پیدا کنند. تیمی که به لبنان رفت متاسفانه به جای اینکه به این مسئله بپردازد به دلیل وقوع اتفاقاتی نتوانست کارایی لازم را داشته باشد.

 

* حزب‌الله در آن زمان تازه تشکیل شده بود و رهبرش سید حسین موسوی بود. آن موقع شخصی به نام دیوید دُج، رئیس دانشکده آمریکایی بیروت بود. این شخص را به شکلی و با کمک حزب‌الله به تهران آوردند که آن نیز ماجرای دیگری دارد. ما از لحاظ اطلاعاتی روی آن سوار شدیم. او آدم صاحب‌نفوذی در لبنان بود و همه گروه‌های دیگر از حزب‌الله گرفته تا مسیحی‌ها و مارونی‌ها و غیره او را قبول داشتند. ما گفتیم دیوید دج گزینه مناسبی است برای اینکه بتوانیم او را با متوسلیان و سایر گروگان‌ها مبادله کنیم. با او کار را پیش بردیم. اطلاعات بسیار عمیقی داشت که از او استخراج شد تا اینکه یک روز درست زمانی که به نتیجه نزدیک شده بودیم همه برنامه‌ها خراب شد.

 

* یک روز آقای رفیق‌دوست آمد و گفت که این شخص را بدهید که من ببرم. ما به او گفتیم که این زندانی تحویل ما است و شما نمی‌توانید او را ببرید. رفیق‌دوست گفت محسن رضایی او را خواسته است. خود محسن واسطه شد تا او را تحویل دهیم. به او گفتیم که باید مسائلی را درباره او به شما بگوییم؛ او موافقت کرد. من و علی حمیظ رفتیم تا با محسن صحبت کنیم. با او صحبت کردیم و گفتیم این مسائل را از او درآوردیم و اگر بگذاریم او برود ضربه سنگینی در رابطه با آزادی احمد می‌خوریم. به او گفتیم رفیق‌دوست در قبال این آدم به سمت گرفتن اسلحه می‌رود نه آزادی احمد و سایر گروگان‌ها! محسن رضایی نیز گفت که ما هم‌اکنون تحت فشاریم و به اسلحه نیاز داریم و باید با سوری‌ها هماهنگ باشیم. فاروق الشرع در آن زمان وزیر خارجه سوریه بود و هماهنگی خوبی با رفیق‌دوست‌ داشت. محسن به ما گفت: شما نیز دنبال رفیق‌دوست و دُج بروید و قبول کردند که آن چهار نفر گروگان هم جزو شروط مبادله قرار بگیرد. برای بچه‌ها سریع پاسپورت گرفته شد و بچه‌های ما نیز همراه رفیق‌دوست و دج رفتند، اما متاسفانه نگذاشتند بچه‌های ما از هواپیما پیاده شوند. محسن رفیق‌دوست و دیوید دُج به سمت یک میگ رفتند که هواپیما را هدایت می‌کردند و سوری‌ها نیز آمدند و آقای دُج را بردند و به جای آن، ۲۱ افسر سوری را آزاد کردند و یک مقدار سلاح نیز که ما می‌خواستیم به ما دادند و به این ترتیب دست ما کوتاه و خرما بر نخیل ماند.

 

* [بعد از این اتفاق] بارها با محسن رضایی صحبت کردم. هنوز نیز به محسن رضایی می‌گویم که تو باعث شدی احمد آزاد نشود و این مبادله صورت نگیرد. بعدها به بهانه یادبود شهدای سد کرج (که به دلیل سیل سد کرج نصف ساختمان تیپ نوهد از بین رفته بود) کتابی با عنوان یادواره شهدای سد کرج منتشر شد که در آنجا به شکل اساسی به ماجرای دیوید دُج و احمد متوسلیان اشاره شده است. اینکه دیوید دج را سوار کردند و بردند یکی از خطاهای بزرگ بود که اگر امام(س) ورود نمی‌کرد، حاشیه‌ساز می‌شد.

 

* در زمان انتخابات ریاست‌جمهوری سال ۷۶، صحبت درباره سفر‌های رئیس دولت اصلاحات با هواپیما شد، من نیز در هواپیمایی بودم. در آن زمان آقای ناطق بسیار پرقدرت عمل می‌کرد و ارتباطاتش با بدنه در استان‌ها بسیار خوب بود. ما نیز از اختیارات خودمان در هواپیمایی استفاده کردیم و به ایشان در بحث بلیت گرفتن و سفرهایشان کمک کردیم. این باعث نزدیکتر شدن ما شد. از طرفی سعید (حجاریان) و بچه‌های دیگر در ستاد‌های ایشان فعال بودند و ما نیز به ستاد متصل شدیم. اول هم یقه من را گرفتند که چرا کار سیاسی می‌کنی و من توضیح دادم از وزارت اطلاعات خارج شدم. بعضی‌ها فکر می‌کردند من هنوز پرونده‌ام در وزارت اطلاعات است.

 

* تمام بچه‌های چپ با یکدیگر متحد شدند و برنامه‌ریزی و کاندیدا معرفی کردند. ابتدا آقای خوئینی‌ها و دیگران مطرح شدند و در نهایت به رئیس دولت اصلاحات رسیدند.

 

* آن زمان کسی فکر نمی‌کرد رئیس دولت اصلاحات پیروز شود. بحث دوستان این بود که هشت میلیون رای در انتخابات به کاندیدای چپی‌ها داده می‌شود و با همین پشتوانه کار تشکیلاتی و حزبی انجام می‌دهیم؛ ولی خدا به فکر سعید قناعت بدهد و حفظش کند. همان موقع شعار «بنویسید خاتمی، بخوانید ناطق» را مطرح کرد و گل‌آقا نیز روی آن کار کرد و این بسیار تاثیرگذار بود. رقیب نیز برای پیروزی رئیس دولت اصلاحات بسیار تلاش کرد. برخی مستند عصر عاشورا را ساختند و از صداوسیما به شکل گسترده پخش کردند، سخنرانی‌های مختلف را مداحان علیه ایشان شروع کردند، از تریبون‌های مذهبی علیه ایشان موضع گرفتند و شاید این مسائل عامل شکست آقای ناطق نوری شد. آقای ناطق بسیار مصمم بود. یک روز قبل از انتخابات که تبلیغات ممنوع بود، روزنامه «ابرار» عکس همه وزرای دولت مستقر به غیر از سه یا چهار نفر را به عنوان حامیان ناطق چاپ کرد. آقای ناطق حتی استاندارانش را تعیین کرده بود و تیم خود را داشت.

 

* ناطق نوری به هیچ وجه فکر نمی‌کرد شکست بخورد. شاید دو‌ سه روز به انتخابات بود که فضا متحول شد و بچه‌ها امیدوار شدند. همان زمان به چند ستاد ریختند و چند نفر دستگیر شدند. همین آقای مصطفی سلیمی که مدتی سرپرست شهرداری تهران بود در آن زمان بازداشت شد. البته چون نیروی وزارت بود نباید کار سیاسی می‌کرد ولی در ستاد فعال بود و بازداشت شد. کمکی که فیلم «عصر عاشورا» به ریزش رای آقای ناطق کرد، با هیچ اتفاقی قابل مقایسه نیست. رهبری نیز در آن زمان نسبت به پخش این مستند واکنش نشان دادند و گفتند که در دست داشتن عکس یک نامزد انتخاباتی در آن اتفاقات یک حیله برای تخریب بوده است.

 

* بعد از انتخابات در کمیته‌ها فعال شدیم و در پی انتخاب وزرا، به خصوص وزیر اطلاعات فعال بودیم و به ایشان کمک می‌کردیم. بعد از آن آقای حجتی وزیر راه شد. من قبل از انتخابات بازرس ویژه در وزارت راه بودم و در همین پست ماندم و ایشان نیز به من عنایت داشت، سپس علی خاتمی به عنوان بازرس ویژه رئیس‌جمهور انتخاب شد و من ایشان را از نزدیک نمی‌شناختم. او از بچه‌ها مشورت گرفته بود که یک نفر را که روی مسائل اطلاعاتی اشراف داشته باشد به او معرفی کنند، همه من را معرفی کرده بودند. بعد از چند بار صحبت با او به عنوان قائم‌مقام بازرسی ویژه و معاون اجرایی منصوب شدم. در آن زمان نخستین کاری که کردیم این بود که روی بحث همان مستند «عصر عاشورا» کار و همه عوامل ساخت این مستند را شناسایی کردیم و در یک گزارش به رئیس دولت اصلاحات دادیم. ایشان به دلیل محجوبیتی که داشت و دارد، فقط آن را به رهبری ارائه کرد.

 

* تحقیقات ماجرای قتل‌های زنجیره‌ای را بازرسی ویژه رئیس‌جمهوری انجام داد. همان گزارش بازرسی ویژه ریاست‌جمهوری بود که باعث شد مشخص شود ماجرا چیست و از کجا آب می‌خورد. آن هم توضیحش مفصل است که در این مصاحبه نمی‌گنجد.

 

* بعد از پرونده قتل‌های زنجیره‌ای، با جریان ارز و فروش ارز به دلال‌های ارزی در دوبی برخوردیم. چند نفر، ‌از جمله شهرام جزایری اسمشان مطرح شد. من در بازرسی ویژه روی این پرونده کار کردم. بعد از آن آقای شریعتمداری که وزیر بازرگانی بود، به من گفت ما از وزارت امور خارجه اجازه راه‌اندازی ۱۱ دفتر رایزن اقتصادی را گرفتیم، تو که روی این پرونده کار کردی بیا و چارت تشکیلاتی و نحوه چینش آن را ساماندهی کن. همان ‌جا به من گفتند چارت تشکیلاتی را که درست کردی، در دوبی خودت انجام بده و مدیریت کن. من به دوبی رفتم. ابتدا ابوظبی با این تصمیم، به خصوص رفتن من به آنجا، موافقت نمی‌کرد و با من و پیشینه کاری‌ام در وزارت اطلاعات با ملاحظه برخورد می‌کرد تا اینکه آقای شریعتمداری به ‌بهانه نشست وزرای بازرگانی در شارجه، سفری به ابوظبی کرد، من نیز ایشان را همراهی کردم. در آنجا ایشان من را به شیخ آن منطقه معرفی کرد بلافاصله ویزای من را دادند و من به ابوظبی رفتم.

 

* دو سال به پایان دولت مانده ما به دوبی رفتیم و این مرکز را به نام مرکز توسعه و تجارت ایران در امارات راه‌اندازی کردیم که نخستین مرکز رایزنی اقتصادی ایران در خارج از کشور بود. مهمترین نکته این است که این مرکز بدون شریک وطنی بود. زمانی که شروع به فعالیت کردیم هفت ‌ماه به پایان دولت مانده بود. یک بار نیز در زمان رفتن آقای شریعتمداری استعفا دادم که ایشان مخالفت کردند. من آنجا بودم تا نخستین سفر احمدی‌نژاد به دوبی که در همان سال اول ریاست‌جمهوری‌اش اتفاق افتاد. درست در روزی که نشست فعالان اقتصادی با رئیس‌جمهور بود، در میانه برنامه وقتی من را در آنجا دید، دستور داد من را عزل کنند. من نیز از همان موقع تقاضای بازنشستگی دادم و بازنشسته شدم.

 

 

***

 

‌میرزایی‌نیکو، که این روزها در راهپیمایی باشکوه اربعین شرکت کرده و قصد زیارت عتبات عالیات را دارد، مطالب مدرج در روزنامه «قانون» در ماجرای جاویدالاثر احمد متوسلیان و اینکه محسن رضایی باعث شده که متوسلیان آزاد نشود را کذب خواند. او به سایت «تابناک» گفته: «اتفاقاً در آن ماجرا آقا محسن به ما کمک کرد و برای چهار تن از بچه‌های ما ویزا گرفت و آن‌ها را فرستاد. اگر متن مصاحبه را هم ببینید، همه کارها توسط فرد دیگری انجام می‌شود و خبرنگار برداشتش این بوده که محسن رضایی را هم به آن اضافه کند؛ در حالی که من چنین چیزی نگفته‌ام. من در مصاحبه فقط از اختلاف سلیقه در عملیات گفتم و آمدن حاج احمد از غرب به جنوب و سپردن نقش مهم عملیات فتح‌المبین.»

کلید واژه ها: متوسلیان وزارت اطلاعات میرزایی نیکو محسن رضایی


نظر شما :