خوشکوشک: نوری‌زاد عصر عاشورا را ساخت/ مقامات از قتل‌ها خبر نداشتند/ گنجی و گوگوش از خودمان هستند

۰۱ آذر ۱۳۹۶ | ۲۲:۴۸ کد : ۶۱۱۱ دیگر رسانه‌ها
۹ سال از جریان قتل‌های زنجیره‌ای گذشته است و هنوز ناگفته‌ها و پرسش‌های فراوانی از این ماجرا وجود دارد که هر ساله از تریبون‌های مختلفی مطرح می‌شود، برخی جواب می‌گیرد و برخی همچنان بی‌پاسخ می‌ماند و می‌رود تا به بهانه سالگرد بعد که بلکه مطرح شوند. یکی از نام‌هایی که در آن دوران بر سر زبان‌ها افتاد و هنوز در دسترس است، «اکبر خوشکوشک» است. مردی که در آن دوران به عنوان یکی از دست‌اندرکاران این قتل‌ها مدتی بعد از دستگیری سعید امامی و دست‌اندرکاران قتل‌ها بازداشت شد و گمانه‌زنی‌های بسیاری را ایجاد کرد. خوشکوشک که سه، چهار سال پیش به ناگهان در انظار ظاهر شد و پس از چهارده سال لب به سخن و پاسخگویی گشود، می‌گوید که در آن ماجرا بی‌گناه بوده است. او همچنین از مسائل دیگری سخن به میان آورد که همگی از او چهره‌ای امنیتی ساخته که اتفاقاً ابایی از حضور عمومی و رسانه‌ای ندارد، الا عکسی از خود که موافق انتشار آن نیست.

 

«انصاف‌نیوز» در نوزدهمین سالگرد قتل داریوش و پروانه فروهر، که سالگرد قتل‌های زنجیره‌ای هم شناخته می‌شود، با اکبر خوشکوشک به گفت‌وگو نشسته است. البته این گفت‌وگوی یک ساعت و نیمه تنها محدود به قتل‌های زنجیره‌ای سال ۷۷ و دستگیری و پخش فیلم‌های بازجویی او نشده و درباره برخی مقاطع تاریخی دیگر و بزنگاه‌هایی است که ایران با آن مواجه بوده است.

 

«تاریخ ایرانی» بخش‌هایی از این گفت‌وگو را انتخاب کرده است:
 

* الان، ببینید بدنه اطلاعات هیچ‌گاه تغییر نمی‌کند. تغییرکننده در وزارت، فقط وزیر اطلاعات است. وزیر اطلاعات تغییر می‌کند؛ امکان دارد آن معاون را بردارند، می‌شود مشاور و آن مدیرکل را بگذارند جای آن معاون. یعنی این‌طور نیست که فی‌المثل بروند از ارتش، سپاه و یا نیروی انتظامی، معاونی بیاورند. تا الان شما نگاه کنید! از زمانی که تشکیلات وزارت اطلاعات از مهرماه سال ۶۳ تأسیس شد، از دادستانی انقلاب، اطلاعاتی‌هایشان آمدند، از کمیته انقلاب اسلامی، از سپاه، از نخست‌وزیری، حراست‌ها و … همگی آمدند. این فرایند در سران سه قوه تصویب شد که کلاً اطلاعات تجمیع پیدا کند و بیاید زیر نظر وزارت اطلاعات؛ قانون تأسیس وزارت اطلاعات هم به این موضوع اشعار داشت. کادرهای بزرگی پیوستند؛ هم داخلی، هم کادرهای ضدجاسوسی، هم خارجی، همه آمدند و تجمیع شدند. آنجا دسته‌بندی شد به معاونت مردمی، معاونت خارجی، معاونت ضد جاسوسی، معاونت امنیت؛ برای همه پست‌ها، ظرف تشکیلاتی مشخص شد و هر کسی نقش خود را پیدا کرد.

 

* شما نگاه کنید در کشور ما یک اتفاق بسیار کوچکی افتاد، همین معدوم «سریاس صادقی» که در حرم امام خودش را منفجر کرد؛ آن‌هم الحمدالله یک افسر شجاع و باغیرت نیروی انتظامی دو تا گلوله به او شلیک می‌کند و بعد او خودش را منفجر می‌کند. یعنی واقعاً باید از سردار اشتری و نیروهایش تشکر کرد که خیلی محکم در این موضوع ایستادند. این یک خبط اطلاعاتی بود، چون خود آقای سریاس صادقی را قبلاً گرفته بودند و با ۲۰۰ تومان آزادش می‌کنند؛ ایشان تبلیغات برای داعش می‌کرد.

 

* الان یکی از عوامل خیلی خوب ما همین سازمان منافقین هستند، یعنی بالعکس شده است! در کارهای خارجی به ما خیلی کمک می‌کنند. یعنی واقعاً دارند کار می‌کنند. آمریکایی‌ها به آن‌ها پول می‌دهند، عربستان به آن‌ها پول می‌دهد، احساس می‌کنند که دارند برای آن‌ها کار می‌کنند، اما همه‌شان الحمدالله الان تحت سیطره هستند. می‌خواهم بگویم که ما آن‌قدر نفوذمان قوی و عالی است که سازمان منافقین الان در چنگ ماست. از داخل خود سازمان منافقین ۶۰ نفر را از کادری‌های بالا گرفتند، شصت نفر را از اشرف گرفتند و باقی را از لیبرتی. هشت نفر از خودشان می‌آیند و ۵۲ نفر را اعدام می‌کنند، در خود اشرف؛ دو نفر از آن گنده‌ها را هم می‌دزدند و با خودشان به ایران می‌آورند. یعنی از شصت نفر، شش نفرشان آدم ما بودند که ۵۲ نفر را اعدام می‌کنند و دوتا از گنده‌ها را هم می‌دزدند و می‌آورند ایران.

 

* یکی از کارهای خیری که الان اتفاق افتاده و اولین بار است که می‌گویم، این است که الان منافقین به خاطر اینکه می‌خواهند با آمریکایی‌ها نزدیک شوند، الان «جان بولتون» و «رودی جولیانی»، شهردار سابق نیویورک و مشاور آقای ترامپ به این‌ها گفته‌اند شما فعال شوید، ما اوضاع را در دست بگیریم، شما را آلترناتیو حکومت قرار می‌دهیم؛ اما شما یک عده‌تان ترور کرده‌اید، باید تروریست‌ها را از بین ببرید، مثلاً مثل «کلاهی» را، مثل «کشمیری» را، مثل آن‌کسی که صیاد شیرازی را ترور کرده است. یعنی این‌ها آرام آرام رفته‌اند آن‌هایی را که در سازمان، ما اسمشان را به اینترپل و به دنیا داده‌ایم که این‌ها آدم‌کش هستند، خودشان دارند حذفشان می‌کنند. خیلی خاموش دارند این کار را می‌کنند. الان کلاهی کجاست؟ الان کشمیری کجاست؟ الان آقایانی که این همه ترور کرده‌اند کجا هستند؟ همین‌جور پشت سر هم خودشان دارند یک پاکسازی می‌کنند که اگر فردا خواستند این‌ها را به عنوان کادر سازمان منافقین دعوت کنند که بروند، بیشتر نیروهای جوان و زن را ببینند که در ترور و این‌جور چیزها نبوده‌اند.

 

* خود مسعود رجوی زنده است و در اردن است، اما منافقین بنا به مصالح سازمانی خود مسعود رجوی را کنار گذاشتند و مریم قجر عضدانلو را آوردند بالا. باز هم شما بدانید که در یک پوست‌اندازی دیگر، مریم و فهیمه اروانی و رضایی و سیدالمحدثین و این‌ها، دیگر دارند کم‌کم از سازمان جدا می‌شوند. می‌خواهند یک سازمان نویی را درست کنند تا گذشته‌ تروریستی خود را پاک کنند، از همپالگی و همپیالگی صدام خود را مبرا کنند. الان در مورد موضوع امنیتی که شما مطرح می‌کنید، ما از عمق سازمان منافقین اطلاعات خیلی خوبی داریم.

 

* مسعود، در آن بمباران قرارگاه اشرف مجروح شد. بعد موافقت کردند که برود در اردن بماند؛ زنده است، زندگی‌اش را می‌کند و سرحال هم هست. اردن با ما مشکل ندارد، اردن می‌گوید شما در صلح خاورمیانه بین فلسطینی‌ها و اسراییلی‌ها دارید اختلال ایجاد می‌کنید؛ ما با شما رابطه هم برقرار نمی‌کنیم. آن‌ها مخالف هستند که ما با جهاد اسلامی و حماس، ارتباط نزدیک داریم. اردن برای اسراییل کار می‌کند و خودش فی‌النفسه با ما کاری ندارد. اما خب آنجا آقای مسعود رجوی را نگاه داشته‌اند. دارد زندگی‌اش را می‌کند و حق جایی رفتن ندارد.

 

* آمریکایی‌ها حاضر بودند که در مقابل یک آقایی، اعضای سازمان مرکزی منافقین را تحویل دهند. فکر می‌کردند که «بن‌لادن» در ایران است، البته تخمین می‌زدند و تخمین‌شان نادرست بود. اطلاعاتشان خیلی پراکنده بود. پیغام دادند که اگر یک موقع بن‌لادن در اطراف کوه‌های شما باشد، ما حاضریم بابت آن تمام اعضای سازمان را تحویل دهیم. آمریکایی‌ها معامله‌گرند و این سیاست اطلاعات خارجی یعنی معامله‌گری؛ تبادل یعنی معامله.

 

* من جزء کسانی بودم که برای آقای خاتمی سروکله شکاندم. اطلاعاتی بودم و حق نداشتم بروم کار تبلیغاتی بکنم و کار تبلیغاتی هم نکردم. اما کاری که از من بر می‌آمد، همان در حد یک دمپایی جفت کردن را انجام می‌دادم، چون اعتقاد داشتم که آقای خاتمی بیاید و رئیس‌جمهور شود. علیرغم اینکه با آقای ناطق نوری که بعد از امام و مقام رهبری و آقای هاشمی رفسنجانی، آقای ناطق مشتی‌ترین و بزرگترین است و یک مرد صله‌رحم‌دار و بخشنده‌ای است. آدم بزرگی است. آن موقع به‌خاطر بحث خط و خطوط آمدم و نه به خاطر اینکه آقای ناطق رئیس‌جمهور نشود.

 

* با همین «اشرافی‌گری» از سال ۷۰ تا ۷۶ بین اصولگرایان و آقای هاشمی یک دعوا شد. خیلی جاها، خیلی اتفاقات هم که می‌افتاد، مثل ماجرای قزوین و اسلامشهر و شیراز و اینکه رفتند جلوی وزارت نفت ایستادند، کار مردمی نبود، کار مخالفان داخلی در داخل حکومت بود که این بلواها را راه انداخت. من یادم هست که به بچه‌ها گفتم چه خبر است وزارت نفت؟ گفتند خودمان هماهنگ کردیم که بروند بایستند جلوی وزارت نفت و فلان کار را بکنند! مثلاً من در ماجرای قزوین که دوستان محبت کردند و ما را در محور گوشه‌ای از کار قرار دادند؛ خب معلوم بود آنجا چه اتفاقی افتاد، آقای «باریک‌بین»، نماینده‌های مجلس، آمدند برعلیه استان نشدن تظاهرات کردند و آن غائله ایجاد شد. پس چه کسانی این کار را کردند؟ مخالفان آقای هاشمی کردند. اسلامشهر، در اکبرآباد سر مینی‌بوس، سر ۱ تومان ۱۵ زار دعوا شد و شورشی راه انداختند، خب این‌ها را یک عده هم هلش دادند.

 

* قتل‌های زنجیره‌ای که رخ داد، مقامات عالی از آن‌ها خبر نداشتند اما برخی از این آقایان تندروها آمدند که قتل‌ها را بیاندازند به گردن ایشان. قبل از آن بزرگترین اشتباه حزب دوم خردادی‌ها، که با من دوست هستند، در صحبت‌هایشان این بود که در دور بعد خبرگان، رهبر را هم ما انتخاب می‌کنیم. خب طرف مقابل هم ساکت ننشست. ببینید، دعوا اینجا شروع شد. اول جنگ این بود که آقای خاتمی برنده شد، به عنوان اصلاح‌طلب و اصولگراها شکست خوردند. این آقایان بی‌منطق تندرو که ادعای دموکراتیک بودن داشتند، چه کار کردند؟ با هم صحبت کردند که آقا ما انتخابات بعدی خبرگان را هم می‌بریم. خب آن‌ها هم ساکت ننشستند. آن‌ها هم شروع کردند. ببینید، یعنی این دو اتفاق داشت تزلزل ایجاد می‌کرد. هر کسی هر کاری کرد؛ مثلاً یک عده آمدند و رفتند دنبال قتل‌های زنجیره‌ای. این‌ها فکر کردند که در داخل ما چه کار کنیم که به هم بریزیم. نه آیت‌الله خامنه‌ای خبر داشت، نه اطرافیانشان خبر داشتند. من آنجا در بخش امنیت بودم؛ به اصطلاح من مطلع از سیاست‌ها و تصمیمات شورای معاونت امنیت بودم.

 

* آقای محسن رضایی همیشه فکر می‌کند که ارشمیدس است! همیشه ایشان فکر می‌کند که نفر اول جمهوری اسلامی است؛ با اینکه استاد فکری ایشان آقای ذوالقدر است. این‌ها در اهواز، در گروه منصورون که بودند، آقای شمخانی و حاج محمد فلاح (ستاد مواد مخدر)، این‌ها یک گروه منصورون بودند و مسئول فکری گروه هم آقای ذوالقدر بود. اینکه آقای رضایی در جنگ و در سپاه هم چه کارها که نکرد و جنگ را به کجا کشاند، یک بحث دیگر است که ما واردش نمی‌شویم. ایشان در آن مقطع آمد چه کار کرد؟ آمد یک تحلیل اشتباه داد که قتل‌های زنجیره‌ای کار آمریکا و اسراییل است. در همان ماه و روزهای اول. خب مقامات عالی هم حتماً می‌گویند این آقا فرمانده سپاه بوده است، حتماً چیزی می‌داند که می‌گوید. رهبری هم آمد در نماز جمعه خیلی خوب صحبت کرد؛ گفت ما با این‌ها رفیق بودیم، دوست بودیم و خیلی تقدیر کرد از «فروهر» و به آن تحلیل اشاره شد. اینجا این خبط را آقای محسن رضایی کرد، بعد اصل ماجرا در وزارت اطلاعات کشف شد. این قتل‌ها مخفی مانده بود. ما هم جزء کسانی بودیم که می‌توانستند این کارها را این‌ور آن‌ور کنند، فضول کار بودیم و مثلاً  گفتیم که نه این کار آمریکا و اسراییل نیست، این کار داخلی‌ها است؛ که چوبش را هم رفتیم زندان و خوردیم.

 

* ببینید، یک اتفاقی افتاد، جریانی که قتل‌های زنجیره‌ای را مرتکب شدند، از آن‌طرف به گوش مقامات عالی رساندند که این‌ها به دنبال شما هستند تا شما را محکوم کنند. تمام کسانی که قتل‌ها را انجام دادند، از زید تا عمر دستگیر شدند، اقرار کردند و گفتند که ما این کار را کرده‌ایم. کد می‌آوردند؛ اما این کد نه به رهبری می‌خورد، نه به دفتر می‌خورد و نه به اطرافیان. این تندروها آمدند چه کردند؟ داشتند می‌گفتند که حکم قتل را مرحوم آیت‌الله خوشوقت داده است، که رابطه سببی با فرزند یکی از مقامات عالی دارد. بعد آمدند از ترس خودشان برای اینکه فرار به جلو کنند، یک سناریو درست کردند. در سناریوی دوم دیگر وارد شدند و چه کردند؟ همه‌ آن‌هایی که دست داشتند را رها کردند، به غیر از سعید امامی و آقای مصطفی کاظمی و آقای صادق عالیخانی، این‌ها را رها نکردند و نگاه داشتند.

 

* سعید امامی اصلاً در آن دوره نه معاون امنیت بود و نه هیچ ‌کاره‌ دیگری. بعد از قتل‌های زنجیره‌ای کوی دانشگاه اتفاق افتاد. سعید امامی قبل از ماجرای قتل‌های زنجیره‌ای، یک نامه‌ای می‌نویسد که من نظرم این است که اگر بناست کار فرهنگی کنیم باید در مقابل این چیزها بایستیم. ایشان مشاور وزیر بود و کاره‌ای هم نبود. این نامه را یکی از بچه‌های وزارت، از داخل وزارت بلند می‌کند و به روزنامه‌ سلام می‌دهد. سلام هم آن را چاپ می‌کند و نتیجه‌اش می‌شود کوی دانشگاه. کوی دانشگاه تمام شده بود که نصفه شب ریختند و آتش زدند و این‌ها. من همه را می‌دانم ولی نمی‌گویم، چون نمی‌خواهم دوباره به زندان بروم. می‌دانم چه کسی دستور داد، چه کسی چه ‌کار کرد. بعد آوردند یک مانکن به نام آقای فرهاد نظری را گذاشتند. فرهاد نظری خوابیده بود، از طرف فرهاد نظری که این ‌کار را نکردند. یک گروه دیگری آمدند، زدند، داغان کردند و رفتند؛ بعدش هم که شد ۱۸ تیر و ۲۳ تیر و تمام شد، که ما آنجا کلی هم زحمت و بدبختی کشیدیم. یعنی می‌خواهم بگویم همان‌طور توطئه پشت توطئه.

 

* مشارکتی‌ها کاره‌ای در سیستم نبودند. مشارکتی‌ها آمدند ایستادند با مصاحبه‌های گند و کثافت اکبر گنجی و دیگران، آمدند چه کار کردند؟ مدام مقاله نوشتند. مثلاً گنجی کتاب «عالیجناب سرخ‌پوش» منتشر کرد؛ آمدند یک‌سری دروغ «سونای زعفرانیه» و چه و چه و چه را، تخیلات خود را ریختند در آنجا. البته آقای گنجی را که رها کردند، این منبع [یک نهاد داخلی] در آنجاست. اکبر گنجی است، گوگوش است، این‌ها همه آدم‌های خودمان هستند الحمدالله؛ بگذار بدانند، این‌ها سوخته‌اند.

 

* بعد که در قتل‌های زنجیره‌ای مشخص شد که چه اتفاقی افتاده است، آمدند همه را مشخص کردند و بعد سعید امامی را هم بردند «بیمارستان فجر». حالش هم خوب بود، همان‌جا ترتیب سعید امامی را دادند. چون سعید امامی نه در قتل‌های زنجیره‌ای بود و نه جای دیگری. بعد که سعید را کشتند ماها را گرفتند، بردند به جرم اینکه این‌ها قتل‌های زنجیره‌ای را انجام داده‌اند؛ مثلاً چه کسی؟ زن سعید امامی را برای قتل‌های زنجیره‌ای بردند؛ نه کارمند وزارت بود نه چیز دیگری، یک خانم خانه‌دار بود. ما اعضای شورای مدیران امنیت بودیم، ما را هم گرفتند و بردند در زندان. اصلاً از ما سؤال نکردند که با قتل‌های زنجیره‌ای چه ارتباطی داشتیم. من می‌گفتم بابا، آقای «جواد آ…»! من که می‌دانم که چه کسی تو را اینجا گذاشته و من که می‌دانم تو را چه کسی گذاشته که این پرونده را پیگیری کنی؟! مگر شما دنبال قتل‌های زنجیره‌ای نیستید؟! اصلاً من می‌گویم که آقا بسم‌الله الرحمن الرحیم من اکبر خوشکوشک هستم، به این رسیدم که این‌ها ناصبی هستند و من کشتمشان. بعد شما من را اعدام کنید و تمام شود برود دیگر. گفتند برو دنبال کارِت؛ آن پرونده که تمام شده، چیزهای دیگر را بگو؛ چی بگو؟ از حسن خمینی بگو، احمد خمینی را چرا …؟ صیاد شیرازی را چرا کشتی؟ بمب امام رضا را شما گذاشتید، بمب دادستانی را شما گذاشتید، شما اسراییل رفتید، شما بهایی هستید. بردند، یازده ماه زدند و داغان کردند و آوردند. پس از آن با نظر رهبری معظم انقلاب، سران سه قوه و ریاست مجمع تشخیص مصلحت از آن تبرئه شدیم. تنها کسی که ما را پذیرفت که حرف‌هایمان را گوش کند، مرحوم آیت‌الله هاشمی و آقای ناطق، رئیس وقت بازرسی رهبری بود. سه ساعت رفتیم و تظلم‌خواهی کردیم. بعد هم گفتند که به آن‌ها ده سال زندان دادند اما شنیدم که بعد تبرئه‌شان کردند و دارند در جایی کار می‌کنند، همان‌ها که در آن فیلم آن کارها را کردند!

 

* آن فیلم را هم برای آقای خاتمی برده بودند، فیلم‌های قتل‌های زنجیره‌ای و این‌ها را این‌ها فیلم‌برداری می‌کردند که قاضی ما را نبیند که ما بگوییم نه. چه کردند؟ ما را آن‌طرف زدند و این‌طرف اقرار گرفتند که قاضی فیلم را نگاه کند. حکم هم دست آقای (…) بود، می‌خواست ما را اعدام کند. حکم ما را بدهد و تمام شود و برود. که آنجا من در کما به بیمارستان رفتم. زن سعید امامی داشت می‌مرد. این‌ها دنبال یک ماجرای دیگری بودند، اصلاً دنبال پرونده‌ قتل‌های زنجیره‌ای نبودند. قتل‌های زنجیره‌ای معلوم است؛ تنها کسی که این میان بی‌گناه بود، آقای حضرت آیت‌الله دری نجف‌آبای بود، بقیه‌ آقایان گناهکار بودند. بعد در امنیت این اتفاق افتاده، معاون امنیت خبر نداشت. زیرمجموعه‌ مدیران معاون امنیت این کارها را انجام دادند.

 

* قتل‌ها معلوم بود، همه‌اش هم معلوم بود، اقرار هم کردند، همه کار هم شد؛ بعد از آن ما را بردند آنجا. بردند برای چیز دیگر؛ مگر مرحوم حاج احمد آقای خمینی را کسی شکایت کرده که ایشان را مرحومش کردند یا شهیدش کردند؟ به حسن آقا زنگ زدند که آقا اعلام شهادت کنید. یعنی می‌خواهم بگویم که این یک ماجرای دیگر بود. بعد هم آن آقایان تبرئه شدند، الان هم هستند، کلی تشویق هم شدند! آن‌ها می‌خواستند از طریق شکنجه‌ها به این گزاره‌ عاری از حقیقت برسند که در قتل‌های زنجیره‌ای دست اسرائیل در کار است!

 

* بالاخره آقای نوری‌زاد منبع ما بوده است و پول گرفته است؛ همین آقای خزعلی اینجا، این‌ها را بابا مردم نمی‌دانند که یک برنامه است. یعنی مثل این می‌ماند که یک وقتی، داریوش اقبالی خواننده را گرفتند، کردند زندان؛ همه گفتند که چون علیه شاه سیاسی خوانده او را به زندان انداختند، یعنی خواستند یک آدم فاسدی مثل داریوش اقبالی بشود رهبر ما و بگویند که این سیاسی است. البته شما این را بدان، اکبر گنجی، در اوج ۸۸، بلند می‌شود و می‌رود نزد رئیس‌جمهور کشور غاصب اسرائیل و از او خودکار می‌گیرد. در ۸۸ گوگوش که منبع ما است، ما فرستادیمش که برود، با اکبر گنجی، با هم، در یک میتینگ شرکت می‌کنند. به داخلی‌ها می‌گویند ببینید این‌ها هشتادوهشتی‌ها هستندها. می‌خواهند بگویند که شماها فتنه‌گر هستید و این‌ها هم رهبران شما هستند. به منبع زنگ می‌زند که سلام علیکم، برو این کار را بکن. اکبر گنجی منبع است. این حرف‌ها کدام است. یک بار من خدمت آقای ناطق نوری رفتم، گفتم حاج آقا! این نکته این‌جوری است، گفت باشد، مملکت‌داری این چیزها را هم دارد. بالاخره مملکت را می‌خواهند نگاه دارند باید همین‌جوری باشد. تازگی آقای فلاحیان گفته بود که اکثر خبرنگاران منبع اطلاعات هستند، حرف بدی نگفته است، بالاخره نمی‌تواند هم نباشند بعضی‌هایشان…

 

* برنامه هویت را که ساختند، یا آن فیلم عصر عاشورا را که ساختند؛ یک عده فاحشه‌ها را گرفتند، روز عاشورا بردند به شهرک غرب و کارناوال راه انداختند برای آقای خاتمی. یک جایی هم دارد دختری گریه می‌کند و می‌گوید خاتمی. همین آقای نوری‌زاد عزیز و گل، همین آقا، کارگردانش همین آقاست؛ عصر عاشورایی که علیه آقای خاتمی ساخته شد.

 

* هویت را حسین شریعتمداری و این‌ها درست کردند. با یک عده از دوستان که حالا اسمشان بماند، گمنام هستند، گمنام‌تر بمانند، ساختند یا خیلی چیزهای دیگر. مثلاً آقای شریعتمداری مدام از آقای جورج سوروس می‌گوید و حتی یک بیّنه ندارد از اینکه آقای خاتمی پول گرفت و فلان کرد. بالاخره آقای شریعتمداری یک آدمی است که مغزش ترکیده. یعنی یک آدمی است که به‌هم‌بریز است.

کلید واژه ها: خوشکوشک عصر عاشورا مسعود رجوی قتل های زنجیره ای اکبر گنجی گوگوش


نظر شما :