نقش آمریکا در کودتای ۲۸ مرداد/ آلبرایت: آمریکا نقش چشمگیری بازی کرد- اردشیر زاهدی: توطئه آمریکا نبود

۲۱ خرداد ۱۳۹۰ | ۰۳:۳۰ کد : ۸۹۹ از دیگر رسانه‌ها
تاریخ ایرانی: رادیو فردا در سلسله برنامه‌هایی به بازخوانی روابط ایران و آمریکا می‌پردازد که موضوع آخرین قسمت این برنامه‌، کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ بود و در آن به نقش آمریکا در ساماندهی براندازی دکتر محمد مصدق، نخست‌وزیر محبوب مردم ایران اشاره کرد و با تشریح فضای فکری و ادبی پس از کودتا، شعر «پشت دریا‌ها شهریست» سهراب سپهری را بازتابی از آمریکا تعبیر کرد. متن کامل گزارش رادیو فردا در پی می‌آید:

 

دولت دکتر مصدق - که بسیاری او را محبوب‌ترین دولتمرد ایران معاصر می‌دانند - روز بیست و هشتم مردادماه ۱۳۳۲ سرنگون شد. رمز و راز سرنگونی دولت این سیاستمدار استعمار ستیز تا امروز بدرستی گشوده نشده است. هواداران دکتر مصدق با قاطعیت معتقدند که سرنگونی دولت او برآیند کودتایی بود که آمریکا، با طراحی انگلستان، و یاری مزدوران ایرانی آن‌ها به انجام رساند.

 

کرمیت روزولت، رئیس وقت سی. آی.‌ای یا سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا در خاورمیانه، مستقر در قبرس، در کتابی که به نام «ضد کودتا» منتشر کرد، مسوولیت رهبری عملیات براندازی دولت دکتر مصدق را صریحاً برعهده گرفته است.

 

اسنادی نیز که خود آمریکا تاکنون در این زمینه منتشر کرده حکایت از این دارد که سی. آی.‌ای، از بیم سقوط ایران به دامان کمونیست‌ها و اسارت آن در پشت پرده آهنین شوروی، برای برانداختن دولت دکتر مصدق در روز بیست و پنجم مرداد ماه ۱۳۳۲، دست به عملیاتی در ایران زده است. با این حال، هنوز هیچ گونه سند و مدرکی درباره رویدادهای خود روز بیست و هشتم مرداد ماه ۱۳۳۲ که با سرنگونی دولت دکتر مصدق همراه گشت، منتشر نشده است.

 

از سوی دیگر، سی. آی.‌ای، یا بگفته خودمانی «سیا»، چندی پیش اعلام کرد که بخشی از پرونده‌های مربوط به آن دوران، از جمله پرونده‌های مربوط به رویدادهای مردادماه ۱۳۳۲ در ایران، بر اثر غفلت و بی‌توجهی نابود شده است.

 

برغم آنچه گفتیم، و بسیاری دیگر نیز گفته‌اند و نوشته‌اند، دولت آمریکا تا امروز، مسوولیت براندازی دولت دکتر مصدق را نپذیرفته است. در حالی که سران جمهوری اسلامی همواره تکرار کرده‌اند که واشینگتن باید صریحاً از بابت گناهی که با براندازی دولت دکتر مصدق مرتکب شده است، از تهران عذرخواهی کند. واشینگتن تاکنون این درخواست را ناشنیده گرفته، و تنها به ابراز نظر آمیخته با «تاسف» یکی از وزیران خارجه‌اش، خانم مادلین آلبرایت، وزیر خارجه دولت آمریکا در دوران ریاست جمهوری بیل کلینتون، بسنده کرده است.

 

خانم آلبرایت، مهمان روز هفدهم مارس سال دو هزار «شورای آمریکاییان - ایرانیان»، یکی از کانون‌هایی که می‌کوشد پلی میان واشینگتن و تهران بزند، در ضمن سخنرانی مفصلی، ایران را به عنوان سرزمینی که تمدن کهن و باستانی آن تا امروز تداوم دارد، ستود و سپس یادآور شد: ایران و آمریکا زمینه‌های مشترکی با هم دارند.

 

مادلین آلبرایت: «اما این زمینه مشترک، ‌گاه، با عوامل دیگری درهم شکسته است. آمریکا در سال ۱۹۵۳ در ساماندهی براندازی نخست وزیر محبوب مردم ایران، نقش چشمگیری بازی کرد. دولت آیزنهاور، به دلائل استراتژیک، اقدامات خود را موجه می‌دانست اما کودتا، برای توسعه سیاسی در ایران، به روشنی یک پسگرد بود. و اکنون به آسانی می‌توان دریافت که چرا بسیاری از ایرانیان، از این مداخله آمریکا در امور داخلی‌شان، همچنان ناخشنودند.»

 

این گفته‌های خانم آلبرایت، بی‌درنگ، با اعتراض هواداران محمدرضاشاه پهلوی، بخصوص اردشیر زاهدی، فرزند سرلشکر زاهدی، جانشین دکتر مصدق روبرو شد.

 

اردشیر زاهدی با ابراز ناخرسندی و ناخشنودی از این گفته‌های مادلین آلبرایت، اعلام کرد: «این خانم مشق و تکلیفش را انجام نداده و به افسانه‌ا‌ی پرداخته که به مناسبات ایران و آمریکا، یک نسل آسیب رسانده است.»

 

اردشیر زاهدی - که در پی نخست‌وزیری پدرش با شاهدخت شهناز، تنها فرزند محمدرضاشاه و نخستین همسرش، فوزیه، ازدواج کرد، به سفارت در واشینگتن و لندن ونیز به وزارت خارجه منصوب شد - در واکنش به این گفته‌های خانم آلبرایت گفت: «آمریکا ممکن است توطئه‌ای برای براندازی دولت دکتر مصدق چیده بود، اما آنچه اهمیت دارد این است که مصدق با توطئه آمریکا سقوط کرد یا به دلایل دیگری؟ آنچه با قاطعیت می‌توانم بگویم این است که سقوط مصدق، نتیجه توطئه آمریکا نبود.»

 

اردشیر زاهدی آن‌گاه، به تشریح روزهای سرنوشت ساز مرداد ۱۳۳۲ پرداخت و توضیح داد: «ساختار سیاسی ایران در سال ۱۳۳۲ به دو بخش هواداران و مخالفان مصدق تقسیم شده بود. آنان که مخالف مصدق بودند، رهبری را جست‌و‌جو می‌کردند و پدر مرا یافتند که یک امیر بازنشسته ارتش، وزیر پیشین کشور (در کابینه خود دکتر مصدق) و سناتور بود. بسیاری از شخصیت‌ها و مراکز قدرتمند ایران، در ساختار یاد شده، خواستار برکناری مصدق بودند و همان‌ها، شاه را در فشار گذاشتند. به یاد داشته باشید که شاه پیشتر، در تیرماه سال ۱۳۳۱، یک بار مصدق را برکنار کرده بود و یکی از بستگان او، یعنی احمد قوام (قوام‌السلطنه) را به جای او منصوب کرده بود. در آن هنگام، سیاست خیابانی به سود مصدق چربید. قوام که در آن زمان فرتوت بود، توانایی مهار اوضاع را نداشت. شاه ناگزیر شد که باز مصدق را به نخست وزیری برگمارد. بدین ترتیب، این ادعا که اندیشه برکناری مصدق را سی. آی.‌ای به شاه تلقین کرد، واهی است.»

 

اردشیر زاهدی، سپس سقوط مصدق را نتیجه نارضایی اکثریت ایرانیان از دولت او دانست و افزود: «در بهار سال ۱۳۳۲ پدرم به عنوان رهبر اصلی گروه ضد مصدق جلوه‌گر شد. مصدق برای دستگیری پدرم جایزه گذاشت، گرچه پدرم همه جا در میان مردم بود؛ بدون آنکه کسی مزاحمش بشود.»

 

و سرانجام، به گفته اردشیر زاهدی، این مردم ایران بودند که دلزده و ناخرسند از بی‌ثمری دولت دکتر مصدق، آن را برانداختند.

 

واقعیت و حقیقت درباره ۲۸ مرداد، هر چه باشد، این دیدگاه را نمی‌توان نادیده گرفت که نام دکتر مصدق به عنوان محبوب‌ترین نخست وزیر ایران در عصر مشروطیت و حتی به عنوان پایه‌گذار اندیشه‌ای در اذهان حک شده است که اندکی پس از سرنگونی او «اندیشه عدم‌تعهد» نام گرفت.

 

برغم پافشاری هواداران شاه بر اینکه آمریکا در براندازی دولت دکتر مصدق نقشی نداشته است، باراک اوباما، رئیس جمهوری آمریکا، روز چهارم ژوئن ۲۰۰۹ در ضمن یک سخنرانی طولانی (پنجاه و شش دقیقه‌ای) خطاب به مسلمانان جهان، در قاهره - پایتخت مصر- اذعان کرد که واشینگتن در این دگرگونی «نقش» داشته است.

 

پرزیدنت باراک اوباما: «این قضیه (براندازی دولت دکتر مصدق) منبع تشنجی در روابط آمریکا و جمهوری اسلامی بوده است. ایران، سال‌های بسیاری است که "مخالف آمریکا" را تعریف جامع و مانع خود می‌داند. تاریخ روابط ما، در واقع، تاریخی پر تلاطم بوده است و آمریکا، در گرماگرم جنگ سرد، در براندازی دولتی در ایران، نقش بازی کرد که با دموکراسی، منتخب مردم بود...»

 

دکتر عبدالرضا هوشنگ مهدوی، در کتاب «سیاست خارجی ایران»، از ماه عسل ایران و آمریکا این چنین یاد می‌کند: «چهار روز پس از بازگشت شاه که به دنبال کودتای نافرجام ۲۵ مرداد ماه ۱۳۳۲ به بغداد و (سپس) رم گریخته بود، نخستین نشانه‌های یک چرخش بزرگ در سیاست خارجی ایران بروز کرد. سرلشکر زاهدی، نخست‌وزیر کودتا که به درجه سپهبدی ارتقاء یافته بود، در چهارم شهریور ۱۳۳۲ در نامه‌ای به پرزیدنت آیزنهاور اعلام داشت که قصد حکومت او بهبود وضع بین‌المللی ایران است.»

 

دکتر هوشنگ مهدوی انگیزه اصلی سپهبد زاهدی از نوشتن این نامه به رئیس جمهوری آمریکا را یادآوری خزانه خالی ایران و نیاز تهران به یاری‌های مالی واشینگتن می‌داند.

 

دکتر هوشنگ مهدوی: «البته این موضوع برای رئیس جمهوری آمریکا تازگی نداشت. دکتر مصدق در دی ماه ۱۳۳۱ حتی قبل از اینکه حکومت جمهوریخواه، زمام امور واشینگتن را در دست بگیرد، به او (آیزنهاور) نوشته و امیدوار بود که رئیس منتخب جمهوری آمریکا، نظر مساعدتری به ایران نشان دهد. (دکتر مصدق) همچنین در نامه هفتم خرداد ۱۳۳۲ خود به رئیس جمهوری آمریکا، مجدداً شکایت کرده بود که به‌رغم تغییراتی که در دستگاه حکومتی آن کشور پدید آمده است، در سیاست آمریکا نسبت به ایران تغییری مشاهده نمی‌شود.»

 

دکتر هوشنگ مهدوی، آنگاه، با اشاره به پاسخ تند منفی پرزیدنت آیزنهاور به این درخواست‌های دکتر مصدق، تصریح می‌کند که واشینگتن بی‌درنگ به درخواست یاری‌های مالی دولت سپهبد زاهدی، پاسخ مثبت داد، و در دوازدهم شهریور ۱۳۳۲، موافقت آمریکا با پرداخت بیست و سه میلیون و چهارصد هزار دلار بابت کمک‌های فنی سالانه اصل چهار رسماً اعلام و دو روز بعد نیز چهل و پنج میلیون دلار، کمک بلاعوض آمریکا به ایران پرداخت شد.»

 

ماه عسل آغاز شده بود اما فصل تلخکامی‌ها و دربدری‌های شماری از هواداران دکتر مصدق، و نیز سران و بلندپایگان حزب توده آغاز شده بود. فرمانداری نظامی - به فرماندهی سرتیپ (سرلشکر، و سپهبد بعدی) تیمور بختیار- عملیات گسترده «پاکسازی» را برعهده داشت، عملیاتی که خیال آمریکا را از هر گونه خطری کمونیستی در ایران آسوده می‌ساخت. عملیاتی که بگفته آمیخته با اغراق دشمنان دربار، و مخالفان دولت جدید به ریاست سپهبد فضل‌الله زاهدی، به عملیات دوران انکیزیسیون یا تفتیش عقاید در اروپای قرون وسطی، و سوزاندن مخالفان دربار پاپ در آتش، به اتهام بی‌دینی، جادوگری و کفر بی‌شباهت نبود.

 

با این حال، بسیاری از توده‌ای‌های افتاده به دام فرمانداری نظامی - سلف سازمان اطلاعات و امنیت کشور یا «ساواک» - ترجیح دادند که برای جان بدر بردن، و حتی تضمین آینده‌ای درخشان در ایران پس از دکتر مصدق، توبه‌نامه امضاء کنند؛ از شاه بخشایش بخواهند، و حتی در صف یاران سرتیپ بختیار به شکار دیگر توده‌ای‌ها بپردازند.

 

جهان غرب، بخصوص آمریکا، از این دگرگونی در ایران شادمان بود. خطر آنکه «خرس بزرگ» و «سرخ»، ایران را «لقمه چپ» کند، و به آب‌های گرم و منابع نفت و گاز ایران دست یابد، از میان رفته بود.

 

در همین دوران است که مهدی اخوان ثالث، متخلص به «امید» - پس از گذراندن دوران بازداشتی کوتاه، و بریده از حزب توده، همراهان چپگرای دیرینش را به تازیانه خردکننده‌ترین انتقاد‌ها بست و آنان را به تلخی چنین توصیف کرد:

«مشت‌های آسمانکوب قوی

وا شدست و یک به یک رسوا شدست

یا نهان سیلی زنان، یا آشکار

کاسه پست گدایی‌ها شدست....»

 

مهدی اخوان - سر خورده و دلشکسته از حزب توده - بهتر از هر شاعر دیگری، تصویری از روزگار هواداران شکست خورده دکتر مصدق بدست می‌دهد که شنیدن و خواندن آن، هر تن و بدنی را می‌لرزاند. تصویری از زمستانی چندان سرد که در آن، دوستان حتی سلام دوستان را ناشنیده می‌گیرند:

«سلامت را نمی‌خواهند پاسخ گفت

سر‌ها در گریبان است

کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را

نگه جز پیش پا را دید نتواند

که ره تاریک و لغزان است

و گر دست محبت سوی کس یازی

به اکراه آورد دست از بغل بیرون

که سرما سخت سوزان است

نفس کز گرمگاه سینه می‌آید برون

ابری شود تاریک

چو دیوار ایستد در پیش چشمانت

نفس کاین است، پس دیگر چه داری چشم

زچشم دوستان دور یا نزدیک؟»

 

این تصویریست که بیشتر هنرمندان ایرانی (هنرمندانی که اکثریت چشمگیر آنان به اردوگاه کمونیسم دل بسته بودند) از نخستین سال‌های پس از سرنگونی دولت دکتر مصدق، و آغار «ماه عسل» آمریکا و ایران به دست داده‌اند.

 

«امید» ناامید، شاعر شوریده سر خراسانی، در نمونه دیگری از همین تصویرسازی‌های شاعرانه، در سروده «شهریار شهر سنگستان»، از شهریاری درمانده یاد می‌کند که ناگهان همه یاران و سپاهیانش سنگ شده‌اند. شهریار شهر سنگستان، در هوایی که از دیدگاه «امید»، بس ناجوانمردانه سرد است، سرنوشت دکتر مصدق را به یاد می‌آورد. در سرزمینی که زمانی «بهاران در بهاران بود»، اما «کنون ننگ آشیانی نفرت آباد است» و....

مهدی اخوان ثالث:

«در او جای هزاران جوی پر آب گل آلوده

و صیادان دریابارهای دور

و بردن‌ها و بردن‌ها

و کشتی‌ها و کشتی‌ها و کشتی‌ها

و گزمه‌ها و گشتی‌ها.....»

 

«صیادان دریابارهای دور» اشارتی غیرمستقیم و تلویحی به حضور آمریکاییان در ایران است؛ آمریکاییانی که از دیدگاه «امید» آمده بودند تا «اندوخته‌های گرانبهای غار علی بابا» را «کشتی کشتی» بربایند.

 

نادر نادرپور- دیگر شاعر ایرانی هوادار دکتر مصدق در تشکیلات «نیروی سوم»، از ایران پس از براندازی دولت «زعیم شرق»، این چنین یاد می‌کند:

نادر نادرپور: «این شام تیره دل که در او یک ستاره نیست!»

و نخستین سال پس از سرنگونی دکتر مصدق را، احمد شاملو (در سوگ یکی از بلندپایگان اعدام شده حزب توده) بدین گونه وصف می‌کند:

«سال بد، سال باد

سال اشک، سال شک

سال روزهای دراز و استقامت‌های کم

سال پست، سال درد

سالی که غرور گدایی کرد

سال عزا، سال....»

 

برای نصرت رحمانی، هوادار حزب توده نیز که همانند بسیاری دیگر، بعد‌ها، از آن رمید و برید، دکتر مصدق در مرتبه شهداء جای دارد.

نصرت رحمانی:

«در نعره‌های خامشی و مرگ نعره‌ها

تیغ سکوت دوخت لبان امید را

اشکی فتاد و شمع فرو خفت و ماه مرد

کفتار خورد لاشه مردی شهید را»

 

و باز مهدی اخوان ثالث است که در سروده‌ای پیشکش شده به «پیر محمد احمدآبادی»، یعنی دکتر مصدق، از نومیدی پس از سرنگونی او مویه می‌کند: «دیدی دلا که یار نیامد، گرد آمد و سوار نیامد؟» سروده‌ای که در آن نام دکتر مصدق ذکر نشده، و صرفاً تقدیم به «پیر محمد احمدآبادی» شده بود. سانسورچیان این نکته ظریف را در نیافتند که «احمدآباد» از املاک دکتر مصدق، و حتی تبعیدگاه اوست، و مراد از «پیر محمد احمدآبادی» کسی نمی‌تواند باشد مگر دکتر مصدق!

 

سروده‌های «م. امید» از نخستین نشانه‌های مخالفت بخش چشمگیری از هنرمندان ایرانی با سیاستی است که آن را مداخله غربی‌ها، بخوانید آمریکا و انگلستان، در امور داخلی ایران می‌دانستند تا نفت ایران را ارزان، ارزان ببرند، و در ازای آن، کالاهای بنجلشان را گران گران به ایرانیان بفروشند، نفت ایران را ارزان ارزان به یغما ببرند تا خانه‌های مردمانشان گرم شود و چرخ‌های اقتصادشان از گردش باز نماند.

 

از سوی دیگر، و دور از قلمرو این تخیلات شاعرانه، بیشتر مردم ایران آمریکا را همچنان به چشم مهر می‌نگریستند و به یاری‌های آن امیدوار بودند. این مهر از آنجا سرچشمه می‌گرفت که در جمع و تفریق نهایی، می‌دیدند که آمریکا جلو سلطه شوروی «بی‌خدا» و «ضد دین» را در کشورشان گرفته، و پر وبال باز تیزچنگال بریتانیا را چیده است.

 

در کنار این دو گروه از هنرمندان و مردم کوی و برزن، اندک اندک، کسانی همانند فروغ فرخزاد، و نیز سهراب سپهری، که زندگیش در شعر و نقاشی و تماشای فوتبال و هواداری از «شاهین»، و بعد‌ها «پرسپولیس» خلاصه می‌شد، سر برآوردند که در پی جهانی نو بودند، جهانی که از آن بتوان آموخت. از شوق همین پی جویی جهانی نوین بود که سهراب، شاعر گریزان از سیاست، در پی ساختن قایقی بود تا خود را به آن سوی آب‌ها برساند.

سهراب سپهری:

«قایقی خواهم ساخت

خواهم انداخت به آب

دور خواهم شد از این خاک غریب

که در آن هیچ کسی نیست که در بیشه عشق

قهرمانان را بیدار کند....»

 

و این جهان خیالی سهراب سپهری، برای بسیاری، بازتابی از ینگه دنیا، جهان نوین، بازتاب آمریکا بود:

«پشت دریا‌ها شهریست

که در آن پنجره‌ها رو به تجلی باز است

بام‌ها، جای کبوترهایی است که به فواره هوش بشری می‌نگرند

دست هر کودک ده ساله شهر، شاخه معرفتی است.

مردم شهر به یک چینه چنان می‌نگرند

که به یک شعله، به یک خواب لطیف....

پشت دریا‌ها شهری است!

قایقی باید ساخت.»

 

و باز دور از قلمرو خیالپردازی‌های شاعران، در گیر و دار رویدادهای تند و تیز، و‌ گاه نفس‌گیر پس از سقوط دولت دکتر محمد مصدق، پای ایران در اردوگاه جهان غرب، استوار‌تر می‌شد. مردم کوچه و بازار ایران، دلزده از سیاست و سیاست‌بازان، سر در لاک خود فرو برده بودند. اما اندک اندک حضور هر دم پررنگ‌تر آمریکا و آمریکاییان را در سرزمین خود بیشتر حس می‌کردند، با پپسی کولایی که شانه به شانه «دوغ آبعلی» پای ثابت سفره چلوکباب شده بود، با «جان وینی» که فارسی حرف زدنش به روانی فارسی «فردین» بود.

 

کلید واژه ها: کودتای 28 مرداد مادلین آلبرایت اردشیر زاهدی


نظر شما :