مصطفی شعاعیان؛ مطرود چریک‌های خلق و مطلوب مجاهدین خلق

مسعود رضوی‌ فقیه
۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۱ | ۲۰:۰۴ کد : ۲۱۹۵ از دیگر رسانه‌ها
... و تاریخ همچون تانکی از روی سرِ ما می‌گذشت. (آندره مالرو، ضد خاطرات)

 

این مقاله، جستارهایی از یک رساله است که شش یا هفت سال پیش نوشته شده و مثل اغلب کارهای دیگر ما قرار بود کامل و تکمیل و منتشر شود که همت و حوصله‌ای می‌خواست و این صفت‌ها مدت‌هاست ما را تنها گذاشته‌اند! طبعا برخی منابع جدید‌تر نظیر تک‌نگاری مفید و جالب انوش صالحی و منابع و اسناد و خاطره نگاشت‌های اخیر، در این نوشته در دسترس و مورد اشاره نبوده است. با این حال، تصور می‌کنم متن مفیدی است و زاویه دید و محورهای اصلی آن هنوز شاکله نظرگاه مرا در این موضوع و مسایل نزدیک به آن شکل می‌دهد. نکته قابل ذکر در آن زمان، محبت و لطف اصحاب «موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی» است که در کمال جوانمردی و با روی گشاده هر آنچه نیاز داشتم در اختیارم نهادند و برخوردی دموکراتیک با پژوهش و پژوهشگر داشتند. واپسین تذکر اینکه، اصل مفصل این رساله در ماه‌های آینده با اضافات و اصلاحات بسیار و ملاحظات و اسناد تازه منتشر خواهد شد.

 

 

خرده‌گیری‌هایی برای ایضاح تاریخ

 

روابط مصطفی شعاعیان با اعضا و کلیت سازمان مجاهدین خلق، ابعاد مختلفی داشت. اساسا او تفکری یکجانبه نداشت که با مرزبندی‌های ایدئولوژیک، درهای روابط با نیروهای متفاوت‌الرای را به روی خود ببندد. حقیقت آن است که شعاعیان از بدو فعالیت در جبهه ملی دوم و سوم، به عنوان نماینده دانشجویان، همیشه به تفکر «جبهه‌ای» و نه «سازمانی» و «ایدئولوژیک» وفادار ماند. او در فعالیت‌های بعدی‌اش در جبهه دموکراتیک خلق ایران یا رابطه‌اش با مجاهدین و چریک‌های فدایی، همیشه به ایجاد سازمانی بزرگتر و فراگیر‌تر، از همه نیروی معتقد به نبرد مسلحانه با رژیم شاه و فارغ از ایدئولوژی و اعتقادات ایشان باور داشت.

 

از سال ۱۳۵۰ و ظهور چریک‌های فدایی و سپس مجاهدین خلق، او آرزو داشت جریانی به نام «جبهه رهایی‌بخش خلق» را شکل دهد که شکل گسترده‌تری از‌‌ همان سازمان قبلی بود و می‌توانست دربردارنده همه نیرو‌ها و تجارب هر دو سازمان نیز باشد. اما چریک‌های فدایی، چنان با ایده‌های مارکسیسم روسی خو کرده و بدان تعصب داشتند که امکان برقراری رابطه‌ای این‌چنینی از میان می‌رفت.

 

چریک‌ها اساسا تئوری‌ها، انتقادات، پرسش‌ها و ایده‌های سازمانی شعاعیان را قبول نداشتند و تنها برای رفع برخی شبهات درون سازمانی، توسط حمید مومنی به بخشی از آن‌ها پاسخ‌هایی سست استدلال و سفسطه‌آمیز گفتند. سپس به این نتیجه رسیدند که مصطفی، عنصری نامطلوب و در روند مبارزه آنان «مخل» محسوب می‌شود. لذا به حذف، بایکوت و بدنام کردنش روی آوردند. سال‌ها پیش، پدربزرگ فکری چریک‌ها بیژن جزنی، در چند سطر تکلیف امثال او را به عنوان «مارکسیست آمریکایی» روشن کرده بود.

 

در دهه ۵۰، هژمونی حمید اشرف بر سازمان، به تدریج، راه را بر هر گونه نظریه‌پردازی خلاق، نقد آزادانه و پرسش بست و حتی برخی ناراضیان، نادمان و دگراندیشان را به اعدام‌های درون سازمانی محکوم و به جوخه‌های ترور سپرد. مصطفی به رغم آنکه منزوی شد، «دیوانه» و «روانی» هم خطاب شد و عنصری مخرب و بسیار نامطلوب از نظر سازمان محسوب می‌شد (به نحوی که دوستان دیروزش نظیر مرضیه احمدی اسکویی وادار شدند تا از او و عقایدش برائت بجویند و در مذمتش ندامت‌نامه بنویسند!»

 

مع‌هذا به دلیل روابط گسترده‌ای که با دیگر نیروهای اهل مبارزه مسلحانه داشت، توانست از این نوع دامچاله‌ها برای مدتی کوتاه جان به در برد. مأمن او، البته نیروهای متمایل به مارکسیسم و در آستانه تحول ایدئولوژیک در سازمان مجاهدین بود. شعاعیان، سال‌ها پیش، در روند مطالعات و اندیشه‌های نظری و تاریخی‌اش در باب مسایل کمونیسم بین‌الملل، تاریخ شوروی، انقلاب مشروطیت، نهضت جنگل و بالاخره نهضت نفت و نقش خاص حزب توده و چپ سیاسی متکی به اتحاد جماهیر شوروی، دریافته بود که چپ ایران، همیشه نقشی غیرانقلابی و گاه ضدانقلابی داشته است. او در جریان نگارش کتاب مفصلش به نام «شوروی و نهضت انقلابی جنگل»، نه فقط نقش اتحاد شوروی و لنین بلکه انقلابیون کمونیست داخلی و چپ اردوگاهی نظیر حیدرخان، احسان‌الله خان، خالو قربان و برخی وابستگان داخلی حزب عدالت را با اتکا به مستندات تاریخی افشا و نقد می‌کند. نقدی مستند و بی‌چون و چرا، بیانگر درک نادرست و بلکه خیانت آنان به روند‌ها و جریانات و نفرات انقلابی در ایران. همین پیش‌زمینه، راهگشای او در همکاری با برخی نیروهای مذهبی، فارغ‌ از عقاید ایشان بود. بهزاد نبوی در این باره گفته است: «... در جبهه [دموکراتیک خلق ایران]، مسلمان و مارکسیست با هم بودند. آن سازمان، ایدئولوژیک نبود. [اما] سازمان مجاهدین خلق در واقع در تقسیم‌بندی‌ها، حزبی محسوب می‌شد با ایدئولوژی واحد. وقتی مارکسیست در آن بود، خیلی تعجب‌آور بود.»(۱)

 

نبوی، البته به لحاظ فرم و شکل سازمان مجاهدین خلق درست می‌گوید، اما مسامحه‌ای در محتوا وجود دارد و ما امروزه می‌دانیم که از ابتدا، نوعی همکاری پوشیده، میان مارکسیست‌ها و مذهبی‌ها درون سازمان‌، موجود بوده و نخستین موارد آن به عبدالرضا نیک‌بین رودسری (معروف به عبدی)، در بدو تشکیل سازمان و سپس بهمن بازرگانی از اعضای مرکزیت در نخستین ادوار تشکیل سازمان باز‌می‌گردد. مساله دیگر نیز توازی مطالعات مارکسیستی و مذهبی فارغ از هرگونه نقد و مقارنه، صرفا برای مطابقه و یکسان‌سازی از سوی گروه ایدئولوژی و سیاسی است سازمان هیچ گاه نتوانست متوجه ماهیت ثنوی و پارادوکسیکال تشکیلات، به لحاظ ذهنی و عینی شود و به نوعی وحدت فکری و عملی دست یابد. بهزاد نبوی در این موضوع، به مورد خوبی اشاره می‌کند: «... احمد بناساز نوری، در بند شش زندان شماره یک به صراحت می‌گفت که مارکسیست است، با این حال او عضو سازمان بود. مجاهدین صریح می‌گفتند این مارکسیست است ولی استراتژی ما را قبول دارد... می‌خواستند بگویند که ما عضو مارکسیست هم می‌توانیم داشته باشیم. البته من هم با آن دیدی که آن موقع داشتم، خودم هم عضو یک سازمان جبهه‌ای بودم، این را اشکال نمی‌دیدم...»(۲)

 

شواهد نشان می‌دهد که جریان موسوم به «مارکسیست‌های اسلامی» که رژیم شاه و ساواک مدعی آن بودند، اگر نه با این اصطلاح، ولی با کیفیتی نزدیک به آن وجود داشت و مصطفی شعاعیان بنیانگذار و از آباء درجه اول آن بود. در این تلقی جبهه‌ای، البته دو گروه اصلا راه نداشتند و تمایل هم نداشتند که بدان راه یابند؛ نخست ملیون و ملی‌گرا‌ها و سپس روحانیون و جریانات متعلق یا معتقد به ایشان.

 

به این ترتیب، مصطفی شعاعیان، جز برای جریان‌های معتقد به مبارزه مسلحانه و طبعا جز برای خط مشی‌ای سوای این جریان، هیچ‌گونه ارزش و اعتباری قائل نیست. او هرگونه مشی سیاسی، غیر «قهر» را مردود می‌دانست و بر مبنای انگاره ذهنی مارکسیستی خاص خود، مبارزه بی‌تفنگ را و زمانه بی‌جنگ را غیرمارکسیستی، ضدانقلابی و سازش‌کارانه‌ می‌انگاشت. دقیقا همسان با تزهای موسوم به «هم‌زیستی مسالمت‌آمیز» لنین، یا دیپلماسی «کمونیسم در یک کشور و مساعدت به سایر دوستان و هم‌کشیان از طریق کشور مادر» که در شوروی اجرا می‌شد و شعاعیان از آن به عنوان ریویزیونیسم ضدانقلابیِ لنینی - استالینی در اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی یاد می‌کرد.

 

این‌ها،‌‌ همان ایده‌هایی است که سال‌ها بعد توسط تازه مارکسیست‌های سازمان مجاهدین به نام سازمان پیکار، تحت عنوان «تز‌ها و تحلیل‌هایی درباره سوسیال امپریالیسم شوروی» با کیفیتی نازل‌تر باز تولید شد.

 

برای درک مسایل بعدی، توجه به این ریشه‌ها ضروری است؛ نه فقط در تحول فکری شعاعیان در دهه ۵۰، بلکه در تحولات ایدئولوژیکی و سازمانی مجاهدین خلق و گرایش یا خط‌مشی‌ خاص مارکسیستی این گروه از سال ۱۳۵۲ به بعد. شعاعیان برخلاف جزنی که -حداقل روی کاغذ- توازی یا حتی تقدمی صوری برای تئوری و تبلیغ روشنگرانه سیاسی قائل بود، خود مبارزه بی‌امان و مسلحانه و قهرآمیز را،‌‌ همان اکسیر نجات‌بخش سیاسی و اجتماعی و فرهنگی و.... می‌پنداشت و حتی شرط لازم و ایجاد بسترهای مناسب را نیز مورد توجه قرار نمی‌داد: «... ستیز مسلحانه را نمی‌توان به روزگاران مجهول خیزشی سراسری محول کرد. هر تعداد مبارزی که می‌تواند بسیجی مسلحانه ببیند، بایستی بدون درنگ درگیر جنگ رویارو و چریکی شوند و داور راستین درستی و نادرستی و همچنین صلاحیت و عدم صلاحیت کانون‌ها نیز تاریخ است... این نگره، چه از بابت سادگی و چه از بابت سهولتش، نه تنها بردی جهانی دارد، بلکه در همه جا و همه حال و هر جامعه‌ای نیز ممکن است پیاده شود. همه کس را صلاحیت پرداختن به آن هست. هر کانونی را صلاحیت نبرد با ضد انقلاب هست. جنگیدن، خود صلاحیت جنگجوست...»(۵)

 

این نوشته، محصول آخرین سال‌های حیات اوست و در دوران پختگی شعاعیان تحریر شده است. نمی‌توان آن را نادیده گرفت یا با انتساب به شرایطی خاص توجیه کرد، خاصه که بسیار و بسیار موارد در آثار او می‌توان نمونه‌های مشابه برای تایید تئوریک، سیاسی و پراتیکی این جستار بیرون کشید و شاهد مثال آورد. لذا می‌توان از اعوجاج فکری وی سخن گفت – با عطف به شرایط دشوار زیست وی در دهه ۵۰، به ویژه از ۱۳۵۱ تا ۱۳۵۴ – و نیز تناقضات فراوان در آثار او که هر یک، ریشه در مطالعات، تجربیات و کاوش‌های فکری او داشته است.

 

نویسنده دانشور معاصر، هوشنگ ماهرویان در جزوه‌ای به نام «یگانه متفکر تنها» بدون در نظر گرفتن کلیت آثار و کتاب‌ها و نوشته‌های مصطفی شعاعیان، می‌کوشد او را نویسنده‌ای پسامدرن، متقدم بر فریدریش فون‌هایک در کشف مشکلات ساختاری کمونیسم روسی و معتقد به اصالت فرهنگ (چیزی شبیه آنتونیوگراشی) نشان دهد. البته تلاش او به جای خود جالب است، اما صرفا با تقطیع آثار و جملات و فقد روح کلی عقاید این مرد، نمی‌توان راهگشای واقعیات مندرج در آثارش شد. توصیف دقیق و صحیح، شرط لازم و دیباچه ضروری بر هر تحلیلی است و چگونه در غیاب حتی یک بیوگرافی نسبتا دقیق و یک شناخت‌نامه فکری، صرفا بر اساس پرداختی خودنگرانه، یک‌جانبه‌گرا و مفسر به رای، می‌توان تحلیلی قابل اعتماد از چند پاراگراف نوشته‌های شعاعیان ارایه داد؟ آیا صرف حملات وی به اتحاد شوروی، یا تنقید چریک‌های فدایی و حزب توده، یا نقد بر آباء مارکسیسم - خاصه لنین – دلایل موجهی بر پذیرش نظرات شعاعیان است؟ آیا انزوا و تنهایی او ما را از نقد و ارزیابی آثارش بی‌نیاز می‌سازد؟ و بالاخره آیا می‌توان در غیاب چاپ منقح و پیراسته آثارش، در شرایط عدم دسترسی به کلیات آثار وی و بیوگرافی سالمی از یک متفکر، مبارز، نظریه‌پرداز و رهبر تشکیلاتی، شمه‌ای از عقاید وی را باز‌پردازی و به مثابه الگویی فکری و پراتیکی به نسل جوان ارایه کرد؟

 

مصطفی شعاعیان، نه خشونت‌طلب بود و نه پست‌مدرن. باید از او توصیفی واقعی ارایه داد. نگارنده در میانه دهه ۷۰ متوجه و متذکر شد که فقر تاریخی و تئوریک چپ در ایران، به دلیل بی‌اعتباری و سطحی بودن عقاید مرحوم دکتر تقی ارانی، دستوری بودن آثار احسان طبری، بی‌اعتباری چریک‌های فدایی و طبعا کم‌جاذبه بودن و فقد منطق مستحکم در آثار بیژن جزنی، احمدزاده، پویان، صفایی فراهانی و حمید اشرف موجب می‌شود تا اهمیت خلیل ملکی و مصطفی شعاعیان افزایش یابد. گستره آثار تئوریک این دو تن، جای را برای تاویل کمونیستی و سوسیالیستی گشاده می‌دارد، اما زندگی مه‌آلود، رادیکالیسم و صراحت شعاعیان، چپ ایرانی را (که شیفته قدیسین و افسانه‌های تراژدیک است) بیشتر اقناع می‌کند. اصحاب و حلقه دوستان ملکی، سال‌هاست کار تاویل و تفسیر آثار او را پی گرفته و جای را برای تازه‌رسیدگان تنگ کرده‌اند. شفافیت زندگی و افکار رئالیستی ملکی، در قیاس با ابهام و نثر پرشور و زندگی قصه‌وارِ مصطفی و بالاخره مرگ تنها و دردناک او، می‌تواند در اسطوره‌سازی نوین چپ ایرانی نقش داشته باشد و باری، شاید در ناصیه و دوسیه این یکه‌سوارِ تنهای خوش‌قلم و سازش‌ناپذیر، نوید تولد یک آنتونیوگرامشی وطنی داده شود.

 

اما این ایده‌ها، بدون توجه به واقعیات موجود، موهوم است، زیرا هنوز خوانش انتقادی آثار وی و بعد از آن چاپ منقحِ مکتوبات و کتب آن مرد، به وسعت، آغاز نشده که مدعی چنین نتایجی بتوان شد. افزون بر آن، سیر زندگی و تطور دقیق اندیشه‌های وی، تنها به صورتی مخدوش، فشرده و احساسی در دسترس است و این حتی برای مقدمه یک جزوه وی نیز معتبر نیست، تا چه رسد به دیباچه‌ای بر فهم کل نوشته‌هایش. تناقضات بسیار در آثار و نوشته‌های او هست که اگر در پروسه حیات و آثار و شرایط مبارزه و اندیشه‌اش دیده نشود، وهن اوست. آیا اگر آخرین عبارتی که از وی نقل کردیم در قیاس با این نوشته دیگرش، توسط خواننده‌ای علاقه‌مند خوانده شود، به جز تناقضی ویرانگر و تصویری گسسته و ناموزون از شعاعیان در ذهن خواهد یافت: «برای چریک‌های فدایی، هر چه مبارزه مسلحانه اهمیت بیشتری می‌یابد، از اهمیت تئوری کاسته می‌شود و دست آخر، مبارزه را، هم هدف و هم وسیله ـ هم استراتژی و هم تاکتیک- می‌دانند. آیا همه این‌ها توجیه تئوریک گرایش به نظامی‌گری خالص نیست.»(۶)

 

این عبارت در مقابل ده‌ها عبارت دیگر از «انقلاب» و برخی دیگر از آثار شعاعیان که نوعی عمل‌گرایی بر مبنای خشونتِ بی‌مهار و جنگ‌ مسلحانه را تجویز می‌کند، تنها در پرتو بازنگری دقیق زندگی و نوشته‌های شعاعیان و درک زمانه دشواری که او در آن می‌زیست قابل درک است. وگرنه نویسنده دیگری می‌تواند نقد او به لنین را یادآور شود که کاملا نقطه مقابل جستار پیشین و منتقدانه شعاعیان بر چریک‌های فدایی است. آنجا که به پیشوای بلشویک انقلاب روسیه خرده می‌گیرد و می‌نویسد: «... جنگ‌افزار و پیکار مسلحانه از نگره‌گاه لنینی، تنها در پایان و همچون واپسین همه کنش‌ها و واکنش‌های حزب و پیشتاز به توده و طبقه کارگر سفارش می‌شود و نه از آغاز و همچون نخستین و واپسین همه کردار‌ها و کنش‌ها و واکنش‌های انقلابی خود پیشتاز و حزب برای کشاندن پرولتاریا و توده‌ها به انقلاب. در واپسین تحلیل و از دیدگاه لنینی، آنچه تا آن لحظه کبریاییِ خیزشِ بی‌‌‌نهایت سریع برای تسخیر قدرت بایسته است، همه‌چیز هست به جز جنبش مسلحانه پیشتاز و حزب....»(۷)

 

با این جستارهای متناقض خواننده می‌تواند بپرسد که بالاخره تئوری و آگاهی اهمیت بیشتر دارد یا جنگ مسلحانه خودبه‌خود واجد اصالت و آفریننده آگاهی طبقاتی و مبارزاتی است؟ همچنین است پرسشی اساسی درباره اینکه بالاخره نهضت‌های بومی و ملی هم انقلابی هستند – آنچنان که در کل کتاب جنگل اثبات شده – یا: «دیگر زمان انقلابات میهنی سپری می‌شود. جهان به سوی انترناسیونالیزم کارگری، چهار نعل به پیش می‌تازد و تا زنده‌تر باد!»(۸)

 

بزرگترین خطایی که تحلیلگران تاریخی درباره افرادی همچون شعاعیان مرتکب می‌شوند، تقطیع اندیشه ایشان، بدون اشاره به سایر دیدگاه‌های آنان است، کاری که در اغلب کتب و مقالات نوشته شده در سنوات اخیر درباره وی دیده می‌شود. نگاه‌هایی غیرواقعی و بر اساس تحلیل یک جزوه و چند جستار از میان انبوه آثار شعاعیان ارایه می‌شود و بد‌تر از آن، هیچ شناخت‌نامه موثقی هم ارایه داده نمی‌شود تا خواننده خالی‌الذهن یا کم اطلاع، به اطلاعات تکمیلی دست یابد. البته این کار سخت و دشوار است، ولی مگر وظیفه پژوهشگر و روشنفکر جز روشن ساختن تاریخ و واقعیت و ارایه تحلیلی صحیح بر اساس آن‌هاست؟ این نکات، البته پیش از آنکه نقدی و تعریضی به شعاعیان باشد، تذکری به نویسندگان و علاقه‌مندان به آثار و اسم اوست. او خود حضور ندارد تا جواب هر گونه داوری یا نقد را بدهد یا به پرسش‌ها و ابهامات پاسخ گوید، لذا چه خود را هم‌فکر و هم‌قطار او بدانیم و چه منتقد و حتی مخالف سرسخت وی باشیم، موظفیم ابتدا نگاهی از سر وصف و انصاف به آثارش بیفکنیم: «وصف» دقیق احوال و سیر تطور آثارش و «انصاف» در داوری و نقد و مقارنه این زندگی و این آثار.

 

کار پر زحمت و صعبِ نگریستن به آثارش را برای بعد می‌گذاریم و دنباله حیات و مبارزات او را پی می‌گیریم.

 

 

حلقه ارتباط مذهبی‌ها و مارکسیست‌ها...

 

نجات حسینی در خاطرات خود می‌نویسد: «رژیم، نام مارکسیست‌های اسلامی را در تبلیغات عوام‌فریبانه خود بر علیه سازمان مجاهدین به کار گرفت. دستیابی به چنین نامی زاییده رویداد ویژه‌ای بود. گروه کوچکی که نادر شایگان یکی از فعالان آن بود و به نام گروه شایگان معروف شد، با هدف ایجاد جبهه مشترکی از نیروهای مبارز اسلامی و نیروهای مبارز چپ، فعالیت می‌کرد. این گروه که می‌کوشید تا وحدتی بین مجاهد و فدایی ایجاد کند، در سال ۱۳۵۲ از سوی ساواک شناسایی و متلاشی شد و اعضای اصلی آن، نادر شایگان، حسن رومینا و مصطفی شعاعیان در درگیری با مزدوران ساواک کشته شدند.(۹) در خانه‌ای که متعلق به آنان بود، عکس چه‌گوارا و چند جزوه مجاهد به دست رژیم افتاد. رژیم از این ترکیب، واژه مارکسیست اسلامی را ساخت و شایگان و یارانش را مارکسیست‌های اسلامی نامید. از آن پس رژیم شاه، مجاهدین را نیز با نام «مارکسیست‌های اسلامی» معرفی می‌کرد.»(۱۰) (تصویر این خانه در جلد اول کتاب مجاهدین از آغاز تا فرجام چاپ شده است)

 

این نکته، به طور کلی درست است و دیگران نیز آن را تایید کرده‌اند اما در مورد مصطفی شعاعیان به طور خاص کاملا صدق می‌کرد، او محدودیتی برای ارتباط‌های مبارزاتی و سازمانی قائل نبود. هر چند مارکسیست‌ها را ترجیح می‌داد ولی مذهبیون و مبارزانی از سنخ مجاهدین را می‌پسندید و با ایشان همکاری داشت. عزت شاهی از خاطرات دوران زندان خود نقل کرده است که: «تنها گروه مارکسیستی که به طور علنی با مذهبی‌ها مخالفت نمی‌کرد، گروه «جبهه دموکراتیک خلق ایران» بود که البته تعدادشان هم در آنجا محدود بود. رهبر این گروه مصطفی شعاعیان بود که در درگیری، کشته شده بود اما چند نفر از هم‌پرونده‌ای‌های این گروه مانند بیژن فرهنگ آزاد، اکبر پورجعفری و عبدالله اندوری و تعداد دیگری در زندان بودند که روی هم رفته روابطشان با مذهبی‌ها خوب بود. یکی از دلایلش آن بود که هیچ یک از گروه‌های مارکسیستی، آن‌ها را به عنوان مارکسیسم قبول نداشتند. آن‌ها را تروتسکیست می‌دانستند. یعنی کسانی که نه انقلاب شوروی و نه انقلاب چین را قبول داشتند. این گروه می‌گفتند در شوروی آنچه رخ داده است انقلاب نبوده، کودتا بوده است. به هر حال گروه شعاعیان در زندان مورد تایید چپی‌ها نبودند و تقریبا ایزوله بودند. من با برخی از آن‌ها که صحبت می‌کردم، در مجموع برخورد بهتری داشتند. رفتارشان انسانی و دوستانه بود. با کینه و نفرت برخورد نمی‌کردند! بقیه واقعا در ضدیت با مذهبی‌ها کینه و نفرت به خرج می‌دادند. البته این گروه هم با سایر گروه‌ها در یک مساله اتفاق‌ نظر داشتند و آن اینکه مذهب را افیون توده‌ها می‌دانستند. همگی در مبارزه با مذهب هم‌نظر بودند اما تاکتیک‌ها و شیوه‌ها فرق داشت. برخی معتقد بودند که مذهب در یک پروسه طولانی مدت و مسالمت‌آمیز باید از بین برود و برخی دیگر می‌گفتند بعد از انقلاب باید از بین برود. تعدادی هم بر این نظر بودند که مذهب خودبه‌خود، با پیشرفت علم از بین می‌رود. بعضی‌ها هم تضاد اصلی خود را با مذهب می‌دانستند و می‌گفتند از همین جا و همین حالا باید ریشه مذهب خشکانده شود.»(۱۱)

 

مصطفی شعاعیان با مذهب و مذهبی‌ها، پراگماتیستی برخورد می‌کرد. برای او نفس مبارزه مهم در حقیقت استراتژی او بر استفاده حداکثری از همه نیروهای موجود استوار بود. دو شعار معروف و مورد علاقه شعاعیان در این دوران، یکی «جبهه واحد توده‌ای» و دیگری «جبهه رهایی‌بخش خلق» بود و هر دو را به صور گوناگون در نوشته‌هایش منعکس می‌کرد. میثمی به برخی برخوردهای شعاعیان با مقوله‌های مذهبی اشاره دارد: «... مدتی که مصطفی نزد ما بود، معتقد بود که فدایی‌ها اشتباه می‌کنند؛ ما ۲۰ جلد از کتاب امام حسین (ع) به چریک‌های فدایی دادیم، چرا که دستاورد‌هایمان را منتقل می‌کردیم اما چریک‌ها گفته بودند این کتاب‌ها را نباید کادر‌ها بخوانند؛ چرا که ایدئالیستی است. مصطفی می‌گفت: «امام حسین مرد شریف و شجاع و مقاومی بود، حالا یک کمی هم ایدئالیست بود. این نباید مانع شود که زندگی حسین را نخوانند. در جامعه ایران این یک امر ایدئالیستی است که چریک فدایی، کتاب امام حسین را نخواند.» او معتقد بود که چریک‌های فدایی ویژگی جامعه ما را نمی‌شناختند.»(۱۲)

 

 

مصطفی شعاعیان و مجاهدین خلق

 

شعاعیان، احمد رضایی را می‌شناخت. با هم دوست بودند و البته احمد خصوصیاتی عمل‌گرا و رفتاری مردمی داشت که چندان پایبند ضوابط امنیت سازمانی نمی‌توانست باشد. همین امر او را تا مدتی از نظر رهبران مجاهدین، فاقد زمینه لازم برای عضویت معرفی کرده بود. شعاعیان هم، دارای چنین خصوصیاتی بود، ولی به لحاظ رفتار امنیتی، تجربه بیشتری داشت و عملکرد محتاط و دقیقی از خود نشان می‌داد. هر دو روابط گسترده‌ای با مردم و بسیاری از نخبگان فکری در میان طبقات مختلف داشتند. اتفاقا این دو مرد، هر دو اهل قلم بودند، ولی وزن تئوریک و اطلاعات تاریخی شعاعیان باز هم بیشتر بود. در یک مورد خاص، یعنی کتاب امام حسین (ع) باید گفت که نام اولیه آن «سیمای یک مسلمان» بود و به نوشته یکی از مطلعین سازمان: «این کتاب که به امام حسین و راه حسین (ع) هم معروف شده، از کتب تحلیلی سازمان، پیش از ضربه شهریور ۵۰ و منسوب به احمد رضایی است، کتاب فوق که تحلیلی‌التقاطی از قیام سیدالشهداء (ع) و تاریخ چند دهه نخست پس از وفات پیامبر اکرم (ص) است، محصول کار جمعی «گروه ایدئولوژی» است که اخبار و مستندات تاریخی توسط احمد رضایی استخراج شده و به رغم نفی و رد ماتریالیسم فلسفی (بی‌خدایی) به خصوص در فصل آخر کتاب، باز مبنای آن بر ماتریالیسم تاریخی و تحلیل طبقاتی است. مقدمه کتاب نوشته مصطفی شعاعیان، مارکیست غیرلنینی است.» (۱۳)

 

میثمی جنبه‌های دیگری از همخوانی عمل‌گرایانه و تظاهر مذهبی مصطفی را از قول بهرام آرام (با اسم مستعار سید) اینگونه نقل کرده است: «سید در ادامه خاطراتش می‌گفت: «مصطفی ریش گذاشته بود و جنوب شهر زندگی می‌کرد حتی می‌رفت زن و شوهر‌ها را به هم حلال می‌کرد. مثل روحانیون صیغه می‌کرد و در مساجد نماز می‌خواند. البته به عنوان سنت و نه به عنوان اینکه دستور خداست. سنت‌های مذهبی را انجام می‌داد. خیلی ویژگی‌های مردمی داشت.» (۱۴)

 

سبک‌شناسی مقدمه چند صفحه‌ای کتاب امام حسین (ع) نشان‌دهنده نزدیکی نثر آن به ثمر مصطفی شعاعیان است. البته با اندکی خصایل مذهبی و آرایه‌هایی از قرآن و برخی استنادات به نویسندگان و عقاید معاصران انقلابی. مع‌هذا خصوصیات اصلی تفکر شعاعیان در این دوره (اوایل دهه ۵۰) کاملا در آن هویداست؛ نبرد اجتناب‌ناپذیر میان زخم‌خوردگان تاریخ و جهانخواران و طرح «ضرورت تعارض انقلابی برای تغییر جهان کهنه به نو.» تفاوت چشمگیر سطح استدلال‌ها و واژگان نثر در مقدمه و اصل متن، کاملا قابل تشخیص است لذا می‌توان مدعای نویسنده جستار فوق را پذیرفت که این مقدمه را شعاعیان به خواهش احمد نوشته و میثمی نیز تاکید کرده که این دو با یکدیگر مراوده داشته‌اند: «... وی کتاب جنگل (میرزا کوچک‌خان) را نوشت. از آنجا که توزیع آن ممنوع شد، ۵۰۰ جلد از این کتاب را از چاپخانه مخفیانه بیرون بردند. احمد رضایی این کتاب را از خود مصطفی گرفته بود و این را در خانه تیمی شیخ‌ هادی داشتیم.»(۱۵)

 

پس از کشته شدن احمد رضایی، روابط مصطفی شعاعیان با برادر احمد، رضا رضایی گسترش یافت و شگفت آنکه مقدمه گونه‌ای نیز بر اثری دیگر از مجاهدین، به خواست رضا نوشت. ماجرای این کتاب و موضوع آن چنین بود که: «مهدی تقوایی... به اتفاق محمدعلی (خلیل) فقیه دزفولی، «خانه چاپ» سازمان را – که در زیرزمین منزل خلیل دزفولی بود - اداره می‌کردند. مجموعه دفاعیات عکس‌دار مجلد معروف در همین خانه چاپ و تهیه گردید. این کتاب، دارای مقدمه‌ای طولانی بود که مصطفی شعاعیان آن را نوشته بود و برای نخستین بار، پیام‌های سران سازمان در انتهای آن به چاپ رسیده بود.»(۱۶)

 

آنچه مصطفی شعاعیان در این کتاب نوشته بود، در حقیقت متنی بود که سازمان با عنوان «بیانیه سازمان مجاهدین خلق ایران در پاسخ به اتهامات اخیر رژیم» منتشر کرد. این بیانیه که در بهار ۱۳۵۲ تهیه و در خرداد‌‌ همان سال منتشر شد، یکی از عجیب‌ترین متون تاریخ مبارزه مسلحانه در ایران است، متنی درآمیخته از مصطلحات مارکسیستی و آموزه‌های مذهبی و تلاش شدید برای هم‌سنگ نمودن و انطباق آن‌ها در عرصه‌های مبارزاتی، همراه با مقدار قابل توجهی شعار بر علیه رژیم و دعوت به مبارزه‌ای فراگیر و بی‌امان و قهرآمیز علیه آن. در عباراتی از این نوشته می‌خوانیم: «... ما از روز نخست پیمان بسته‌ایم که فقط با خلق خود سخن بگوییم و پاسخ دشمن را جز با گلوله، جز با خشم و قهر انقلابی ندهیم... یاوه‌های بی‌سروته‌ای چون «اسلام و مارکسیسم چیست و مرتد کیست؟»، «مارکسیسم اسلامی»، «تروریسم»، «خرابکاری و دزدی»، «بی‌وطنی» و خیانت پرداخته و بد هم نشد زیرا ما را واداشت که در گفتن پاره‌ای مطالب که در اندیشه آن بودیم، شتاب کنیم. چوبه تیرباران از خون همه شهیدان انقلابی خلق، چه مسلمان و چه مارکسیست و... رنگین است. با‌‌ همان افزاری که مسلمان را شکنجه می‌دهند، مارکسیست را شکنجه می‌دهند. مسلمان انقلابی با‌‌ همان گلوله‌ای به شهادت می‌رسد که مارکسیست انقلابی. این گوهر یک وحدت واقعی در صفوف انقلاب است. این وحدتی است در میدان نبرد. در اینجاست که ضدانقلاب با آویختن به اینکه اسلام و مارکسیسم نه تنها یکی نیستند، بلکه ضد یکدیگرند، می‌کوشد انقلاب را پراکنده کند. ولی انقلاب خوبی می‌داند که در جنگ انقلابی کنونی میان یک مسلمان انقلابی و یک مارکسیست انقلابی، در نبرد با دشمن جنایتکار، یکانگی استواری وجود دارد. سمت‌گیری همه به سوی دشمن است... یک مارکسیست انقلابی نمی‌تواند دشمن اسلامی انقلابی باشد و نیست... آن مارکسیستی که علیه بیدادگری دست به مبارزه می‌زند درست‌‌ همان دستورهایی را انجام می‌دهد که اسلام داده است... آن مارکسیستی که در راه مردم تن به شهادت می‌دهد و در کنار چوبه اعدام فریاد آزادی آدمی را با گلویی انباشته از خون بلند می‌کند و هرگز در برابر بیدادگری سر فرود نمی‌آورد، درست دستور علی بن ابیطالب را به کار می‌برد که در وصیتش به دو گرامی فرزندش فرمود: کونوا للظالم خصما و للمظلوم عونا... نبرد ما یک نبرد ماهیتا طبقاتی است که در آن نیروهای استثمارشده بر ضد نیروهای استثمار کننده در نبردند. برای ما با خدا بودن، با مردم بودن و در مقابل دشمن خدا و مردم بودن اصل است. مجاهدین درست به دلیل پیروزی بر نفس سرکش و وسوسه‌های شیطانی است که به دومین جنگ، یعنی جنگ سینه به سینه با کفار حربی پرداخته‌اند.... نبردی را که پیشتاز خلق شروع کرده است به حمایت بی‌دریغ مردم نیاز دارد...(۱۷)»

 

متن مذکور که به رساله‌ای کوتاه می‌ماند، حقیقتا از عجایب متون سیاسی در عرصه مبارزه قهرآمیز در عصر ماست و گویا در پاسخ به دواعی و اتهامات رژیم پهلوی مبنی بر «مارکسیست اسلامی» بودن مجاهدین خلق نوشته شده بود اما پارادوکس اینجاست که خود بهترین گواه و سند اثبات برنامه و اتهام رژیم می‌تواند قلمداد شود. در یکی از منابع تاریخ مجاهدین آمده است: «در پاسخ به ادعای رژیم... این گروه متنی را تدارک دید که آن را – عینا- مصطفی شعاعیان (به توصیه رضا رضایی) نگاشت...»

 

بهزاد نبوی که از ابتدای دهه ۴۰ پژوهشی، نقش شعاعیان را در این خصوص تشریح کرده است... می‌گوید: «... یک روز مصطفی شعاعیان را دیدم که متنی نوشته بود. به من داد؛ آن را خواندم در مورد پیوندهای اسلام و مارکسیسم بود و مقایسه کرده بود گفته‌های مارکس و پیامبر اسلام (ص) را و اینکه امام حسین (ع) این را گفته، لنین این را گفته و... همه مطالب متشابه را کد کرده بود.

 

گفتم: مصطفی! این نوشته چیست؟

 

او گفت: بچه‌ها (مقصودش رضا رضایی بود)؛ به من گفته‌اند تو یک چیز تهیه کن در جواب دادستان (نظامی) و تبلیغات رژیم...

 

من گفتم: در این چیزی که تو نوشته‌ای، می‌خواهی بگویی که اسلام و مارکسیسم یکی است.

 

شعاعیان گفت: جون مولا (تکیه کلام شعاعیان بود) می‌گویند که این کم است، زیادش کن!»(۱۸)

 

در پایان این بیانیه، مصطفی شعاعیان آرزوهای خود را در ارتباط با پیوند و اتحاد نیروهای معتقد به مبارزه مسلحانه بیان داشته و ردپای او را در این کلمات، همچون توشیحی مشخص می‌توان دید: «... هر چه استوار‌تر باد وحدت نیروهای رزمنده خلق در برابر دشمن مشترک نیرومند باد پیوند خلق با پیشگامان رزمنده‌اش. هر چه گسترده‌تر و عمیق‌تر و پیگیر‌تر باد مبارزه مسلحانه رهایی‌بخش خلق.»(۱۹)

 

منظور وی از این شعار‌ها، بیان آرزویش در پیوند جبهه‌ای میان چریک‌های فدایی و مجاهدین بود. امری که به‌ رغم تلاش‌های او، هیچ گاه محقق نشد و تنها در حد چند همکاری تاکتیکی باقی ماند. فی‌الواقع چنین وحدتی اساسا ناممکن بود یا لااقل در آن مقطع امکان‌پذیر نبود.

 

هر دو سازمان در زیر فشارهای شدید پلیسی بودند و مدام نیروهای قدیمی‌تر را از دست می‌دادند، هر دو خود را لایق‌ترین جریان برای تداوم مبارزه می‌دیدند و ضمنا از فرهنگ و روابط نسبتا متفاوتی در مبارزه برخوردار بودند. یکی برآیند جوانان انقلابی حزب توده و دیگری برآمده از جوانان انقلابی نهضت مقاومت ملی و نهضت آزادی بود. لذا تلاش مصطفی شعاعیان و تئوری تشکیل «جبهه مسلحانه رهایی‌بخش خلق ایران»، نظرگاهی ایدئالیستی و تا حدی بلندپروازانه محسوب می‌شد و فاقد هرگونه امکان واقعی و عملی به نظر می‌رسید. چنان که حتی در سال‌های پسین که مجاهدین در استحاله‌ای ایدئولوژیک مستحیل و متحول شدند، باز هم شدت تفاوت‌ها مانع از دستیابی به هر گونه وحدت سازمانی و تشکیلاتی و حتی جبهه‌ای بود. ظاهرا اولین تلاش‌ها در این مسیر در اوان سال ۱۳۵۰ شده بود. در این زمان: «شخصی به نام اردشیر داور، که کارمند وزارت اقتصاد و دارایی و از عناصر قدیمی ایزوله شده سازمان بود، تماس نه چندان فعالی با عباس مفتاحی (از رهبران چریک‌ها) برقرار کرد که پس از چندی قطع شد. ارتباط با چریک‌ها پس از ضربه شهریور، از طریق مصطفی شعاعیان ادامه یافت...»(۲۰)

 

اما این تلاش اولیه، سودی نداشت و حتی زیان‌هایی هم در برداشت. آیت‌الله هاشمی رفسنجانی می‌نویسد که در جریان دستگیری گروهی از اعضای چریک‌های فدایی پس از ماجرای سیاهکل‌، ساواک از طریق آن‌ها پی به فعالیت و پیدایش مجاهدین برد: «... احتمالا در جریان همین دستگیری هم هست که مجاهدین کشف شدند، هر چند که در زندان می‌کوشیدند که به خاطر حفظ وحدت با کمونیست‌ها روی آن سرپوش بگذارند. آن‌ها بیشتر القا می‌کردند که از راه عنصر مشکوکی به نام مراد دلفانی کشف شده‌اند که جاسوس چپی بوده و با استفاده از ساده‌دلی‌های این‌ها توانسته بود اعتمادشان را جلب کند. شاید هم از هر دو راه... بدین ترتیب، از سال ۴۶ تا ۴۹ هر دو جریان مسلح مذهبی و مارکسیستی، به صورت مخفی در حال رشد بود که در اواخر از هم مطلع می‌شوند. ظاهرا در بازجویی‌های (عباس) مفتاحی – از سردمداران چپی‌ها) - می‌توان پی برد که ابتدا رژیم از طریق او کشف کرد که یک جریان مسلح مذهبی هم هست. خود مجاهدین هم ابتدا می‌گفتند که از طریق او لو رفته‌اند...»(۲۱)

 

به هر حال شعاعیان در رابطه با چریک‌های فدایی، مدتی می‌کوشد تا رابطه‌ای میان آن‌ها و مجاهدین برقرار سازد، اما نهایتا همه روابطش به دلایلی منقطع می‌شود و تحت حفاظت سازمان مجاهدین خلق، در خانه‌های تیمی آن‌ها قرار می‌گیرد: «... پس از آن، تا مدت‌ها، رابط سازمان مجاهدین و چریک‌های فدایی مصطفی شعاعیان بود. وی پس از آنکه گروهش (یا به تعبیری گروه شایگان) در بهار و تابستان ۱۳۵۲، متلاشی شد و تنها معدودی افراد بی‌تجربه متواری روی دستش ماند، خود را به چریک‌های فدایی وصل کرد. شعاعیان، در روابطش با هر دو سازمان، دیدگاه‌های خاص خود را اعمال می‌کرد که باعث می‌شد صورت یک عضو باثبات و وفادار تلقی نشود. چنان که گفته شد وی در اواخر سال ۱۳۵۳ و اوایل ۱۳۵۴ به دنبال چالش‌ها و تنش‌های سخت، از چریک‌های فدایی گسست یا به قول فدایی‌ها تصفیه شد و از آن پس به لحاظ امنیتی و حفاظتی، تحت پوشش سازمان قرار داشت... (خلاصه پرونده‌ها... گفت‌وگوی احمدرضا کریمی).»(۲۲)

 

شعاعیان به هر رو، اگر در میان چریک‌ها چهره‌ای مطرود بود، از نظر مجاهدین عنصری مطلوب محسوب و حتی به صفت دانش و بینش قوی ستایش می‌شد. میثمی می‌گوید: «در خانه تیمی بحث می‌شد که تنها مصطفی شعاعیان در بین مارکسیست‌ها هست که می‌تواند تبصره‌ای به مارکسیسم بزند و مارکسیسم را از اصالت ابزار به اصالت انسان تغییر مبنا دهد...»(۲۳)

 

این تلقی از دانش و بینش مصطفی شعاعیان، طبعا ایجاد علقه و تاثیر می‌نمود. تاثیرات فکری و اعتقادی که با توجه به دانش گسترده شعاعیان و فهم محدود و بسته و منجزم مجاهدین، عمدتا به نفع شعاعیان بود. او هم به لحاظ سنی و هم تجارب فکری و سیاسی بر همه اعضای بازمانده مجاهدین می‌چربید و برتری داشت. این البته تمام ماجرا نبود. زمانی که شعاعیان با گروه شایگان مشغول فعالیت بود، ابتکارات و تولیداتی برای مبارزه فراهم ساخته بود و به گفته وحید افراخته: «... پلیس به منزلی در خیابان گرگان ضربت می‌زند. مامورین این منزل را تله کردند. احتمالا کسانی را دستگیر می‌کنند. در این محل، وسایل پیکریک‌سازی قرار داشت.» (۲۴)

 

از این اسید پیکریک‌ها که ماده خام انفجاری خوبی محسوب می‌شد، به گروه فدایی‌ها و مجاهدین نیز می‌دادند. گویا ساختن آن از ابتکارات گروه مصطفی بوده است. این ضربه موجب می‌شود طرحی که از مدتی قبل به پیشنهاد مصطفی در دستور کار قرار گرفته بود با شکست مواجه شود. مصطفی پیشنهاد کرده بود؛ عملیات مشترکی از سه گروه انجام شده و اعلامیه مشترکی منتشر کنند. (به عنوان یک گام وحدت‌آمیز به سوی وحدت کامل) - گویا فقط فدایی‌ها بمبی در کنار دکل‌های برق کار می‌گذارند که به نتیجه مورد نظرشان نمی‌رسند... اصولا مصطفی به لزوم تشکیل جبهه و همکاری مذهبی‌ها و چپی‌‌ها معتقد است.

 

او با اینکه مجاهدین را یک گروه مذهبی و خرده‌پوش می‌دانست ولی حاضر بود با آن‌ها همکاری کند. در جلساتی که او، رضا رضایی و بهرام آرام داشتند، مصطفی از طرف فدایی‌ها پیشنهاد یک نشریه مشترک را می‌کند... همچنین انجام عملیات هماهنگ و پخش اعلامیه مشترک مشروط بر اینکه نه مجاهدین از آیات قرآن استفاده کنند و نه فدایی‌ها تبلیغی درباره مارکسیسم. این پیشنهاد با مخالفت شدید رضا رضایی که در مورد آیه قرآن اصرار داشته است، مواجه می‌شود. مصطفی در جایی می‌نویسد: «مهم پرتاب نارنجک به سوی دشمن است، چه فرقی می‌کند که پرتاب‌کننده «یا علی» بگوید یا «یا مارکس...»(۲۵)

 

تاثیر مهم‌تر و اثرگذار مصطفی شعاعیان، اما در تعلیماتی که به تقی شهرام داد، دیده می‌شود. از این طریق او توانست اثری دوران‌ساز و دگرگون‌کننده بر سازمان مجاهدین بگذارد و آن را از پوسته و قشر به ظاهر مذهبی‌ای که دور خود تنیده بودند، خارج کند. عبدالله زرین کفش یکی از عناصر مرکزی سازمان، که سالیانی را با تقی شهرام زندگی کرده و با او در تشکیلات هماهنگی داشته، در خصوص شهرام، ویژگی‌های عمده‌اش و میزان نفوذ و تاثیرپذیری وی از حسین عزتی و مصطفی شعاعیان می‌گوید: «تقی غیر از اینکه یک کادر قدیمی و بالای سازمان و در ردیف احمد رضایی بود، یک تیپ تئوریک بود و در زندان هم آن طور که خودش تعریف می‌کرد، با افراد تئوریک برخورد داشت، با مصطفی شعاعیان هم دوست بود... فکر می‌کنم تقی دانش مارکسیستی خودش را بعد از مصطفی شعاعیان، از طریق [حسین عزتی] تکمیل کرده بود.»(۲۶)

 

«بیشترین دورانی که شهرام با عزتی گذراند و از او استفاده کرد، در زندان ساری بود. با مصطفی شعاعیان پس از فرار از زندان انس داشت و دوران بیشتری را با او گذراند؛ بخشی از دیدگاه‌های متعددی که شهرام در سطح سازمان و جریان مبارزه مطرح می‌کرد، از شعاعیان اخذ شده بود.(۲۷)

 

با این تفاصیل، به نظر می‌رسد شعاعیان خالصانه بدین گفته خود باور داشت که: «ما اینک با خدا و دین و بسی از سنت‌های خلق در ستیز نیستیم. ما اینک به ویژه با ارتجاع- استعمار در ستیزه‌ایم و بنابراین، صرف‌نظر از جدایی آرمانی، می‌توانیم پاک‌بازانه با همه نیروهای ضد استعمار – ارتجاع، جبهه یگانه‌ای را سامان دهیم و با ارتجاع – استعمار بجنگیم.»(۲۸)

 

او تاکید می‌کرد که مجاهدین هم‌بسته مطلوبی در راه آرمان‌های او و دیگر کمونیست‌‌ها هستند. در جزوه «نیم‌گامی در راه جبهه انقلاب رهایی بخش خلق» با‌‌ همان نثر و سبک خاص خود می‌نویسد: «بنا به برداشت ما که بر بنیاد برخی نوشته‌ها و شعارهای رفقای مجاهد به دست آمده است، در این جهان مادی و در این روزگار پلید بهره‌کشی- بهره‌دهی و در این جامعه کشوری ایران و حتی در جامعه جهانی آدمی و یکباره را گوییم میان کمونیست‌ها و مجاهدین خلق جدایی حتی آرمانی وجود ندارد...»(۲۹)

 

مصطفی شعاعیان در مقابل چریک‌ها و برخی دیگر از کمونیست‌ها که مجاهدین را مذهبیون خرد بورژوا می‌خواندند، موضع می‌گرفت و صراحتا اعلام می‌کرد که مطمئن است به زودی آن‌ها از بهترین کمونیست‌ها خواهند شد. فعلا در زیر پوسته مذهب فعال هستند و این موضوع در قیاس با اصل مبارزه علیه رژیم، هیچ اهمیتی ندارد. به هر حال: «پس از آنکه تقی شهرام به دنبال بحث‌هایش با مصطفی شعاعیان (و قبل از آن تاثیرگذاری‌های متفاوت برخورد‌ها در زندان تهران و افکار خودش در زندان ساری) اسلام را کنار گذاشت؛ با اولین کسی که مطلب را در میان گذاشت و او را مارکسیست کرد، محمد ابراهیم (ناصر) جوهری بود.»(۳۰)

 

سرانجام، شهرام، پیش‌بینی مصطفی شعاعیان را محقق کرد و با نگارش بیانیه اعلام مواضع ایدئولوژیک، به تفکر و اعتقاد دوگانه و متناقض درون سازمان پایان داد. منتها برخلاف پیش‌بینی شعاعیان آن‌ها بهترین نبودند و برعکس، بر اساس نوع عملکرد و تخلفات سازمانی و انسانی‌ای که انجام دادند، موجب رمیدگی و حتی نفرت اغلب مبارزان سیاسی – اعم از چپ و مذهبی- را فراهم آوردند. «شهرام در انتهای مقدمه بیانیه هم به طرح شعار «جبهه واحد توده‌ای» پرداخت که بر اساس آن قصد سیطره بر سایر گروه‌های مارکسیست آن دوران، به خصوص چریک‌های فدایی را داشت. جبهه واحد توده‌ای، شعاری بود که تقی شهرام تحت تاثیر مصطفی شعاعیان و بحث‌های متخذه از او مطرح ساخت.»(۳۱)

 

رحمان (وحید) افراخته در بازجوی‌هایش، آخرین فصول ارتباط مصطفی شعاعیان را با چریک‌های فدایی و مجاهدین خلق بیان کرده است: «... مصطفی با دلی پرکینه از آن‌ها [چریک‌های فدایی] را ترک کرد. هیچ بعید نیست در آینده اگر فدایی‌ها با تبلیغاتی علیه خود از طرف او روبه‌رو شوند، او را به مرگ محکوم نمایند، زیرا نمی‌توانند کسی را تحمل کنند که منکر صلاحیت رهبری و پیشتاز بودنشان شود. مصطفی به احتمال زیاد کوشش خواهد کرد افرادی را دور خود جمع کند و گروهی دیگر راه بیندازد. در این راه سعی می‌کند از مجاهدین و آشنایان سابقش کمک بگیرد. مثلا از تدارک و تجارب تکنیکی مجاهدین استفاده نماید. مجاهدین نیز به خاطر تضادهایی که با فدایی‌ها دارند بدشان نمی‌آید از مصطفی استفاده کنند؛ او را چون برگ برنده‌ای در مذاکره و معامله با فدایی در دست داشته باشند. بعید نیست اکنون که مصطفی به امکانات و افراد همفکر احتیاج دارد سراغ دوستان و همفکران سابقش برود.

 

رابط مصطفی و مجاهدین، محمد یزدانیان است هفته‌ای یک‌بار هم را می‌دیدند و در این فاصله علامت سلامتی نداشتند. چون جایی برای صحبت نداشتند در کوچه‌ها قدم می‌زدند. قرار معمولا بعدازظهر‌ها بود... اکنون که مجاهدین مارکسیست شده‌اند، بعید نیست مصطفی بخواهد تماس فعال‌تری با آن‌ها داشته باشد حتی عضو آن‌ها شود ولی پذیرفتن او از طرف مجاهدین بعید است. زیرا هم نقطه‌نظرهای ایدئولوژی او را قبول ندارند و هم غرور تئوریکش را و ذهنی‌گرایی‌های فراوانی که در مسایل دارد.»(۳۲)

 

 

پاورقی‌ها:

 

۱- مصاحبه با بهزادی نبوی – خاطرات – نقل از یادداشت‌های ویراستار در کتاب «خاطرات عزت‌شاهی»، به کوشش و ویرایش محسن کاظمی، انتشارات سوره مهر۱۳۸۲، ص ۲۶۵.

۲- همان، ص ۲۶۵.

۴- همان، ص ۵۷

۵- همان، صص ۱۶۵ و ۱۶۶

۶- شعاعیان، مصطفی، دست‌کم انتقاد مارکسیستی را نکشیم، همان، ص ۳۲

۷- شعاعیان، مصطفی، انقلاب، نشر اولدوز، ص ۹۱

۸- همان، ص ۷۱

۹- این عبارت نجات حسینی درباره شعاعیان درست نیست، زیرا او جان به در برد دو سال بعد در بهمن ۱۳۵۴ کشته شد.

۱۰- بر فراز خلیج‌فارس، خاطرات محسن نجات حسینی، نشر نی، چاپ اول ۷۳، ص ۳۱۰

۱۱- خاطرات عزت شاهی، همان، صص ۲۵۲ و ۲۵۳

۱۲- میثمی، آن‌ها که رفته‌اند، نشر صمدیه ۱۳۷۸، ص ۳۷۶

۱۳- تاریخچه‌ای از مبارزات انقلابی در ایران، نشر مبارز۱۳۵۸، ص۴۴

۱۴ و ۱۵ - میثمی، همان، صف ۳۷۵

۱۶- سازمان مجاهدین «خلق»؛ از پیدایی تا فرجام، موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی ۱۳۸۴، جلد یک، ص ۵۶۲

۱۷- اسناد منتشره سازمان مجاهدین خلق ایران ـ مدافعات، تنظیم و تکثیر از دانشجویان مسلمان ایرانی، بی‌تا، چاپ خارج کشور، صفحات ۱۰۴ تا ۱۱۹

۱۸- سازمان مجاهدین خلق، از پیدایی تا فرجام،‌‌ همان ج ۱، صص ۵۶۷ و ۵۶۸

۱۹- اسناد منتشره سازمان مجاهدین... همان، ص ۱۱۹

۲۰- سازمان مجاهدین خلق، از پیدایی تا فرجام، همان، ج ۱، ص ۴۱۷ و نیز جمع‌بندی سه ساله، سچفخا ۱۳۵۷، فصل سوم.

۲۱- هاشمی رفسنجانی، دوران مبارزه، دفتر نشر معارف انقلاب، ج اول ۱۳۷۶، ج۱، ص ۲۴۳. در منبع قبلی در این باره آمده است: «اولین اطلاعی که ساواک در مورد سازمان پیدا کرد، در بازجویی مفتاحی و غفور حسن‌پور، دو تن از چریک‌های دستگیر شده بود که از وجود یک گروه مذهبی با مشی مسلحانه خبر داده بودند. (پرونده حسن‌پور و مفتاحی)، سازمان مجاهدین، از پیدایی تا فرجام، ج ۱، ص ۴۱۷.

۲۲- سازمان مجاهدین، از پیدایی تا فرجام، ج ۲، ص ۲۰۷.

۲۳- میثمی، آن‌ها که رفته‌اند، همان، ص ۴۰۸

۲۴- از اسیدپیکریک برای تهیه بمب و مواد منفجره استفاده می‌شد. احمد احمد می‌نویسد «اسیدپیکریک - محلولی که از ترکیب سه محلول شیمیایی در یک حرارت مناسب به دست می‌آید و قدرت انفجار و تخریب شدیدی دارد – محلول شیمیایی دودزایی است که در ساخت مواد منفجره کاربرد دارد...» وی سپس توضیحاتی درباره تولید آن در کارگاهی در جایی در کرج می‌دهد که مفید است و از جمله می‌نویسد: «ما در طی ۲۴ ساعت نزدیک ۲۰ کیلو اسیدپیکریک تولید می‌کردیم و تقریبا تمام نیاز سازمان را به این محلول تامین می‌کردیم. گفته می‌شد که سازمان نیاز سایر گروه‌های مسلحانه را هم تامین می‌کند.» خاطرات احمد احمد انتشارات سوره مهر، چاپ سوم ۱۳۸۱، صفحات ۳۲۳ و ۳۲۴

۲۵- پرونده وحید افراخته، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ص ۸، متن دست‌نویس بازجویی و اعترافات.

۲۶- سازمان مجاهدین، از پیدایی تا فرجام، همان، ج۲، صص ۵۵۴ و ۵۵۵

۲۷- همان، پاورقی‌‌ همان صفحه

۲۸- شعاعیان، مصطفی، جویشی پیرامون یک نقد، مجموعه آثار شعاعیان، ش ۷، ص ۱۰۴

۲۹- شعاعیان، مصطفی، نیم‌گامی در راه جبهه انقلاب رهایی بخش خلق، همان، ص ۶۶. شعاعیان پیشنهاد انتشار نشریه‌ای مشترک از سوی دو سازمان را نیز ارایه کرده بود.

۳۰- کریمی، احمدرضا، شرح تاریخچه سازمان مجاهدین و مواضع آن، مرکز اسناد انقلاب اسلامی چاپ اول ۱۳۸۴، ص ۴۱

۳۱- سازمان مجاهدین، از پیدایی تا فرجام، همان، ج ۲، ص ۲۸۸

۳۲- افراخته، همان، ص ۱۲

 

 

منبع: روزنامه شرق

کلید واژه ها: شعاعیان بهزاد نبوی


نظر شما :