سردار صفوی: استعداد ساقط کردن صدام را داشتیم/ دستور ترور صیاد از بالا صادر شد

۱۲ مرداد ۱۳۹۲ | ۱۹:۵۲ کد : ۳۴۲۷ از دیگر رسانه‌ها
دستیار رهبر معظم انقلاب با اشاره به مقطع پذیرش قطعنامه ۵۹۸ توسط ایران گفت: «از نظر نظامی ادامه دفاع کاری مشروع و منطقی بود. ما باید ارتش عراق را منهدم و رژیم بعث را تضعیف می‌کردیم. بعد از فتح شلمچه، فاو و حلبچه حامیان عراق حس کردند ایران در حال قدرت گرفتن است و در ‌‌نهایت مجبور شدند در قطعنامه ۵۹۸ به ما امتیاز دهند. من به عنوان یک فرمانده نظامی، تا آخرین روز، جنگ را یک دفاع مشروع و منطقی و عاقلانه می‌دانستم. ما این استعداد را داشتیم که صدام را ساقط کنیم اما بعضی از مسوولان سیاسی با امام همراهی نکردند.»

 

به گزارش خبرگزاری مهر، برنامه شناسنامه دیروز با حضور سردار سیدیحیی صفوی و با اجرای محمد حسین رنجبران روی آنتن رفت. صفوی در ابتدای برنامه راجع به تغییر نامش گفت: «قبل از انقلاب به علت اینکه تحت تعقیب ساواک بودم، مجبور شدم از ایران فرار کنم. برای جلوگیری از لو رفتن اطلاعات و همچنین محل سکونتم در ارتباطات تلفنی که از خارج با دوستان داشتم، نامم را تغییر دادم.»

 

وی ادامه داد: «من در یک خانواده مذهبی به دنیا آمدم و از زمانی که به سن تکلیف رسیدم از امام(ره) تقلید می‌کردم. از سال آخر سال ۴۹ فعالیت‌های انقلابی‌ام را در دبیرستان نشاط اصفهان و تحت تاثیر یکی از معلم‌های انقلابی خود (عبدالله زاهد) آغاز کردم. با ورود به دانشگاه در سال ۵۰، فضای دانشگاه را انقلابی‌تر و پر جنب و جوش‌تر دیدم. اما مشکلی که در دانشگاه تبریز با آن روبه‌رو بودیم این بود که جو قالب دانشگاه در دست کمونیست‌ها بود. سال ۵۰ یک عده‌ای از نیروهای مذهبی از شهرهای مختلف وارد دانشگاه تبریز شده بودند که در‌‌ همان سال اول یکدیگر را پیدا کردند و به تدریج فعالیت‌های خود را آغاز کردند. در آن سال‌ها فعالیت‌های ما به اوج رسید و تا سال ۵۴ که فارغ‌التحصیل شدم این فعالیت‌ها را ادامه دادیم.»

 

صفوی افزود: «وقتی به تهران می‌آمدم به منزل آیت‌الله بهشتی می‌رفتم و ایشان را ملاقات می‌کردم. یک روز که از تبریز آمده بودم با ایشان تماس گرفتم و ایشان فرمودند ساعت ۱۱ تا ۱۱:۳۰ به منزل ما بیا. منزل شهید بهشتی در شمال شهر واقع بود و به همین دلیل با ۱۰ دقیقه تاخیر یعنی ۱۱:۱۰ رسیدم. ایشان بدون عبا پایین آمدند و خیلی قاطع فرمودند، جناب آقای صفوی ۱۰ دقیقه دیر آمدی، اگر با وقت باقی‌مانده مشکل حل می‌شود، بیا! وگرنه برو و منظم باش.»

 

فرمانده سابق سپاه با بیان اینکه در دانشگاه تبریز گروه‌های مذهبی دارای دو خط فکر مجزا بودند، اظهار داشت: «یک عده‌ای طرفدار تفکر شهید بهشتی و شهید مطهری و یک عده‌ای هم هوادار تفکرات دکتر شریعتی بودند. من و عده‌ای از دوستان جزو کسانی بودیم که مقلد امام بودیم و امام را در افکار شهید مطهری(ره) و شهید بهشتی جست‌و‌جو می‌کردیم و از طرف دیگر ارتباطمان را هم با روحانیت حفظ کرده بودیم.»

 

وی ادامه داد: «از سال ۵۴ تا ۵۶ در تیپ ۵۵ هوابرد شیراز افسر وظیفه بودم که در این دو سال آموزش‌های نظامی خوبی را پشت سر گذاشتم. ۲۹ بهمن ۵۶ که اربعین شهدای قم بود به تبریز رفتم. در آن روز مردم تبریز با اعلامیه علما به مسجد قزلی آمدند که در مسجد بسته شده بود. مردم به بسته بودن درب مسجد معترض بودند که یکی از افسران پلیس حاضر در محل گفت: در این طویله باید بسته باشد! همین جمله باعث درگیری مردم و پلیس شد. یک جوان‌‌ همان جا شهید شد و مردم هم جنازه آن جوان را سر دست گرفتند و پلیسی که عامل شهادت آن جوان شد را نیز کشتند.»

 

صفوی افزود: «۲۹ بهمن مردم انقلابی کردند که نه ساواک و نه شهربانی نتوانستند آن را کنترل کنند. در آن روز من هم همراه با مردم تبریز در تظاهرات شرکت کردم. آن روز ما سوار یک پیکان بودیم که ماشین ساواک جلوی ما پیچید و ماشین را به رگبار بست که یک تیر به پای من اصابت کرد. ما را برای مداوا به بیمارستان پهلوی بردند. پلیس به داخل بیمارستان آمد تا همه زخمی‌ها را دستگیر کند. دوستانی که همراه من بودند وقتی فهمیدند پلیس وارد بیمارستان شده من را با‌‌ همان لباس خونین و از روی تخت جراحی به بیرون بیمارستان منتقل کردند و با یک موتورسیکلت از بیمارستان فراری‌ام دادند و به خانه مهندس رضا آیت‌اللهی فرستادند.»

 

وی ادامه داد: «تیر داخل پایم گیر کرده بود. حدود ۵‌ـ‌۴ روز بعد ساواک به اصفهان رفت و برادرانم را بازداشت کرد و با تحت فشار قرار دادن خانواده‌ام به دنبال دستگیری من بود. در ‌‌نهایت مجبور شدم به خارج از کشور فرار کنم. مدتی در سوریه و لبنان بودم و در جبهه الفتح حضور داشتم.»

 

صفوی در مورد حضورش در سوریه و لبنان گفت: «برادرم (سید سلمان) قبلا دوره‌های چریکی فلسطینی را گذرانده بود و از طریق ایشان متوجه شدم که می‌توانم به سوریه و لبنان مهاجرت کنم. البته این را هم باید بگویم که برای خروج از کشور از آیت‌الله مشکینی اجازه گرفتم. سه ماه در یکی از پایگاه‌های فلسطینی‌ها در سوریه آموزش چریکی دیدم و سه ماه هم در دو اردوگاه دیگر فلسطینیان که در لبنان بود این آموزش‌ها را پیگیری کردم. در لبنان و سوریه مهندس محمد غرضی که آنجا به اسم آقای حیدری معروف بود به ما آموزش می‌داد. یک ماه اول که در سوریه بودم رابطم را گم کرده بودم و از طرف دیگر خرجی‌ام هم تمام شده بود. به حرم حضرت زینب(س) رفتم و خطاب به ایشان گفتم شما عمه سادات هستید و من هم پولم تمام شده و کسی را هم ندارم. وقتی از حرم بیرون آمدم یک نفر گفت آقا شما ایرانی هستید؟ گفتم بله. گفت نمی‌خواهی آقای جنتی را ببینی؟ گفتم کدام جنتی؟ گفت علی آقای جنتی، پسر آیت‌الله جنتی.»

 

وی ادامه داد: «آقای غرضی ما را به جبهه فلسطینیان برد. وقتی هم که امام به فرانسه رفتند، چون دلمان با امام بود به پاریس رفتم و یک ماه در خدمت ایشان بودم.»

 

صفوی در ادامه برنامه و در مورد اولین دیدارش با امام هم گفت: «در اولین دیدار حال عجیبی داشتم. اولین بار بعد از نماز ظهر و عصر و در حالی که امام زیر سایه درخت نشسته بودند، خدمت ایشان رسیدم و در حالی که نمی‌توانستم جلوی اشک‌هایم را بگیرم دست ایشان را بوسیدم. در آن یک ماه که در نوفل‌لوشاتو خدمت امام بودم آقای غرضی یک ماشین در اختیار ما قرار داده بود و من به دلیل اینکه با زبان انگلیسی آشنا بودم، برای خرید به داخل شهر می‌رفتم.»

 

مشاور مقام معظم رهبری در بخش دیگری از برنامه با بیان اینکه دوست داشتم معلم شوم، گفت: «بعد از پایان سربازی به قم آمدم و در حوزه علمیه مشغول تحصیل شدم. در ‌‌نهایت دوست داشتم یا معلم شوم یا طلبه اما مسایل انقلاب ما را به سمتی دیگر کشاند. من در تجزیه و تحلیل‌های خودم از انقلاب‌های ایران به این نتیجه رسیدم که اگر امام و انقلاب یک بازوی مسلح که از جنس انقلاب، مردم و رهبری انقلاب است نداشته باشد، نمی‌تواند موفق باشد. این بازو‌ها در ابتدا با نام کمیته‌های انقلاب شهری فعالیت می‌کردند و در ادامه هم با نام سپاه به فعالیت خود ادامه دادند.» وی افزود: «فکر نمی‌کردم نظامی شوم اما خدا و امیرالمومنین دستم را گرفتند و من را در این مسیر قرار دادند.»

 

صفوی در بخش دیگری از مصاحبه تلویزیونی خود در مورد آشنایی با شهید صیاد هم گفت: «وقتی کمیته و سپاه را در اصفهان تشکیل دادیم، با چند نیروی مذهبی رفیق شدیم. صیاد شیرازی که آن زمان سروان فرماندهی توپخانه و موشک‌های نیروی زمینی بود و عباس بابایی هم ستوان یکم بود که در پایگاه هشتم شکاری خلبان اف ۱۴ بود. شهید صیاد نیروهای مذهبی را دور هم جمع می‌کرد و با هم جلسات متعددی برگزار می‌کردیم. در واقع از ابتدای انقلاب با ایشان آشنا شدیم که این آشنایی تا زمان شهادت ایشان تداوم داشت.» وی ادامه داد: «صیاد یک فرمانده مومن، شجاع، خردمند و انقلابی بود. او مثل یک پاسدار رفتار می‌کرد و نسبت به امام زمان(عج) ارادت زیادی داشت.»

 

صفوی در پاسخ به این سوال که منافقین به چه دلیلی نسبت به شهید صیاد کینه داشتند گفت: «به نظرم از بالا به منافقین دستور ترور شهید صیاد را صادر کرده بودند. چون ایشان یکی از آینده‌های ارتش جمهوری اسلامی ایران بود. ایشان افسری بود که به امام، انقلاب، رهبری و سپاه علاقمند بود. از نظر من هم در مورد ترور سپهبد قرنی و هم در مورد ترور شهید صیاد دستور از بالا به منافقین صادر شده بود. شهید صیاد در آمریکا دوره دیده بود و آن‌ها صیاد را به خوبی می‌شناختند به همین دلیل از بالا دستور دادند که ایشان را ترور کنند.»

 

سردار صفوی در بخش دیگری از مصاحبه خود با برنامه شناسنامه در پاسخ به این سوال که لحظه آغاز جنگ کجا بودید، گفت: «آن روز من در سنندج بودم و به عنوان فرمانده عملیات سنندج فعالیت می‌کردم. همراه با ۲۰۰ پاسدار و بسیجی همراه با ۱۰ نفر از اعضای مومن و مذهبی ارتش مثل شهید صیاد که به صورت داوطلب با ما همراه شدند به وسیله هواپیما به سنندج رفتیم و بعد از ۲۶ شبانه روز جنگ سنندج را آزاد کردیم. در آن ایام فقط فرودگاه شهر سنندج و پادگان لشکر ۲۸ کردستان در اختیار حکومت بود و بقیه شهر در دست ضد انقلاب بود. شهریور آن سال تقریبا همه شهرهای کردستان را آزاد کرده بودیم. ۳۱ شهریور حوالی ساعت ۱۰ صبح بود که دیدیم فرودگاه سنندج بمباران شد. البته ما پیش‌بینی می‌کردیم جنگ اتفاق بیفتد.»

 

وی افزود: «شورای عالی دفاع در کرمانشاه تشکیل شد و بنی‌صدر، شهید رجایی، فکوری، مرحوم ظهیر‌نژاد، بنده و صیاد شیرازی در این جلسه حاضر بودیم. بنده و صیاد شیرازی در آن جلسه و با توجه به مشاهداتی که از منطقه داشتیم گفتیم که عراق می‌خواهد به ما حمله کند. آقای بنی‌صدر در جواب گفتند شما پاسدار‌ها امنیت کردستان را برقرار کنید، جنگ به شما مربوط نمی‌شود. بقیه فرماندهان ارتش هم موضوع اتفاق جنگ را باور نکردند.»

 

صفوی ادامه داد: «بنی‌صدر گفت شما پاسدار‌ها اصلا می‌دانید جنگ چیست؟ باید معادله قوا بین آمریکا شوروی بهم بخورد، در واقع منظورش‌‌ همان جهان دوقطبی بود. بعد هم به مریوان رفت و طی مصاحبه‌ای که داشت گفت مردم ببینید من الان در مریوان هستم و هیچ خبری هم نیست.»

 

وی افزود: «من در شروع جنگ در کردستان بودم. شهید یوسف کلاهدوز با من تماس گرفت و گفت ماموریت تو در کردستان به پایان رسیده و به وجودت در خوزستان نیاز است. من همراه با ۱۵۰ نفر از کردستان به اهواز رفتیم.»

 

فرمانده سابق سپاه در مورد ماجرای ازدواجش هم گفت: «یک بار که از اصفهان به سمت تهران می‌آمدم، سر راه به زیارت حضرت معصومه (سلام‌الله علیه) رفتم. خدمت ایشان عرض کردم وقتش رسیده ازدواج کنم از طرفی دختر‌ها را هم نمی‌شناسم. در مورد آینده‌ام هم نمی‌دانم چه پیش می‌آید. شما عمه سادات هستید، عنایت کنید و خانمی که خودتان می‌پسندید و در پاسداری از انقلاب همراهی‌ام می‌کند را سر راهم قرار دهید. حضرت فاطمه معصومه (سلام الله علیه) عنایت کردند و کسی را سر راهم قرار دادند که از خودم انقلابی‌تر بود.»

 

صفوی با بیان اینکه فروردین ۵۹ ازدواج کردم، گفت: «یک هفته بعد از ازدواجم به کردستان رفتم. همسرم یک ماه بعد امریه گرفت و به کردستان آمد. دو ماه بعد هم یکدیگر را با بی‌سیم پیدا کردیم. همسر من پاسدار و انقلابی بود. قبل ازدواج گفتم ممکن است شهید شوم، شما می‌توانید این شرایط را قبول کنید؟ ایشان هم در جواب گفتند برای رضای خدا صبر می‌کنم اما یک شرط دارم و آن هم این است که اگر برای آزادی فلسطین رفتید، من را هم تا آنجایی که می‌شود همراه خودتان ببرید. در واقع شرط ضمن عقد ایشان این بود که حداقل تا سوریه و لبنان همراه ما بیاید.»

 

وی ادامه داد: «اعلامیه ازدواجمان را روی یک کاغذ نوشتیم و دم درب سپاه نصب کردیم. این قدر با پوتین به مراسم عروسی ما آمدند که پوتین‌ها داخل خانه جا نشد و پوتین‌ها را داخل کوچه گذاشتیم.» صفوی گفت: «ما به جدمان امیرالمومنین(ع) خیلی اعتقاد داریم. ایشان دست من و خانواده‌ام را در مسیر زندگی گرفته است.»

 

صفوی در بخش دیگری از برنامه شناسنامه اظهار داشت: «شهید خرازی انسان عجیبی بود. وقتی می‌خواست وارد سپاه شود، در مصاحبه ورودی که با او داشتم، پرسیدم چرا می‌خواهی وارد سپاه شوی؟ گفت می‌خواهم جانم را فدای اسلام کنم.»

 

سردار صفوی در مورد ماجرا ادامه جنگ گفت: «ادامه جنگ دو بخش نظامی و سیاسی دارد. رهبران سیاسی جنگ‌ها را شروع و تمام می‌کنند و فرماندهان سیاسی تابع تصمیمات رهبران سیاسی هستند. رهبری سیاسی عراق تصمیم گرفت وارد جنگ با ایران شود. رهبری سیاسی ایران هم به این تصمیم رسید که قطعنامه ۵۹۸ را بپذیرد. آغاز و انجام جنگ یک تصمیم سیاسی است. البته فرماندهان جنگ مشورت می‌دهند اما تصمیم‌گیری نهایی بر عهده آن‌ها نیست. این موضوع در تمام دنیا وجود دارد و در قانون اساسی ما هم آمده است که جنگ و صلح جزو مسوولیت‌های ولی فقیه است.»

 

وی ادامه داد: «وقتی خرمشهر آزاد شد، از نظر نظامی آن منطقه قابل دفاع نبود و عراقی‌ها هنوز بیش از ۱۰۰۰ کیلومتر از مرزهای غربی ما را در اختیار داشتند. از طرفی باید بدانیم که هدف از جنگ‌ها، تحمیل اراده سیاسی یک کشور به کشور دیگر است. صدام که به ما حمله کرد می‌خواست خوزستان را از ایران جدا و در نتیجه انقلاب را ساقط کند. ما برای اینکه این هدف را از بین ببریم یا باید نیروی نظامی دشمن را منهدم کنیم یا او را مجبور به قبول صلح کنیم. از نظر نظامی اگر سال ۶۱ صلح را قبول می‌کردیم صدام می‌توانست مجددا به ایران حمله کند. کمااینکه او بعد از امضای قطعنامه ۵۹۸ باز هم به ایران حمله کرد. صدام اصلا قابل اعتماد نبود.»

 

صفوی گفت: «از نظر نظامی ادامه دفاع کاری مشروع و منطقی بود. ما باید ارتش عراق را منهدم و رژیم بعث را تضعیف می‌کردیم. بعد از فتح شلمچه، فاو و حلبچه حامیان عراق حس کردند ایران در حال قدرت گرفتن است و در ‌‌نهایت مجبور شدند در قطعنامه ۵۹۸ به ما امتیاز دهند. من به عنوان یک فرمانده نظامی، تا آخرین روز، جنگ را یک دفاع مشروع و منطقی و عاقلانه می‌دانستم. ما این استعداد را داشتیم که صدام را ساقط کنیم اما بعضی از مسوولان سیاسی با امام همراهی نکردند.»

 

سردار صفوی در واکنش به این صحبت که بعضی‌ها می‌گویند عملیات‌های سپاه و بسیج در زمان جنگ بدون اطلاعات و برنامه‌ریزی دقیق انجام می‌شده، گفت: «به عنوان کسی که از ابتدا تا انتهای جنگ مسوولیت داشتم و در تمامی عملیات‌های جنوب و غرب به عنوان مسوول مستقیم حضور داشتم با اطمینان عرض می‌کنم که فرماندهان جنگ، فرماندهان عاقل، با تدبیر و متشرع بودند. ما برای اینکه خون جوان‌هایمان کمتر ریخته شود و پیروزی به دست بیاید، دقیق‌ترین کارهای اطلاعاتی را انجام می‌دادیم. شناسایی‌های ما بعضا شش ماه طول می‌کشید. در طرح‌ریزی عملیات هم از فرماندهان لشکر‌ها مثل حسین خرازی و شهید همت استفاده می‌کردیم و حتی نظرات فرماندهان گردان را جویا می‌شدیم و تا به اطمینان کامل نسبت به پیروزی عملیات دست پیدا نمی‌کردیم، دستور عملیات صادر نمی‌شد.»

 

وی افزود: «طرف دیگر ماجرا دشمن بود که او هم فعالیت داشت. دشمن در داخل کشور نیروهای نفوذی داشت. مثلا عملیات کربلای ۴ کاملا لو رفت و ما هم بدون اطلاع از اینکه دشمن در جریان عملیات است، کار را آغاز کردیم و در شروع عملیات متحمل تلفات سنگینی شدیم و‌‌ همان ساعت اول، عملیات را قطع کردیم و بعد از ۱۵ روز با عملیات کربلای ۵ دشمن را در شرق بصره غافلگیر کردیم.»

 

صفوی ادامه داد: «من با اطمینان عرض می‌کنم که فرماندهان مومن، خردمند و شجاع در سپاه حضور داشتند. ما بیمارستان‌هایمان را نزدیک خطوط جبهه قرار می‌دادیم که رزمنده‌های مجروح خیلی زود برای مداوا و جراحی به بیمارستان منتقل شوند. در جنگ ویتنام دو ساعت و نیم طول می‌کشید که سربازان آمریکایی به بیمارستان برسند اما ما این زمان را در جنگ با عراق به یک الی یک و نیم ساعت کاهش دادیم.»

کلید واژه ها: رحیم صفوی جنگ ایران و عراق صیاد شیرازی


نظر شما :