انقلاب مشروطه، نقطه آغاز تحول فکری - عرفان قانعی‌فرد

۰۸ شهریور ۱۳۹۳ | ۱۵:۵۵ کد : ۴۶۴۷ از دیگر رسانه‌ها
با زیستن در زمانه آشفتگی مفاهیم و دگرگونی اصطلاحات و ناهنجاری عمومی و فرمانروایی گروهی بی‌همه‌جا - با همگان آشفته بازار سیاست و نا‌آگاهی، شاید دیگر چیزی قطعی و مسلم باقی نمانده. اصطلاحات سیاسی هم قربانی‌اند، اما در آستانه روزگار انقلاب مشروطه شاید پرداختن و شکافتن نو به مفهومش ضروری می‌نماید. جنبش مشروطه یا مشروطه‌خواهی یا مشروطیت، کوشش‌ها و رخدادهایی هستند که در دوره مظفرالدین شاه قاجار و سپس در دوره محمدعلی شاه قاجار برای تبدیل حکومت استبدادی به حکومت مشروطه رخ داد و به تشکیل مجلس شورای ملی و تصویب نخستین قانون اساسی ایران انجامید. پیروزی مستند و مکتوب مشروطیت شاید با صدور فرمان مشروطیت توسط مظفرالدین شاه - و امضا آن در ۱۴ مرداد ۱۲۸۵- می‌باشد که جنبش و حرکتی که آغازش به دو سه دهه پیش از آن برای کسب آزادی و ترقی، برای رسیدن به آهنگ حرکت اروپا، جامعه ایران و ایرانی را به تکاپو انداخته بود، به ثمر نشست.

 

آغاز این حرکت فکری - اجتماعی، از یک بیداری فرهنگی بود که در جامعه ایرانی، تدبیر و سیاست هماهنگ با طرح نوسازندگی همه‌جانبه یا تجدد و مدرنیته و قانونمدار کردن حکومت جزو آمال اولیه بود. حرکت به سوی بازسازی جامعه در سیاست و اندیشه و قانون اساسی و حکومت مبتنی بر قانون اساسی را مشروطه ‌نامیدند و‌‌ همان جنبش و پیروزی Constitutional Revolution در ایران شاید سرآغاز پوست انداختن از نظام کهنه و ارتجاعی و پوسیده از تفکرات قرون وسطایی و در حال دست و پا زدن در سنت‌های بی‌ربط و نامربوط با فرهنگ و تمدن و تاریخ ایرانی شد و میل به یک جنبش بی‌سابقه و جوشش مصلح و پیرو نوسازندگی و اصلاحات بنا به توان جامعه آن ایام بود. شاید بی‌اغراق جنبش مشروطه‌‌ همان سرآغاز بیداری ایرانیان است که مردمانی سختکوش اما ساده دل، لنگان لنگان، تصمیم دوباره و چند باره گرفتند گاه به آرامش و گاه به کابوس و محنت گرفتار آمدند، زمانه‌ای با شکوه و با معنا و پر دستاورد و زمانه‌ای سیه روز با آرمان‌های متناقض و تحریف شده و مصادره گشته و تهی از معنا؛ عصری آراسته به تفکر و تمدن و پیشرفت و بر مبنی خردورزی و اندیشه تاریخی بدیع و یا هنگامه ارتجاع و تاریک‌اندیشی و زمانه‌ای برهنه از نوجستن و فتنه‌انگیز و خونریز با محتسبان تیز و خودکامه قبیح و... که تاریخ ایران زمین همه را نگاشته. و بوده‌اند بسیارانی نظریه‌پرداز ورشکسته که به تحریف انقلاب مشروطه پرداختند و اعتبار مشروطه‌خواهی را به عبارات و مفاهیم دیگر آلودند و حتی گاهی مشروطه‌خواهی هم اتهامی مستحق مرگ شد. گرچه مشت بازی با سایه بود و این کوشش‌ها بیهوده و فروکاستن به منجلاب و دست و پا زدن در آرمان‌های مایه سرشکستگی و ضد آزادی و ترقی و صد البته هم بی‌اعتنا به دمکراسی. اما بودند روشنفکرانی بیدار که از تاراجگران جاهل بیمار، رهیدند و رستگاری را جستند و به اهل قلم همرزم پیشین پیوستند.

 

از ۱۴ مرداد ۱۲۸۵ تا امروز ۱۵ مرداد ۱۳۹۳، دقیقا ۱۰۸ سال از تاریخ ایران گذشته. دیگر نه از مظفرالدین شاه و محمدعلی شاه و احمدشاه و رضاشاه و محمدرضا شاه خبری هست و نه از مهم‌ترین شخصیت‌های جریان روشنفکری ایرانی پس از مشروطه - سید حسن تقی‌زاده، ابراهیم پورداوود، تقی ارانی، محمدعلی جمالزاده، حسن پیرنیا، محمدعلی فروغی، صادق هدایت، سید احمد کسروی، فرخی یزدی، ملک‌الشعرای بهار، میرزاده عشقی، سید ضیاءالدین طباطبایی، ایرج میرزا و عارف قزوینی و... کسی باقی مانده. و در این ۱۰۸ سال بار‌ها و بار‌ها انقلاب مشروطه در جاهای گوناگون و از سوی گروه‌های بسیار، بزرگ داشته شد، نقد شد، تمجید یا نفی شد. اما نکته قابل تامل شاید وجود نوعی پذیرش همگانی سنت مشروطیت از سوی بیشتر گرایش‌های سیاسی محسوس است که پرداختن به آن را - به طوری شایسته و سزاوار - ضروری می‌دانند. البته گاه دهه‌ها بی‌اعتنا به آن و گاه سال‌ها به عنوان میراث ملی ریشه‌دار نام برده شده. و جنبش مشروطه در گفتمان سیاسی ایرانیان هنوز مورد مناقشه است و البته با نگاهی گاه سیاسی به تاریخ و گاه گمراه شدن از هدف نخست آن. و هنوز هم هستند منتقدانی که پرداختن به آن را نشانه‌ زوال نگرش سیاسی می‌دانند اما بهرحال نمی‌توان بخشی از تاریخ را بنا به قصد سیاسی مشخص، سانسور یا قیچی کرد. به قول رندی ظریف گفتار «نگاه تاریخی به سیاست‌‌ همان اندازه سازنده است که نگاه سیاسی به تاریخ، گمراه‌کننده.»

 

***

 

نسیم جنبش آزادی یا ترقی‌خواهی و یا سنت مشروطه‌‌خواهی از اواخر سده نوزدهم وزیدن گرفت و عاقبت هم در ۱۰۸ سال پیش به پیروزی رسید. شاید بتوان گفت که انقلابی سیاسی ـ فرهنگی که جامعه ایرانی را از زمین قرون وسطایی‌اش کند بدون آنکه آن را زمینه‌ای محکم و استوار داشته باشد، در زمین تجدد نشانید. و پرداختن به این راز از توحش بریدن و به تمدن نرسیدن، یا رمز پیروزی و راز ناکامی و عقب‌ماندگی، سرآغاز بحث و پژوهش در ۱۰۸ ساله گذشته ایران بوده که از دوران انقلاب مشروطیت تا امروز هم طبعا ایران، یک سده تجربه را پشت سر نهاده و کارزار‌ها دیده و دریچه‌ها گشوده و فرصت‌ها از کف داده اما از عقب‌ماندگی، پیمودن راه دگرگونی و تجدد و رسیدن به جهان مدرن را آغازیده؛ حال چه تازیانه‌های زمانه بر پیکرش وارد آمده یا چه جاده‌های موفقیت که پیموده یا دریچه‌های موفقیت را گشود یا مدار‌ها را بست و آرمان‌ها را به شکست کشانید. ایران از سده‌ای به سده دیگر پای‌ نهاد و مسایل بنیادی در افکار جامعه‌اش مرور می‌شود و جامعه ایران با مفاهیمی سروکار دارد از «دفاع از یکپارچگی و یگانگی ملی، مردمسالاری و حقوق بشر، دمکراسی لیبرال، عدم تمرکز قدرت حکومت مرکزی، عدالت اجتماعی، اصلاحات سیاسی، آزادی و توسعه، توسعه اجتماعی، حقوق شهروندی بر اساس میثاق‌های اعلامیه جهانی حقوق بشر و....»، تا گفتمان‌های مربوط به پایه‌های جامعه‌شناختی مردمسالاری و یا زیرساخت‌های اقتصادی و فرهنگی. تفاوت در این است که گذشته از بوجود آوردن و اجتماعی لازم برای تحقق آن آرمان‌ها، تضادهایی که در آن صد سال کار ایران را با همه دستاورد‌ها به شکست کشاند همه یا گشوده شده‌اند و یا گشودنشان آسان‌تر شده است. جامعه‌ای متضاد - و گرفتار میان فرهنگ سنتی و فرهنگ مدرنیته یا اسیر در چنگال اولیگارشی قرون وسطایی - که با شتاب خود را از جهان کهنه و واپس‌مانده آزاد کرد و دگرگونی نظام ارزش‌ها و گریز از سیطره تفکر تحمیلی بی‌اعتبار و بی‌اصالت را به ارمغان آورد. و باورمندانش طبعا بنیادگرایان منافی آزادی و توسعه را در هر زایشی، کنار می‌نهد و روزنه روشن دیگر می‌جوید. به قول روزنامه‌نگار معروفی «به سود فرهنگ مدرنیته کار می‌کند. دیگر نمی‌توان با "آنچه خود داشت" جلو آنچه را که می‌باید داشت گرفت.»

 

در این ۱۰۸ سال، بهترین ایرانیان برای آزادی و ترقی، استقلال، بنیاد حکومتی مرکزی نیرومند، آرمان‌های دمکراسی و حقوق بشر و امروزین کردن فرهنگ و سیاست ایران و رساندن جامعه ایرانی به پیشرفته‌ترین کشورهای جهان و... پیکار کرده‌اند. شاید هنوز هم این تفکر - بنا به دلایلی - تازگی و نیروی زندگی خود را نگهداشته و جامعه ایران بیش از همیشه در تکاپوی این آرمان‌هایند. بسان یک سرچشمه زاینده انرژی که جامعه را به سوی پیروزی‌های روزافزون دمکراسی و حقوق بشر سوق دهد. طبعا باورمندان به توحش و خشونت هم در این نبرد تاریخی برای چنین جامعه‌ای، بازنده است. تاریخ ایران در سده بیستم، تاریخ مشروطیت است. اندیشه‌هایی گوناگون که از جنبش مشروطه نضج گرفت، همانا تاریخ این ‌صد ساله را ساخته. جنبش مشروطه سهم بزرگی در زندگی ملی ایران داده و آن هم یکی بودن آن با اندیشه نوگری یا تجدد است. یعنی نوسازندگی همه‌‌جانبه جامعه ایرانی - در سیاست و فرهنگ و روابط اجتماعی- با جنبش مشروطه آغاز شد، میراث‌هایی از مشروطه هست - که بعضا می‌توان گفت - مایه سربلندی ملی است. یک جنبش فکری که پیشگام پیکار سیاسی ‌شد. البته در کیفیت رهبری آنکه شاید بزرگان سیاست و فرهنگ زمانه خود را در بر گرفت؛‌ گاه نقدهایی هم هست که مهم‌ترین آن ایران را به مرز تجزیه بردن است اما می‌توان درس‌هایی خوب از آن گرفت از جمله به پیکار مسلحانه تا رفتار نیک با شکست‌خوردگان و صفت آشتی‌خواهی و... اشاره کرد. انقلابی که مفسرانش می‌گویند «با آن، آمدن نخستین آموزشگاه‌های نوین به ‌شیوه اروپائی که آموزگاران آذربایجانی اصرار داشتند درس‌ها به فارسی باشد و بعضی‌ها هم آن‌ها را آتش می‌زدند. روزنامه مردمی (نه دولتی) و حزب سیاسی و اتحادیه کارگری؛ رمان و تئا‌تر و داستان کوتاه و ‌شعر نو، بیداری زنان و آغاز جنبش رهایی زن؛ عرفی‌گرایی (سکولاریسم)، انتخابات و مجلس و جامعه مدنی و.... آغاز شد.»

 

با یک نگاه به عکس‌های آن دوران تا ۸۰-۷۰ سال بعدش کافی است که سنجید و قیاس کرد که ایران و ایرانی به برکت مشروطه از کجا به کجا رسید. دید و آیا نگاه و انرژی که آن انقلاب به جامعه‌ای نیم مرده داد، از میان رفته تا اندک شرری هست هنوز؟ اما ۱۰۸ سال است که جامعه ایرانی در راه مدرنیته قدم برمی دارد، هرچند‌گاه با شتاب رفتن و افتان و خیزان،‌ گاه هم در ژرفا جستن و گاه هم در سطح سرگردان ماندن. و بررسی این انقلاب به ایران و ایرانی شیفته خرمی، میهن‌دوستی و خدمت، انسانیت و دمکراسی و لیبرالیسم، خردگرایی و استقلال و اصالت، نوعی نگاه نو و به دور از انحطاط می‌دهد. و روزی که نباید گذاشت که اهمیتش از برابر چشمان محو ‌شود. و نخستین هدف جنبش مشروطه، نگهداری و دفاع از ناسیونالیسم بود. احساس وظیفه در برابر تاریخ یک ملت کهنسال و سربلند آن هم در چارچوب یک نظام دمکراتیک. با مجلسی بیدار و فعال که از مردم بر می‌خاست و نگهداشتن استقلال و یکپارچگی کشور را مدنظر داشت و سازمان کشور و نظام سیاسی و حقوق مردم و سامان دادن به وضع مالی کشور و آوردن صنعت نوین، آموزش همگانی رایگان به ایران، تشکیل کشوری واحد از ممالک محروسه ایران، کوتاه کردن دست بیگانگان از کارهای کشور، کشیدن راه‌آهن سراسری، استقلال مالی و پولی کشور و پایه‌گذاری صنایع نوین، آوردن ذوب‌آهن، نظام وظیفه عمومی و آموزش همگانی، بیدار کردن حس غرور ملی در مردمی که بیش از یک سده با شکست و خواری زیسته بودند و دیگر تلاش‌ها در جهت نوسازندگی و ترقی کشور، دفاع از استقلال و دمکراسی و توسعه که نوعی نگرش تازه به گفتمان سیاست و زبان و ادبیات هم آورد. با گسترش صنعت نشر و رونق گرفتن روزنامه‌نگاری هم تقویت شد.

 

جنبش مشروطیت به نوسازی و نوگرایی و ترقی در همه زمینه‌ها انجامید و مردان و زنان «با پدر و مادری» در قلمرو سیاست «بی‌پدر و مادر» و هم عرصه فرهنگ بر آمدند و با اشرافیت کهن و بیشتر اصالت به رقابت پرداختند. حتی یکی از مشروطه‌خواهان مورخ می‌گوید: «نکته جالب هم اینکه در سال‌های پس از رضا‌شاه، مصدق‌ و جنبش مشهور به نام او، قدرت خود را از مشروطیت گرفت. حتی ملی کردن صنعت نفت و پیکار برای کوتاه کردن دست انگلستان از ایران در متن سنت مشروطه‌خواهی می‌گنجید و شعار "شاه باید سلطنت کند، نه حکومت" درست‌ترین تعبیر از قانون اساسی مشروطیت می‌بود. حتی حزب توده می‌کوشید ریشه‌های خود را در انقلاب مشروطیت بجوید. در واقع سال‌های پس از رضاشاه شاهد واکنشی در جهت آن انقلاب بود؛ چنانکه حتی شکست مشروطه‌خواهان در دو دهه پس از انقلاب به گردن رضاشاه انداخته شد که هیچ ربطی به واقعیات تاریخی نداشت. محمدرضا شاه نیز از آن هنگام که اختیارات حکومتی را بر اقتدار اخلاقی و سیاسی پادشاهی افزود از دهه‌۱۹۵۰/ ۱۳۳۰ در نگهداری و رعایت ظواهر قانون اساسی کوشید. او با تغییر قانون اساسی و افزودن بر اختیارات خود، نقصی را نیز در مورد تغییر قانون اساسی و نیابت سلطنت بر طرف ساخت.»

 

البته گاه هم انقلابی سراسر جنبش مشروطه‌خواهی بوده اما بزرگترین تلاش برای ناچیز کردن پایه‌های فکری و دستاوردهای عملی دوران مشروطه صورت گرفته تا سیر مقاومت ناپذیر جنبش مشروطه را متوقف سازند. اما در گفتمان سیاسی ـ ایدئولوژیک روشنفکران درون و بیرون و در سنت جامعه ایرانی همچنان زنده ماند. زیرا اندیشه‌های سیاسی و اجتماعی مشروطیت از نیاز‌های جامعه ایرانی در این سده برمی‌خاست و ایران با هر نوع حکومتی، طبعا نیاز به نگهداشتن خود در برابر دست‌اندازی‌های بیگانگان، در دست گرفتن سرنوشت ملی خود و یکپارچه ماندن و... دارد زیرا حفظ استقلال و یکپارچگی و یگانگی ملی ایران که دلمشغولی بزرگ و اولویت چند نسل ایرانیان از آغاز سده نوزدهم بوده و باید سطح زندگی قابل قبول و استاندارد و نسبتا مرفه‌ای برای مردمانش فراهم آورد؛ و از نظر سیاسی نیز می‌توان مردم را شایسته اداره اموراتشان دانست نه یک رهبر یا پیشوا یا شاه باید برای آنان تصمیم بگیرد، دمکراسی و حقوق بشر، در میان گرایش‌های گوناگون و خودآگاهی ملی ایرانیان جایگاهی ملزم و بی‌سابقه‌ای می‌یابد.

 

بازگشت به ریشه‌های انقلاب مشروطه و ساختن بر روی آن با توجه به تجربه ملی صد و هشت ساله گذشته خود ایران و رویدادهای جهان بیرون، به همه گرایش‌های سیاسی امروزی ایران کمک می‌کند تا خود را با مجموعه نیاز و واقعیت جامعه کنونی ایرانی هماهنگ سازند چون امروز ما را همین ۱۰۸ ساله گذشته ساخته. بازگشت به آن ریشه‌ها و فهم درس‌ها و عبرت‌های آن، نه به قصد تکرار و تقلید، برخوردی لازم و سازنده با گذشته است. مشروطه‌خواهان هم تنها وارثان سنت مشروطیت نیستند. همه سنت‌های سیاسی امروز ایران ریشه‌ها و قهرمانان خود را در انقلاب مشروطیت دارند؛ و این یک زمینه مشترک احتمالاً بزرگترین مایه نیرومندی سیاسی آینده ایران خواهد بود. با نگاهی بدون پیشداوری به صد ساله گذشته، می‌بینیم که بسیاری از بدبختی‌های ما از آنجاست که یکی از رویدادهای درخشان و زایای تاریخ ایران یعنی جنبش مشروطه‌خواهی را دست‌کم گرفتیم؛ یا محدود تعبیر کردیم یا از آن انحراف جستیم، یا بر ضدش برخاستیم. اگر به ماندگاری اندیشه‌های سیاسی و اجتماعی مشروطیت و ارتباط آن با حال و آینده ایران تاکید می‌شود از اینجاست که کشور ما امروز بر روی هم با‌‌ همان مسائل و‌‌ همان گزینش‌های آغاز این سده روبروست؛ و نه تنها در ایران، که در همه جهان واپس‌مانده و رو به پیشرفت. در‌‌ همان صد و هشت سال پیش - بنا به نمونه‌های کشورهای پیشرفته - به مقدار زیاد آشکار بود که چه باید کرد. شاید هیچ جستار جدی در تاریخ و فلسفه سیاسی و تفکر اجتماعی ایران نیست که تاثیری از نگاه تازه به نقش و آرمان‌های جنبش مشروطه نپذیرفته باشد.

 

***

 

انقلاب مشروطه بیشتر یک جنبش سیاسی - فکری بود تا سیل بنیان‌کن «نظام کهن». در انقلاب، پادشاهی قاجار و ساختار قدرت دست نخورده ماند و نهاد اصلی انقلابی، مجلس، نیز تحت کنترل گروه حاکم پیش از انقلاب درآمد. انقلابیان مشروطه بیش از قدرت به اصلاحات می‌اندیشیدند و منظور از اصلاحات، نو کردن کل جامعه ایرانی بود. از همین روی بود که وقتی دیدند خود از اصلاحات برنمی‌آیند به آسانی و جمعا به راه‌حل دست نیرومند پیوستند. آن‌ها نمایندگان احساس عمومی جامعه و اقتضای تاریخی بودند. ایران برای آنکه یک کشور بماند و زندگی شایسته این سده را برای مردم خود فراهم کند خواست تا آرمان‌های انقلاب را تحقق ‌بخشد. یک جنبش سازنده بود نه برای انتقام جستن یا ویران‌سازی، اما دست به نوگری همه جنبه‌های زندگی ملی زد. شتاباهنگ آن در دهه‌های بعدی بیشتر شد و به توسعه سریع، اگر چه ناهماهنگ، جامعه ایرانی انجامید. اما با همه تعهد به اندیشه آزادی و ترقی، انقلاب بر یک زمینه مذهبی روی داد. انقلابیان همه در پی آشتی دادن آرمان‌های خود با اسلام بودند و در زیر فشارهای درون و بیرون، امتیازهای مهمی به مشروعه‌خواهان دادند. متمم قانون اساسی ۱۹۰۷ پیش‌درآمد روایت دیگری از حکومت اسلامی است و‌‌ همان آمیختگی عناصر مردمسالاری و دین‌سالاری ــ با ترکیبی متفاوت ــ در آن دیده می‌شود. در عمل، اجرای طرح مشروطه‌خواهی با آن امتیازات ناممکن بود و از آغاز پادشاهی رضاشاه تا پایان محمدرضا شاه تنش میان برنامه اصلاحی، و زمینه مذهبی قانون اساسی و جامعه ایرانی بار‌ها به رویارویی‌های سخت و گاه خونین انجامید.

 

در سالروز مشروطه می‌توان درباره سوء تفاهم‌های پیرامون آن انقلاب نوشت و با نگاهی جوینده به بررسی عمقی آن انقلاب پرداخت. اما نمی‌توان گفت که به تاریخ پیوسته یعنی به ملکیت همه گرایش‌های سیاسی ایران آمده و سیاسی‌کاران در جایگاه و پیام‌های آن به هم‌رائی رسیده‌اند. اکنون می‌توانیم با دریافت درست از جنبشی که رنسانس و عصر جدید (سده ۱۷) و عصر روشنگری ایران همه با هم بود، چندان که در گنجایش ما می‌گنجید، و جامعه‌ای قرون وسطایی را ــ هنوز در بخش‌های قابل ملاحظه جمعیت ــ به سده بیستم پرتاب کرد به چنان نگاهی برسیم. از نو رخ نهادن به سوی جنبش مشروطه بخشی از فرایندی باورنکردنی در تاریخ ایران، است. هنوز انقلاب مدرن مشروطه نیاز به بررسی دارد، و به ارزیابی دوباره و ارج‌گذاری جنبش روشنگری ایران در جامعه‌ای که اسبابش را تقریبا هیچ نداشت، می‌انجامد. جنبش مشروطه مترقی بود و اگر مخالفان پادشاهی نیز مانند حکومت‌های عصر پهلوی آن را نادیده گرفتند به زیان خودشان شد. جنبش مشروطه که در ۱۲۸۴ آغاز شد، با اعطای مشروطه در سال پس از آن پایان نیافت؛ دوره مهم‌تر آن، سال‌های مبارزه مسلحانه با محمدعلی شاه بود. (۸۸-۱۲۸۶) حوادث برجسته این دوره، دفاع از ساختمان مجلس، محاصره دراز و قهرمانی تبریز، تصرف پایتخت به توسط ستون‌های گیلان و اصفهان، و پس از این دوره، درهم شکستن قطعی محمدعلی شاه و پشتیبانانش، به جنبش یک وجهه واقعی ملی و انقلابی داد. هر چند جنبش مشروطه در برپا ساختن یک حکومت واقعی دموکراتیک در ایران کامیاب نشد. به تمامیت مشروطیت و همه کاربرد‌هایش باید نگریست که مشروطه یک چهارچوب حقوقی معمولی نیست که بنا بر اقتضای موقع مورد تعبیرات مختلف قرار گیرد. این یک فلسفه حکومت است، بر اساس نیاز‌ها و اوضاع و احوال خاص ایران. در صورت واقعی خود، مشروطه از عدالت اجتماعی و توسعه اقتصادی جدایی‌ناپذیر است. گاهی مورخانی می‌گویند که مشروطیت ایران یادگار انقلاب ناتمام ملت ایران است. ما این انقلابی را که عملا از مبارزه بر ضد امتیاز تنباکو در ۱۲۷۰ شروع شد، نه به پایان رسانده‌ و نه به درستی قدر شناخته‌ایم. دوره اصلی پیکار انقلابی از ۱۲۸۴ تا ۱۲۹۰ تاکنون جای شایسته خود را در فرهنگ سیاسی ایران نگرفته.

 

گرچه مورخ‌ها معتقدند که در سیر تحولی اندیشه مشروطیت سه دوره - جنبش مشروطه‌خواهی، پادشاهی پهلوی، دوران پس از انقلاب - را می‌توان بر شمرد. اما مشروطه‌خواهان در پی نوسازندگی همه زمینه‌های جامعه ایرانی، از جمله نظام حکومتی بودند، علاوه بر گفتمان سیاسی ایران حتی نظام پادشاهی را نیز دگرگون کردند (مانند کوتاه کردن دست پادشاه از امور کشور و ایستادگی در برابر دست‌اندازی‌های بیگانگان و دادن اختیار کشور به دست نمایندگان مردم و مجلس شورای ملی). ایران قاجار واپس‌مانده بود، و بیگانگان سررشته کارهای ملک و مملکت را در دست داشتند، زیرا به سبب واپسماندگی و وابستگی، توانایی دفاع نبود. اما پادشاهی هم چندگاهی با مشروطیت در افتاد و مشروطه‌خواهان با سلطنت‌طلبان در جنگ بودند و کشتگان انقلاب مشروطه به دست نیروهای سلطنت‌طلب از پای درآمدند. مسئول و شاه، کشور را تیول و ملک مطلق خود می‌دانست و غم مردمان نداشت و از حس سر‌بلندی و احترام ملی هم بی‌بهره بود.

 

جنبشی که مشروطه اول نام گرفته و تا به توپ بستن مجلس کشید سراسر در چهارچوب نظام سیاسی موجود بود؛ امتیازی بود که با کمترین هزینه ولی به شیوه‌ها و ابعادی بی‌سابقه در تاریخ ایران از دربار قاجار ــ و با کمک فعال صدراعظم پرقدرت زمان، مشیر الدوله گرفته شده بود. رهبران مشخصی نداشت و هر کس در جای خودش ماند. جنبشی مردمی بود که هیچ گروهی دعوی مالکیت انحصاری بر آن نداشت. انقلابیان مشروطه هرگز حکومت نکردند زیرا حکومتی در میان نبود و یک ساختار حکومتی، بیشتر روی کاغذ و تشریفاتی، بجای مانده بود و بس و دیگر نه در خزانه پولی بود و نه نیرویی که پشتوانه قانون‌ها باشد. اسباب حکومت در ایران سرانجام از ۱۲۹۹ فراهم آمد،‌‌‌ همان کودتایی که دیگر دشنامی ‌نمانده که به آن بدهند و دشنام‌دهنده‌ای نمانده که به او اعتنا کنند.

 

مجلس اول مشروطه که از نظر حیثیت و توانائی انتلکتوئل، دیگر در ایران همتایی نیافت بیشتر به قانونگذاری پرداخت و در آن به قول مشهور مستوفی‌الممالک نه آجیل می‌گرفتند و نه آجیل می‌دادند. حتی امتیازی که آن مجلس در تدوین متمم قانون اساسی، زیر فشار، به مشروعه‌خواهان متکی به دربار و امپراتوری روسیه داد چیزی از حق بزرگ آن ۳۰-۲۰ نفری که شب و روز بی چشمداشت کار کردند نمی‌کاهد. کارزاری که پس از به توپ بستن مجلس دوم درگرفت در خون غرق شد. مشروطه‌خواهان بجای دربار اهل سازش مظفرالدین شاه با دربار جنگجوی محمدعلی شاه سروکار داشتند که خود به جنگجویی و استبدادطلبی‌اش کمک کرده بودند. مجلس پس از «اصلاح دمکراتیک» قانون انتخابات و وانهادن نظام اصنافی به سود هر مرد یک رای، در دست زمینداران و سران عشایر افتاده بود و با ضعیف شدن خصلت مردمی‌اش، گروه‌های فشار و منافع شخصی سردمداران، نیروی برانگیزنده آن می‌بودند ــ به اضافه دست‌های بازیگر خارجی که سلسله جنبان اصلی شدند. مشروطه دوم «صاحبان» و بستانکارانی پیدا کرد که دیگر به هیچ قاعده‌ای گردن نمی‌نهادند. از مجاهدان و اعضای انجمن‌های قارچ مانند و خودسر تا فرماندهان عشایری و مذهبیون هر کدام مشروطه خود را می‌داشتند و می‌فهمیدند. اما به قدرت رسیدن کسانی که مشروطه اول می‌خواست از جا برکند با توجه به کیفیت پایین گروه رهبری تازه مجلس و انقلاب، معلوم نیست به آن ناپسندی باشد که آزادیخواهان شعاری جلوه داده‌اند. درباره شکست مشروطه‌خواهان و پیروزی نسبی مشروطه باید گفت که مشروطه‌خواهان یا در ناکامی شخصی و نومیدی از مردم و کشور درگذشتند یا چاره را در دست‌های نیرومند سردار سپه - رضا شاه - جستند که از مشروطه تصورات خود را می‌داشت. ولی مشروطه‌خواهی با سران و رهبرانش از میان نرفت. آرمان‌ها و طرح‌های عملی آنان برای تشکیل یک دولت - ملت و رساندن ایران به اروپا ۱۰۸ سال است در هر شرایطی، به صورت‌ها و سرعت‌های گوناگون دنبال می‌شود.

 

در تاریخ، انقلاب مشروطه شکستی سیاسی خورد. طرح یا پروژه اصلی آن در سده بیستم ناتمام ماند یا ‌به زیر افتاد. ولی طرح مشروطه‌خواهی زنده است شکست نخورده و هنوز در بنیاد خود اعتبار دارد و در نتیجه دچار شکست تاریخی نشده. شکست انقلاب مشروطه نیروی زندگی را از برنامه مشروطه‌خواهان نگرفت و بیشتر آن برنامه در ابعاد بسیار بزرگتر در دهه‌های بعدی به اجرا در آمد. پدران جنبش مشروطه‌خواهی در نبرد شکست خوردند ولی جنگ را به تمام نباختند. جنبش مشروطه آگاهی ایرانیان بر موقعیت تحمل‌ناپذیر ایران و شناخت راه را فراهم آورد که چراغی بود که جهان تاریک مستعمراتی را روشن کرد؛ رهایی که می‌توانیم آن را در شعار آزادی و استقلال و ترقی خلاصه کنیم؛ و آمادگی جانفشانی برای دگرگون کردن شرایطی که تغییرناپذیر می‌نمود. اما آن انقلابیان با ویرانسرایی به نام ایران سروکار داشتند و هنگامی که پس از پیروزی به بازسازی آن برخاستند چیز زیادی در دستشان بیش از‌‌ همان آگاهی و آمادگی نبود.

 

جنبش مشروطه جنبش روشنگری و انقلاب دمکراسی لیبرال و باززایی ناسیونالیسم ایرانی و نوسازندگی سراسری ایران، همه با هم بود. طرحی برای توسعه همه‌سویه جامعه ایرانی. رضاشاه پیش از هر چیز باید «کشوری می‌ساخت» تا بعد «در آن بتوان حرفی از آزادی‌ها زد.» مشروطه‌خواهان پرچم‌دار تجدد در ایران بودند، که مستلزم ساختن کشور بود و این وظیفه‌ای بود که رضاشاه به عهده گرفت. استقلال ایران هم که مورد توجه مشروطه‌خواهان بود، در دوره رضاشاه تحقق پیدا کرد. البته در آن سال‌ها آزادی معنی نداشت و خلق و خوی رضاشاه هم با آزادی، دموکراسی و احترام به مجلس سازگاری نداشت. اینکه می‌گویند رضاشاه یک مشروطه را از بین برد اتفاقا او قسمت مهمی ‌از مشروطه را نجات داد. برای ‌اینکه دست ملاکین و عشایر و خرافی‌باور‌ها را کوتاه کرد. با چنان ‌شروعی ‌شما نمی‌توانید انتظار داشته باشید که یک ملتی بتواند وظیفه‌ای به دشواری رسیدن به پای کشورهای پیشرفته جهان را که ‌شعار مشروطه بود با آن مقدمات، با آن افکار، به پیروزی برساند. در آن‌ شرایط ممکن نبود. وقتی انقلاب مشروطه در گرفت، ‌ایران ‌شش هزار دانش‌آموز ابتدایی داشت، چند صد دانشجوی مدارس عالی داشت، یک مدرسه فلاحت داشت و یک مدرسه علوم سیاسی برای تربیت دیپلمات‌ها و یک مدرسه دارالمعلمین. ‌این سه دانشگاه‌های ‌ایران بودند. آن دانش‌آموزان ابتدایی قدرت عمده تظاهرات بودند. ‌این‌ها راه می‌افتادند و مشروطه‌خواه بودند. چند صد خانم هم با آن چادر چاقچور‌ها ‌ششلول‌هایشان را بدست گرفته بودند زیر چادر‌هایشان و تظاهرات و از مشروطه دفاع می‌کردند. ‌این بنیه مشروطه‌خواهی و بنیه فرهنگی‌ ایرانی بود. نه صنعت داشتیم، نه مالیه داشتیم، نه ارتباطات داشتیم… هیچ. کسانی که دم از ‌شکست مشروطه می‌زنند چون گویا ملت ‌ایران به درد آزادی نمی‌خورد، به درد دمکراسی نمی‌خورد، نمی‌دانند مشروطه در چه اوضاع و احوالی سرگرفت.

 

اما از کوتاهی‌های بزرگ دوران پادشاهی پهلوی این بود که با بی‌اعتنایی به جنبش مشروطه نه تنها خودش را در برابر آن قرار داد و به تبلیغات مخالفان اعتبار بخشید، بلکه برنامه اصلاحی پر دامنه‌ای را که بر پایه آرمان‌های مشروطه‌خواهان بود از مشروعیتی اضافی، که لازم و در مواردی حیاتی می‌بود، بی‌بهره گردانید. رویکرد بی‌اعتنای حکومت در مخالفان آن نیز موثر افتاد و نگذاشت تجددخواهی مشروطه که صرفا تجددخواهی پهلوی قلمداد شده بود، به صورت زمینه مشترکی برای هردو طیف درآید. برای آن گروه مخالفان رژیم نیز که به انقلاب مشروطه توجهی داشتند مسئله صرفا در بهره‌برداری سیاسی و تبلیغاتی فرو کاسته شد. آن‌ها انقلاب مشروطه را در رویه (جنبه) آزادیخواهانه‌اش منحصر کردند تا از آن موضع بر خودکامگی رژیم پادشاهی بتازند. یک طرف به برنامه ترقی‌خواهانه مشروطیت چسبید بی‌آنکه کمترین امتیازی به پدران جنبش مشروطه بدهد و سهم آنان را در جهشی که به جامعه دادند، و زمینه‌ساز بخش بزرگی از دوران پهلوی شد، بشناسد. طرف دیگر دمکراسی را در آزادیخواهی‌اش خلاصه کرد بی‌آنکه به عوامل واقعی شکست انقلابیان مشروطه و سهم پادشاهان پهلوی در جبران بسیاری از عوامل آن شکست ــ نبودن ساختار‌های مقدمانی ــ کمترین نگاهی بیندازد.

 

و اما درباره نسل‌های مشروطیت باید گفت که نسل اول، نسل جنبش مشروطه‌خواهی بود و گفتمان آن را یک تاریخ‌نگار آن جنبش در «اندیشه آزادی و ترقی» خلاصه کرده. نسل جنبش مشروطه به جامعه ایرانی رویه پیشرفت را از روی نمونه اروپایی داد که دیگر با همه افت و خیز‌ها هرگز ر‌هایش نکرد: ساختن یک دولت مدرن با نهاد‌ها و روابط قانونی؛ بهم بستن تکه‌پاره‌های میهن و برانگیختن سربلندی ملی؛ آزاد شدن از استبداد سلطنتی، آشفتگی خانخانی و ارتجاع خرافی‌ها؛ گسستن زنجیر سنت‌ها از دست و پای زنان؛ رهانیدن توده‌ها از شرایط زندگی قرون وسطایی؛ پیوستن به کاروان علم و معرفت امروزی. گفتمان آن نسل اول با آنکه در رعایت مذهب و جایگاه آن در سیاست و جامعه دنباله گذشته هزاره‌ای می‌بود آشکارا با نسل‌های پیشین تفاوت داشت؛ گسست نمایانی با ابعاد تاریخی و دوران‌ساز بود و جامعه را چنان از پایه‌هایش تکان داد که دیگر برگشت‌پذیر نبود. آن نسل در بقایایش تا پادشاهی محمدرضا شاه کشید و گروه بزرگی از مدیران و رهبران را به ملت داد که تاریخ صد‌ها ساله به خود ندیده بود. و نسل دوم در پادشاهی رضاشاه بالید و نخستین نسل ایرانی بود که توانست در خود ایران برای زندگی در یک جامعه امروزی و اداره آن پرورش یابد. گفتمان آن دنباله نسل اول بود اما در جاهایی جدا می‌شد.

 

تاکید بیشتر بر ناسیونالیسم ایرانی، دوری گرفتن از مذهب در سیاست، و یک رگه نیرومند اقتدارگرایی، که به بی‌اعتقادی به دمکراسی دست‌کم در شرایط ایران انجامید، ویژگی‌های گفتمان آن نسل بود. اندیشه آزادی و ترقی در نزد آن به ترقی به بهای آزادی دگرگشت یافت. ولی نسل رضاشاهی در‌‌ همان نخستین مرحله به زلزله جنگ دچار شد که سیر عادی جامعه را متوقف کرد و در خود آن نسل شکافی انداخت. سال‌های جنگ نه تنها برنامه نوسازندگی جامعه و پایه‌ریزی زیرساخت‌های یک کشور امروزی را متوقف کرد و نگذاشت معنای آن اصلاحات، بیشتر و بهتر فهمیده شود، تردیدهای جدی درباره خود آن طرح نوسازندگی پدید آورد و اولویت‌های ملی را تغییر داد. شکست سیاست خارجی رضاشاه به سرتاسر دوران استثنائی فرمانروایی‌اش افکنده شد و تنگناهای روزافزون مدیریت یک تنه او را بیش از اندازه بزرگ گردانید. نارنجک جنگ، گفتمان نسل دوم را تکه تکه کرد؛ دیگر از یک گفتمان نمی‌شد سخن گفت ــ وضعی که به گفتمان نسل سوم نیز کشید. بخش بزرگی از نسل دوم بر ضد گفتمان رضاشاهی برخاست، چه در صورت مذهبی ارتجاعی خونخوار خود، و چه در راه ‌رشد غیرسرمایه‌داری با هدف و به بهای تجزیه ایران و بردنش به پشت پرده‌آهنین، و چه در بهترین صورتش ناسیونال دمکرات‌های مصدقی که همه چیز را در مبارزه ضداستعماری و پاک کردن حساب با رضاشاه خلاصه کردند. آن‌ها به تک محصولی شدن اقتصاد ایران (نفت) از پس از سوم شهریور و اشغال ایران می‌تاختند ولی سیاست ایران را تک موضوعی (نفت) ساختند. مصدقی‌ها ضمنا نمونه‌ای از دمکرات‌های غیرلیبرال بودند.

 

***

 

انقلاب مشروطه و ۱۴ مرداد تا حدود سال‌های ۲۰‌ شمسی (۴۰ میلادی)، رویدادی بود که مورد قبول و احترام همه گرایش‌های سیاسی ‌ایران بود. با قیاسی سریع می‌توان گفت که در ۱۴ مرداد، همه نیروهای سیاسی ایران را بر ضد استبداد سلطنتی و ارتجاع مذهبی متحد شدند اما ۲۸ مرداد یادگار‌ شکاف سیاسی و خلا بدبختی است که جامعه سیاسی ایران را دو شق کرد در یک جنگ بیهوده فرسایشی، و کشور را در دامان «ارتجاع سیاه و سپید» و توده‌ای‌ها بی‌دفاع گذاشت. البته سودازده‌های آن رویداد تأسف‌آور - یعنی بخشی از طبقه سیاسی ایران اما منجمد از نظر سیاسی و فکری - ایران را از پیشرفت بازداشت و سیاست ایران را، ضعیف و ضعیف‌تر، تا خودکشی ملی، رسانید. هر چه هم صاحبان عزای ۲۸ مرداد اصرار به ندیده گرفتن اهمیت ۱۴ مرداد داشته باشند، همانا ۲۸ مرداد به عنوان یک نماد بیماری پیکره سیاسی ایران خواهد ماند. گرچه سیلاب قدرتمند سیر رویداد‌ها در ایران، صد سال و پنجاه سال پیش را از یاد مردم زدوده اما کسی نمی‌تواند خود را مالک انقلاب ۱۰۸ سال گذشته ایران بنامد و به انقلاب نیاکان ما کم ارج بنهد اما چه بسا‌‌ همان سخن نویسنده مشهور است که «هر کس آزادی و ترقی مشروطه را بخواهد و تجدد را مسأله مرکزی ایران بداند میراث‌دار انقلاب مشروطه است، هر برنامه سیاسی داشته باشد و هر شکل حکومتی برای ایران بخواهد. آن انقلاب مایه سربلندی همه ما به عنوان مردم ایران است. هیچ کس هیچ‌گاه لزومی بر توجیه آن نداشته است یا به هر دلیل از بابت آن پوزشی نخواسته. همه آن‌ها که امروز از آن دوری می‌جویند سال‌های دراز ستاینده و مدافعش بوده‌اند. اما اگر از ۲۸ مرداد وسیله حمله به محمدرضا ‌شاه و گریه بر مظلومیت مصدق را بگیرند چه از آن خواهد ماند که به یادآوری هر روزه و هر ساله بیرزد؟» اگر از زندان گذشته رهید و بدون کشمکش بلکه با پختگی سیاسی و رشد فرهنگی به پرداختن تاریخ واقعی این مرز و بوم پرداخت؛ تاریخی که این ملت - نیک و بد‌ - آن را ساخته و زیسته، می‌توان اهمیت ۱۴ مرداد را فهمید. طبعا صد سال گذشته، بیهوده بر این ملت نگذشته و به آن توانایی داده که صد سال بسیار بزرگتری هم داشته باشد.

 

جامعه ایران روزهای تاریخی زیادی دیده اما شاید ماه مرداد برای ایرانیان معاصر یادآور دو روز مهم تاریخی است، به گمان من ۱۴ مرداد اما برخی هم به عزاداری ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ باور دارند. خودآگاهی ملی ایرانیان می‌داند که ۱۴ مرداد، روز پیروزی (مرحله نخستین) انقلاب مشروطه است؛ روزی که ‌شاه قاجار، در آستانه مرگ بنا به توصیه صدراعظم فهیم خود به پیکار مردم ایران، حرمت گذاشت و گردن نهاد و فرمان مشروطیت را امضاء کرد. اما پس از ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ برای مصدق‌السلطنه‌ای‌های بی‌میل و گروه‌های مخالف پادشاهی، عید است اما واقعا در نگرش تاریخی سراسر سیاسی کشور، ارتباطی میان این دو روز نیست. حتی گروهی هم می‌خواستند از تقویم پاک کنند. اما با پذیرفتن یا نپذیرفتن ۱۴ مرداد، «به گل، آفتاب نتوان اندود». حقیقت تاریخ معاصر ماست. یادآوری سالروز انقلاب مشروطه، ایرانی را به یاد ارمغان‌های ورود جنبش مشروطه به ایران می‌اندازد. یادآوری چهاردهم مرداد و پرداختن به آن انقلاب و بدی و خوبی‌هایی که از آن به ایران رسیده، امری ضروری می‌نمایاند. انقلابی است که امروز هم سخنی برای آینده ایران دارد. امروز هم پژواک پیام آن انقلاب، شنیده می‌شود و جامعه ایرانی - حتی با نسل جوان که جمعیتی بیدار و بیزار از تحمیل است - هنوز درگیر پیکار مدرنیته و تجدد و خواستار دگرگونی ریشه‌ای است و دیگر در خدمت اندیشه‌های واپس مانده‌، گرفتار نمی‌آید؛ و شاید بتوان گفت که جامعه‌ای به مراتب نیرومند‌تر از صد سال پیش است‌ با شوق به دمکراسی و جستن پیشرفت و اقتدار و بزرگی؛ با نگاه به آینده با گوشه چشمی به بهترین‌های گذشته و میراث‌های خوب غیرقابل انکار. و آخرالامر می‌توان گفت که «.. برای ما آینده‌ای هست که تاریخ را از ما شرمسار نخواهد کرد...» و انقلاب مشروطه انقلابی بود که ایران را چند سده پیش انداخت. در تاریخ هم روزگار ایران سنتی نیرومند‌تر و زاینده‌تر از مشروطه نمی‌توان یافت…

 

 

منبع: هفته‌نامه مثلث

کلید واژه ها: مشروطه قانعی فرد


نظر شما :