خلقیات نفتی ما ایرانیان

طلای سیاه چگونه تبدیل به بلای جانکاه شد؟
۱۳ بهمن ۱۳۹۴ | ۱۸:۵۳ کد : ۵۳۳۷ کتاب
طلای سیاه چگونه تبدیل به بلای جانکاه شد؟
خلقیات نفتی ما ایرانیان
 فهیمه نظری
 

تاریخ ایرانی: «.. شاید اغراق نباشد اگر بگوییم خلقیات معاصر ما تا حدود زیادی بوی نفت می‌دهد.» نفت، این ولی‌نعمت دیرین، همواره پای ثابت تمام مناسبات اقتصادی و سیاسی ایران در طول صد سال گذشته بوده و از زمان کشف تاکنون با قوت غالب مردم این سرزمین گره خورده است، از همین رو بسیاری از دولتیان و کارشناسان اقتصادی در ایران به دلیل روند نزولی بی‌سابقه قیمت آن در زمستان امسال، در اندیشه تأمین منابع مالی جایگزین و خلاص شدن از خیر شرخیز آن برآمدند. دولت با افت شدید بهای نفت در سال جاری، قیمت آن را در بودجه سال آینده ۴۰ دلار تعیین کرد تا این طلای سیاه تنها ۲۵ درصد از کل بودجه را در بر بگیرد و چنانچه بهای نفت از میزان فعلی هم پایین‌تر آمد، بتوان از تأثیرات منفی اقتصادی آن بر نان شب خانوارهای ایرانی کاست. اما این منبع جریان‌ساز انرژی که دولت امروز تلاش می‌کند با کاهش سهم آن در بودجه بند صدساله‌اش را از دست و پای اقتصاد ایران باز کند با خلقیات ما ایرانیان چه کرده است؟ مقصود فراستخواه در کتاب «ما ایرانیان» به تفصیل پرسش فوق را پاسخ گفته و ضمن تأیید بحث‌برانگیزی خلقیات ما ایرانیان، سلسله‌ای از عوامل تاریخی را در شکل‌گیری آن دخیل می‌داند. به تعبیر وی این الگوهای رفتاری نادرست نه در ذات انسان ایرانی بلکه برگرفته از عوامل محیطی چون زیست تاریخی خاص این سرزمین، ناامنی مداوم در آن، نفت و رخدادهای پس از آن است.


زدوبند و فرصت‌طلبی


به تعبیر فراستخواه، دستاورد ورود پول نفت به محیط نامساعد ایران که دولت همه‌کاره آن بود، تشکیل بازاری با ویژگی‌های اقتصاد رانتی، سیاه و اقتصاد دلالی و به تبع آن تغییر خلق‌وخوی مردمانی فقیر و قحطی‌زده بود که برای رسیدن بوی نفت به مشامشان تنها کافی بود اندکی زمینه داشته باشند تا وارد زدوبندهای اقتصادی برخاسته از آن شوند؛ همان روحیه‌ای که بسیاری آن را به «زرنگی» تعبیر می‌کنند. با ورود پول نفت به اقتصاد، انسان ایرانی به خوبی آموخت که چگونه با گذشتن از «دالان‌های بوروکراسی فاسد و حوزه‌های روابط و نفوذ غیررسمی» به قدرت و پول نفت نزدیک شده و از این نمد کلاهی برای خود بدوزد.

«فرصت‌طلبی» رهاورد دیگر پول نفت بود که خود را در فرهنگ ایران بازتولید کرد. علاوه بر آن رایحه پول این ماده سیاه و بدبو آن‌چنان شامه‌نواز بود که منشأ بسیاری از قیمومیت‌طلبی‌ها در تاریخ این سرزمین شد. مردم در فرهنگ ایران از پس ورود پول نفت، همواره به دنبال قدرتی برای تکیه کردن و گروه غیررسمی‌ای برای به چنگ آوردن این «طلای سیاه» بودند. رسیدن به «آلاف و الوف» از طریق رانت در عقد قراردادها توسط طبقه حاکم، در عمل، مروج نوعی «زرنگی منفی» بود که به تدریج مردم را به سمت «فرصت‌طلبی» سوق می‌داد. روحیه «کی به کیه؟» نیز رذیلت اخلاقی دیگر این پول بادآورده بود که به دلیل فقدان شفافیت در نهادها ایجاد و موجب رشد «هرهری‌گری» در جامعه شد.


بی‌اعتمادی و پشت‌هم‌اندازی

ورود یک‌باره پول بادآورده نفت به اقتصاد ایران موجب بزرگ شدن دولت و در پی آن «سیطره رویکرد امنیتی و دخالت دستگاه اطلاعاتی کشور حتی در اقتصاد مردم» شد؛ سیطره‌ای که هر روز فاصله میان دولت و مردم را بیشتر کرد و موجب بی‌اعتمادی آنان به دولت شد. به اعتقاد نویسنده، این بی‌اعتمادی به تدریج میان حقیقت و گفتار شکافی عمیق ایجاد کرد و مردم به تأسی از ضرب‌المثل معروف «دیوار موش دارد و موش هم گوش دارد»، در پشت صورتک‌های غیرواقعی شروع کردند به نقش بازی کردن. فرهنگ پشت‌هم‌اندازی و جنگ همه علیه همه شکل گرفت و فضا برای تمرین همزیستی، هم‌کنشی و هم‌اندیشی از میان رفت. گفت‌وگو و تعامل آزادمنشانه بر خشونت، حذف و براندازی سیطره یافت، مشاجره بر جای مکالمه نشست و «سوءتفاهم گسترده میان دولت و مردم و نیز گروه‌ها و اقوام» ایجاد شد؛ سوءتفاهمی که در نهایت رواج بازی «بازنده ـ بازنده» را در پی آورد.


دورویی و دروغ، دو نماد ظاهری این بی‌اعتمادی گسترده آن‌چنان آش تعارف و تملق را در این مملکت شور کرد که این شوری حتی از چشم خارجیانی که به ایران سفر می‌کردند نیز دور نماند، تا جایی که به تعبیر سیو لینیو (۲۰۰۰) «مردمی مؤدب، در پس همه تعارفات مبالغه‌آمیز خود دورویی می‌ورزند و دروغ تحویل هم می‌دهند و از انتقاد دیگران درباره خود می‌رنجند و نسبت به انتقاد به دیگران حذر دارند...»



پرحادثگی و تقویت روحیه سپاهی‌گری

علاوه بر نفت و پیامدهای بی‌چون و چرای آن بر کنش‌های فردی و اجتماعی، یکی دیگر از مؤلفه‌های مهم و مؤثر بر خلقیات ما ایرانیان، زیست تاریخی‌ ما و مسائلی است که در طول تاریخ بر سرزمینمان گذشته و آن را از هر سو صحنه تاخت‌وتاز اقوام مختلف قرار داده است. حدود ۱۲۰۰ جنگ با مقیاس بزرگ و هزاران جنگ منطقه‌ای و محلی در تاریخ این مرز و بوم شاید به زبان ساده بیاید اما در واقعیت همچون طوفانی مهیب بر دشتی هموار، ارمغانی جز ناامنی، ناپایداری و بی‌نظمی در بر نداشت، تا بدانجا که سبب شد بسیاری از مردمان فرار را بر قرار ترجیح دهند و به ناچار در پی یافتن نقطه‌ای امن مدام از این سوی ملک خویش بدان سو کوچ کنند؛ این کوچندگی تنها یکی از پیامدهای ناپایداری در این سرزمین پرآشوب است. پیامد اصلی آن اما به زعم فراستخواه، روحیه تدافعی و سپاهی‌گری است؛ روحیه‌ای که انسان ایرانی را همیشه در حالت آماده‌باش قرار می‌دهد و از او شخصیتی گوش‌به‌زنگ می‌سازد که همیشه مترصد دفاع و یا حمله به دشمن احتمالی است. رد این الگوی زیستی را حتی می‌توان در تاریخ این سرزمین نیز مشاهده نمود؛ یعنی همانجا که نجبای ماد و پارس، خود بیشتر تربیت نظامی می‌دیدند و امور مربوط به اداره حکومت‌ها را به دست دبیران و محاسبان بابلی می‌سپردند.



ملاحظه‌کاری، پنهان‌کاری و تلون


منازعات، قحطی و درگیری‌های داخلی و خارجی در ادوار مختلف تاریخ ایران، به وضوح از ناپایداری‌ مزمن و نهادینه در این سرزمین حکایت می‌کند. در این نقطه دیگر حتی انگاره‌های اهورایی نیز که از راستگویی به عنوان مهم‌ترین ارزش انسانی یاد کرده و دروغگویی را بدترین رذیلت برمی‌شمرند، نمی‌توانند کاری از پیش ببرند و انسان ایرانی به ناچار به انتخابی معیشتی دست می‌زند و به دروغ پناه می‌برد؛ چراکه «منطق عینی و مناسبات واقعی به دروغ برای باقی ماندن، نفاق، تملق، بی‌اعتمادی و درون‌گرایی» تمایل دارد.


طول مدت حکمرانی در ایران بی‌دوام و کم‌دوام بوده و این امر جایی برای شکل‌گیری ثبات در شخصیت انسان ایرانی باقی نگذارده است. «متوسط دوره حکومت هر یک از حکمرانان قبل از اسلام ۱۴.۶۸ و بعد از اسلام ۱۱.۳۱ سال بود.» بنا به اعتقاد نویسنده، دوران قاجار و پهلوی با تمام پرحادثگی‌شان اتفاقاً نسبت به دوره‌های پیش از خود از شرایط باثبات‌تری برخوردار بودند «در نتیجه، به سختی می‌توانیم دوره‌های پرآشوب‌تر و بدتر از وضعیت امروزی را تصور کنیم.» ملاحظه‌کاری، پنهان‌کاری، تلون، نیرنگ و فرصت‌طلبی، ابزارهایی بودند که اقشار وسیعی از مردم ایران در چنین شرایطی برای حفظ بقای خود از آن‌ها استفاده می‌کردند؛ ابزارهایی که به تدریج در الگوی رفتار مردم این سرزمین جا افتاده و ماندگار شدند.



پسامشروطه و تداوم خلقیات بحث‌برانگیز


نویسنده کتاب «ما ایرانیان»، آزادی و ثبات را دو خواست مهم بخشی از نخبگان ایرانی پس از انقلاب مشروطه می‌داند؛ خواست‌هایی که «به دلیل خلقیات سیاسی غالب از درون جامعه نمی‌تراوید.» نهادهای برآمده از دل مشروطه چون مجلس، احزاب و مطبوعات قادر به رهبری «نظم درون‌زا» در جامعه نبودند و همگرایی و وفاق در جهت مصالح عمومی، در بین گروه‌های مختلف مردم شکل نمی‌گرفت. به زعم وی خروجی چنین شرایطی در نهایت، نوسازی اقتدارگرایانه به نمایندگی پهلوی اول بود که به دلیل بیگانگی بازار سنتی با مخاطرات سرمایه‌گذاری صنعتی جدید، ابتکار عمل پروژه‌های اقتصادی کشور را به دست گرفت. ساختار اقتصادی جامعه ایران که تا پیش از این دوران عبارت بود از: سهم‌بری دهقانی ایرانی، شبانکارگی ایلی و خرده‌کالایی، در این شرایط جدید دگرگون شد و دو گزینه اول به تدریج جای خود را به سهم خرده‌کالایی شهری دادند. بدین ترتیب رشد و رفاه تنها در قشر شهری و آن هم در یک طبقه متوسط کوچک اتفاق افتاد و بخش بزرگی از جامعه ـ ایلات، روستاییان و توده‌های محروم شهری ـ که با این فرایند جدید بیگانه بودند، از آن بی‌نصیب ماندند. این خطای ساختاری در ایده نوسازی موجب جا ماندن جامعه‌پذیری و فرهنگ‌پذیری از آن شد و «در نتیجه، نظام شخصیت ایرانی برای تحول و تعالی فرصت کافی» نیافت.



استبداد، همزاد جامعه ایرانی


دوران پهلوی اول به نوشته فراستخواه، نخستین دوره‌ای بود که در آن شکل بسیار اولیه‌ای از طبقه متوسط در ایران شکل گرفت؛ طبقه‌ای که دربرگیرنده کارمندان، تحصیلکردگان، مدیران و... بود و از آن انتظار می‌رفت عامل و حامل ارزش‌های رفتاری توسعه‌یافته مانند مشارکت اجتماعی، تفکر انتقادی، آزادی‌خواهی و... در جامعه باشد؛ اما هنوز آن‌قدر تکامل نیافته بود که به صورت مستقل، به پایگاهی برای تحولات اجتماعی و فرهنگی تبدیل شود و تنها گاه به اقتضای شرایط با برخی تحولات همراهی می‌کرد. سیاست برای این طبقه نوظهور نه ابزاری در جهت زیستی آزادمنشانه که بیشتر دعوی آزادی بود. تلاش این طبقه در جهت براندازی شاه تنها بدین منظور بود که او را مانع آزادی می‌دانست «اما چه بسا آزادی را هنوز برای زیستن انتخاب نکرده بود»؛ چراکه زیست آزادمنشانه مستلزم ارزش‌هایی چون گفت‌وگو و کار جمعی است و طبقه متوسط ایران به دلیل استبداد ذاتی برخاسته از بستر تاریخی‌اش فاقد آن. نویسنده استبداد را «همزاد (و فابریک) جامعه ایرانی» می‌داند و معتقد است بافت و زمینه‌ای اجتماعی در پشت آن مرتب بازتولیدش می‌کند. به زعم وی اما تنها راه علاج این درد مزمن و تاریخی، اصلاحات نهادی، قوانین و سیستم‌های مناسب است؛ اصلاحاتی که همه باید در آن مشارکت کنند تا در نهایت از تکرار عملکردهای معطوف به «تغییر توأمان ساختار و رفتار»، ساختار تحول یابد و پابه‌پای آن‌ها رفتارها نیز تغییر کنند.

 

***

ما ایرانیان (زمینه‌کاوی تاریخی و اجتماعی خلقیات ایرانی)

مقصود فراستخواه

نشر نی

چاپ اول: ۱۳۹۴

۲۴۰ صفحه

۱۸ هزار تومان

کلید واژه ها: نفت فراستخواه


نظر شما :