شایعه اعدام و ماجرای شکنجه‌های هاشمی

امید ایران‌مهر
۰۳ اسفند ۱۳۹۲ | ۱۵:۵۱ کد : ۴۰۶۶ کتاب
شایعه اعدام و ماجرای شکنجه‌های هاشمی
تاریخ ایرانی: اکبر هاشمی رفسنجانی، رئیس‌جمهور اسبق و رئیس کنونی مجمع تشخیص مصلحت نظام، پیش از انقلاب اسلامی در زمره فعال‌ترین روحانیون هوادار نهضت پانزدهم خرداد و از مخالفان سرسخت رژیم شاه بود که به خاطر فعالیت‌های سیاسی ضد رژیم بار‌ها به زندان افتاد، طوری که از سال ۱۳۳۷ تا ۱۳۵۷ در مجموع هفت بار در مقاطع مختلف دستگیر شد و مجموعاً چهار سال و پنج ماه به جرم فعالیت مخفیانه علیه حکومت پهلوی در حبس بسر برد. در یکی از همین بازداشت‌ها بود که شایعه اعدام هاشمی به گوش خانواده‌اش رسید و آنان را سخت نگران کرد؛ ماجرایی که اکنون بعد از سه دهه از زبان برادر او روایت شده است.

 

محمد هاشمی که خود از اعضای انجمن اسلامی دانشجویان در آمریکا طی سال‌های پیش از انقلاب و رئیس پیشین سازمان صدا و سیمای جمهوری اسلامی است، در کتاب خاطراتش که به تازگی از سوی مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شده، به بیان شرایط سخت روزهای مبارزه پرداخته و گفته است: «ایامی که در تهران بودیم، سه، چهار خانه عوض کردیم. یکی در خیابان نواب بود، زمانی در تهرانسر بودیم، مدتی هم مستأجر آقای مروارید بودیم. زمانی که در دروازه شمیران خانه داشتیم، آقای دعایی تحت تعقیب و فرار بود. یک شب با لباس مبدل به منزل ما آمد. فردای آن شب به سمت عراق حرکت کرد. بعد از خروج او، ساواک به خانه ریختند و همه جا را گشتند. به دلیل این مسائل ما مرتب جایمان را عوض می‌کردیم. در این ایام هم اخوی مدام دستگیر می‌شد. دور اول محکومیتشان حق خروج از تهران را نداشتند. به فاصله کوتاهی دوباره دستگیر می‌شدند و تحت شکنجه قرار می‌گرفتند. رسیدگی به خانواده ایشان را من و دیگر برادرانم به عهده می‌گرفتیم و نمی‌گذاشتیم بچه‌ها احساس تنهایی کنند. خریدی اگر داشتند، دکتری نیاز بود و این‌طور مسائل را انجام می‌دادیم.»

 

او سپس با یادآوری دوران «ممنوع‌الملاقاتی برادر» می‌گوید: «در محکومیت دوم یا بعدیشان اجازۀ ملاقات نمی‌دادند. ما هیچ خبری نداشتیم. ساواک برای آزار و اذیت روانی شایعه کرده بود که ایشان را اعدام کرده‌اند. مدام خبر اعدام ایشان می‌رسید، یا اینکه می‌گفتند ایشان حکم اعدام دارند.»

 

در شرایط خاص دهه ۵۰ که برخورد با سازمان‌های سیاسی مخالف رژیم شدت گرفته بود، بیم آن می‌رفت که هاشمی رفسنجانی نیز همچون بسیاری دیگر قربانی احکام اعدام شده باشد، این چنین بود که خانواده‌اش برای گرفتن خبری هرچند جزئی از سرنوشت او از هیچ اقدامی فروگذار نکردند. اینجا بود که محمد هاشمی با کمک گرفتن از یکی از مبارزان قدیمی ساکن قم، به دیدار اللهیار صالح عضو برجسته جبهه ملی رفت تا شاید با استفاده از ارتباطات او با بخشی از حاکمیت، خبری از شرایط برادرش کسب کند.

 

محمد هاشمی در این باره می‌گوید: «خیلی تلاش کردیم تا از ایشان خبری بگیریم. آقای ابوالفضل تولیت در آن ایام نایب‌التولیه حرم حضرت معصومه(ع) بود که انسان خوب و متدینی هم بود. از نظر سابقه مبارزاتی، با اعضای جبهه ملی و اللهیار صالح، که از ملیون بود، ارتباط داشت. به دنبال تلاش‌های ما آقای تولیت نامه‌ای برای اللهیار نوشت و به من داد. من هم به منزل اللهیار صالح که در خیابان ۱۶ آذر، روبه‌روی دانشگاه بود، رفتم تا بلکه به واسطه این نامه اطلاع کسب کنم.»

 

این چنین بود که اسلام‌گرای معترض راهی خانه ملی‌گرای منتقد شد تا شاید بتواند خانواده و دوستان برادر را از بی‌خبری برهاند و آنجا بود که بر حسب اتفاق، استوار ایوب ساقی رئیس سابق زندان قزل قلعه و از علاقه‌مندان جبهه ملی را ملاقات کرد: «آن روز استوار ساقی هم با لباس شخصی (کت و شلوار) آنجا بود. ساقی خودش از علاقه‌مندان و اعضای جبهه ملی بود، وقتی مرا آنجا دید جا خورد. فکر نمی‌کرد من با جبهه ملی رفت‌و‌آمدی داشته باشم. پیش از این در دستگیری دوم مرا دیده بود و می‌دانست از تیپ مذهبیون هستم. همان جا اللهیار صالح سفارش کرد. ساقی هم اطلاعاتی داد و گفت به جهت ضربات شلاق، عصب پایشان صدمه دیده و خشک شده است. در حال حاضر هم به خاطر وضعیت جسمانی‌اش اجازه ملاقات ندارد و تحت مداواست.»

 

 

روز دیدار شاه، خودم را به مریضی زدم

 

محمد هاشمی در خاطراتش روایت‌های جالب دیگری هم دارد؛ از آن جمله روایتی است از روز بازدید محمدرضا شاه از دانشگاه صنعتی آریامهر (شریف). هاشمی که از اوایل تاسیس دانشگاه به واسطۀ آشنایی دور به نام مهدوی کرمانی مدیر دوره عمومی دانشگاه، به عنوان کارمند در آنجا استخدام شده بود، هنگامی که اعلام شد شاه قرار است برای بازدید به دانشگاه صنعتی بیاید، برای دیدار با او فاقد صلاحیت تشخیص داده شد.

 

او می‌گوید: «مدتی از فعالیت‌هایمان در دانشگاه گذشته بود که اعلام کردند شاه قصد دارد برای افتتاح رسمی دانشگاه به آنجا بیاید. به همین دلیل تحقیق و بازجویی و... آغاز شد. افرادی که وارد دانشگاه می‌شدند می‌بایست کارت کارمندی داشته باشند. من هم که هنوز رسمی نشده بودم و به صورت غیررسمی در آنجا کار می‌کردم به من اعلام کردند چون شما در ساواک پرونده دارید، ساواک شما را تائید نکرده و شما نمی‌توانید به دیدار شاه بروید. گفتم: بهتر، ما که مشتاق زیارت و دیدار شاه نیستیم.»

 

اما چیزی نگذشت که ورق برگشت، چنانکه هاشمی با وجود داشتن پرونده در ساواک، با ارسال دعوتنامه‌ای به درب منزلش برای دیدار با شاه فراخوانده شد؛ آن هم از طریق دکتر نیاکی، مسئول دبیرخانه دانشگاه. هاشمی در توصیف دکتر نیاکی می‌گوید: «او اهل نیاک آمل و از مبارزان قدیمی و آدم بسیار مؤدب، محترم و تحصیلکرده‌ای بود و دکترای حقوق بین‌الملل از فرانسه داشت. او جزء ده نفر حقوقدانان همراه دکتر مصدق در دادگاه لاهه بود که بعد از ۲۸ مرداد مغضوب واقع شد. پس از مدتی به خاطر روابطش با دکتر مجتهدی و دکتر منتصری به دانشگاه صنعتی شریف آمد و به عنوان مسئول دبیرخانه آن دانشگاه مشغول به کار شد. ارتباطی هم با اللهیار صالح داشت. نیاکی وقتی فهمید که من برادر هاشمی رفسنجانی هستم، احترام ویژه‌ای برایم قائل شد، چون برادرم در جمع روشنفکران ملی و مذهبی به دلیل فعالیت‌هایش شهرت یافته بود. دکتر نیاکی کتاب «سرگذشت فلسطین» ترجمه برادرم را خوانده و تحت تاثیر قرار گرفته بود.»

 

همین مبارز قدیمی بود که هاشمی را برای دیدار با شاه به کارت دعوت تجهیز کرد. او در این باره می‌گوید: «آقای دکتر نیاکی به من گفت: بگذار من برم کارت را درست کنم و برایت کارت بگیرم. گفتم: به هر حال، من که دارم کار می‌کنم. در هر صورت دکتر نیاکی رفت و نمی‌دانم چه کرد که بعدا یک کارت به آدرس من که در آن ایام در منزل یکی از بستگان در خیابان گرگان زندگی می‌کردم، فرستاد.»

 

با این حال کارمند جوان دل خوشی از رژیم نداشت و ترجیح می‌داد در مراسم دیدار با شاه شرکت نکند، این چنین بود که راه‌حلی دیگر پیدا کرد: «برنامه بازدید شاه از دانشگاه صنعتی آریامهر در روز ۱۱ آبان ۱۳۴۵ برگزار شد. من‌‌‌ همان روز خودم را به مریضی زدم و در خانه ماندم. آن روز دانشگاه پزشک خود به نام آفتاندلیان ـ که ارمنی هم بود ـ را به منزل ما فرستاد تا مرا معاینه کند و ببیند واقعا مریض هستم یا نه. او به منزل ما آمد و قضیه را متوجه شد ولی نامردی نکرد و سه روز برایم استراحت نوشت و من نه ‌تنها آن روز بلکه دو روز بعد هم به دانشگاه نرفتم.»

 

 

بهشتی گفت با یزدی و چمران و دیگران انجمن اسلامی تاسیس کنید

 

در اواخر دهه ۴۰ سازمان ملل متحد دکتر نیاکی را به عنوان کارمند سازمان در امور حقوقی استخدام کرد و او به نیویورک رفت؛ واقعه‌ای که پس از مدتی پای محمد هاشمی را نیز به ینگه دنیا باز کرد. او در این باره می‌گوید: «شرایط تحصیل در آمریکا ساده بود. او نامه‌ای برایم نوشت و در آن مرا تشویق به ادامه تحصیل در آنجا کرد.»

 

این چنین بود که هاشمی در شهریور ۱۳۴۸ راهی آمریکا شد و بعد از چند ماه مطالعه زبان و شرکت در آزمون تافل، به عنوان دانشجوی رشته مدیریت صنعتی در دانشگاه ایالتی کالیفرنیا پذیرفته شد. اما برای جوانی همچون او که همه چیز را با معیار اسلام می‌سنجید، زندگی در آمریکا چندان هم ساده نبود، چنان که خود می‌گوید: «اوایل زندگی در آمریکا محیط برایم نامانوس بود، همه چیز را نجس می‌دانستم، آشنای مسلمان نداشتم، نمی‌توانستم غذا بخورم و شرایط خیلی سخت بود.» آنقدر فشار زندگی بر او آوار شد که در نامه‌ای به امام درباره پاکی و نجاست اهل کتاب، خوردن گوشت و نماز و روزه پرسید و از ایشان راهنمایی خواست.

 

او همزمان به شهید بهشتی هم نامه‌ای فرستاد و از او کسب مشورت کرد؛ نامه‌ای که پاسخش او را با شش دانشجوی مسلمان دیگر در آمریکا آشنا کرد و شد مبنای شکل‌گیری انجمن اسلامی دانشجویان آمریکا. او در این باره می‌گوید: «پس از مدتی نامه‌ای به آقای بهشتی نوشتم و از ایشان راهنمایی خواستم. ایشان هم آدرس شش تن از بچه مسلمان‌ها را برای من فرستادند و گفتند با آن‌ها مکاتبه و ارتباط پیدا کنید. این افراد عبارت بودند از: دکتر ابراهیم یزدی در هیوستن تگزاس، دکتر علی‌محمد ایزدی در اورگان، محمد روغنی‌زاده در واشنگتن، مظفر پرتوماه در واشنگتن، بهرام ناهیدیان در واشنگتن و دکتر مصطفی چمران در کالیفرنیا. البته پیش از آن با دکتر چمران ارتباط داشتم. آقای بهشتی مرا راهنمایی کرده بود که حتما آنجا یک انجمن اسلامی تشکیل بدهید.»

 

 

کارت پستالی که هاشمی به ایران فرستاد

 

محمد هاشمی پس از چند سال حضور در آمریکا در سال ۱۳۵۴ میزبان برادرش شد. اکبر هاشمی رفسنجانی که در میانه دو دوره از بازداشت خود برای بررسی شرایط نیروهای مخالف از ایران خارج شده بود، به اروپا و آمریکا سفر کرد. هاشمی در این باره می‌گوید: «سفر ایشان از خاورمیانه و لبنان شروع شد، سپس به فرانسه و از آنجا هم به آمریکا و بعد ژاپن رفت و سپس به ایران بازگشت. در آن سال، بعد از قضایای انحراف و انشعاب سازمان مجاهدین خلق، گروه‌های مبارز به این جمع‌بندی رسیده بودند که در این دوره فشار ساواک و شاه خیلی زیاد است و شاید دیگر نتوان مثل گذشته به مبارزه ادامه داد، بنابراین نیاز است در خارج از کشور پایگاه‌هایی برای پشتیبانی مبارزه (کارهایی مثل انتشارات، تبلیغات و نیروگیری و...) ایجاد و در آن پایگاه‌ها به اقداماتی پرداخته شود که در داخل، انجام آن امکان‌پذیر نباشد؛ کارهایی مثل افشاگری علیه رژیم شاه و مسائل گوناگون و نیز ترویج و تبلیغ مسائل اسلامی و انقلابی و نهضت اسلامی. برادرم در سفر به خارج قصد شناسایی و ارزیابی منابع و نیروی خارج از کشور را داشت. وقتی به اروپا آمد با تیپ‌هایی مثل قطب‌زاده، بنی‌صدر و حبیبی که به عنوان سردمداران بودند، ارتباط پیدا کرد. در آمریکا من و دکتر یزدی بودیم. در خاورمیانه هم مرحوم چمران و آقای صدر و دوستان دیگر حضور داشتند. در جریان سفر ایشان تصمیمات خوبی گرفته شد. یکی از اقداماتی که در این سفر انجام گرفت، موضوع حمایت مالی از نهضت خارج از کشور بود که بنیادی را تشکیل دادند. مرحوم آقای تولیت در این بنیاد سرمایه گذاشته بودند تا هر وقت نیاز به کمک مالی بود از طریق آن بنیاد، پشتیبانی مالی شود.»

 

اکبر هاشمی رفسنجانی در آمریکا بود که اعلام شد گروهی از زندانیان سیاسی از جمله آیت‌الله خامنه‌ای در ایران آزاد شده‌اند. محمد هاشمی آن روز‌ها را چنین به خاطر می‌آورد: «در آمریکا ۵۰ ایالت وجود داشت که هر کدام ویژگی خاصی دارد. من بر مبنای دو هفته اقامت آقای هاشمی برنامه سفر‌ها و مکان‌ها را تنظیم کردم. بعضی جا‌ها را با ماشینی که تهیه کرده بودم و بعضی جاهای دیگر را با هواپیما می‌رفتیم. به تماشای مجسمه آزادی نیز رفتیم. قبل از آن ایام آقای خامنه‌ای در زندان بودند. در آنجا خبر آزادی تعدادی از زندانیان از جمله ایشان را شنیدیم. اخوی یکی از کارت‌پستال‌های مجسمه آزادی را خرید و به همراه یادداشتی برای ایشان فرستاد.»

 

 

قطب‌زاده و یزدی از نهضت آزادی انشعاب کردند!

 

محمد هاشمی از جمله چهره‌هایی بود که در آستانه پیروزی انقلاب راهی پاریس شد تا در مرکز فرماندهی انقلاب ایران یعنی نوفل‌لوشاتو در کنار امام باشد. او در کتاب خاطراتش روایت‌های جالبی از شرایط آن روزهای نوفل‌لوشاتو دارد اما شاید یکی از عجیب‌ترین مسائلی که از سوی او مطرح شده، ماجرای مذاکرات برای ابقای شاپور بختیار در مقام نخست‌وزیری باشد؛ روایتی که هر چند تا اینجای کار با خاطرات دیگران نیز صدق می‌کند اما هنگامی که به توصیف واکنش ابراهیم یزدی و صادق قطب‌زاده به رد پیشنهاد بازرگان از سوی امام می‌رسد، ادعایی عجیب را مطرح می‌کند؛ انشعاب یزدی و قطب‌زاده از نهضت آزادی!

 

هاشمی درباره تلاش‌ها برای مصالحه با بختیار و واکنش امام می‌گوید: «شاپور بختیار در صفوف مبارزان قبل از انقلاب و جبهه ملی بود. او نیز با عضویت در جبهه ملی به همکاری با آن‌ها پرداخت. در ‌‌‌نهایت با انتخاب بختیار به نخست‌وزیری آخرین تلاش برای تداوم سلطنت انجام شد. صحبت بود که سه وزیر انتخاب شوند که یکی از آن‌ها از نهضت آزادی یا مسلمانان انتخاب شود. در این راستا مذاکراتی با آقایان مهندس مهدی بازرگان و مهندس حسن شریعتمداری انجام شد. به دنبال این مذاکرات مهندس بازرگان و مهندس شریعتمداری برای ملاقات و مذاکره با امام به پاریس آمدند. محور صحبت‌های ایشان بر این بود که شاه برود و بختیار در سمت نخست‌وزیری باقی بماند، فرح نایب‌السلطنه شود، تغییرات و رفرمی انجام شود، شورای سلطنت شکل گیرد اما نظام شاهنشاهی باقی بماند. در مقابل، رژیم حاضر است یکی، دو وزارتخانه را به انقلابیون تحویل بدهد. امام‌‌‌ همان شب پس از نماز مغرب و عشا سخنرانی کردند و در حین سخنرانی اشک ریختند. امام فرمودند: اخیراً پیشنهادهایی به من شده که پیشنهاد سازش است. خمینی چگونه می‌تواند این را قبول کند، در حالی که پدر و مادری که تا دیروز چهار تا از بچه‌های ایشان سر سفره بودند، با هم غذا می‌خوردند، الان بچه‌هایشان شهید شده‌اند و دیگر نیستند. من جواب این پدر و مادر را چه بدهم؟ خمینی چه می‌تواند جواب بدهد؟ ایشان در حالی که اشک می‌ریخت فرمودند: اگر خمینی هم سازش کند، مردم سازش نمی‌کنند.»

 

او می‌افزاید: «آقای بازرگان و حسن شریعتمداری پیشنهادهای خود را به امام داده و به انگلیس رفتند. در بازگشت، دوباره به پاریس آمدند تا جواب بگیرند. البته امام در آن سخنرانی جوابشان را داده بود. آن‌ها خواستند دوباره با امام ملاقات کنند که امام اجازه ملاقات مجدد را ندادند و گفتند: من حرف‌هایم را زده‌ام، دیگر ملاقات ضرورتی ندارد. بعد از آن آقای بازرگان به ایران بازگشت.»

 

به گفتۀ هاشمی، برخورد امام با بازرگان باعث بروز اختلاف میان اعضای نهضت آزادی در خارج از کشور و اعلام انشعاب برخی از آنان شد. او می‌گوید: «در پاریس، پس از ملاقات بازرگان با امام و پیشنهاد بازرگان به ایشان مبنی بر سازش با رژیم و امتناع حضرت امام از این پیشنهاد، عده‌ای از اعضای نهضت آزادی از جمله دکتر یزدی و آقای قطب‌زاده و... وقتی برخورد امام را با بازرگان دیدند با هم تشکیل جلسه دادند و تصمیم گرفتند از نهضت آزادی ایران منشعب بشوند و با یک بیانیه و خطابه‌ای نهضت آزادی را نقد بکنند. آن‌ها مطالب خود را در یک نوار یک ساعت و نیمه پر کردند و اعلام انشعاب از نهضت آزادی نمودند و از آقای بازرگان انتقاد نمودند و سپس آن نوار را به ایران فرستادند. در پاریس هم آن را به صورت بیانیه منتشر کردند و انشعاب خود را از نهضت آزادی اعلام نمودند.»

 

 

دیدار امام با نمایندگان آمریکا و فرانسه

 

یکی از مواردی که در تاریخ‌نگاری روزهای منتهی به انقلاب از اهمیت بالایی برخوردار است، مواضع و چگونگی نقش‌آفرینی قدرت‌های غربی از جمله آمریکا و فرانسه است که تا حوالی انقلاب همچنان بر حمایت از رژیم شاه اصرار داشتند اما به ناگاه فرستادگانشان را راهی نوفل‌لوشاتو کردند. از آن جمله دیدار نمایندگان ژیسکاردستن، رئیس‌جمهوری فرانسه و جیمی کار‌تر، رئیس‌جمهور آمریکا با انقلابیون در نوفل‌لوشاتو بود که محمد هاشمی هم در کتاب خاطراتش روایتی از آن را مطرح کرده است. به گفتۀ او امام پس از این دیدار بود که به دنبال سال‌ها تبعید ناخواسته، تصمیم به بازگشت به ایران گرفت.

 

هاشمی درباره این دیدار می‌گوید: «ساعت ده و نیم شب، اوایل بهمن ماه، نمایندگان ژیسکاردستن، رئیس‌جمهور فرانسه و جیمی کاتر، رئیس‌جمهور آمریکا در نوفل‌لوشاتو به دیدار امام آمدند. نماینده کار‌تر با کمی لحن تند و بی‌ادبانه و تهدیدآمیز با امام صحبت کرد. امام پس از شنیدن صحبت او فرمودند: من هنوز به مردم نگفتم تکلیف آمریکایی‌های مستقر در ایران را معین نمایند، اگر لازم باشد می‌گویم. در ‌‌‌نهایت آمریکا را از دخالت در امور ایران بر حذر داشتند. نماینده آقای ژیسکاردستن با لحنی مؤدب و دلسوزانه با امام صحبت کرد و در صحبت‌های خود از اینکه فضای زندگی و محل اقامت امام کوچک و نامناسب است، عذرخواهی کرده بود و اظهار داشت اگر امام اجازه می‌دهند، ایشان به محل دیگر منتقل شوند. از جمله کاخ ورسای که در نزدیکی نوفل‌لوشاتو بود، پیشنهاد داده بود و اظهار کرد بهتر است فعلا شما به ایران نروید چون برای شما در ایران خطر وجود دارد. امام در پاسخ از ملت فرانسه تشکر کردند و فرمودند محل اقامت فعلی مناسب است. به محض اینکه این دو نفر منزل امام را ترک کردند، امام فرمودند اعلام کنید خمینی جمعه به تهران می‌رود و این خبر را ساعت ۱۲ شب رادیو فرانسه در اخبار خود پخش کرد.»

 

او دربارۀ دلیل تصمیم ناگهانی امام می‌گوید: «بعد‌ها که علت این تصمیم سریع و صریح از امام سؤال شد، ایشان در پاسخ فرمودند: دولت آمریکا که دوست ملت ایران یا من نیست که از خطر برای من نگران باشد. من تشخیص دادم که این‌ها توطئه دارند که اگر من در ایران باشم، مانع انجام توطئه آن‌ها خواهم بود و اگر نباشم توطئه خود را انجام می‌دهند؛ لذا پس از دیدار بلافاصله اعلام کرد جمعه به ایران می‌روم. امام قضایا را اینگونه تحلیل می‌کردند و بر مبنای تحلیل تصمیم می‌گرفتند. گفتنی است در آن ایام دوستانی که در فرانسه دور و بر امام بودند و تعدادی از ایرانیان داخل کشور، شرایط را برای بازگشت امام مناسب نمی‌دانستند و توصیه به توقف بیشتر در فرانسه می‌کردند. امام خمینی از اظهار علاقه نمایندگان کار‌تر و ژیسکاردستن درباره رفع خطر از جانشان نتایج دیگری گرفتند و به آن عمل کردند.»

 

 

راهی سرچشمه شدیم، سر از جماران درآوردیم

 

هاشمی پس از پیروزی انقلاب مدتی در وزارت کشاورزی کار کرد اما پس از برگزاری نخستین دوره انتخابات ریاست جمهوری که به تشکیل دولت از سوی شهید رجایی انجامید، راهی وزارت خارجه شد و مدتی کوتاه در سمت معاونت سیاسی، مسئولیت اداره این وزارتخانه را برعهده گرفت. او دربارۀ چگونگی انتخابش به عنوان سرپرست وزارت خارجه می‌گوید: «آقای رجایی به نخست‌وزیری رسید و بنی‌صدر هم رئیس‌جمهور بود. این دو در تعیین وزیر امور خارجه به توافق نمی‌رسیدند. روزی آقای رجایی از من خواست به سرچشمه برویم. سوار ماشین شدیم و رفتیم، ناگهان دیدم از میدان آرژانتین سر در آوردیم. گفتم آقای رجایی سرچشمه که این طرف نیست شما کجا می‌خواهید بروید؟ به جماران اشاره کرد و گفت می‌خواهیم برویم سرچشمه. امام را سرچشمه می‌گفت. با مرحوم رجایی خدمت امام رسیدیم. او به امام گفت: ما با بنی‌صدر به توافق نمی‌رسیم، لذا من تقاضا دارم شما بفرمایید ایشان را به عنوان وزیر خارجه به ما معرفی کنند. امام نگاهی به من کردند. قبل از اینکه مطلبی بفرمایند عرض کردم از وزیر شدن ابا دارم و بیشتر مایلم در حاشیه به کارهای دیگری بپردازم. سپس امام به آقای رجایی فرمودند: مگر شما قبلا با ایشان صحبت نکرده‌اید؟ آقای رجایی گفت: نه. امام فرمود: خوب، وقتی خودش نمی‌خواهد وزیر بشود، پس من چه بگویم. همان جا به توافق رسیدیم که من به صورت موقت به عنوان معاون سیاسی و سرپرست وزارت خارجه با آقای رجایی همکاری کنم تا ایشان یک وزیر انتخاب کنند.»

 

 

رجایی می‌خواست همه سفارتخانه‌ها را تعطیل کنیم

 

هاشمی در خاطراتش با اشاره به دوران فعالیت در وزارت خارجه، از دیدگاه بدبینانه شهید رجایی نسبت به دستگاه دیپلماتیک کشور سخن می‌گوید؛ دیدگاهی که می‌خواست با نوعی انقلاب فرهنگی، وزارت خارجه را دگرگون کند. او در این باره می‌گوید: «آقای رجایی نسبت به وزارت خارجه و سفرا خیلی بدبین بود و آن‌ها را افراد وابسته به نظام قبلی می‌دانست؛ چون انتخاب سفیر در زمان شاه ملاک‌های زیاد و بالایی داشت. اکثر سفارتخانه‌ها تق و لق شده بود و ایشان پیشنهاد بستن همه سفارتخانه‌ها را داد. معتقد بود همه سفارتخانه‌ها را ببندیم و کارکنان را به تهران منتقل کنیم، کادر تربیت کنیم و پس از آن یکی یکی سفارتخانه‌ها را با کادرهای جدید باز کنیم. به آقای رجایی گفتم که در عرف دیپلماتیک اگر ما سفارتخانه‌ای را ببندیم یعنی قطع رابطه با کشور‌ها و دوباره نمی‌توانیم سفارتخانه را باز کنیم، مگر اینکه دو طرف رضایت بدهند. ما می‌توانیم کادر را تقلیل دهیم، می‌توانیم سفیران را فرا بخوانیم و سفیر دیگری معرفی کنیم. روش‌های دیگری وجود دارد که ما می‌توانیم به تدریج اصلاحاتی را به وجود آوریم. آقای رجایی پیشنهاد مرا پذیرفت و قرار شد همین‌گونه عمل شود.»

 

***

 

خاطرات محمد هاشمی

تدوین: فاطمه یابنده

انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی

چاپ اول، پاییز ۱۳۹۲

۳۸۴ صفحه

۱۲۰۰۰ تومان

 

کلید واژه ها: هاشمی رفسنجانی محمد هاشمی


نظر شما :