دست‌نوشته‌های دیدار با اینشتین: چگونه به بمب اتم رسیدیم؟

۱۶ مهر ۱۳۹۳ | ۲۰:۲۳ کد : ۴۷۴۸ کتاب
دست‌نوشته‌های دیدار با اینشتین: چگونه به بمب اتم رسیدیم؟
تاریخ ایرانی: روزنامه‌نگاری که بتواند از محمدرضا شاه پهلوی، جواهر لعل نهرو و آندروپوف تا خوان کارلوس، فیلد مارشال مونتگمری، دیوید راکفلر و آلبرت اینشتین را ببینند و با آن‌ها گفت‌وگو کند، «دیداری دوباره با تاریخ» داشته است. انتخاب این نام برای کتاب محمد حسنین هیکل، روزنامه‌نگار ۹۱ سالۀ مصری که شرح دیدار‌هایش با چهره‌های تاریخ‌ساز قرن بیستم است، از این رو بامسماست؛ چنانکه خودش هم شهادت داده «در این باره خوش اقبال بوده‌ام. شرایطی که در آن می‌زیستم فرصت داد که قله‌های جهان معاصر را ببینم و گاه در میانشان زیست کنم و ناظر احوالشان باشم و با خود به این بیندیشم که روزگار این افتخار را به من داده که با واسطۀ تاریخ‌سازان و دست‌اندرکاران مستقیم ساختن تاریخ، در محضر تاریخ دانش بیاموزم... شاید گزاف نگفته باشم اگر بگویم شدت اهمیت مسائل خاصی مرا به انتخاب کسان خاصی هدایت کرد. موضوع دموکراسی مرا به خوان کارلوس، پادشاه اسپانیا کشاند. موضوع جنگ و صلح برایم خاطرۀ دیدار‌هایم با مونتگمری، سردار پیروز العلمین بود. خطر جنگ هسته‌ای، که بیخ گوش ماست، مرا به یاد دیدارم با آلبرت اینشتین انداخت و همین‌طور دربارۀ دیگران.»

 

شرح ۷ ساعت دیدار و گفت‌وگویش با محمدرضا شاه پهلوی، پیش‌تر در «تاریخ ایرانی» ترجمه و منتشر شده بود؛ او اول بار شاه را در بهار سال ۱۹۵۱ [۱۳۳۰] دیده بود و دومین ملاقاتش ربع قرن بعد در ماه مه ۱۹۷۵ [۱۳۵۴] بود. آنچه از این دیدار بیش از همه در یاد ایرانی‌ها ماند، مجادله‌ای بود که پس از پرسیدن اولین سؤال حسنین هیکل درگرفت؛ شاه ایران گفت: «هر آنچه را پرسیدی جواب خواهم داد اما قبل از آن می‌خواهم چیزی را بپرسم. شاید برای تو فرعی باشد اما برای من مهم است. در صحبت‌هایت دو بار به خلیج اشاره کردی اما هر دو بار بی‌هیچ اسمی، گفتی «خلیج» و ادامه ندادی. این خلیجی که می‌گویی اسم ندارد؟ بگذار بپرسم در مدرسه یاد گرفتی که این خلیج چه اسمی دارد؟»

 

هیکل با خنده گفت: «منظورتان را فهمیدم. درست است. در مدرسه، در سال‌های خیلی دور آن را با اسمش یاد می‌گرفتیم: خلیج فارس.» شاه گفت: «نه در سال‌های خیلی دور، تا همین اواخر آن را خلیج فارس می‌نامیدید. من خودم یک بار در رادیو شنیدم که عبدالناصر در سخنرانی‌ای گفت که جنبش‌های قومی عربی از خلیج فارس تا اقیانوس اطلس را در بر گرفته است؛ و چند بار نام خلیج فارس را آورد. من خودم شنیدم. چه شد که چند سال پیش تصمیم گرفتید تاریخ و طبیعت را تغییر دهید و اسم آن را فراموش کردید و اسمش را گذاشتید خلیج عربی؟ چرا؟ واقعا می‌پرسم، چرا؟»

 

شاه در این ایرادش بسیار جدی بود. هیکل گفت: «شاید علتش این بوده که دیدیم خلیج فارس منسوب به پارس است و شما خودتان اسم قدیمی پارس را به ایران تغییر داده‌اید. با این کار، آن اسم خلیج را از آن گرفتید چون کشوری که این اسم از آن گرفته شده بود اسمش را تغییر داد. دیدیم که خلیج تنها مانده... شاید یتیم شده و برای همین اسم تغییرناپذیرمان را به آن دادیم و اسمش شد خلیج عربی.»

 

شاه سرش را تکان داد و گفت: «نه... جدی می‌گویم. می‌خواهم بدانم چرا طبیعت و جغرافیا را عوض کردید؟ از وقتی دنیا آن را شناخته اسمش خلیج فارس بوده، چطور ممکن است ناگهان اسمش را خلیج عربی کنید؟» هیکل پاسخ داد: «توضیحی دارم که نمی‌دانم می‌پذیرید یا نه. ما دیدیم که هفت کشور عربی به این خلیج راه دارند: عراق، کویت، عربستان سعودی، بحرین، امارات، عمان و [قطر]؛ و از غیرعرب‌ها فقط و فقط ایران به آن راه دارد. نسبت اعراب از آن، هفت به یک بود. این توضیح را می‌پذیرید؟»

 

شاه گفت: «مگر نشانه‌ها و علامت‌های تاریخی و جغرافیایی به این ترتیب عوض می‌شود؟ مثلا پاکستان حق دارد فردا خواستار تغییر نام اقیانوس هند شود یا بخواهد نام پاکستان هم در کنار هند بیاید؟ نکته‌ای که می‌خواهم روی آن انگشت بگذارم نه فقط موضوع تاریخ، که موضوع مشکل روانی است. شما، یا درست‌تر بگویم، بعضی از شما ناگهان تصمیم می‌گیرید که نام ما را از روی یک مکان جغرافیایی که در طول تاریخ شناخته شده بود بردارید. حق نداریم بپرسیم؟ حق نداریم تعجب کنیم؟»

 

از دیگر ملاقات‌های حسنین هیکل که در «دیداری دوباره با تاریخ» آمده، یکی با آلبرت اینشتین است که در ۱۲ دسامبر ۱۹۵۲ انجام شد و از او درباره نظریه نسبیت، بمب اتم و مساله اسرائیل پرسید؛ «مردی که با نظریۀ نسبیت کلید تازه‌ای برای فهم جهان در اختیار گذاشته بود و دروازه‌ها را برای عصری جدید، عصر هسته‌ای باز کرده بود. پس "بزرگترین انسان زندۀ روزگار ما" به قول محمود عزمی این بود؛ "جاودانه‌ترین مرد روزگاری که در آن زندگی می‌کنیم" به قول لویس عوض. در ظاهرش، آنچه در اولین لحظه می‌دیدی، هیچ چیزی نبود که نشان دهد او چنین کسی است.» اینشتین، سه سال پیش از مرگش به این روزنامه‌نگار مصری گفت: «مشکل امروز ما‌‌ همان مشکل همیشگی است: قدرت انسان از وجدانش جلو افتاده؛ بازو‌هایش بیشتر از مغزش رشد کرده... شما امروز در روزگار تازه‌ای هستید. روزگار نیروی هسته‌ای. همۀ این درگیری‌هایی که حرفشان را زدی باید تمام شود چون در سایۀ بمب توانایی ادارۀ آن درگیری‌ها را ندارید... تو جوانی و وقتی واقعیت‌های مربوط به بمب هسته‌ای روشن شد خواهی بود اما من تا آن روز نخواهم ماند. برای همین گفتم «شما». روزی خواهید دید که اگر بار دیگر جنگ جهانی درگرفت، ممکن نیست بی‌استفاده از بمب هسته‌ای پیش برود. علاوه بر این مطمئن خواهید شد که اگر در جنگ جهانی بعدی بمب هسته‌ای استفاده شود دیگر جهانی در کار نخواهد بود... این روز‌ها در مطبوعات حرف‌های زیادی دربارۀ مذاکرات مربوط به محدودیت تولید و استفاده از سلاح هسته‌ای نوشته می‌شود، شک دارم که مجموعه‌ای از مذاکره‌کنندگان با هر ملیتی و با هر سطحی از توانایی بتوانند امروز یا فردا با اعتماد به نفس دربارۀ بمب هسته‌ای صحبت کنند و در جلسه‌ای برای آن قانونی تعیین کنند. نمی‌دانم چنین چیزی چگونه ممکن است. بگذار راحت بگویم: چنین چیزی فوق توانایی بشر است. تنها راه‌حل خلع سلاح کامل است وگرنه نتیجۀ کار بی‌هیچ شکی فاجعه خواهد بود. هیچ راه‌حل میانه‌ای هم وجود ندارد.»

 

حسنین هیکل پرسید: «داشتیم دربارۀ مسئولیت انسانی و اجتماعی علم صحبت می‌کردیم. دربارۀ بعد جدید این مسئولیت در روزگار هسته‌ای شدن می‌گفتید. مگر دانشمندان – و در راسشان شما – نبودند که در‌ها را به روی این وحشت هسته‌ای باز کردند و بعد از آن پشیمان شدند و خواستند به نوعی آثار آن را تصحیح کنند. این تلاش‌ها هم بعضی وقت‌ها بسیار عجیب به نظر می‌آید، بخصوص اگر همۀ آنچه را دربارۀ روزنبرگ گفته می‌شود باور کنیم.»

 

این سؤال موضوع روز مطبوعات آمریکا بود و چند نفر بر سر آن حکم اعدام با صندلی برقی گرفته بودند که از جمله‌شان ژولیوس روزنبرگ و همسرش رشل بودند. اتهام همۀ آن‌ها این بود که اسرار بمب اتم را در اختیار شوروی گذاشته‌اند و با این کار باعث شده‌اند که شوروی به سرعت آن را تولید کند و خود را به سطح علمی و تسلیحاتی ایالات متحده برساند. برخی جناح‌ها در اروپا و آمریکا از روزنبرگ و خانواده‌اش حمایت می‌کردند و آنان را قدیسان روزگار هسته‌ای می‌خواندند نه جاسوس. ادعایشان آن بود که روزنبرگ و همدستانش مقید به الزام‌های عصر خویش بوده‌اند نه هیچ چیز دیگر.

 

اینشتین از این سؤال حسنین هیکل خوشش نیامد؛ خواست موضوع مسئولیت دانشمندان در علنی کردن دانش هسته‌ای و پشیمانی آن‌ها از دستیابی به بمب را از هم جدا کند و بعد از آنکه سؤالات آنطور که او خواسته بود، چیده شد، از ارتباطش با بمب اتم گفت که به گفته او هر دوی آن‌ها نامستقیم بود، هرچند آنچه دربارۀ نسبیت مطرح کرد، ثابت کرد که می‌توان اتم را شکافت. گرچه تاکید کرد که «به لحاظ عملی سعی کردم دربارۀ امکان ساخت آن و تلاش‌هایی در این باره هشدار بدهم.»

 

اینشتین سپس روایت کرد که چگونه بدون اینکه فکرش را بکند به بمب اتم رسید: «تابستان ۱۹۳۹ بود. جنگ جهانی دوم هنوز آغاز نشده بود اما فضای بین‌الملل جنگ را تقریبا حتمی کرده بود... همه نگران جنگی بودیم که هر لحظه ممکن بود دربگیرد. من خودم ساعت‌ها در دفترم می‌ماندم و به این فکر می‌کردم که در جنگ تازه علم چه وظیفه‌ای دارد و چه باید بکند. به احتمالات زیادی فکر می‌کردم اما هیچ کدامشان احتمال استفادۀ تسلیحاتی از فناوری هسته‌ای نبود. اصلا فکرش را نمی‌کردم. برخی دوستان مرا متوجه آن کردند به نحوی که مایۀ نگرانی‌ام شد. آن‌ها جزئیات تلاش‌های دو نفر از همکارانمان در آلمان را برایم توضیح دادند (اتو هاهن و فریتس استراسمن) و اینکه آن‌ها توانسته‌اند اتم اورانیوم را بشکافند. نگران شدم چون اگر هیتلر می‌توانست دانش هسته‌ای را در جنگ به کار بگیرد فاجعه‌ای بی‌حد و مرز برای نوع بشر رخ می‌داد... یکی از همکاران خبر داد که هیتلر پس از آنکه به چک‌واسلواکی دست پیدا کرده صادرات اورانیوم این کشور را متوقف کرده است. دیگر مطمئن شدم که نازی‌ها واقعا به بمب هسته‌ای فکر می‌کنند... ساعت‌ها می‌نشستیم و به خطر‌ها و عواقب آن فکر می‌کردیم. نظر آن‌ها این بود که مستقیما نامه‌ای به روزولت بنویسم و همین کار را هم کردم. نامه‌ام به روزولت مختصر بود. در آن نامه، تحقیق‌هایی که دربارۀ انفجار اتم شده بود و امکان ساخت بمب اتمی با نیروی تخریبی شدید را به اجمال مطرح کردم و گوشزد کردم که آلمانی‌ها مشغول کار کردن روی این پروژه‌اند. بعد چند پیشنهاد کردم: توجه کردن به تحقیقات دانشمندان ساکن آمریکا در این باره و حمایت از آن و پیش بردن آن‌ها؛ جستجوی منابع کافی اورانیوم با کیفیت که در معدن‌های کانادا زیاد بود؛ تاسیس نظامی برای ادارۀ این تلاش‌ها و تحقیقات به هدف پیشی گرفتن از هیتلر یا دست‌کم رسیدن به او. نمی‌دانم آن نامه چه شد، روزولت تقریبا سه ماه بعد جوابم را داد و در نامه‌اش گفت که به آنچه گفته‌ام اهمیت می‌دهد. برایم عجیب بود که این قدر دیر جواب داد. من یک ماه قبل از جنگ نامه‌ام را فرستاده بودم و او دو ماه بعد از شروع آن جوابم را داده بود. به هر حال مهم این بود که توجه نشان داده بودند. با همکاری انگلیس - که آن هم به موضوع توجه نشان داده بود - و کانادا، مرکزی برای تحقیقات تاسیس کردند و مدیریت علمی آن را به اوپنهایمر بیچاره سپردند... من به روند ساخت بمب هسته‌ای نزدیک نبودم اما این پروژه را از دور دنبال می‌کردم. بیشترین چیزی که برایم مهم بود این بود که هیتلر در ساخت آن جلو نیفتد. پیشرفت پروژه رضایتبخش بود و مانند جنگ با نازی‌ها خوب پیش می‌رفت.

 

بالاخره چنانکه می‌دانی، نازی‌ها تسلیم شدند و دیگر حتی اگر بمب آماده هم بود نیازی به استفاده از آن نبود. من و همۀ کسانی که در جریان بودیم نفس راحتی کشیدیم. برخی دوستان به خصوص زیلارد (لئو زیلارد، ستاد زیست‌شناسی دانشگاه کلمیبا) از من خواستند که نامه‌ای دیگر به رئیس‌جمهور جدید، ترومن بنویسم و از او بخواهم که از استفاده از بمب اتم خودداری کنند چون دیگر لزومی به آن نیست. جنگ با فاشیسم تقریبا به پایان رسیده بود. نازی‌ها تسلیم شده بودند و متحدانشان در توکیو نمی‌توانستند به تنهایی ایستادگی کنند، در ضمن آن‌ها در رقابت تسلیحاتی برای رسیدن به بمب اتم نبودند. نامه نوشتن به ترومن را چندان ضروری نمی‌دیدم، بالاخره انسان‌های دیگر هم عقل دارند؛ وقتی ما می‌فهمیم که انگیزه‌های استفاده از بمب دیگر منتفی شده لابد دیگران هم - به خصوص اگر تصمیم‌گیری بر عهده‌شان باشد - می‌فهمند. ناگهان همه با پرتاب اولین بمب هسته‌ای به هیروشیما و دومی به ناکازاکی غافلگیر شدیم. وقتی خبر را شنیدم نوعی عصبانیت و نفرت به من دست داد. جنگ عملا تمام شده بود و اصلا لزومی به این کار نبود. اینکه انسانی از توحش هسته‌ای پرده بردارد واقعا نفرت‌انگیز است... نفرت‌انگیز...»

 

حسنین هیکل از «بزرگترین انسان زندۀ روزگار ما» ایده‌ای شنید درباره «تشکیل حکومت جهانی» که اسرار بمب اتم را باید در اختیار آن قرار داد. یکی از اعضای سنای آمریکا اینشتین را یک بی‌عقل سیاسی خواند، «غریبه‌ای که به امنیت و آرامش ایالات متحده ضربه می‌زند»؛ اما «نخستین انسان جاودانۀ این عصر» در پاسخ به او گفت: «من کاملا آزادانه آمریکا را انتخاب کردم و به هیچ وجه پشیمان نیستم اما بابت این هیستری قدرت نگران آمریکا هستم.»

 

هیکل چنانکه نوشته همۀ آنچه را بایست از اینشتین می‌پرسید نپرسید و همۀ آنچه را بایست از او می‌شنید، نشیند. پس از دیدارش با اینشتین اتفاقاتی افتاد که فرصت نشد شرح کامل دیدارش را جایی منتشر کند. بعد‌ها در میان نوشته‌هایش ۱۸ صفحه کاغذ چرک‌نویس پیدا کرد که روی آن‌ها آنچه را در دیدارشان گذاشته بود در قطار پرینستون به نیویورک نوشت. قرار آن‌ها دیدار دیگری بود که هیچ وقت ممکن نشد.

 

***

 

دیداری دوباره با تاریخ

محمد حسنین هیکل

برگردان: احسان موسوی خلخالی

نشر میترا

چاپ اول: ۱۳۹۳

۴۵۸ صفحه

۲۳۵۰۰ تومان

کلید واژه ها: اینشتین بمب اتم حسنین هیکل


نظر شما :