چرا عباس‌میرزا دولتمردی مطلوب است؟

قاضی مرادی پروژه سید جواد طباطبایی را نقد می‌کند
۲۸ بهمن ۱۳۹۶ | ۲۰:۰۱ کد : ۶۲۰۰ کتاب
قاضی مرادی پروژه سید جواد طباطبایی را نقد می‌کند
چرا عباس‌میرزا دولتمردی مطلوب است؟
فرزانه ابراهیم‌زاده

 

تاریخ ایرانی: «هدف از این نوشته، در درجه نخست، نه نقد آرای سید جواد طباطبایی در این یا آن کتاب بلکه طرح مباحثه‌ای با مخاطبان اوست با پرتو افکندن بر برخی از موضوعات «پروژه»‌ای که به نظر می‌رسد او با این آثار پیش‌گرفته است.» این هدف برای حسن قاضی مرادی پژوهشگر، منتقد و نظریه‌پرداز مضمون کتابی می‌شود با عنوان «تاملات ابزاری؛ نیم‌‌نگاهی به پروژهٔ فکری سید جواد طباطبایی» که در زمستان ۱۳۹۶ توسط نشر اختران منتشر شده است.

 

این دومین کتابی است که قاضی مرادی بعد از کتاب «تأملی بر عقب‌ماندگی ما: نگاهی به کتاب دیباچه‌ای بر انحطاط ایران نوشته دکتر جواد طباطبایی» که در سال ۸۸ توسط نشر اختران منتشر شد، در نقد آثار طباطبایی نوشته است.

 

چه طرفدار باشیم یا از منتقدان سید جواد طباطبایی، نمی‌توانیم این موضوع را انکار کنیم که مجموعه نظراتی که او درباره تمدن ایرانی داده است زمینه‌ساز بحث‌های زیادی شده و تأثیر زیادی در فضای فکری جامعه ایرانی داشته است؛ نظراتی که بیشتر به پروژه‌ای شبیه است که ظاهراً قرار است به مسیری خاص منتهی شود. شاید همین اهمیت نیز باعث می‌شود تا منتقدانی چون حسن قاضی مرادی که در سوی دیگر این نظریات قرار دادند دست به قلم شوند و در رد نظراتی که در این پروژه مطرح می‌شود و به مخاطب ارائه شده بنویسند. قاضی مرادی در مقدمه کتاب ردپای این پروژه را در مجموعه «تاملی درباره ایران» می‌داند و می‌نویسد که این مجموعه پشتوانه نظری پروژه‌اش است: «این دو جلد شامل جلد نخست، دیباچه‌ای بر نظریه انحطاط ایران و دو بخش جلد دوم مکتب تبریز و مبانی تجددخواهی و نظریه حکومت قانون در ایران هستند. در عین حال به ضرورت، داوری‌هایی درباره تحولات اندیشهٔ سیاسی ایران از دوران باستان و معاصر در آثار پیش از انتشار تاملات طباطبایی وجود دارند که آشکارا، در خدمت این پروژه‌اند.»

 

به اعتقاد قاضی مرادی در تاملات طباطبایی سیر تحولات اندیشهٔ سیاسی در آثار و فعالیت‌های سیاسی و فکری سه گروه از عاملان سیاسی- روشنفکران که در مجموع تجددخواه‌اند و دولت‌مردان مصلح و رجال اصلاح‌طلب و روحانیت بررسی شده است.

 

 

دولت‌گرایی از دید پروژهٔ طباطبایی

 

موضوع دولت‌گرایی و دولت‌محوری در اندیشه طباطبایی یکی از فصل‌های مهم کتاب «تاملات ابزاری» است. قاضی مرادی پیش از ورود به نظریه طباطبایی نظریه دولت‌گرایی را چنین تعریف می‌کند: «دولت‌گرایی یا دولت‌محوری، در اساس، متعلق به سنت نظری نخبه‌گرایانه درباره‌ دولت و ارتباط آن با جامعه – امروزه، رابطه دولت با جامعهٔ مدنی - است. در دولت‌گرایی، دولت، به عنوان متغیر مستقل، در مرکز سیاست و سیاست‌ورزی قرار می‌گیرد که در قالب مجموعه‌ای از نهادها و تشکیلات، کل جامعه را – حول محور کارکردها یا اهداف یا رسالت واحد و معینی – سازمان می‌دهد و تحت نظارت می‌گیرد. از این لحاظ، در دولت‌محوری کل تحولات اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی جامعه، از طریق بوروکراتیزه شدن، مستقیماً تحت تأثیر «ساختار»ها و «عامل»های دولت قرار می‌گیرد.»

 

قاضی مرادی دولت فاشیستی و دولت سوسیالیسم را نمونه‌های افراطی دولت‌گرایی و مثلاً، دولت کورپوراتیستی (صنف‌گرا) را نمونهٔ میانه‌رو دولت‌گرایی می‌داند و حکومت استبدادی را معرف تام و تمام دولت‌گرایی برمی‌شمرد و این را از مولفه‌های اصلی تفکر سید جواد طباطبایی می‌داند: «دولت‌گرایی یکی از مولفه‌های مهم در «تاملات ابزاری» طباطبایی است. با سنجش اینکه او بر کدام عاملان سیاسی تاکید می‌کند و علیه کدام عاملان سیاسی یا نهادهای ساختاری موضع می‌گیرد گرایش دولت‌محورانهٔ وی به تحولات سیاسی- اجتماعی مشخص می‌شود.»

 

طباطبایی در تبیین اندیشهٔ سیاسی ایرانشهری می‌نویسد: «آمیختگی سیاست به همهٔ اموری که به نوعی با کشورداری پیوند می‌داشته، از ویژگی‌های اساسی نوشته‌های ایرانشهری است، زیرا در دورهٔ باستانی ایران، تأمل در امور سیاسی و فرمانروایی، با هرگونه اندیشه‌ای درباره کشورداری به معنای گستردهٔ آن پیوندی ناگسستنی می‌یافته و این امور در درون اندیشه‌ای فراگیر که می‌توان آن را سیاسی توصیف کرد، فهمیده می‌شده است.»

 

اندیشه سیاسی ایرانشهری، مطابق روایت طباطبایی، آن جنبه از نظرات پیش از تاملات اوست که می‌تواند با موضوعات پس از تأملاتش گره بخورد و در چارچوب پروژه او قرار گیرد: «دو محور اصلی اندیشهٔ ایرانشهری، «شاهی‌آرمانی» و به‌هم‌برآمدگی یا وحدت دین و دولت‌اند. از نظر طباطبایی مفهوم بنیادین اندیشه سیاسی ایرانشهری شاه‌آرمانی دارای فره ایزدی است. در عین حال شاه‌آرمانی از آنجایی که دارای فره ایزدی است، در نوشته‌های ایرانشهری به عنوان انسانی خداگونه، نماینده و برگزیده خدا روی زمین فهمیده شده است.»

 

بر این اساس آن‌طور که قاضی مرادی در کتاب از طباطبایی نقل‌قول می‌آورد در اندیشه ایرانشهری شخص شاه خدای روی زمین است و از اینجاست که محور دوم وارد جریان می‌شود؛ نظام تک‌شاهی با دیانت همراه می‌شود و بخصوص در دوران بعد از اسلام شاهان خود را برابر با پیامبران می‌دانستند: «طباطبایی این نظر را در نوشته‌های ایرانی نخستین سده‌های دوره‌های اسلامی تأیید می‌کند که نظریه شاهی‌آرمانی … مقام پادشاه را از سنخ نبوت می‌داند. پس چنین پادشاهی است که برگزیده خداست و به خواست او عمل می‌کند، عین شریعت یا قانون است.»

 

از آنجایی که طباطبایی می‌پذیرد «بیشترین آگاهی ما از تحول اندیشه سیاسی ایرانشهری در دوره ایران باستان به فرمانروایی ساسانیان مربوط می‌شود»، می‌شود این‌گونه استنباط کرد که: «آنچه پادشاهان در ایران باستان - دست‌کم، دورهٔ ساسانیان - از لطف داشتن این نیروی سیاسی - اجتماعی و سرکوبی آن یک انجام می‌دادند همه با چنین مستمسکی توجیه می‌شد: توامان بودن دیانت و سیاست… یکی از اساسی‌ترین مفردات اندیشه سیاسی برگرفته از اوستا برمی‌آید، این است که شاهی‌آرمانی در فرمان‌ها و فرهمند بودن در اوستا دارای وجهه‌ای دینی می‌بوده و شهریاران ایران زمین، همه شاهانی دین‌آگاه بودند و به همین دلیل، گفته شد که فرمانروایی ایرانیان بر پایه قانون و داد استوار شده بود.»

 

به اعتقاد نویسنده کتاب تاملات ابزاری: «نظریه توامان بودن دین و سیاست بنیادی‌ترین مفردات اندیشه سیاسی ایرانشهری بود. همین اندیشه بود که به سیاست‌نامه‌های دورهٔ اسلامی - یعنی دوره‌ای که در واقعیت تاریخی «سلطنت مطلقه» در قدرت بود - راه یافت.»

 

قاضی مرادی این نظر طباطبایی را می‌پذیرد که: «بنیادی‌ترین مفردات اندیشه سیاسی ایرانشهری توامانی دین و سیاست (دولت) بود که با الزامات سلطنت مطلقهٔ دوران اسلامی گره خورد و پیوند متداومی یافت. دقیقاً به همین دلیل است که این «بنیادی‌ترین مفردات» به سیاست‌نامه‌های دوران اسلامی راه یافت و عامل اصلی مشروعیت بخشیدن به سلطه سروران مستبد در کلیه سلطنت‌های مطلقه این دوران شد.

 

او بعد به دنبال چرایی این همراهی رفته و آن را در متون دوران پیش از اسلام پیدا می‌کند: «دینِ همه آگاه مانند درخت تنومند است، با یک تنه، دو شاخه بزرگ اصلی، سه شاخه کوچکتر، چهار شاخه فرعی و پنج ریشه. تنه (راه) میانه است. دو شاخه بزرگ کنش و پرهیز است. سه شاخه کوچکتر اندیشه نیک، گفتار نیک و کردار نیک است. چهار شاخه فرعی چهار طبقه دینی است که با آن زندگی دینی و دنیایی سامان می‌پردازد. دینیاری، ارتشتاری، کشاورزی و پیشه‌وری. پنج ریشه پنج درجه فرمانروایی است که نام آن‌ها در دین چنین است: مان‌بَد (رئیس خانه)، ویس‌بد (کدخدای ده)، زندبد (رئیس قوم و قبیله)، ده‌بد (فرماندار شهر) و زرتروشتوتُم (بالاترین مرجع دینی که نماینده زرتشت بر روی زمین محسوب می‌شود.) بالای سر این‌ها شخص دیگری است و او سرِ سروران یعنی شاه‌شاهان، فرمانروای جهان است.»

 

بر این اساس در عالم کوچک که انسان است تقسیم‌بندی طبقات اجتماعی چنین تشریح می‌شود: «سر با طبقه دینیار، دست‌ها با طبقه ارتشتار، شکم با طبقه کشاورز و پاها با طبقه پیشه‌ور.»

 

 

عباس‌میرزا دولت‌مرد مورد توجه طباطبایی

 

قاضی مرادی پس از تشریح نگاه دولت‌گرایی از دید ایرانشهری طباطبایی دولتمرد مطلوب از دید او را عباس‌میرزا معرفی کرد و به تشریح نقطه نظر او پرداخت. به گفته قاضی مرادی از دید طباطبایی: «با اصلاحات عباس‌میرزا ایران در آستانه دوران جدید قرار گرفت.»

 

البته او اصلاحات را از اصلاحات سیاسی گسترده‌تر و فراتر از صرف نوسازی نهادهای نظامی و آموزشی دانسته و از طباطبایی نقل‌قول کرد: «به دنبال شکست ایران در جنگ‌های ایران و روس اصلاحات و نوسازی ایران از تبریز دارالسلطنه ولیعهد ایران، عباس‌میرزا آغاز شد.»

 

هرچند طباطبایی بین اصلاحات و نوسازی تمایز می‌گذارد و می‌نویسد: «ایرانیان از طریق سفرنامه‌های ایرانیان به کشورهای اروپایی با برخی مفاهیم آشنا شدند که به اندیشه تجدد تعلق داشت و … دارالسلطنه تبریز عباس‌میرزا، با تکیه بر آن مفاهیم اصلاحات خود را آغاز کرد.» قاضی مرادی با بیان این نظریه این ایراد را به طباطبایی می‌گیرد که: «حتی یک و فقط یک مفهوم از اندیشهٔ تجدد را که به اصلاحات سیاسی معطوف باشد ذکر نمی‌کند که عباس‌میرزا به زبان آورده یا، در عمل، به تحقق آن پرداخته باشد. بازسازی نهاد نظامی، توجه به نظام آموزش نوین و حتی ترغیب ترجمهٔ این یا آن کتاب و … اموری‌اند که به نوسازی نهادهای نظامی، آموزشی و … مربوط می‌شوند.»

 

به اعتقاد نویسنده کتاب «تاملات ابزاری» طباطبایی گاه رویکردش به عباس‌میرزا نظرش را تعدیل می‌کند و این جملات را از او نقل می‌کند: «بنای نظریه اصلاحات نه تاملی در سرشت قدرت در ایران … بلکه تقلید از نهادهای جدید اروپایی در دارالسلطنه تبریز بود» و به استناد این جمله نتیجه گرفته می‌شود: «اگر نظریه اصلاحات عباس‌میرزا یا در زمان عباس‌میرزا شامل تاملی در سرشت قدرت در ایران نمی‌شد آیا از بنیان به معنای «اصلاحات سیاسی» بوده که از زمان عباس‌میرزا آغاز شده یا نشده باشد! «اصلاحات سیاسی» که به «سرشت قدرت» نپردازند آیا، از اساس، «اصلاحات سیاسی» است! با این حال، طباطبایی همچنان به ادعانویسی‌اش بازمی‌گردد و می‌نویسد: به روزگار عباس‌میرزا «با تشکیل دارالسلطنه تبریز و اصلاحات عباس‌میرزا دوره نویی در تاریخ اندیشه سیاسی ایران آغاز شده است.» اما به نظر می‌رسد آن‌طور که قاضی ‌مرادی هم در کتاب نتیجه‌گیری کرده است او در نهایت هیچ دلیلی برای تأیید اصلاحات سیاسی برای عباس‌میرزا نمی‌آورد و فقط این نکته را تاکید می‌کند که: «تردیدی نیست که عباس‌میرزا و رجال دارالسلطنه تبریز به این نکته التفات کرده بودند که با پدیدار شدن دگرگونی مهمی در ساختار قدرت سیاسی، رابطه نیروها و منطق مناسبات جهانی اندیشه سیاست‌نامه‌ها از درجه اعتبار ساقط شده است.»

 

این دلایل بیشتر از آنکه در شیوه و رفتار عباس‌میرزا باشد آن‌طور که در کتاب به آن اشاره می‌شود برداشتی از نوعی ذهن‌خوانی است که طباطبایی انجام می‌دهد و نوعی ادعانامه‌نویسی که در نهایت هم به نفع عباس‌میرزا است. قاضی ‌مرادی برای اثبات چنین برداشتی توسط سید جواد طباطبایی باز به نقل قولی از او استناد می‌کند که سعی در متقاعد کردن مخاطب دارد: «با توجه به گزارش‌هایی که از دارالسلطنه تبریز در برخی نوشته‌های تاریخی و نیز سفرهای بیگانگان آمده، می‌دانیم که دربار نایب‌السلطنه (عباس‌میرزا) کانون رجالی بود که همه آنان از مهم‌ترین تجددخواهان ایران آغاز دوران جدید بودند.»

 

قاضی مرادی در ادامه این سؤال را مطرح می‌کند که آیا در آن «برخی نوشته‌های تاریخی» و سفرنامه‌های بیگانگان اسمی از این رجال که «مهم‌ترین تجددخواهان ایران» در آن دوره بودند و اینکه چرا آن رجال «تجددخواه» بودند آمده است؟

 

نکته جالب در نتیجه‌گیری کتاب «تاملات ابزاری» از این نظر سید جواد طباطبایی این است که او در یکی از آثارش در حالی تبریز و در رأس آن عباس‌میرزا را کانون مهم‌ترین تجدد خواهان ایرانی می‌داند که آنچه در تبریز رخ داده «تقلید از نهادهای جدید اروپایی» بود. موضوعی که خود طباطبایی در دو بخش از تاملات مدام علیه آن می‌نویسد و آن‌طور که قاضی‌مرادی می‌گوید: «اینجا که سخن از دولتمرد مصلح است تضادی میان تقلید و تجددخواهی نمی‌بیند.»

 

کتاب در ادامه به شرح کارهایی که عباس‌میرزا و رجال او در عرصه نوسازی و نه اصلاحات سیاسی کردند اشاره می‌کند. در بخشی از نوشته‌های طباطبایی از دستور او برای ترجمه نوشته‌های تاریخی اروپایی سخن به میان می‌آید در حالی که قاضی‌ مرادی با تأیید درستی این دستور معتقد است: «اما دانسته است که در زمان محمدشاه مستبد قاتل ابوالقاسم قائم‌مقام صدراعظم بی‌لیاقت او میرزا آقاسی که به احتمال زیاد در پی فهم علل و اسباب انحطاط ایران نبود نخستین تحرک وسیع در ترجمه آثار غربی در ایران شکل گرفت.»

 

او همچنین در ادامه به بخشی از اقدامات عباس‌میرزا و میرزا عیسی قائم‌مقام بزرگ و میرزا ابوالقاسم‌خان برای ارتقای آگاهی برخی اطرافیان و همچنین ایجاد نظام جدید و نیروی نظامی نوین که در کتاب طباطبایی فهرست شده اشاره می‌کند و می‌گوید: «در توضیح این اقدامات «نوسازی» باید گفت که الزامات جهان نو و پیچیده شدن جوامع و به ویژه تحول تکنولوژی حکومت‌ها – شامل حکومت‌های استبدادی – را بر آن می‌داشت که برای حفظ و استحکام خود کادرهایی- یعنی رجال کاردانی - را بپرورند که پرورش اینان، در آغاز، جز با فرستادنشان به خارج، یا بعداً با استخدام مربیان خارجی مثلاً در دارالفنون، ممکن نبود.»

 

قاضی‌ مرادی همچنین با برگشت به بحث ترجمه نیز آن را به این موضوع مرتبط می‌داند و می‌نویسد: «ترجمه آثار غربی متعلق به دوران نو یا اعزام دانشجویان به اروپا، اصلاً با چنین هدفی انجام می‌گرفت. تغییر ساختار نیروی نظامی و خصلت دیوان‌سالارانه دادن به آن نیز در درجهٔ نخست، در جهت حفظ و تحکیم حکومت استبدادی موجود کارایی داشت. در دوران اقتدار ایلی منسوب بودن «افراد آحاد نظام» به «ایلیت» مصائب بسیاری برای حکومت‌های ایرانی پدید می‌آورد. اصلاً برای مقابله با ساختار ایلی نیروهای نظامی و تمرکز هرچه بیشتر قدرت استبدادی بود که شاه عباس اول گارد شاهسون (فدایی شاه) را ایجاد کرد؛ «گارد»ی کهن که تحت سیطره تام شاه بود. او از جمله، به اتکای شاهسون‌ها بود که توانست جداسری‌های سران ایلات را که تحت حمایت نیروی نظامی در اختیار خود بودند سرکوب کند. آنچه طباطبایی به عنوان «نوسازی» دوره عباس‌میرزا در نظر می‌گیرد اصلاً با هدف حفظ و حراست از کیان حکومت استبدادی موجود انجام می‌گیرد. او برای تأیید این نظر به نقل‌قولی از آثار طباطبایی اشاره می‌کند؛ آنجا که نوشته: «عمل و نظر (ابوالقاسم قائم‌مقام) به عنوان یکی از نخستین رجال «آستانه» دوران جدید ایران، ناظر بر حوزه «صلاح دولت» بود که، اگر بتوان گفت، در واقع صاحب کار اصلی به شمار می‌آمد و وسوسه همین تأمین «صلاح دولت» بود که قائم‌مقام را آرام نمی‌گذاشت. تأمین صلاح دولت رشته‌ای بود که قائم‌مقام را به عباس‌میرزا پیوند می‌داد و جان‌های آن دو را متحد می‌کرد.»

 

مهم‌ترین نوسازی در دوره حکومت تبریز برای عباس‌میرزا همین تلاش برای نوسازی نیروی نظامی بود. آن‌طور که در کتاب «تاملات ابزاری» به نظر عبدالرزاق دنبلی هم استناد شده این نوسازی از ظاهر نظام یعنی دسته دسته ساختن لشکر، حرکات تعلیم مشق تفنگ و مشق پا فراتر نرفت؛ چرا؟

 

چرایی این موضوع باید در تناقضاتی باشد که در کتاب‌های سید جواد طباطبایی هم به آن‌ها اشاره می‌شود. بخشی از آن را باید در جنگ‌های ایران و روس دید که در نقل‌قول‌های متعددی از کتاب‌ها منتقل می‌شود: «طباطبایی می‌نویسد: شکست ایران در دوره نخست جنگ‌های ایران و روس و پی‌آمدهای آن برای ملت و دولت وهن بزرگی به شمار می‌آمد. از آنجا که دیری بود تا سرچشمه‌های مشروعیت‌یابی نظام حکومتی ایران خشک شده بود، بسیج بخش بزرگی از مردم در رویارویی با یورش سالدات‌های روسی نیازمند پشتوانه آیینی نویی بود. از این رو، میرزا عیسی قائم‌مقام فتواهایی در مشروعیت و ضرورت جهاد به زعامت فتحعلی‌شاه و عباس‌میرزا را از علمای بزرگ طلب کرد.»

 

البته طباطبایی هم معتقد است که جنگ‌های ایران و روس اشتباهی بوده است که ارتش تازه پا گرفته ایران نتوانست در مقابل آن موفق شود و می‌نویسد: «عباس‌میرزا و دو قائم‌مقام آن قدر شعور نظامی نداشتند که بدانند توان نظامی روسیه در حد همان، احتمالاً، چند گروه سالدات روسی نیست که در مناطقی از گرجستان حضور دارند و این نیرو عقبه‌ای دارند که ارتش منظم روسیه است و چه بسا اصلاً آن معدود سالدات روسی حکم طعمه‌ای را داشتند برای صید خانات ایروان و نخجوان. عهدنامهٔ ترکمانچای نیز وهن بزرگ دیگری شد که محمدحسین فروغی در اشاره به علل و اسباب آن نوشته است که این وهن بزرگ که برای ایران حاصل شد اول از نادانی بود و دوم از نفاق و تباهی اخلاق بزرگان ایران.»

 

این در حالی است که نویسنده کتاب «تاملات ابزاری» در پانویسی می‌نویسد که این نادانی نبود که حماقت محض بود که باید در کنار این گذاشت که در متن قرارداد ترکمانچای از سلطنت عباس‌میرزا حمایت می‌شود.

 

قاضی مرادی بعد از استناد به این نظرات با تاکید بر این نظر که برنامه‌های نظامی عباس‌میرزا بیشتر به شکست ارتش ایران منجر شد می‌گوید: «به یقین، در دوره ولیعهدی عباس‌میرزا مواجههٔ او و برخی دیگر از دولتمردان مصلح – مهم‌تر از همه قائم‌مقام فراهانی - با عقب‌ماندگی‌ها و تباهی‌های فراگیر جامعهٔ ایران به اتخاذ تحرکات اولی در نوسازی – مشخصاً در نیروی نظامی و آموزش - انجامید که هدف آن، حفظ و تحکیم حکومت استبدادی رو به اضمحلال بود. بالتبع، پیش گرفتن هر حدی از نوسازی از سوی دولتیان و آن هم به انگیزهٔ تحکیم موقعیت خود به نفع مردم نیز می‌توانست باشد. اما در سنجش این برنامه‌های نوسازی از بالا درست این است که – دست‌کم - اولاً، ماهیت و هدف نوسازی از سوی حکومت مشخص شود و ثانیاً در توضیح برنامه‌های نوسازی حکومتی دستاوردهای واقعی آن مورد نظر قرار گیرد. تبیینی که طباطبایی از فعالیت‌های نوسازی دوره عباس‌میرزا ارائه می‌دهد چندان مدعیانه و اغراق‌آمیز است که آن را فقط می‌توانم با گرایش او به دولت‌گرایی درک کنم.»

 

***

 

تاملات ابزاری؛ نیم‌نگاهی به پروژه فکری سید جواد طباطبایی

حسن قاضی مرادی

انتشارات: اختران

چاپ اول، ۱۳۹۶

۱۹۹ صفحه

۱۷ هزار تومان

کلید واژه ها: عباس میرزا سید جواد طباطبایی حسن قاضی‌ مرادی


نظر شما :