آغاز جنگ از آبان ۵۷ بود

ناگفته‌های دعایی، بختیاری، غرضی و درودیان از آغاز جنگ
۰۷ مهر ۱۳۹۵ | ۱۷:۰۷ کد : ۵۶۰۹ وقایع اتفاقیه
ناگفته‌های دعایی، بختیاری، غرضی و درودیان از آغاز جنگ
آغاز جنگ از آبان ۵۷ بود
فهیمه نظری

 

تاریخ ایرانی: نشست «ناگفته‌های جنگ تحمیلی عراق علیه ایران» روز یکشنبه به همت انجمن «اندیشه و قلم» در مجتمع فرهنگی تربیتی مسجد الرحمن تهران برگزار شد. حجت‌الاسلام‌والمسلمین سید محمود دعایی سفیر وقت ایران در عراق، امیر سردار مسعود بختیاری از فرماندهان ارتش در دوره دفاع مقدس، سید محمد غرضی استاندار وقت خوزستان و محمد درودیان نویسنده و پژوهشگر دفاع مقدس، سخنرانان این مراسم بودند که هر کدام در پاسخ به این پرسش که آیا جنگ تحمیلی قابل پیشگیری و پیش‌بینی بود نظرات خود را ارائه و در این باره با یکدیگر به مباحثه پرداختند. آنچه در ادامه می‌خوانید، گزارش «تاریخ ایرانی» از سخنرانی مهمانان این نشست است.

 

 

پیشینه حزب بعث عراق و نخستین جرقه‌های تنش

 

حجت‌الاسلام‌والمسلمین سید محمود دعایی: حزب بعث در منطقه کودتاخیز عراق روی کار آمد و شعارش «جئنا و نبقی (ما آمده‌ایم که بمانیم)» بود یعنی ما به هر قیمت خواهیم ماند. این حزب برای جذب توده‌های روشنفکر جهان عرب ادعاهایی داشت از جمله اینکه خلیج‌ فارس را به عنوان خلیج عربی مطرح کرد، نسبت به جزایر تنب بزرگ، کوچک و ابوموسی مدعی شد و فراتر از آن برای سازماندهی اعراب ایرانی و جدا کردن بخش عربی کشور ما یعنی خوزستان برنامه‌ریزی کرد. طبیعتاً رژیم شاه نیز در مقابل آن مقاومت می‌کرد و به پشتوانه آمریکایی‌ها برای هر نوع برخوردی آماده می‌شد. از سوی دیگر عراقی‌ها نیز نقطه‌ ضعفی در رابطه با کردستان داشتند؛ رژیم شاه در تقویت این جبهه علیه رژیم بعث حاکم بر عراق فعالانه به میدان آمده بود و ملا مصطفی بارزانی را به سازماندهی جبهه کردستان عراق تشویق می‌کرد. در این زمینه موفقیت‌هایی را نیز کسب کرده و ارتش عراق را وادار به رویارویی جدی و آزاردهنده‌ای با کردستان عراق کرده بود.

 

رژیم عراق نیز در مقابل در ابتدا اپوزیسیون جامعه ایران، یعنی گروه‌ها و نیروهایی را که در داخل ایران مخالف رژیم شاه بودند و سابقه مبارزاتی داشتند، شناسایی کرده و امکانات مختلف در اختیارشان گذاشت؛ از امکانات تبلیغاتی، مخابراتی و موج رادیو گرفته تا پادگان‌های نظامی، آموزش نظامی و تدارکات تسلیحاتی و در یک برخورد نیرومند از یک عنصر شناخته‌شده و جدی در مبارزه با شاه یعنی تیمور بختیار دعوت کرد که در عراق پایگاه تشکیلاتی ایجاد کند و جبهه نهضت آزادی‌بخش ایران را سامان دهد. تیمور بختیار توسط ایادی رژیم شاه در لبنان شناسایی، دستگیر و در محاکم لبنانی محاکمه شد و صدام به کمک بعثی‌هایی که در لبنان بودند سعی کرد او را از زندان آزاد کند و به عراق بفرستد؛ به این ترتیب تیمور بختیار که در آستانه تحویل به رژیم شاه بود، رهین مساعدت صدام قرار گرفت، به عراق رفت و تشکیلاتی را به عنوان تشکیلات جبهه آزادی‌بخش ملت ایران به راه انداخت و از همه اپوزیسیون ایرانی نیز دعوت به عمل آورد. این فعالیت‌ها برای رژیم شاه آزاردهنده بود و البته با دسیسه‌ای که فراهم کرد، موفق شد سرانجام بختیار را در نزدیکی مرز ایران ترور کند، اما به‌هر‌حال او قبل از ترور، تشکیلاتی را سامان داده و از همکاری بخش وسیعی از اپوزیسیون ایران اطمینان حاصل کرده بود، کسانی هم که حاضر به همراهی او در جبهه‌اش نشده بودند، پذیرفتند که در عراق حضور داشته باشند و فعالیت‌های سیاسی انجام دهند که فعالیت‌های سیاسی این دسته نیز در عراق به نفع او تمام می‌شد. این فعالیت‌ها رژیم صدام را امیدوار کرد که در مقابل بهره‌گیری رژیم شاه از جبهه کردستان عراق توازن ایجاد کند.

 

 

پیمان الجزایر و تسلیم صدام

 

در این مقطع به ابتکار دولت الجزایر بنا شد بین رژیم شاه و صدام مذاکراتی صورت گیرد. به هر ترتیب مذاکرات در الجزایر بین شاه و صدام حسین به عنوان مرد قدرتمند رژیم حاکم بر عراق برگزار شد. در این مذاکرات عراقی‌ها تسلیم خواسته رژیم شاه شدند، این خواسته‌ها عبارت بود از: دست کشیدن از ادعای عربی بودن اروندرود و پذیرفتن پیشنهاد عمیق‌ترین نقطه این رودخانه به عنوان مرز بین دو کشور و کوتاه آمدن از فعالیت‌های ایذایی در خوزستان. رژیم شاه نیز در مقابل پذیرفت که بارزانی را کنترل کند. پس از امضای این توافقنامه دو رژیم پذیرفتند که به طور جد عناصر مخالف یکدیگر را کنترل کنند. علاوه بر آن در کنار روابط دیپلماتیک بین دو کشور آن‌ها تصمیم گرفتند یک بنیاد امنیتی نیرومندی را ایجاد کنند و نمایندگان این دو بنیاد تمام ارتباطات کلی و اساسی بین دو کشور را عهده‌دار شوند؛ بنابراین تشکیلات امنیتی عراق و ایران، دو نماینده تام‌الاختیار را انتخاب و دفتری را در سفارتخانه‌های یکدیگر تأسیس کردند. این دو نماینده در واقع رابط تعیین‌‌کننده و اصلی بین دو رژیم بودند. صدام پس از امضای توافق الجزایر، در حقیقت بر خلاف شعار اولیه حزب خود «جئنا و نبقی»، با پذیرفتن اینکه اروندرود ایرانی و عربی است و نه صرفاً عربی، یکی از ابزار ماندگاری‌اش را تسلیم رژیم شاه کرد و دست از جریان خوزستان برداشت، هرچند که در مقابل کردستان رها شد.

 

 

محدودیت فعالیت‌های امام در عراق

 

در جریان آغاز فعالیت‌های سیاسی بین دو کشور، طبیعتاً عراقی‌ها موظف بودند، بزرگترین و شاخص‌ترین نماینده اپوزیسیون در عراق یعنی امام خمینی را در عین اینکه به لحاظ معنوی شخصیتی قبال احترام برایشان بود، کنترل کنند؛ اما به دلیل همان احترام در ابتدا این‌گونه نبود که دقیقاً نماینده‌ای در بیت امام بگمارند و مراقب تمام حرکات امام باشند. به‌هرحال فعالیت‌های امام و اطرافیانشان قدم به قدم پیشرفته شد و ایشان در درس خارجشان گاهی به مناسبت‌هایی نسبت به جریاناتی که در ایران اتفاق می‌افتاد موضع‌گیری می‌کردند. رژیم شاه که این حرکات حضرت امام را برنمی‌تابید، از طریق نماینده امنیتی‌‌اش به رژیم عراق فشار آورد. اینجا بود که از طریق رابطی که بین امام و تشکیلات امنیتی عراق بود، آن‌ها پیغام دادند که ما از طرف دولت و مقامات عراقی می‌خواهیم مذاکره‌ای با امام داشته باشیم. مسئول تشکیلات امنیتی عراق از امام وقت گرفت و بسیار با ادب و صمیمیت وارد مذاکره با ایشان شد و گفت: «ما در مقابل رژیم شاه تعهداتی داریم و ناگزیر به رعایت آن هستیم؛ بنابراین فعالیت‌های شما علیه رژیم شاه، فعالیت‌هایی است که ما پذیرفتیم انجام ندهیم، از شما تقاضا می‌کنیم این فعالیت‌ها را به صورت علنی انجام ندهید. اگر نامه‌ای هست بنویسید که در خارج از عراق تکثیر شود، اگر فرمایشی دارید آن را در منزل بر روی نوار ضبط کنید و به خارج از عراق بفرستید.» امام با صراحت و البته صمیمیت فرمودند: «من وظایف شرعی دارم که ناگزیرم به آن‌ها عمل کنم، تکلیف شرعی است و من نمی‌توانم نادیده بگیرم. در شرایطی که علاقه‌مندان و پیروانم در خیابان‌های ایران مقاومت می‌کنند، خون می‌دهند و فرزندانشان در زندان هستند، من نمی‌توانم ساکت شوم. من ناگزیر از ادامه همین راهی هستم که تا الآن رفته‌ام، شما اگر برنمی‌تابید من از عراق خارج می‌شوم.» آن نماینده پرسید: «شما کجا خواهید رفت؟» امام با صراحت فرمودند: «من جایی می‌روم که مستعمره رژیم شاه نباشد.» خب این سخن برای آن‌ها گران تمام می‌شد؛ مع‌ذلک آن شخص به دلیل مأموریتی که داشت با ادب و صمیمیت به امام گفت: «ما شخصیت شما را درک می‌کنیم، شما یک عنصر ضد استعمار، ضد استبداد، محبوب و دوست‌داشتنی در جهان اسلام هستید. ما نمی‌خواهیم شما آزرده شوید؛ ولی بدانید که ما هم نسبت به رژیم شاه تعهداتی داریم و شایسته است که وجداناً نسبت به تعهداتمان وفادار باشیم.»

 

پس از آن مذاکره عراقی‌ها تصمیم گرفتند که آمدورفت بیت امام را کنترل کنند؛ یکی دو نفر از دوستانی که در بیت امام بودند را نیز موقتاً بازداشت کردند. امام هم در مقابل این اقدامات، تصمیم به مقاومت گرفتند و در منزل تحصن کردند. این اقدام امام در خارج از کشور، به‌خصوص در تشکیلات انجمن‌های اسلامی و ایرانی و دانشجویی و تشکل‌های دیگر کشورهای اسلامی انعکاس پیدا کرد و به دنبال آن اعتراض‌هایی به کنسولگری‌ها و سفارتخانه‌های ایران شد و طبیعتاً موجب آزار عراقی‌ها. آن‌ها پیغام دادند و از امام درخواست کردند که از تحصن خارج شوند. امام پاسپورت خودشان و حاج احمد آقا را برای اجازه خروج از کشور عراق فرستادند، پاسپورت‌ها توسط رابطی که وجود داشت به بغداد برده شد و روز بعد از آن تشکیلات امنیتی به امام پاسخ دادند: «شما به عنوان یک مقیم قانونی در عراق ساکن هستید، اجازه ورود و خروج شما به ما ربطی ندارد، شما خودتان به اقامت قانونی در عراق تصمیم گرفته‌اید و هر موقع هم که بخواهید از عراق خارج شوید، صاحب‌اختیار هستید.» و با این پاسخ در حقیقت با خروج ایشان از عراق موافقت کردند. به هر ترتیب به طریقی ویزای کویت برای امام تهیه شد و خروجی امام به‌گونه‌ای گرفته شد که عراقی‌ها متوجه نشدند. روزی که فردای آن قرار بود امام به همراه حاج احمد آقا به کویت بروند من به حاج احمد آقا گفتم اگر مسئولین عراقی از حرکت شما مطلع نباشند و خدای نکرده اتفاقی در مسیر بیفتد، آن‌ها حق دارند که مانع شوند، از طرفی شما تا الآن اینجا میهمان بودید و با پذیرش آن‌ها و با اجازه آن‌ها اقامت داشتید و حسن ارتباط مهمان و میزبان در این است که در وقت خروج شما به میزبان اطلاع بدهید که هم آدابی رعایت شده و هم از ریسکی که ممکن است اتفاق بیفتد، جلوگیری شود. حاج احمد آقا این را به امام گفتند، امام نیز موافقت کردند. من به مسئولین امنیتی نجف تلفن کردم و گفتم که سید فردا عازم کویت هستند، آن‌ها خیلی تعجب کرد که چطور بدون اطلاعشان خروجی گرفته شده است. به‌هر‌حال روز بعد که امام به طرف بصره حرکت کردند، دو ماشین اسکورت و یک ماشین هم در جلو از طرف عراقی‌ها همراه کاروان امام شدند، اما امام در مرز کویت پذیرفته نشدند و به عراق برگشتند، برگشتشان هم به زحمت بود، عراقی‌ها نپذیرفتند بعد هم که پذیرفتند، شرط کردند که اگر امام خواستند در نجف باشند از منزل خارج نشوند و با هیچ‌ کس ملاقات نکنند، به این ترتیب برگشتند و در نهایت به پاریس هجرت کردند. در اینجا دو نکته وجود دارد: یکی اینکه عراقی‌ها از حرکت و تصمیم امام مبنی بر خروج از عراق استقبال کرده بودند چراکه پدیده‌ای که از جانب رژیم شاه مکلف به توجه و مراقبت از او بودند، با این سفر خودبه‌خود محو می‌شد. از طرف دیگر رژیم شاه اصرار داشت که این‌ها به هر دلیلی مانع از حرکت امام به خارج از عراق شوند؛ چراکه اگر امام از عراق خارج می‌شد رژیم شاه با هیچ کشوری، آن تعهد و روابط الزام‌آور را برای محدود کردن امام نداشت.

 

 

آغاز جنگ از آبان ۵۷ بود

 

پس از ورود امام به پاریس، فعالیت‌های ایشان مجدداً آغاز و با همسویی مردم در داخل ایران همراه شد. اوج نهضت سرانجام به انحلال ساواک انجامید. در نزدیکی‌های پیروزی انقلاب، ساواک به دلیل تأثیر مستقیم و ویران‌کننده‌اش بر روابط شاه و مردم، توسط شاپور بختیار منحل شد. از سوی دیگر امام دستور داده بودند که در ارتش نیروهای وفادار به امام از پادگان‌ها خارج شوند. بدین ترتیب دو نیروی نگه‌دارنده و قابل اتکای رژیم شاه یعنی ساواک و ارتش فرو ریخت. صدام از همان موقع یعنی از آبان ۵۷ پایگاه تشکیلات خود را در بصره برپا و برادر خود را مأمور آن کرد. او در واقع از اینکه در برابر خواسته‌های رژیم شاه وادار به گذشتن از ادعاهایش شده و در مقابل نیروهای وطنی‌اش خفیف شده بود، برای انتقام از این خفت قرارگاه خود را در بصره برپا کرد و دو پایگاه نیرومند دیپلماتیکش را در خرمشهر و کرمانشاه به شدت فعال کرد. آغاز جنگ در حقیقت از آبان ۵۷ بود؛ یعنی از لحظه‌ای که رژیم شاه ترک برداشت، ساواک منحل شد و بدنه ارتش داشت از دست می‌رفت.

 

 

برنامه امام برای رفع تنش با همسایگان

 

با پیروزی انقلاب، عراقی‌ها ناچار به پذیرش رسمی جمهوری اسلامی ایران شدند. یکی از برنامه‌های جدی امام بعد از پیروزی انقلاب، رفع تنش بین ایران و همسایگان بود و تا آنجایی که من می‌دانم در جهت وصول به این هدف، دو عنصر را در ابتدای امر به سرعت انتخاب کردند، یکی آقای دکتر شمس اردکانی برای کویت و یکی هم عراق که پیشنهادشان برای عراق به من بود. من ابتدا نمی‌پذیرفتم اما امام دلایلی آوردند که من را قانع کرد. ایشان گفتند من برای نشان دادن حسن‌نیت به مسئولین عراقی پیشنهادم این است که کسی که در زمان اقامت من در عراق، رابط ما بوده همان شخص الآن هم نماینده و رابط ما با حکومت عراق باشد. حسن البکر به دلیل پختگی این حسن‌نیت امام را درک کرد و مرا پذیرفت؛ اما صدام از کسانی بود که در تشکیلات حکومتی عراق، به شدت مخالف انتخاب من بود؛ اما چون در اقلیت بود ناگزیر از تسلیم شد. او مدعی بود که من آشنا با محیط عراق و امام هستم به همین دلیل تأثیرات منفی خواهم داشت؛ اما حسن البکر معتقد بود که انتخاب من نشان‌دهنده حسن‌نیت امام است، به همین دلیل به عنوان مانع انتقام‌گیری صدام حسین در مقابل شرایط فعلی ایران به شمار می‌رفت؛ بنابراین صدام حسین ناگزیر به کودتا و برکناری وی شد.

 

نکته‌ دیگری که اصرار دارم در پاسخ به تبلیغات بسیار زهرآگینی که اخیراً علیه امام در رابطه با آغاز جنگ می‌شود، بگویم این است که یک‌ بار وزیر خارجه عراق مرا خواست و گفت صدام حسین برای شخص رهبری ایران، امام خمینی، پیغامی دارد و آن این است که ایشان نماینده تام‌الاختیاری از طرف خودشان برای مذاکره و حل مسائل فی‌مابین دو کشور، به عراق بفرستند. خب طبیعتاً این پیشنهادی بود که در آن به ظاهر حسن‌نیت بود. من به محضر امام در قم آمدم و پیغام را رساندم. پیشنهاد خود من برای نماینده تام‌الاختیار امام، آقای هاشمی رفسنجانی بود. امام وقتی پیغام را شنیدند، فرمودند: «من باید فکر کنم.» البته خواسته‌هایی که عراقی‌ها می‌توانستند در مذاکراتشان داشته باشند چند چیز بود: یکی از آن‌ها طبیعتاً توقف تبلیغاتی بود که در ایران وجود داشت. دوم مسئله جزایر سه‌گانه، سوم مسئله اروندرود و چهارم مسئله رسمیت تشکیلات مدعی حقوق اعراب در خوزستان بود. اگر مذاکرات به انجام می‌رسید طبیعتاً یک حکومت نوپای اسلامی تسلیم خواسته‌هایی می‌شد که به ضرر مردم و میهن‌فروشی بود، اگر هم تسلیم نمی‌شد می‌گفتند در مذاکرات شکست خورده است. من روز بعد که خدمت امام رسیدم، استنباط ایشان این بود که پیشنهادهایی که اعراب مطرح می‌کنند قابل پذیرش نیست و گفتند: «به عراقی‌ها بگویید که ما در آینده نزدیک انتخابات مجلس شورای ملی و ریاست جمهوری داریم، من ترجیح می‌دهم که نمایندگان منتخب ملت ایران، نماینده قانونی و رسمی خودشان را برای مذاکرات با شما راهی کنند. شما تا زمانی که انتخابات مجلس و ریاست جمهوری ما انجام شود و نمایندگان قانونی کشور ما انتخاب شوند از خودتان حسن‌نیت نشان دهید و فعالیت‌های تحریک‌آمیز علیه ایران را متوقف کنید.» من پیغام امام را به مسئولین عراقی رساندم و گفتم «امام از حسن‌نیت شما تشکر کردند و از طرف دیگر ایشان نمی‌خواهند که به تنهایی خودشان در مذاکرات تصمیم بگیرند و اراده کرده‌اند که نماینده رسمی و منتخب ملت ایران از طرف رئیس‌جمهوری که توسط ملت ایران انتخاب خواهد شد برای مذاکره نزد شما بیاید.» خب این پیغام امام بسیار منطقی، معقول و جهان‌پسند بود. من قاطعانه می‌گویم تنها موردی که عراقی‌ها پیغام مذاکره به امام دادند همین مورد بود که من در خاطراتم آورده‌ام. اما در شرایط فعلی از طریق فضای مجازی به ناحق و دروغ شایعه شده که من از طریق تشکیلات عراق پیغام آوردم برای امام که صدام گفته یا من می‌آیم ایران یا شما کسی را بفرستید و من به اتفاق آقای بهشتی و مهندس بازرگان خدمت امام رسیدیم، امام بدون مطالعه این پیشنهاد را رد کرده‌اند و گفته‌اند که اعتنا نکنید، من گریه کرده‌ام و گفته‌ام من دیگر برنمی‌گردم و امام گفتند وظیفه شرعی‌ات است و باید بروی، آقای بهشتی آمده‌اند اصرار کرده‌اند، آقای بازرگان مسائلی را گفته‌اند و امام با خشکی هرچه تمام‌تر و بدون برخورد منطقی، پیشنهاد عراقی‌ها را رد کرده و گفته‌اند اعتنا نکنید. این مطلبی است که برای انتقام‌گیری از امام و برای اینکه ایشان را به عدم انعطاف متهم کنند، منتشر شده است. این دروغ و خلاف واقع است. من امروز خواستم در این جلسه این موضوع را رسماً تکذیب کنم.

 

 

از دیدگاه نظامی جنگ کاملاً قابل پیش‌بینی بود

 

امیر سردار مسعود بختیاری: از دیدگاه نظامی قرائن حمله و تهاجم عراق از آوردن یگان‌هایش به مرز، درگیری‌های مرزی و... کاملاً مشخص بود. از منظر سیاسی هم به همین ترتیب، از نیمه دوم سال ۵۸، عراق از لحاظ سیاسی خود را آماده تهاجم کرد. از منظر نظامی عرض می‌کنم؛ وقتی شما به ارتش عراق نگاه می‌کنید و می‌بینید به لحاظ نظامی خود را بزرگ می‌کند، قراردادهای نظامی می‌بندد، کشتی‌هایش را از زیر پرچم خود خارج می‌کند و با اردن و فرانسه قرارداد تسلیحاتی می‌بندد، به وضوح مشخص است که خودش را برای حمله به ایران آماده می‌کند. از نظر سیاسی نیز مشخص بود؛ اما در پاسخ به این پرسش که آیا قابل پیشگیری بود یا نه؟ باید پرسید آیا ما برای پیشگیری اقدام کردیم و دیدیم که قابل پیشگیری نیست؟! آیا ما اقدام دیپلماتیک کردیم و دیدیم که نمی‌شود؟! آیا با عراق وارد مذاکره شدیم؟! بنابراین من معتقدم چون امتحان نکردیم، نمی‌توانیم به این پرسش پاسخ بدهیم.

 

علی شکوهی، روزنامه‌نگار و مجری نشست: وزیر امور خارجه ما آقای یزدی در هاوانا با صدام مذاکره کرده بودند. این به نظر شما همان امتحان دیپلماتیک برای پیشگیری نبود؟

 

بختیاری: اگر دیپلماسی نتواند جلوی جنگ را بگیرد، به چه دردی می‌خورد؟! وزارت خارجه ما در آن زمان یک وزارت خارجه فشل بود. سه سازمان بعد از انقلاب دچار درهم‌ریختگی شدند؛ سازمان‌هایی که در عرصه داخلی و خارجی امنیت ملی نقش داشتند: وزارت امور خارجه، ساواک و ارتش، هر سه این‌ها به هم ریختند. ما مسئول وقت اطلاعات عراق در اداره دوم خودمان را به جرم «کسب اطلاعات از کشور دوست و برادرمان عراق» دستگیر کردیم و به زندان انداختیم! البته این طبیعت انقلاب است؛ اما آیا سیاستمداران و مقامات دیپلماتیک ما اساساً دارای آن توانمندی بودند که به عنوان سربازان سیاسی کشور کار کنند؟! نمی‌دانم شاید می‌توانستند؛ اما چون این سه سازمان فرو ریخته بود، یک جو هیجانی بسیار تند و غلیانی به وجود آمده بود. اگر ما این غلیان و احساسات را نبینیم، هرگونه تحلیلمان نسبت به جنگ تحمیلی درست نخواهد بود. به‌هرحال ما برای پیشگیری از حمله عراق، نه از لحاظ نظامی، نه سیاسی، نه تبلیغاتی و نه اجتماعی اقدامی انجام ندادیم.

 

 

عراق پیش از تسخیر سفارت قصد حمله داشت

 

محمد درودیان: عراق برای نخستین‌ بار در آبان سال ۵۸، یعنی پیش از تصرف سفارت آمریکا قصد داشت به ایران حمله کند. خبر این حمله را نیز آمریکایی‌ها در اردیبهشت سال ۵۸ به ایران دادند. اما جمع‌بندی‌‌شان این بود که عراق در فکر حمله به ایران نیست و اگر احتمال جنگ هم باشد، صرفاً برای نشان دادن یک ضرب شست به ایران است؛ اما بعد از شهریور، آمریکایی‌ها به این جمع‌بندی رسیدند که عراق می‌خواهد به ایران حمله کند؛ بنابراین در مهرماه رئیس ایستگاه سیا درخواست ملاقات با ایران کرد؛ این خبر را من از دو منبع کنترل کردم: یکی از طریق آقای مارک گازیروسکی که با رئیس ایستگاه سیا در فرانسه مصاحبه کرده بود و این اطلاعات را به من داد و منبع دیگر مصاحبه‌ای است که با ابراهیم یزدی انجام دادم و ایشان هم این خبر را تأیید کردند؛ اما این خبر را دولت موقت به هیچ‌ کس نداد نه به امام، نه به دستگاه‌های نظامی و نه هیچ‌ کس دیگری. این یکی از نکات بسیار مهمی است که مبهم مانده است؛ بنابراین ما قبل از تصرف سفارت آمریکا، در جریان احتمال حمله عراق به ایران قرار گرفتیم و آنچه مانع از حمله عراق به ایران شد، تصرف سفارت آمریکا بود؛ یعنی در مرحله اول عاملی که موجب شد عراق به ایران حمله نکند، تصرف سفارت بود؛ این سند، نظریه‌ای را که در ایران شکل گرفته بود و نهضت آزادی و خود آقای یزدی در آن سهیم بودند؛ یعنی اینکه علت وقوع جنگ تصرف سفارت آمریکا بوده است، نقض می‌کند.

 

 

وضعیت جدید ایران، فرصت مغتنمی برای صدام

 

در مورد ملاقات آقای یزدی با صدام در هاوانا نیز سه روایت وجود دارد: هم آقای یزدی این را می‌گوید و هم آقای لواسانی گزارشی داده است؛ ولی از همه این‌ها جالب‌تر روایت عمر علی صلاح در مصاحبه با الجزیره است؛ او می‌گوید: «وقتی آقای یزدی از جلسه بیرون رفتند، صدام کنار استخر نشسته بود، من را صدا کرد گفت عمر نظرت چیست؟ گفتم خیلی خوب است، مسائل در حال حل شدن است.» صدام تخریبش می‌کند و می‌گوید: «تو اصلاً سیاست را نفهمیدی، فرصتی به دست آمده و من کاری با ایران خواهم کرد که افتادن این تشت صدایش عالم را بگیرد.» این‌ها نشان‌دهنده اراده عراق در حمله به ایران است. مرحله دوم جنگ به نظر من بعد از تصرف سفارت آمریکا بوده است. در مرحله اول عراق به صورت مستقل، در چارچوب بحران و مناسبات سیاسی که با ایران داشته به جنگ فکر می‌کرده و به دنبال تغییر مناسبات با ایران بوده است و به آقای یزدی در هاوانا به همین صراحت می‌گوید که اوضاع تغییر کرده و مناسبات باید تغییر کند؛ اما ایران توجه نمی‌کند، نمی‌بیند یا اراده‌اش این نبوده است؛ اما مرحله دوم جنگ ماهیتش عوض می‌شود. عراق اگر در مرحله اول مستقل بوده در مرحله دوم همسو با آمریکا است؛ بنابراین اگر نظریه‌ای می‌خواهد بگوید تصرف سفارت آمریکا در وقوع جنگ نقش داشته به این اعتبار درست است؛ اما بعد از تصرف مسئله عوض می‌شود. وقتی سفارت تصرف می‌شود، آمریکایی‌ها در مورد اینکه با ایران چه کنند، گزینه‌هایی را مطرح می‌کنند. برژینسکی پیشنهاد تحریک صدام را برای اشغال جزایر سه‌گانه به کارتر می‌دهد. صدام در واکنش به این پیشنهاد، در ۱۸ اسفند ۵۸ نامه‌ای را مبنی بر پیشنهاد تجزیه کل ایران، به آمریکایی‌ها می‌نویسد؛ اما برژینسکی می‌گوید بعداً ما این را متوقف کردیم؛ ولی این روند شکل می‌گیرد.

 

 

آمریکایی‌ها ما را از حمله عراق مطلع کردند

 

مرکز هشدار استراتژیک آمریکا برای نخستین‌ بار در فروردین‌ماه ۵۹ می‌گوید که عراق به دنبال یک حرکت و جنگ عظیم علیه ایران با هدف براندازی است. عراقی‌ها در ۱۸ فروردین پس گرفتن سه جزیره را مطرح می‌کنند، صدام در ۱۹ فروردین می‌گوید تمام اختلافاتمان را با آمریکا حل می‌کنیم؛ بنابراین روند وقوع جنگ از فروردین که در آزادسازی گروگان‌ها بن‌بست ایجاد می‌شود، شکل می‌گیرد، آمریکایی‌ها چون گزینه طبس را داشتند تا این مقطع هنوز موافق حرکت عراق نبودند، بعد از ماجرای طبس برژینسکی می‌گوید ما از ظرفیت عراق استفاده کنیم. اتفاق دیگری که در این مقطع رخ می‌دهد این است که بحثی بین آمریکایی‌ها شکل می‌گیرد که اول جنگ یا کودتا و به نتیجه می‌رسند که اول کودتا. آمریکایی‌ها در اسفند ۵۸ یعنی بعد از تصرف سفارت آمریکا هم از جریان کودتا اعلام حمایت می‌کنند، هم صدام را تحریک می‌کنند و هم آماده اقدام نظامی علیه ایران می‌شوند؛ یعنی از اسفند ۵۸ به بعد روند عوض می‌شود. هسته مرکزی کودتا که در ایران مستقر بود به بختیار پیغام می‌دهد که ما آماده کودتا هستیم و شاپور بختیار به این هسته مرکزی و این هسته به عراق وصل می‌شود. بختیار در این دوره بین ۶۰ تا ۱۰۰ میلیون دلار می‌گیرد و ۵ بار به عراق سفر می‌کند؛ اما جمع‌بندی من این است که عراقی‌ها با وجود کمک به کودتا، مایل به موفقیت کودتا نبودند؛ بنابراین بخشی از تعهداتشان را انجام ندادند؛ چراکه در صورت موفقیت کودتا، دیگر صدام نمی‌توانست از آن فرصت تاریخی که فکر می‌کرد برایش پیش آمده استفاده کند.

 

 

ما در برابر حمله عراق، بسیار ضعیف بودیم

 

من تا به امروز در کلیه اسناد ارتش هیچ سندی ندیدم که زودتر از شهریورماه احتمال وقوع جنگ و حمله عراق به ایران را پیش‌بینی کرده باشد و خوشحال می‌شوم که اگر سندی هست امیر بختیاری درباره آن توضیح دهند. تنها سند قطعی که از احتمال جنگ خبر می‌دهد از ۱۵ شهریور به بعد است؛ در صورتی که برابر اسناد و مدارک موجود از اول شهریور دیگر جنگ شروع شد و قطع نشد. من معتقدم که ما در مقابل حمله عراق بسیار ضعیف بودیم و قدرت بازدارندگی و پیش‌بینی نداشتیم. در این زمان تنها ساختاری که بر عراق متمرکز و قادر به پیش‌بینی بود و قدری بر این قضیه حساس شد و گزارشی را تهیه کرد، ارتش بود. آن هم به دلیل اینکه مأموریت مرزی داشت. غیر از ارتش ساختار دیگری به نظرم این تمرکز را نداشت.

 

بختیاری: آقای درودیان گفتند در اول شهریور ۵۹ ارتش اعلام کرد عراق می‌خواهد به ما حمله کند.

 

درودیان: اعلام کرد که حمله قطعی است.

 

بختیاری: اسنادش موجود است که در آذر سال ۱۳۵۸، ستاد مشترک وقت ارتش با ستاد فرماندهی جلسه‌ای می‌گذارند و این دستورالعمل صادر می‌شود که در مورد حمله احتمالی عراق یک پیش‌بینی کنید. بر مبنای این دستورالعمل در ۱۵ خرداد ۱۳۵۹ طرحی به نام ابومسلم از ستاد مشترک ارتش صادر می‌شود.

 

درودیان: این همان ابومسلم پیش از انقلاب است؟!

 

بختیاری: حالا بعد یا قبل از انقلاب.

 

درودیان: خیلی مهم است.

 

بختیاری: ببینید آقای درودیان بالاخره یک طرحی به وجود آمده که در مقابل عراق دفاع کند، شما گفتید پیش‌بینی حمله عراق از اول شهریور بوده است من می‌گویم در ۱۵ خرداد با امضای رئیس ستاد ارتش، آقای فلاحی، این طرح صادر شده است؛ فرمانده نیروی زمینی طرح ابوذر، فرمانده نیروی هوایی طرح البرز و فرمانده نیروی دریایی طرحی را به نام ذوالفقار ارائه می‌کنند.

 

درودیان: من اصل هر سه طرح را خوانده‌ام این‌ها برای قبل از انقلاب است.

 

بختیاری: نه این‌ها تاریخ دارد.

 

 

پیش‌بینی ارتش در مورد حمله شهریور، کار شاقی نبود

 

درودیان: این سه طرح قبل از انقلاب نوشته شده و بعد از انقلاب اصلاحاتی بر روی آن انجام گرفته است. حرف من این است که ارتش وظیفه‌اش رصد بوده و این کار را کرده و به نظر من در این زمینه هوشیارترین ساختار بوده است. برابر با اسناد ارتش، ارتش از شهریور به قطعیت می‌رسد درحالی‌که باید از فروردین و با تحرکات عراق در مرزهای ایران، درباره خطر حمله‌اش به ایران به نتیجه می‌رسید؛ آذر که خیلی زمان شاقی نیست.

 

 

وضعیت خوزستان در آستانه حمله عراق

 

شکوهی: از آقای غرضی می‌خواهم درباره وضعیت خوزستان در آن سال‌ها برای ما بگویند. چراکه پیش از شروع جنگ صدام در مورد تجزیه عربستان وارد تحرکاتی شده بود و حتی نقشه جدیدی را طراحی کرده بود که خوزستان جزء آن بود. عراقی‌ها با تشکیل ارتش التحریر عربستان در خوزستان، کاملاً در جهت آزادی عربستان مورد نظر خودشان یعنی خوزستان ما تلاش می‌کردند.

 

محمد غرضی: من در بهمن ۵۸ به خوزستان رفتم. در آن زمان همه نیروهایی که به نحوی با انقلاب زاویه داشتند، در خوزستان فعال بودند. همه کارخانه‌ها خوابیده بود و تمام تشکیلات سیاسی از بین رفته بود. ظهر روزی که کودتای «نوژه» انجام ‌شد، من به اتفاق آقای موسوی جزایری برای خواندن نماز وحدت به لشکر ۹۲ رفته بودم. من دیدم که اکثر افسرها یا نیستند یا عقب جمعیت نشسته‌اند و بیشتر، سربازها جلو هستند. تعدادی از درجه‌داران عزیز ما هم از اطراف نگاه‌های ناملموسی می‌کردند، تقریباً از یک بعد از ظهر که نماز تمام شد من احساس کردم که در آنجا اتفاقی در حال رخ دادن است؛ بنابراین این جمعیت را به مدت سه ساعت نگه داشتم و دائم راجع به رشادت‌های ارتش ایران در طول تاریخ صحبت کردم. در حین صحبت متوجه شدم که جمعیت پراکنده می‌شود، در نهایت فقط سربازها باقی ماندند. وقتی به استانداری برگشتم بچه‌های لشکر ۹۲ آمدند و گفتند لشکر ۹۲ در بستان مأموریت داشته، مأموریتش را رها کرده و به پادگان بازگشته است، توپش هم به سمت شهر و استانداری است. من هم عاقلانه، شجاعانه و یا اشتباهاً دستور دادم که هر سه فرمانده نیروی دریایی، هوایی و زمینی را دستگیر کنند و آقای جهان‌آرا را به فرماندهی نیروی دریایی، آقای شمخانی را به فرماندهی نیروی زمینی و آقای آقایی را به فرماندهی نیروی هوایی تعیین کردم. شب متوجه شدم که تعداد زیادی از افسران فرار کرده‌اند. بیش از ۵۰ نفر از افسران فرار کردند و ۶ نفر از آن‌ها خودشان را به بغداد رساندند. به این ترتیب کودتای نوژه در خوزستان مندرس شد، کودتا سرکوب نشد، بلکه مندرس شد.

 

درودیان: دستگیری‌ها را با کودتای ترکیه مقایسه کنید، ببینید چقدر مدیریت شد!

 

غرضی: عرضم این است که اراده ملی برای اداره کشور ورای این تأسیسات اطلاعاتی، سپاه، ارتش و... است.

 

بختیاری: روز ۲۲ تیر ۱۳۵۹ [۱۸ تیرماه تاریخ درست است] مسئله کودتای نوژه پیش آمد... شما [غرضی] در آن روز فرمانده نیروی دریایی خوزستان، فرمانده لشکر ۹۲ و فرمانده پادگان دزفول را عوض کردید، بسیار خب؛ اما کودتا که دیگر در روز بیست و سوم و بیست و چهارم تمام شده و آقای ری‌شهری همه را به دادگاه برده بود، پس چرا این افراد غیرحرفه‌ای در چنین منطقه حساسی کماکان به فرماندهی ادامه دادند تا روزی که عراق حمله کرد؟! آیا این مغایر امنیت ملی ما نبوده است؟

 

شکوهی: البته این اشکالات را آقای ابراهیم یزدی نیز دو سه جا مطرح کرده‌اند.

 

غرضی: آقای یزدی مطلب را ذهنی مطرح می‌فرمایند، من عملیاتی عرض می‌کنم و فرد مسئول با ایرادگیر متفاوت است. وقتی سوسنگرد محاصره شد، هیچ نیرویی در مرز خوزستان نبود. دفعه اول که سوسنگرد محاصره شد ارتش عراق آمده بود دور تا دور سوسنگرد؛ آن‌ وقت از جانب ارتش ما یک توپ در نرفته بود! فرماندهی که حضورش منفی باشد، اسمش مثل خیلی از سیاسی‌هاست، این‌ها که به درد نمی‌خورد. من رفتم پادگان حمید. آقایان! بزرگان! سرهنگان! سربازان! پادگانی که ۳۰۰۰ عضو داشت ۱۱ نفر در آن نیرو بود. من در مسیری که از دزفول به سمت پادگان می‌رفتم دیدم عده زیادی لباس کردی پوشیده‌اند و پیاده می‌روند. آی ارتشی‌ها! آی مدعیان! بنده دست و پا چلفتی، بدون هیچ امکاناتی یک نفر را فرستادم پیش حافظ اسد، ۵ تا آرپی‌جی گرفت. من کارایی آرپی‌جی را از سال ۱۹۶۷ و در جریان جنگ اعراب و اسرائیل دیده بودم. بنابراین به اتفاق تعدادی که جمعاً ده دوازده نفر نمی‌شدیم ساعت یک بعد از نصف شب، تانک عراق را که سر سه‌راهی پادگان حمید به سوسنگرد و اهواز مستقر شده بود، با آرپی‌جی زدیم، این تانک آتش گرفت و سوسنگرد آزاد شد.

 

بختیاری: مهندس این‌ها بعد از شروع جنگ است.

 

غرضی: ارتشی باید باشد... وقتی نیست.

 

بختیاری: گذاشتند که باشد؟!

 

غرضی: یک هفته قبل از اینکه خوزستان مورد حمله قرار بگیرد، یک افسر عالی‌رتبه ارتش‌ من را به پادگان لشکر ۹۲ دعوت کرد و به مدت ۶ ساعت تجهیزات عراقی را برایم توضیح داد. بعد من از او پرسیدم ما چه داریم؟ گفت خوزستان خالی است و عراق دارد می‌آید. وقتی سردار ارتشی این‌‌گونه می‌گوید...

 

 

مردم اهواز جلوی تانک‌های عراقی را گرفتند

 

غرضی: عراقی‌ها از طریق دب حردان وارد مسیر اهواز شدند، اعلام شد که ۷۰ تانک به سمت اهواز در حال حرکت است، صبح اول وقت بود؛ بنده ساعت ۷ صبح رفتم پشت رادیو و به مردم گفتم «آی مردم! بزرگان! عراقی‌ها با ۷۰ تانک در حال پیشروی به سمت اهواز هستند، ما که رفتیم، هر کس می‌خواهد بیاید.» دویست هزار نفر با دوچرخه، موتورسیکلت، وانت، کامیون و پیاده به سمت سه‌راه خرمشهر آمدند و ریختند جلوی عراقی‌ها، ناگهان دیدیم که عراقی‌ها عقب‌نشینی کردند. خدا رحمت کند فلاحی را دو سه نفر از این افسران عراقی را اسیر گرفته بود بعد به من گفت «می‌دانی چرا عراقی‌ها عقب‌نشینی کردند؟ این افسران گفتند ما دیدیم یک لشکر بی‌انتهایی به سمت ما می‌آید و تاب و توان مقاومت نداریم و از پسشان برنمی‌آییم.»

 

بختیاری: آقای مهندس! اگر آن لشکر عراقی سه تا گلوله تانک بین این جمعیت دویست هزار نفری زده بود چه کار می‌کردید؟

 

غرضی: ما تخصص شما را عزیز می‌داریم. اگر دو یا سه آرپی‌جی در این نخلستان‌های خرمشهر دست من بود، خرمشهر سقوط نمی‌کرد؛ درحالی‌ که ارتش همه چیز داشت، فرمانده عزیزمان قاسمعلی آمد اهواز به من گفت ما زمین می‌دهیم زمان می‌گیریم، این می‌شود ارتش؟!

 

بختیاری: این دلیل تاکتیکی دارد.

 

غرضی: این حرف‌ها تئوری است.

 

بختیاری: این‌ها قوانین جنگ است.

 

غرضی: قوانین جنگ، استراتژی و... همه درست...

 

بختیاری: وقتی جانشین فرمانده کل قوا به شما گفت چرا فرمانده لشکر را بدون اجازه من عوض کردید، شما چه جوابی دادید؟

 

غرضی: من با افتخار این کار را انجام داده‌ام، شما که حتی اسمش را هم نمی‌توانی بیاوری! لشکر کودتاگر، فرماندهی‌اش اخراج... اگر ارتش توان اعتقادی و فکری مبنی بر درگیری با دشمن نداشته باشد و خودش را در این مهملات استراتژی، تاکتیک و فرماندهی و... خلاصه کند، همانی بر سرش می‌آید که بر سر ارتش شاه آمد. ارتش باید دفاع از کشور را به عهده بگیرد. اینکه شما می‌گویی حفظ کشور منوط به فرماندهی است، آن‌وقت همین می‌شود. من در اداره کشور به هر وسیله‌ای که اقتدار ملی را بالا ببرد، متمسک می‌شوم.

 

بختیاری: شما گفتید اگر دو تا آرپی‌جی هفت در خرمشهر بود من نمی‌گذاشتم خرمشهر سقوط کند. من می‌گویم در روز سوم مهر، دانشجویان دانشکده افسری در ۵ گردان به فرماندهی سرهنگ حسنی سعدی وارد خرمشهر شدند. تیپ تفنگداران دریایی در آنجا بود. تیپ یک لشکر ۹۱ آنجا بود.

 

غرضی: وقتی ارتشی از ابزارآلاتش استفاده نمی‌کند به چه درد می‌خورد. من که هیچ نداشتم رفتم ۵ آرپی‌جی آوردم. بنی‌صدر که به من اسلحه نمی‌داد، آرپی‌جی نمی‌داد. من رفتم از حافظ اسد گرفتم و با ۴ نفر دیگر دو دفعه سوسنگرد را از محاصره نجات دادم. آن‌ وقت تو با یک هنگ و این‌ همه امکانات عقلت نمی‌رسید که در نخلستان‌های خرمشهر که پشت عراق است و آن‌ها تانکشان را در آن گذاشته‌اند، یک آرپی‌جی بزنی؟! مگر من شق‌القمر می‌کردم! من هم این کار را کردم.

 

بختیاری: ما در ۱۷ روز اول جنگ ۳۰ خلبان از دست دادیم.

 

غرضی: برتری نیروی هوایی ایران نسبت به عراق خوب بود؛ ولی نیروی زمینی وا رفت. چه کسی جورش را کشید؟ مردم اهواز.

 

شکوهی: آقای یزدی یک جا ادعا می‌کند که آقای چمران آمده بود به خوزستان...

 

غرضی: بنزین به او ندادیم؟! به امام زمان من هرگز آقای یزدی را در اهواز ندیدم. من به آقای یزدی می‌گویم تو به عنوان یک گزارشگر تاریخ یک دفعه نیامدی به خوزستان که ببینی آنجا چه خبر است آن‌ وقت از قول شخص دیگری می‌گویی که غرضی بنزین نداد! مگر من پیت نفت بودم! همه می‌رفتند می‌جنگیدند. خدا لعنت کند کسانی را که به دروغ برای خودشان اعتبار سیاسی می‌دوزند. دروغ می‌گوید.

 

بختیاری: شما قبول داشتی که بنی‌صدر از جانب امام فرمانده کل نیروهای مسلح است؟

 

غرضی: من یک چیزی بگویم که همه حواستان پرت شود؛ من دفتر حضرت امام در قم بودم که بنی‌صدر خدمت حضرت امام رسید و طوری وانمود کرد که آمده برای ریاست‌جمهوری مجوز بگیرد. وقتی از محضر حضرت امام بیرون آمد. من یقه احمد آقا را چسبیدم، گفتم به امام زمان اگر بگذاریم او رئیس‌جمهور شود، خندید و رفت؛ ولی نگذاشتیم. ما بنی‌صدر را به عنوان رئیس‌جمهور جمهوری اسلامی قبول نداشتیم. منافقین افتادند دنبال بنی‌صدر، برایش ستاد درست کردند و گفتند «بنی‌صدر صد درصد» شما فکر می‌کنید ما موهایمان را در آسیاب سفید کردیم! من که بنی‌صدر را از سال ۱۳۳۷ تا امروز می‌شناسم، به او اجازه می‌دهم رئیس‌جمهور شود؟! بنی‌صدر اهل جنگ بود؟! او خودش در دفترش به من گفت که ما باید برویم با اروپا هماهنگ شویم و آمریکا را مأیوس کنیم تا جنگ ختم ‌شود. گفتم بنی‌صدر! جنگ مفهوم زمینی دارد نه مفهوم سیاسی تو اشتباه می‌کنی.

کلید واژه ها: جنگ تحمیلی دعایی غرضی مسعود بختیاری محمد درودیان


نظر شما :