سیاست‌سازی در خیابان/ دانشجویان در تسخیر سفارت آمریکا تنها نبودند

نوشین طریقی
۰۲ آذر ۱۳۹۰ | ۱۳:۵۴ کد : ۷۳۸۰ ناگفته‌های تسخیر سفارت آمریکا
حزب توده دانشجویان پیرو خط امام را «جوانان مبارزی» خواند که «بیانگر صبر به پایان رسیده مردم در نبرد با امپریالیسم» بودند...نورالدین کیانوری در همراهی با تسخیرکنندگانِ مسلمان، سنگ تمام گذاشت: «اشغال سفارت امریکا، وسیله بسیار مهمی برای افشای جنایات امریکا در جهان است.»...عموم مردم با حرکتِ دانشجویان موافق بودند و از درستی آنچه «انقلابی‌ترین اعتراضِ سیاسی علیه امپریالیسم امریکا» خوانده می‌شد، دفاع می‌کردند...یک هفته پس از اشغال سفارت در تهران، سفارت امریکا در لبنان به اشغال درآمد.
سیاست‌سازی در خیابان/ دانشجویان در تسخیر سفارت آمریکا تنها نبودند
تاریخ ایرانی: واقعه سیزده آبان ۱۳۵۸، روزی که سفارت امریکا در تهران به تصرف جمعی از دانشجویان جوان درآمد، جدا از باور‌ها و تحلیل‌های عاملانِ آن، اقدامی برخاسته از نوعی هیجان ذهنی و روانی بود که در فضای اجتماعی و سیاسی آن سال‌ها موج می‌زد. تحرکی که انقلابی‌گری از سال‌ ۱۳۵۶ در میان توده‌ها و طبقاتِ مختلفِ جامعه ایران برانگیخته بود، برای فرونشستن به زمان بیشتری نیاز داشت. برای مردمانی که تا پیش از آن نه احزاب کارآمدی داشتند و نه مطبوعات آزاد، راهی که به تدریج به خیابان‌های شهر گشوده شد، مناسب‌ترین امکان موجود برای مخالف‌خوانی و اعتراض بود. خیابان‌ها عرصه دادوستد اندیشه‌ها و آرمان‌ها شدند و مکانی برای بحث و جدل میان هوادارانِ گروه‌های سیاسی مختلف. در این سال‌ها اما بر سر دو چیز اتفاق‌نظر وجود داشت؛ براندازی استبداد و مبارزه با استکبار. جمعیتی که به میان خیابان‌ها سرریز شده بود، مشت‌ها را هم به طلب استقلال و هم به تمنای آزادی و جمهوری به سینه آسمان می‌کوبید. فریادهای «مرگ بر شاه» و «مرگ بر امریکا» از‌‌ همان آغاز جدایی‌ناپذیر بودند و وقتی شاه رفت، دشنام‌گویی و مرگ‌خواهیِ انقلابیون، متوجه امریکا و شخصِ کار‌تر شد.

 

تا پایانِ زمستان ۱۳۵۷ هزاران زن و مردی که در خیابان‌های شهر جاری بودند تا هرچه کینه و خشم، و هرچه فریاد و نفرت داشتند، بر سر شاه و حامیانِ قدر قدرتش برآورند، پیروزی را در آغوش داشتند. پیروزی که هرچند لازم و راضی‌کننده بود اما بی‌شک کافی نبود. بیم‌ها و امید‌ها از دگرگونیِ همه شالوده‌های حکومتی، و فروپاشی سیاسی و امنیتی نظم پیشین همه را نسبت به آینده انقلاب نگران می‌کرد. سفرِ شاهِ بیمار به جایی که به باور انقلابیونِ چپ‌گرا، پایگاه اصلی‌ترین دشمنِ عقیدتی انقلاب و محفل توطئه‌سازان و دسیسه‌چینان بود، بهانه مورد نیاز برای شدت عمل علیه امریکا را فراهم کرد.

 

گزارش‌های موثقی وجود داشت که شاهِ خلع‌شده مبتلا به سرطان و انسداد مجاری صفراوی بود. وزارت خارجه امریکا هم تاکید داشت که «شاه دیگر فاقد عنوان برای ادعای حکومت ایران است» و اعطای اجازه اقامت به او و خانواده‌اش اقدامی انسان‌دوستانه برای جلوگیری از پیشرفت سریعِ بیماری او است. حتی روزنامه‌های ایرانی خبر می‌دادند که شاه به‌سرعت به پایان عمر خود نزدیک می‌شود. بلافاصله پس از ورود شاه به امریکا، کاردارِ سفارتِ امریکا در تهران و مسئول میز ایران در وزارت امور خارجه ایالات متحده که در ایران بود، به دیدار نخست‌وزیر، مهدی بازرگان رفتند که ابراهیم یزدی، وزیر امور خارجه هم در این جلسه حضور داشت. یزدی بعد‌ها توضیح داد که دولت موقت در این جلسه، «قاطعانه نظر مخالف خود را به اطلاع رساند و حتی مطرح شد که در ممالک اروپایی هم مراکز طبی مجهزی هستند و اگر صرفا مساله بیماری مطرح باشد، هیچ ضرورتی ندارد که شاه به امریکا سفر کند.»

 

دولت موقت حتی تصمیم گرفت که دو پزشک ایرانیِ مورد اعتماد خود را که آن زمان مقیمِ امریکا بودند، به وزارت خارجه امریکا معرفی کند تا در جریان جزئیاتِ معالجه شاه که در مرکز پزشکی «کانل» بستری بود، قرار گیرند. روزنامه کیهان (دوم آبان ۱۳۵۸، شماره ۱۰۸۳۹) در گزارشی با عنوان «شاه مخلوع در آستانه مرگ قرار گرفت» از قولِ سخنگوی وزارت خارجه ایران چنین خبر داد که «دولت ایران همیشه مخالفت خود با سفر شاه مخلوع به امریکا را به مقامات این کشور اعلام کرده ولی چون گفته می‌شود شاه مخلوع برای معالجه بیماری صعب‌العلاجی به نیویورک رفته است، بنابراین وزارت امور خارجه از مقامات مسئول امریکایی تعهد گرفته که شاه و فرح در مدت اقامتشان در امریکا اقدام به انجام هیچ‌ فعالیت سیاسی نکنند.»

 

برای مردم انقلابی که تحقق ایده‌های خود را «زود» می‌خواستند، تدابیر دولت موقت، «سازش‌کارانه» و «بی‌فایده» می‌نمود. تلاطمِ انقلاب جایی برای اعتماد به عقل‌گرایانِ عاقبت‌اندیش باقی نمی‌گذاشت، جوانان «متعهد» بایست میان‌داری می‌کردند. در چنین فضایی، ایده تسخیر سفارت امریکا شکل گرفت و اجرایی و عملیاتی شد اما منحصر دانستن مسئولیتِ تاریخی این حمله به چند صد دانشجوی جوان و پاسخگو خواستن آنان برای تمام پیامدهای خواسته یا ناخواسته این اقدام، مواجهه‌ای منصفانه با عاملانِ تسخیر سفارت امریکا نیست. بی‌شک دانشجویان سهمی اثرگذار در عملیاتیِ کردن ایده تسخیر سفارت امریکا داشتند اما هیچ‌گاه تنها نبودند. پیش از دانشجویانِ مسلمان پیرو خط امام هم کسان بسیاری رویای نابودی دفا‌تر سیاسی امریکا در ایران و قطع مناسبات دو کشور را داشتند. چند روز پس از پیروزی انقلاب در بهمن ۱۳۵۷، بیش از صد فرد مسلح که به گروه‌های چپ منتسب شدند، به سفارتِ آمریکا حمله کردند اما قادر به تسخیر آن نشدند. کنسولگری آمریکا در تبریز هم به آتش کشیده شد و چند هفته بعد جمعی از جوانان خشمگین بار دیگر در برابر سفارت آمریکا جمع شدند و پرچم این کشور را آتش زدند.

 

زمان مناسب برای جلب همراهی عمومی با تسخیر سفارت امریکا نه ماه بعد از پیروزی انقلاب فراهم شد. موجِ امریکاستیزی در میان ملتِ سرخوش از پیروزی انقلابشان در آبان ماه ۵۸ به اوج رسید و با یک خیز دانشجویی به ساحلِ سفارت امریکا در تهران کوبیده شد. جوانانِ مسلمان پیرو خط امام تنها بخشی از جمعیت انبوهی بودند که روز یکشنبه ۱۳ آبان و در جریانِ یک راهپیمایی عظیم برای ابراز انزجار از امریکا به خیابان‌ها آمده بودند. وقتی دانشجویان از دیوارهای سفارت بالا می‌رفتند، صدا و ندایی برای بازداشتن آن‌ها شنیده نشد، هر چه بود تایید و تشویق بود. مسیرِ پیش‌روی این جوانان گشوده و همواره بود. جمعیتِ بیرون از سفارت با نگاهی تحسین‌آمیز اقدامِ دانشجویان را می‌ستود. وقتی هم که خبر منتشر شد، به‌‌ همان اندازه که جهان حیرت کرد و مبهوت ماند، ایران انقلابی به وجد آمد. حضور ملت در خیابان‌های شهر با انگیزه‌ای جدید، جان تازه‌ای می‌گرفت. تسخیرِ سفارت امریکا در تهران می‌رفت تا اصلی‌ترین نمود دیپلماسی در خیابان باشد.

 

 

پیش از تسخیر

 

سه سال پایانی دهه ۱۳۵۰ سال‌های سیاست‌سازی در خیابان بود. از پائیز ۱۳۵۷ که جماعتِ شیفته انقلاب راهی خیابان‌های شهر شدند تا سه سال بعد، اصلی‌ترین محل نزاع بر سر قدرت و جدل بر سر آرمان‌ها، خیابان‌ها بود. هوادارانِ گرایش‌های سیاسی مختلف برای بیان خواسته‌های حداقلی و حداکثریشان به خیابان می‌آمدند. انگیزه‌ها و دلایلِ عملِ کارگزارانِ سیاسی بیش از همه در قالبِ شعارهایی بر لب و پلاکارد‌ها و پارچه ‌نوشته‌هایی در دست به نمایش‌ گذاشته می‌شد. تا سه سال پس از پیروزی انقلاب، حضورِ خیابانی مردمی بهانه‌ای نمی‌شناخت. هر مطالبه‌ای فارغ از اینکه چقدر فراگیر یا عمومی باشد، بهترین جای طرح خود را در خیابان‌ می‌یافت. راه‌های گفت‌وگو و تعامل میان مخالفان و موافقانِ هر ایده و شیوه‌ای بسته به توان بسیج اجتماعی و نمایش قدرتشان در خیابان‌ها بود. تعاملی که چندان هم مسالمت‌جویانه و بی‌دغدغه نبود و گاه تعارض‌های موجود را شدت و عمق می‌بخشید.

 

شیوه‌های ابرازِ احساسات و اندیشه‌ها در خیابان هم متکثر بود، از تجمع و تظاهرات تا تحصن و تسخیر. در آن دوران اشغالِ ساختمان‌ها هم پدیده‌ای نایاب نبود. دانشجویانِ خشمگینی که از نبودِ خوابگاه یا مسکنِ مناسب گله داشتند، یا جوانانی‌ که به نحوه اداره سازمانِ صدا و سیما انتقاد داشتند، اولین و راحت‌ترین چاره را در اعتراض خیابانی و اشغالِ ساختمان‌های دلخواه‌شان می‌دیدند. ظاهراً اینان نه باکی از زد و خوردهای خیابانی داشتند، نه هراس و واهمه‌ای از هجوم به ساختمان‌های بزرگ و شیکی که به تصورشان نمادِ طاغوت و خوی اشرافی بودند. انقلاب، پای سیاست داخلی و خارجی را به عرصه عمومی کشاند، تصمیم‌سازی‌ها و اعلام مواضع در خیابان شکل می‌گرفت و منتشر می‌شد. در چنین فضای پرشور و لبریز از هیجانی، تسخیر سفارت‌خانه‌ای که پایگاه دشمن در قلبِ پایتختِ انقلابی تصور می‌شد، نه عجیب و غیرمنتظره که شاید هم خیلی عادی و مرسوم تلقی می‌شد. اگر که دانشجویان، بانیان اصلی اعتراض و تسخیر بودند، در برابر خود نیروی مخالفِ قدرتمندی هم نمی‌د‌یدند که آنان را به آرامش و نرم‌خویی دعوت کند. بسیاری از رفتار‌ها و عملکردهای این جوانان تایید و با حمایت گروه‌های مختلف اجتماعی و سیاسی تشویق هم می‌شد.

 ‌

تنها در آبان ماه ۱۳۵۸ و در مدت ده روز، پنج راهپیمایی در تهران برگزار شد. روز اول آبان ماه ۱۳۵۸، ساعت یازده و نیم شب عده‌ای از دانشجویانِ دانشگاه ملی از زعفرانیه حرکت کردند و در حالی که شعار می‌دادند «خوابگاه برای دانشجو»، و «مسکن برای مستضعفین» به سوی هتل «رویال گاردن» در خیابان تخت جمشید (طالقانی) حرکت کردند و ساعتی بعد آن را به اشغال خود درآوردند. آن‌ها در سالن انتظارِ هتل تحصن کردند تا اتاق‌های این هتل را به اِسکان دانشجویان شهرستانی اختصاص دهند. چند صد دانشجو هم ساختمان هتل «بین‌المللی» در خیابان شریعتی را به تصرف درآورده و در آن اقامت گزیده بودند. «اتاق اصناف» هم جزو ساختمان‌هایی بود که به اشغال جوانان دانشجو درآمد. اما تسخیر‌ها منحصر به تهران نبود؛ در مشهد، هتل اینترنشنال، و در ساری، هتل مازندران و در ارومیه، هتل اورمیای را صد‌ها دانشجوی جوان به تصرف خود درآورده بودند؛ اشغال‌هایی که اگر معترضانی هم داشت، صدایشان قدرت و بازتابی نداشت.

 

دوشنبه هفت آبان تظاهرات جمعی از دانش‌آموزان، شش مجروح هم به‌جا گذاشت. این تظاهرات از ساعت هشت صبح با تعطیلیِ مدارسِ شمیران و تجریش و به خیابان آمدن هزاران دانش‌آموز دختر و پسر آغاز شد. این دانش‌آموزان در حالی که شعار می‌دادند به طرف مرکز شهر تهران سرازیر شدند و سر راه خود به مقابل ساختمانِ رادیو و تلویزیون رفتند چون قصد داشتند با صادق قطب‌زاده، سرپرستِ رادیو و تلویزیون مذاکره کنند. آن‌ها پس از درگیری‌های پراکنده‌ای که پیش آمد، به سوی دانشگاه تهران حرکت کردند و تا ساعتِ یازده صبح در صحنِ چمنِ دانشگاه تهران جمع شدند. شعارهای این جماعت بسیار مختلف بود، از اعتراض به «شهریه» تا «لایحه مطبوعات» و «بحث‌های سیاسی موجود در مدارس» و...

 

خیابان نه فقط جای مناسبی برای اعتراض بلکه چاره هر تهدید و توطئه‌ای هم بود. دعوت به حضور خیابانی، به معنای نمایش اقتدار و سرکوب سازهای ناهمگون بود. چهارم آبان، راهپیمایی «همبستگی امت با امام» برای دفعِ تهدید‌های داخلی و خارجی سازماندهی شد. سازمان‌دهندگان این تظاهرات در بیانیه دعوت ملت به راهپیمایی اعلام کردند: «... در این مرحله حساسِ انقلاب که توطئه‌گرانِ وحشت‌زده و عوامل سودجو، مذبوحانه می‌کوشند به انواع وسائل حتی با شایعه‌پراکنی و تبلیغات سوء، امام را از امت جدا سازند و نقشه‌ای را اجرا کنند که سال‌هاست داشته‌اند، ملت بار دیگر نشان خواهد داد که امام خویش را می‌شناسد... امام همیشه پیشتاز امت بوده و هست...» دهم آبان هم تظاهرات مشابهی برگزار شد و ملت انقلابی حاضر و «همیشه در صحنه» راهی خیابان‌ها شدند.

 

روزهای جمعه، هم عموماً روزهای راهپیمایی بودند. هر هفته پس از برگزاری نماز جماعت، مردم انقلابی راه خیابان در پیش می‌گرفتند تا هر چه فریاد دارند بر سر دشمنان خود بزنند و با مشت‌های گره‌ کرده‌شان به مصاف دشمنان انقلاب بروند. دانشجویان انقلابی هم با تنفس در همین فضای عمومی سیاسی و اجتماعی بود که نگران دخالت‌ها و دسیسه‌های امریکا شدند و به فکر چاره‌جویی افتادند.

 

سیزده آبان به جهات مختلف می‌توانست روزی به‌خصوص و نمادین باشد و برای دانشجویان هم انتخابی مناسب بود. یک سال پیش در سیزده آبان ۱۳۵۷، گروهی از دانش‌آموزان و دانشجویان که در زمین چمنِ دانشگاه تهران جمع شده بودند، در درگیری با نیروهای امنیتی و نظامی کشته یا زخمی شدند. گفته می‌شد که درگیری‌های آن روز ۶۴ نفر شهید و ده‌ها زخمی در پی داشت. به علاوه، سیزدهم آبان سال ۱۳۵۸ مصادف با پانزدهمین سال تبعید تاریخی آیت‌الله خمینی، رهبر انقلاب بود که در سال ۱۳۴۳ ابتدا به ترکیه و سپس به عراق تبعید شدند. دعوت گسترده به راهپیمایی سیزدهم آبان ۱۳۵۸، دعوتی عام بود از تمام اقشار و گروه‌های اجتماعی، از دانش‌آموزان و دانشگاهیان تا طلاب علوم دینی که همگی به «حمله شدید علیه امریکا و اسرائیل» فراخوانده می‌شدند. همه چیز برای انقلاب دوم مهیا بود؛ انقلاب در عرصه دیپلماسی، به قصد براندازی مناسبات پیشینِ میان ایران و جهان.

 

 

پس از تسخیر

 

دانشجویان مسلمان پیرو خط امام به یک تعبیر، تنها مجریانی پاک‌باخته و بی‌ادعا برای تحقق اراده ملت انقلابی و خواستِ رهبران جدید بودند. مردمی که با خشم و خروش به مقابل سفارت امریکا در خیابان طالقانی تهران می‌رفتند، اگر که کارگزار و عاملِ اجرایِ «انقلاب دوم» نبودند، بی‌شک هواداران سرسخت و کنجکاوش بودند. از نخستین لحظات هجوم دانشجویان به ساختمان سفارت، گروه کثیری از مردم از طبقات مختلف در خیابان‌های اطراف حاضر بودند. سفارتِ امریکا پیش از ظهر به اشغالِ دانشجویان درآمد اما جمعیتِ حامی تا نیمه ‌شب در مقابلِ در سفارت ایستادند.

 

هنوز چند ساعتی از هجوم دانشجویان به ساختمانِ سفارت و دستگیری کارمندان آن نگذشته بود که چندین دار چوبی با شعارهای انگلیسی جلوی سفارت به نمایش درآمد. بر سر در ورودی ساختمان روی تکه کاغذی این شعار نقش بست که «نه سازش، نه تسلیم، نبرد با امریکا». از فردایِ ۱۳ آبان نه فقط در تهران بلکه در بسیاری از شهرهای ایران، از مشهد و اصفهان و شیراز و قم تا قصرشیرین و کرمانشاه و اراک عده‌ زیادی در تأیید این اقدام انقلابی به خیابان‌ها ریختند. در تهران هر روز گروه‌های مختلفِ مردمی و دانشجویی در اطراف سفارت راهپیمایی می‌کردند. محل روبه‌روی سفارت امریکا پاتوق اجتماع هر روزه حامیان و هواداران بود. هر روز چهره‌های مختلف سیاسی و نمایندگانِ اصناف و احزاب و جمعیت‌ها سخنرانی داشتند و با جملاتی کوبنده و پرشور از آنچه «اشغال انقلابی سفارت امریکا» می‌نامیدند ابراز خرسندی می‌کردند.

 

شاید تنها مخالفِ معروف، مهدی بازرگان، نخست‌وزیر دولت موقت بود که یک روز پس از تسخیر سفارت امریکا در تهران استعفا داد و از دولت کناره گرفت. او در متن استعفایش نوشت که «بدون وحدت کلمه و وحدت مدیریت، نجات مملکت و به ثمر رساندن انقلاب میسر نمی‌باشد.» توافق تام و تمام و البته غریبی بر سر تسخیر سفارت وجود داشت. گروه‌هایی با هویت‌های متفاوت و مواضع متناقض، بر سر فضیلتِ سیاسی و اخلاقیِ تسخیر سفارت اشتراک‌نظر داشتند. هم جامعه روحانیت مبارز و هم حزب توده و سازمان مجاهدین خلق و البته کانون نویسندگان ایران در ستایش روحیه مبارزه‌جویانه و ضدامپریالیستی جوانان دانشجو درود می‌فرستادند. مجاهدین خلق در تلگرامی به آیت‌الله خمینی که با عبارت «پدر گرامی‌مان» آغاز می‌شد، چنین نوشتند: «فرزندان مجاهد شما که اکیداً خواستار ادامه رسالت ضداستعماری شما هستند، جان‌های ناچیز خود را که کمترین فدیه رهایی این میهن و این خلق و این مکتب است، بر کف گرفته و آمادگی نثار کردن آن‌ها را با همه توانایی‌های ناچیز‌تر سیاسی و نظامی‌شان اعلام می‌دارند. به انتظار فرمان قاطع امام در ریشه‌کنی همه بنیادهای امپریالیستی و صهیونیستی.»

 

حزب توده نیز دانشجویان پیرو خط امام را «جوانان مبارزی» خواند که «بیانگر صبر به پایان رسیده مردم در نبرد با امپریالیسم» بودند. نویسندگان نشریاتِ این حزب که همواره انتقادهای سهمگینی را نصیب دولت موقت و نخست‌وزیر می‌کردند، «ملاقات آقای بازرگان با واسطگی دکتر یزدی» با برژینسکی را ملاقات با کسی می‌خواندند که «تمام توطئه‌های ضدانقلاب علیه ایران را سازمان داد و به دستور او کشتارهای فراوانی در کشور ما شد. او یکی از کینه‌توزان و دشمنان انقلاب ایران و تمام جنبش‌های ضدامپریالیستی جهان است... این دسیسه‌ها جریان بسیار خطرناکی بود. اینجا بود که کاسه صبر امام خمینی لبریز شد و مردم را به درهم شکستن خط سازش‌کارانه و تسلیم‌طلبانه دعوت کردند... سیاست امریکا در سراسر تاریخ ۱۵۰ ساله خود کمتر چنین سیلی آبداری خورده است...»

 

استعفای دولت موقت و واگذاری وظایف مربوط به اداره کشور به شورای انقلاب، آشکارا موجب خرسندی حزب توده بود. کمیته مرکزی حزب توده ایران اعلامیه‌ای با این مضمون صادر کرد: «دولت موقت تمام نیروی خود را به کار برد تا انرژی انقلاب را مهار کند و شور انقلابی مردم را فرو نشاند. این دولت، فرزند خلفِ انقلاب بزرگ مردم ایران نبود [بلکه] تجسم سازش‌کاریِ محافل لیبرال بورژوایی بود که می‌خواستند انقلاب را در چارچوب منافع تنگ طبقاتی‌شان محصور کنند...» جایی دیگر و در جلسه پرسش و پاسخ، نورالدین کیانوری در همراهی با تسخیرکنندگانِ مسلمان، سنگ تمام گذاشت: «گروگان‌گیری به فرد یا افراد بی‌گناه و بی‌طرفی گفته می‌شود که مثلاً در هواپیما یا فروشگاهی توسط افرادی مسلح دستگیر شده‌اند و اعلام می‌کنند که اگر فلان خواسته‌مان برآورده نشود، گروگان‌ها را اعدام می‌کنیم اما افرادی که دانشجویان پیرو خط امام دستگیر کرده‌اند، گروگان نیستند بلکه دشمنانِ سرسپرده و آگاهی‌اند که با تمام قوا علیه انقلابِ خلقی ایران فعالیت کرده و هدفشان بازگرداندن شاه سابق و رژیمی است که مستشاران امریکایی بر تمام ارکان آن حاکم بودند.... اشغال سفارت امریکا، وسیله بسیار مهمی برای افشای جنایات امریکا در جهان است... موضع‌گیری دوستان جهانیِ انقلاب ایران در چارچوب قراردادهای بین‌المللی است لیکن ما به خوبی می‌دانیم که انقلاب‌ها، قوانین خاص خود را دارند و همین قوانین هستند که در سرشت و گسترش انقلاب تعیین‌کننده‌اند، نه پاره‌ای قرارداد‌ها که در این یا آن لحظه تاریخی نمی‌توانند پاسخگوی خواست‌های یک جنبش انقلابی عمیق و پیگیر مانند جنبش انقلابی ایران باشند.»

 

آن روز‌ها حزب توده ایران با خوش‌بینی به آینده انقلاب ایران می‌نگریست چون به نظر رفقای ارشد حزبی محتمل‌ترین حالت برای آینده ایران، «یک نظام خلقی ضدامپریالیستی با ایدئولوژی مترقی اسلامی» بود که در عین حال آزادی‌های دموکراتیک را هم محترم می‌شمارد.

 

در موجه دانستن تسخیر سفارت نیز بسیاری دست به قلم بردند. گروهی از نویسندگان ایرانی به دبیرکلِ سازمان ملل نامه نوشتند، متنی به کورت والد‌هایم که در آن «خشم و نفرت مردم ایران» از آن جهت موجه دانسته شده بود که «محافل حاکمه امریکا در بدبختی و اختناق ایران ذی‌سهم هستند... این نفرت و خشم سراپا عادلانه است...» پیشتر هم ابوالحسن بنی‌صدر در پیامی به ملت امریکا چنین نوشته بود: «تاریخ، شما و ما را در معرض یکی از بزرگ‌ترین آزمایش‌ها قرار داده است. ما می‌خواهیم شما از دولت خود بخواهید حقوق بشر را از سر صدق رعایت کند و شاه سابق را به ایران تحویل دهد. اموال او و کسان او و گردانندگان رژیم سابق را به ملت ما پس دهد. این کار یکی از پیروزی‌های بزرگ فرهنگ واقعی بشریت است...»

 

همراهان و موافقان تسخیر اما محدود به فعالان سیاسی و ناظرانِ تحولات اجتماعی در داخل ایران نبودند. عموم مردم با حرکتِ دانشجویان موافق بودند و از درستی آنچه «انقلابی‌ترین اعتراضِ سیاسی علیه امپریالیسم امریکا» خوانده می‌شد، دفاع می‌کردند. وقتی دانشجویان مسلمان پیرو خط امام اعلام کردند که ۵ روز روزه سیاسی می‌گیرند نه فقط بسیاری از گروه‌های سیاسی و مذهبی، از مجاهدین خلق تا جامعه روحانیت مبارز اعلام همراهی کردند بلکه گرو‌ه‌های مختلفی از کارکنان دخانیات تا اتحادیه تاکسی‌رانان، تا کارمندان بانک و کارمندان بهزیستی، تا درجه‌داران ارتشی و فرماندهان نظامی هم اعلام کردند که در روزه‌داری سهیم می‌شوند. در اداراتِ ثبتِ اسناد، دادگستری و مخابرات و... هم اعلام شد که به منظور حمایت و همگامی با دانشجویان در ساعات اداری روزه خواهند گرفت، تا «نشان دهند با شکم گرسنه کار می‌کنند اما زیر یوغ بیگانه نمی‌روند.»

 

حمایت از تسخیرگران جوانِ سفارت امریکا محدوده مرزهای ملی را درنوردید و الهام‌بخش معترضان دیگری هم شد. ایرانیانِ جوان ساکنِ خارجِ از کشور ماجراجویی‌های مشابهی در سر می‌پروراندند. درست یک هفته پس از اشغال سفارت در تهران، بیست و سه ایرانی ساکنِ لبنان به رهبری یک روحانی جوان به نام سیدصادق موسوی برای چندین ساعت سفارت امریکا در لبنان را به اشغال درآوردند تا نشان دهند که نه تنها در تهران بلکه «در تمام دنیا، سفارت‌خانه‌های امریکا لانه‌های جاسوسی‌اند.» ماجراجویی در لبنان با دخالتِ نیروهای امنیتی این کشور ظرف چند ساعت تمام شد. در کنسولگریِ ‌ایران در استانبولِ ترکیه، دانشجویان در «اعتراض به هر نوع دخالت خارجی در واقعه اشغال سفارت امریکا در تهران» دست به اعتصاب غذای نامحدود زدند. در خود امریکا نیز جمعی از ایرانیان که عمدتاً هم دانشجو بودند، در پارک لافایت در برابر کاخ سفید جمع می‌شدند و پس از شعارگویی به سوی خیابان‌های اطراف سرازیر می‌شدند.

 

روزنامه‌ها و نشریات به انحاء مختلف، مطالب و مقالاتی در دفاع از تسخیر منتشر می‌کردند. در تأیید اشغال سفارت، اقدامِ دانشجویان ایران جزو «آرام‌ترین اشغال‌های سیاسی که تاکنون در دنیا صورت گرفته»، ‌خوانده و چنین نوشته می‌شد که «اشغال سفارت و گروگان‌گیری سفرا و کنسول‌ها و سایر دولتمردان چند سالی است که به عنوان یکی از راه‌های اعتراض به سیاست کشور‌ها یا برآوردن خواسته‌های گروگان‌گیران در آمده است.» تصاویرِ اصلی بسیاری از روزنامه‌های ایران در نخستین ماه پس از تسخیر سفارت، زنان و مردانِ پیر و جوانی که ظاهر و پوشش بسیار متفاوتی هم داشتند، را نشان می‌دادند که هرروز در برابر ساختمان سفارت جمع می‌شدند. یکی از این تصاویر، مربوط به زنی بی‌حجاب با فرزندی در آغوش است که در صفحه اول روزنامه کیهان چاپ و در زیرنویس آن عکس چنین نوشته شد که «تمام وجودش فریاد است و مشت، علیه دشمنی که همواره خون ما را مکیده و فرزند خردسالش نیز باید از همین حالا بفهمد که دشمن اصلی او و هم‌نسل‌هایش کیست و چگونه باید بیرونش راند.»

 

نه فقط روایتِ گزارشگران و نویسندگان و عکاسان، و اعلامیه‌ها و بیانیه‌های گروه‌های سیاسی بلکه آگهی‌های حمایت‌گرانه گروه‌های اجتماعی و اصناف مختلف در روزنامه‌ها چاپ می‌شد. در خیابان‌های مقابل سفارت هر روز سبدهای گلی که پیشه‌وران و بازاریان می‌فرستادند، گوشه‌ای چیده می‌شد تا به دانشجویان پیرو خط امام تحویل داده شود. سیل خبرنگاران داخلی و خارجی در صحنه حاضر بودند تا رفتارهای جمعیتِ هیجان‌زده انقلابی را ثبت کنند که یا کینه‌توزانه آدمک‌های رئیس‌جمهور کار‌تر و پرچم‌های امریکا را آتش می‌زدند، یا مشتاقانه برای سخنرانان محبوبشان کف می‌زدند و فریاد زنده باد و مرده باد سر می‌دادند.

 

گهگاه قهرِ انقلابی مردم حاضر در خیابان به تصمیم‌های هیجانی مرگباری منتهی می‌شد. در آخرین ساعاتِ ۱۶ آبان ۱۳۵۸، حدود ساعتِ ۱۱ شب یکی از مردان حاضر در برابر سفارت امریکا، دست به خودسوزی زد. او مردی سی‌ و ‌شش ساله بود که برای به نمایش گذاردنِ «اعتراض به سیاست امریکا مبنی بر پناه دادن به شاه مخلوع و امتناع از استرداد وی» از جان خود نیز گذشت. این مرد پس از نوشتن دو نامه با مضمونِ «اعتراض به سیاست‌های کا‌تر» و «پشتیبانی از کار انقلابی دانشجویان ایرانی» به میان جمعیت حاضر در جلوی سفارت رفت و پس از آنکه مقداری بنزین روی لباس‌های خود پاشید با فریادهای «درود بر خمینی» و «مرگ بر امریکا» دو نامه‌اش را به سویی انداخت و سپس با کشیدن کبریت خود را به آتش کشید. این مرد چهار روز بعد در یکی از بیمارستان‌های تهران درگذشت.

 

در مناسبت‌هایی چون عاشورا و تاسوعای ۱۳۵۸ (که مصادف با محرم ۱۴۰۰ بود) تظاهرات‌های ضدامریکایی گسترده‌تر و پرشور‌تر هم می‌شد. برخی روزنامه‌ها خبر دادند که در عاشورای ۱۳۵۸ بیش از یک میلیون نفر از مردم تهران در برابر در جنوبی سفارت سابق امریکا جمع شدند. این عده که به قصد عزاداری برای امام حسین با علم و کتل به حرکت درآمده بودند، وقتی به مقابل این ساختمان رسیدند، پرچم‌های امریکا را به آتش کشیدند. آن روز عده‌ای از افسران و نظامیان هم کفن‌پوش شدند. تا ماه‌ها پس از تسخیر، حمایت مردمی از اشغال سفارت امریکا و نبرد با امپریالیسم ادامه داشت. سیاست‌سازی در قلبِ «انقلاب دوم» در خیابان‌های پایتخت می‌تپید.

 

 

جمع‌بندی

 

تصمیم به اشغال سفارت امریکا در تهران را جمعی محدود از دانشجویان گرفتند اما منحصر دانستن این اقدام به واکنش جمعی آن دسته از جوانان، و تقلیل دادن احساس عمومی ملتی انقلابی به جماعتی اندک، مواجهه متقاعدکننده‌ای با این رخداد نیست. در پسِ عاملانِ اشغالِ سفارت، ملتی خشمگین و ناخرسند بودند که پس از بیرون راندن شاه، فرصت یافته بودند تمام ناکامی‌ها و فرصت‌سوزی‌های تاریخی‌شان را بار دشمنی دیگر نیز کنند. مردمی که در خیابان‌ها تاریخ‌سازی کرده و سیاست داخلی را زیر و رو کرده بودند، هم آنان که در «انقلاب اول» با دست خالی شاه را از میدان به در کرده بودند، در پیِ تحقق رویای واژگونی مناسبات خارجی، باز هم راه خیابان‌ها در پیش گرفتند و در «انقلاب دوم» رودررویی با یکی از دو وزنه اصلی نظام بین‌الملل را به کمال رساندند. تقابل با امریکا خواستیِ خاصِ جوانان مسلمان پیرو خط امام نبود. آن‌ها هم که نه مسلمانانِ معتقدی بودند و نه چندان الزامی به پیروی از آیت‌الله خمینی داشتند، بر طبلِ دشمنی با امریکا می‌کوبیدند.

 

اجماعِ بی‌نظیری که هم در گروه‌های سیاسی، هم در میان نویسندگانِ نحله‌های مختلف فکری، هم در میان طبقات مختلفِ اجتماعی از زنانِ خانه‌دار و بازاریان تا کلاه‌سبز‌ها و درجه‌داران نظامی وجود داشت، بسترسازِ عملِ چند صد دانشجو بود. جوانانِ بی‌تجربه و فاقد صلاحیتی که نه سیاست خوانده بودند و نه از مناسبات دیپلماتیک چیزی می‌دانستند، به پشتوانه حمایتِ بی‌دریغ اهالیِ سیاست و قلم و اندیشه و همراهیِ عمومی ملت، یک‌شبه در رأس سیاست‌ خارجی کشور نشستند. تسخیرِ سفارت امریکا در تهران تا پایان نخستین هفته پس از آن، می‌توانست نمودی از شور هیجانی ملتی دلزده از دخالت‌های امریکا باشد، اما اوضاع وقتی بحرانی‌تر و تبعات آن زمانی گسترده‌ و پیچیده‌تر شد که تا ۴۴۴ روز ادامه یافت.

 

ادامه بحرانِ گروگان‌گیری از چند ساعت پس از تسخیر، دیگر در دست دانشجویان مسلمان پیرو خط امام نبود، تفکری که در متن جامعه انقلابی جریان داشت و ذهنیت مشترکی که میان عوام و خواص موج می‌زد و از جامعه به رهبران و از رهبران به جامعه منتقل می‌شد، تسخیر سفارت امریکا در ایران را به رویدادی منحصر به فرد در تاریخ روابط خارجی ایران بدل ساخت. نیمه آبان ماه هر سال، در بازخوانیِ واقعه تسخیرِ سفارت امریکا و به گروگان‌ گرفتن کارمندانِ امریکایی‌تبارش، بیشتر نگاه‌ها به انگیزه‌های جوانانِ گمنام آن روز‌ها و تحلیلِ سیاست‌ورزان نام‌آشنای این روز‌ها محدود می‌شود. هرچند‌‌ همان جوانان هنوز مصرانه از اقدام به تسخیر سفارت امریکا دفاع می‌کنند اما کمتر کسی است که از تبعات منفی و پیامدهای نامطلوب آن اقدام در سی سال گذشته آگاه نباشد. مسئول دانستن و پاسخگو خواستن دانشجویان مسلمان پیرو خط امام در قبال تمام جوانب تسخیرِ سفارت و همه پیامدهای آن، چشم بستن بر رفتار‌ها و عملکردهای عموم مردم و سیاستمدارانی است که آن روز‌ها خیابان‌های شهر را عرصه مبارزه و قدرت‌نمایی کرده بودند. مردمی که هر روز دسته‌دسته در برابر ساختمان سفارت جمع می‌شدند و نخبگانی که به انحاء مختلف ایده تسخیر سفارت را می‌ستودند، سهمی کمتر از دانشجویان جوان نداشتند و امروز، نه فقط آن دانشجویان بلکه همه حامیانِ دیروز آن باید در پاسخگویی و انگیزه‌خوانی و ریشه‌یابی آن اقدام سهیم باشند.

 

 

منابع:

 

۱. کیانوری، نورالدین (۱۳۵۸) ما و چپ‌گرایان و مسائل انقلاب ایران، پرسش و پاسخ، شماره ۴، دی ماه، تهران: انتشارات حزب توده ایران.

۲. دنیا، نشریه سیاسی و تئوریکِ کمیته مرکزی حزب توده ایران، زیر نظر شورای نویسندگان، سال اول، دوره چهارم، شماره چهارم، آذرماه ۱۳۵۸، تهران: انتشارات حزب توده ایران.

۳. دنیا، نشریه سیاسی و تئوریکِ کمیته مرکزی حزب توده ایران، زیر نظر شورای نویسندگان، سال اول، دوره چهارم، ۱۳۵۸، شماره سوم، تهران: انتشارات حزب توده ایران.

۴. روزنامه کیهان (۱۳۵۸) دوره دوم، جلد چهارم، از اول آبان ماه ۱۳۵۸ تا آخر دی ماه ۱۳۵۸.

کلید واژه ها: سفارت آمریکا


نظر شما :