ایران بعد از جنگ کشف شد

۱- ایران‌شناسی پیش از جنگ جهانی دوم
۰۷ اردیبهشت ۱۳۹۳ | ۱۶:۵۶ کد : ۷۷۷۴ خاطرات ریچارد فرای
بعد جنگ در لندن و پیش پروفسور والتر هنینگ درس پهلوی و سُغدی و دیگر زبان‌های کهن ایرانی را خواندم...قبل جنگ جهانی دوم آدم‌های خیلی خیلی کمی به ایران علاقه داشتند و این آدم‌ها هم معمولاً علایق باستان‌شناسانه داشتند. بعدش دیگر انسان‌شناس‌ها، جامعه‌شناس‌ها، اقتصاددانان، همه به ایران علاقمند شدند...انسان‌شناس‌ها می‌دیدند در ایران قبایل و عشایری هستند و می‌خواستند بروند به آنجا تا دربارهٔ عشایر و روستا‌ها تحقیق کنند. ایران جایی آرمانی بود برای رفتن.
ایران بعد از جنگ کشف شد
ترجمه: بهرنگ رجبی

 

تاریخ ایرانی: ریچارد نلسون فرای (۱۰ ژانویه ۱۹۲۰- ۲۷ مارس ۲۰۱۴) ایران‌شناس برجسته آمریکایی و استاد بازنشستهٔ دانشگاه هاروارد بود؛ یکی از آخرین بازماندگان نسل ایران‌شناسان و شرق‌شناسانی که بیش از ۷۰ سال از عمر ۹۴ ساله خود را صرف مطالعه و پژوهش درباره تاریخ و فرهنگ فلات ایران کرد و تألیفات بسیاری درباره تاریخ ایران از خود بر جای گذاشت، بویژه کتاب‌هایی چون عصر زرین فرهنگ ایران، میراث باستانی ایران و ترجمه تاریخ بخارا. فرای که علی‌اکبر دهخدا او را «ایران‌دوست» نامیده بود، وصیت کرد که وی را در کنار زاینده‌رود اصفهان دفن کنند؛ وصیتی که حاشیه‌ساز شد و نام فرای را پس از مرگش بیشتر بر سر زبان‌ها انداخت تا جایی که برخی در ایران بر او تاختند و «جاسوس»‌‌اش خواندند.

 

فرای ۲۵ سال قبل (۲۵ آوریل ۱۹۸۹) در بوستون آمریکا (جایی که درگذشت) گفت‌وگویی کرد با سید ولی‌رضا نصر؛ اسلام‌شناس و استاد برجسته روابط بین‌الملل و فرزند سید حسین نصر، فیلسوف ایرانی؛ از مجموعه گفت‌وگوهای برنامه تاریخ شفاهی «بنیاد مطالعات ایران» که «تاریخ ایرانی» برای اولین بار ترجمه فارسی آن را منتشر می‌کند.

 

***

 

پروفسور فرای، با موضوع ایران‌شناسی شروع کنیم و زمانی که شما درگیر این موضوع شدید.

 

خب، قضیه مال خیلی وقت پیش است. قبل جنگ دوم جهانی بود که من شروع کردم. من سال ۱۹۳۸ در پرینستون عربی و فارسی می‌خواندم و سال ۱۹۴۱ دیگر فقط فارسی. در نتیجه علاقهٔ من برمی‌گشت به خیلی سال قبل.

 

 

آن زمان محوریت و وضعیت رشتهٔ ایران‌شناسی چی بود؟ خیلی جا‌ها چنین مطالعاتی...

 

نه، نه اصلاً. دانشگاه پرینستون تنها جایی بود که فارسی مدرن، زبان فارسی نو، تویش تدریس می‌شد. خب، در دانشگاه کلمبیا زبان کهن اوستایی و فارسی قدیم و هر از گاه هم فارسی مدرن را درس می‌دادند اما جزو درس‌های عادی و مرتب نبود. در جاهای دیگر ممکن بود گاهی دپارتمان‌ها یا دوره‌های زبان‌شناسی، فارسی قدیم یا اوستایی را درس بدهند اما فارسی نو هیچ جا درس عادی و مرتب دانشگاهی نبود، در واقع هیچ‌ چیز مربوط به ایران جزو درس‌های عادی و مرتب دانشگاهی نبود.

 

 

شما با کی کار می‌کردید؟

 

خب، فارسی نو را با مهدی سمسار. فیلادلفیا زندگی می‌کرد و برای تدریس می‌آمد به پرینستون. برای دوران باستان هم آلبرت اُمستد بود که متخصص تاریخ عهد هخامنشیان بود و چندتایی آدم دیگر که در زمینهٔ ایران متخصص نبودند، اما اصلاً با سمسار بود که من شروع کردم به یادگیری فارسی نو.

 

 

جایی علاقهٔ حسابی نشان می‌داد؟ منظورم این است که شما پی چه ‌جور بازاری بودید؟ قضیه برای شما دانشجو‌ها صرفاً آکادمیک بود یا حال و هوا این بود که بروید برای دولت ایران کار کنید؟

 

نه، صرفاً آکادمیک بود. ارتباطمان با ایران خیلی کم بود. فقط میسیونرهای مذهبی و دیپلمات‌ها و چندتایی بازرگان. بازرگان‌ها معمولاً ایرانی، ارمنی، یا کسان دیگری بودند که فارسی می‌دانستند. در نتیجه از منظر آکادمیک علاقه خیلی خیلی کم بود و دانش در مورد ایران هم خیلی خیلی کم بود.

 

 

در مطالعات شما گرایش به دوره‌ای خاص از تاریخ ایران یا جنبه‌ای خاص از فرهنگ ایران بود؟

 

هاه، قطعاً! قبل جنگ دوم جهانی تنها چیزی که علاقهٔ آدم‌های دانشگاهی را به ایران جلب می‌کرد، ارتباطش با کتاب مقدس بود. یعنی تاریخ هخامنشی و شاید کمی بعدترش، اما عمدتاً تاریخ هخامنشی بود، اوستا و فارسی قدیم. تمایل مفرط هر کسی که به ایران علاقه داشت، قطعاً به همین بود.

 

 

درستان که تمام شد در جا شروع کردید به کار آکادمیک؟

 

نه، جنگ پیش آمد و من رفتم به افغانستان، ایران و ترکیه. بعد جنگ در لندن و پیش پروفسور والتر هنینگ درس پهلوی و سُغدی و دیگر زبان‌های کهن ایرانی را خواندم. در نتیجه این آشنایی واقعی من با رشتهٔ ایران‌شناسی بود، ایران‌شناسی در برابر مطالعات زبان فارسی. البته دو و نیم سال هم در کابل افغانستان زندگی کردم و آنجا درس...

 

 

آن زمان دانشجو بودید یا...

 

آن موقع دیگر استاد بودم. در دانشگاه حبیبی درس می‌دادم متعلق به وزارت علوم حکومت افغانستان.

 

 

آن زمان ایران هم می‌رفتید؟

 

خب، از ایران رد می‌شدم. راستش نمی‌ماندم. از هرات می‌رفتم به تهران و از آنجا به قاهره و بعد دوباره برمی‌گشتم. آن زمان فقط مدت کوتاهی را در ایران ماندم.

 

 

جنگ شرایط و حال و هوای محیط آکادمیک را عوض کرد؟

 

قطعاً، چون می‌دانید دیگر، کلی سرباز آمریکایی برای عملیات خلیج فارس و فرستادن تدارکات به روسیه، به ایران رفتند و همه‌ چیز به هم ریخت. آنچه عملاً اتفاق افتاد این بود که بعد جنگ دوم جهانی ایالات متحده کلاً شرق و خودمانیم دیگر، خاور نزدیک را کشف کرد. گفتم که تا قبل آن فقط میسیونرهای مذهبی و چندتایی آدم دیگر علاقه‌مند این منطقه بودند. بعدش دیگر اوضاع کاملاً عوض شد. می‌دانید، آن زمان بود که ایالات متحده از کشوری انزواطلب بدل شد به قدرتی جهانی و به قول معروف رقیب بریتانیا شد.

 

 

سهم آدم‌هایی مثل شما یا مثلاً مراکزی که در حوزهٔ ایران‌شناسی کار می‌کردند، از این علاقهٔ نوپدید در دولت آمریکا چی بود؟

 

خب، از طرف دولت که خیلی خبری نبود. دولت آمریکا خیلی شبیه هر دولت دیگری در هر کجا رفتار کرد. خیلی توجه کمی به دانشگاه کردند. فقط اگر دانشگاه‌ها تصادفاً از قبل تقدیس‌گر سیاست‌های دولت باشند، غیر این می‌شود. فقط یک نمونه برایتان بگویم: من کلی دوست در روسیه داشتم که علاقه‌مند مطالعات دربارهٔ افغانستان بودند و دولت روسیه را نصیحت کرده بودند به افغانستان حمله نکند، چون آن کشور و مردمش را می‌شناختند. اما البته که هیچ کس هیچ توجهی به آن‌ها نکرد. در مورد واشنگتن هم همین است. هیچ توجهی به دانشگاهی‌ها نمی‌کنند، مگر اینکه ــ گفتم دیگر ــ دانشگاهی‌ها از قبل طرفداریشان را از سیاست‌های دولت نشان داده باشند.

 

 

دانشجوهای تازه چی؟ کلی از دانشجو‌ها بابت برنامه‌های تازهٔ دولت در مورد شرق، رفتند داخل مجموعهٔ دولت؟

 

بله، واقعاً...

 

 

از این مجرا تأثیری روی حمایت از مطالعات دانشگاهی نگذاشت؟

 

خب، تأثیر که بود، اما تأثیر واقعی وقتی شروع شد که دولت ایالات متحده سپاه صلح را راه انداخت و البته همچنین وقتی میزان استفاده از نفت به طرزی شگرف و مهیب بالا رفت. آن زمان بود که ایران و همچنین عربستان سعودی و دیگر کشورهای خاورمیانه ناگهان به لحاظ اقتصادی خیلی مهم شدند. حالا بود که آدم‌های دانشگاهی باز شروع کردند به رفتن به این کشور‌ها. همان‌طور که گفتم، نکتهٔ جالب قبل جنگ این بود که آدم‌های خیلی خیلی کمی به ایران علاقه داشتند و این آدم‌ها هم معمولاً علایق باستان‌شناسانه داشتند. بعدش دیگر انسان‌شناس‌ها، جامعه‌شناس‌ها، اقتصاددانان، همه به ایران علاقه‌مند شدند.

 

 

این علاقه مستقیماً به ایران بود یا به نظرتان کلاً خود این رشته‌ها بعد جنگ زیاد شدند و گسترش یافتند؟

 

خود این رشته‌ها بعد جنگ زیاد شدند و گسترش یافتند. کلی آدم‌ها دنبال جاهایی بودند که بروند، دنبال کشورهایی که بروند. انسان‌شناس‌ها می‌دیدند در ایران قبایل و عشایری هستند و می‌خواستند بروند به آنجا تا دربارهٔ عشایر و روستا‌ها تحقیق کنند. عمدهٔ اتفاقی که افتاد این بود، اینکه کشوری را کشف کردند و به این نتیجه رسیدند می‌خواهند بالا و پایینش را دربیاورند.

 

 

در حوزهٔ نظری تأثیر ایران روی این کشور‌ها چی بود؟ ایران آن تأثیر عمده‌ای را گذاشت که مثلاً بالی قبل‌ترش به واسطهٔ کلیفورد جیرتز روی انسان‌شناس‌ها گذاشته بود، یا اینکه ایران اصلاً...

 

چرا. فردریک بارت، انسان‌شناسی که دربارهٔ ایل باصری تحقیق می‌کرد، محبوب و الگو شد. کلی آدم رفتند به آنجا. خیلی آدم‌ها، به خصوص انسان‌شناس‌ها و باستان‌شناس‌ها البته به ایران علاقه‌مند شدند چون ایران سرزمین خیلی پُرمایه‌ای بود. خیلی کم رویش کار شده بود و معلوم بود در گذشته سرزمین مهمی بوده؛ الان هم که بود. همان‌طور که گفتم، برای تحقیق دربارهٔ ارتباط میان کوچ‌نشینان و مردمان مستقر در جاهایی ثابت، ایران جایی آرمانی بود برای رفتن.

کلید واژه ها: ریچارد فرای ولی رضا نصر ایران شناسی


نظر شما :