گفت‌وگوی منتشرنشده با شیخ‌الاسلام: بنی‌صدر جاسوس‌ها را نماینده صلیب سرخ جا زد

۳۰ فروردین ۱۳۹۹ | ۲۱:۵۰ کد : ۸۴۱۲ دیگر رسانه‌ها

محمدرضا کائینی: ویروس کرونا اواخر سال گذشته حسین شیخ‌الاسلام را هم از ما گرفت و عنوان زنده‌یاد را کنار نامش قرار داد. زنده‌یاد شیخ‌الاسلام مبارز دیرپای انقلاب و کارگزار پرتلاش نظام اسلامی بود که در وقایع مهم انقلاب از جمله تسخیر لانه جاسوسی، تاسیس و تداوم فعالیت‌های حزب‌الله لبنان و اتفاقات مهم دیگر نقش پررنگی داشت. در گفت‌‌و‌گویی منتشرنشده با او درباره حضورش در این رویدادها و همچنین نقش‌آفرینی‌‌اش در انجمن‌های اسلامی دانشگاه‌های آمریکا حرف زده‌ایم. پاسخ‌های دقیق و شفاف شیخ‌الاسلام گفت‌و‌گویی خواندنی به جا گذاشته اما دریغا که خودش در قید حیات نیست تا انتشارش را به او اطلاع دهیم. روحش شاد.

با توجه به اینکه شما فعالیت‌های مبارزاتی خودرا از انجمن اسلامی دانشجویان ایرانی در آمریکا آغاز کردید، از نحوه آشنایی با این انجمن و مسئولیتی که در آن داشتید، بگویید؟

در سال ۱۳۵۰ برای ادامه تحصیل به آمریکا رفتم و در آنجا با انجمن اسلامی دانشجویان آشنا شدم. این انجمن تلاش می‌کرد با همکاری دانشجویان غیرایرانی، مخصوصاً دانشجویان عرب - که تحت‌تأثیر پیام‌های ضداسرائیلی حضرت امام به مبارزه علیه رژیم شاه علاقه پیدا کرده بودند - تظاهراتی را در اعتراض به سیاست‌های شاه و آمریکا برگزار و با انتشار جزواتی درباره پیام‌ها و سخنرانی‌های حضرت امام، اطلاع‌رسانی کند. من دبیر انتشارات انجمن بودم. ما غیر از انتشار آرای حضرت امام، آثار اندیشمندان اسلامی از جمله دکتر شریعتی را هم ترجمه و منتشر می‌کردیم. برای دانشجویان غیرایرانی بسیار جالب بود که یک مرجع تقلید از آرمان فلسطین دفاع می‌کرد، چون تا آن زمان منحصراً گروه‌های چپ‌گرا بودند که این کار را انجام می‌دادند. ورود حضرت امام به این عرصه، آثار گسترده و شگفت‌انگیزی داشت. امام صراحتاً می‌فرمودند که: اسرائیل یک غده سرطانی است که باید از منطقه بیرون انداخته بشود و تا وقتی که در منطقه حضور داشته باشد، کشورهای اسلامی روی آسایش نخواهند دید. ایشان با این تعبیر جالب که اگر هر یک از اعراب یک سلطل آب بریزند، اسرائیل را سیل خواهد برد، اعراب و مسلمانان را به اتحاد علیه این رژیم غاصب دعوت می‌کردند که بسیار برای مسلمانان و حتی غیرمسلمانان آزادیخواه جذاب بود. دانشجویان عرب وقتی فهمیدند که امام بخشی از وجوهات شرعی و سهم امام را به مبارزات ملت فلسطینی اختصاص دادند، علاقه‌شان به آرای ایشان بیشتر هم شد.

شما کی به ایران برگشتید؟

در فروردین‌ماه ۵۸.

چه شد که به دانشجویان پیرو خط امام پیوستید؟

من در ساعات اولیه تسخیر سفارت حضور نداشتم، اما چون دانشجویان به فردی نیاز داشتند که هم سابقه فعالیت‌های مبارزاتی داشته و هم به زبان انگلیسی مسلط باشد، دنبالم فرستادند. به سفارت رفتم و تا روز آخری که گروگان‌ها در آنجا بودند، حضور داشتم.

احساس از اینکه در این رویداد شرکت داشتید چیست؟

خدا را شکر می‌کنم که در یک حادثه تاریخ‌ساز کشورم حضور داشتم. بعضی‌ها از این حرکت ابراز پشیمانی کردند. به نظر من این‌ها از همان ابتدا هم به اصل این حرکت که استکبارستیزی بود، اعتقاد عمیق نداشتند و شاید برای اهداف دیگری به این حرکت پیوسته بودند. اگر کسی اندکی با تاریخ ایران آشنایی داشته باشد، در اینکه آمریکا پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ انواع جنایت‌ها را در کشور ما انجام داد و به وسیله شاه، اقتصاد و به خصوص فرهنگ این کشور را نابود کرد، تردید نخواهد داشت. من ۹ سال در آمریکا زندگی کردم و می‌فهمیدم که سیستم ظالمانه آمریکا علیه کشور ما چه اقداماتی را انجام داده و از شاه چه حمایت‌هایی کرده بود. شاه نفت ایران را صرف خرید اسلحه از آمریکا و اروپا می‌کرد و تبدیل به مهم‌ترین خریدار اسلحه آمریکا شده بود، تا به خیال خود نقش ژاندارمری منطقه را بازی کند. درآمد نفتی ایران به جای اینکه صرف زیرساخت‌های اقتصادی و عمرانی بشود، به جیب تولیدکنندگان اسلحه می‌رفت. در حالی که مردم در فقر دست و پا می‌زدند، شاه نمایش‌های مسخره‌ای چون جشن‌های ۲۵۰۰ ساله را به راه می‌انداخت. این‌ها ظلم‌هایی نبودند که از یاد مردم ایران برود. به همین دلیل هم وقتی که آمریکا شاه را پذیرفت، ملت ایران احساس کرد توطئه‌ای در حال شکل‌گیری است و شاید انقلاب در معرض توطئه‌ای چون کودتای سال ۱۳۳۲ قرار بگیرد. البته همه می‌دانستیم که نه امام خمینی، مصدق هستند، نه ملت ایران در سال ۵۷ و ۵۸ ملت سال ۱۳۳۲ است، اما احتمال همه چیز را می‌دادیم. به این دلایل و دلایل بی‌شمار دیگر، زمانی که خبر اشغال سفارت را شنیدم، بسیار خوشحال شدم و فکر کردم بهترین حرکتی بود که دانشجویان می‌توانستند علیه آمریکا انجام بدهند و هنوز هم این حرکت را، یک حرکت تاریخ‌ساز و مهم می‌دانم.

وقتی وارد سفارت شدید چه حال و هوایی داشت و چه مسئولیتی را به شما واگذار کردند؟

حال و هوای عجیبی حکمفرما بود و دانشجویان، یک‌جور حالت انتظار همراه با نگرانی داشتند. از یک طرف احساس می‌کردند چون دولت ماهیتاً با این حرکت موافق نخواهد بود، به آن‌ها فشار خواهد آورد و حتی ممکن است به آن‌ها حمله هم بکند! چهره‌هایی مانند بنی‌صدر هم که نسبت به این واقعه، موضع مخالف داشتند. خلاصه شرایط عادی نبود. یک‌جور بلاتکلیفی دیده می‌شد، اما یک چیز در کسانی که واقعاً دلبسته انقلاب بودند، مشترک بود و آن هم اینکه کار مهمی انجام شده، تا اینکه حضرت امام آن پیغام حیات‌بخش را دادند و تکلیف معلوم شد، وگرنه تا آن موقع همگی سخت تحت فشار بودیم!

وقتی وارد سفارت شدم، فضا کاملاً امنیتی بود و به من گفتند: به طبقه دوم بروم و با آقای آهرن - که رئیس سیا در ایران بود - حرف بزنم. وقتی رسیدم، یکی از دانشجویان که چندان هم به زبان انگلیسی مسلط نبود، داشت سعی کرد به آهرن بفهماند که اوضاع عوض شده و او هم می‌خواست به آن دانشجو تفهیم کند که این‌طور نیست و به زودی اوضاع به حالت سابق برمی‌گردد! یادم هست که آهرن در اتاق شیشه‌ای مخصوص دوجداره‌ای که بین دو شیشه خلاء ایجاد شده بود، نشسته بود. احتمالاً این اتاق را برای موقعی که می‌خواستند کسی نتواند حرف‌هایشان را شنود کند، ساخته بودند. آهرن سیاستمدار کهنه‌کاری بود که ۱۸ سال در جنگ ویتنام خدمت کرده بود. شصت و چند سال سن داشت و استاد فلسفه و بسیار متین و منظم و اهل برنامه و حساب و کتاب بود. او در عین حال که حاضر نبود با ما حرف بزند، سعی می‌کرد ما را عصبانی هم نکند. از آدم‌های جالبی که با آن‌ها صحبت کردم یکی آقای مترینکو بود که همسر ایرانی داشت و فارسی را خیلی خوب صحبت می‌کرد. دیگر آقای لیمبرت بود که در دولت اوباما مسئول میز ایران در وزارت خارجه آمریکا شد و خانم سوئیفت که رئیس بخش سیاسی سفارت و زن فهمیده‌ای بود. خیلی صریح به من گفت: با این کار دانشجوها، کارتر در انتخابات بعدی شکست می‌خورد و جمهوری‌خواهان سر کار می‌آیند که ابداً رحم ندارند! می‌خواست ما را قانع کند که گروگان‌ها را آزاد کنیم و خودمان را به دردسر نیندازیم. در حالی که مساله ما این نبود که چه کسی رئیس‌جمهور آمریکا می‌شود، ما می‌خواستیم آمریکا شاه را برگرداند و دیگر در امور کشور ما دخالت نکند.

شما در گفت‌وگوهایی، به نقش توطئه‌آمیز بنی‌صدر در قضیه مأموران صلیب سرخ و متعاقب آن حادثه طبس اشاره کرده‌اید. ماجرا از چه قرار بود؟

بنی‌صدر در مقاطع مختلف خیانت‌های زیادی به انقلاب کرد، اما به نظر من در آن مقطع، بدترین کاری که کرد این بود که به اصطلاح نمایندگان صلیب سرخ را برای بازدید از گروگان‌ها، به ما تحمیل کرد! من کوچکترین تردیدی ندارم که این نمایندگان، جاسوس سیا بودند! ما گروگان‌ها را به شکل پراکنده نگهداری می‌کردیم و عده‌ای را هم به شهرستان‌ها فرستاده بودیم. با فشار بنی‌صدر، قرار شد همه را به سفارت بیاوریم که نمایندگان صلیب سرخ از آن‌ها بازدید کنند. ما گروگان‌ها را جمع کردیم و آن‌ها آمدند و یکی‌یکی معاینه‌شان کردند و فهمیدند که چه کسی در کجاست و قبل از اینکه بتوانیم دوباره آن‌ها را پخش کنیم، درست شب بعد حادثه طبس اتفاق افتاد! آن‌ها ماهواره داشتند و مدام تهران و لانه جاسوسی را کنترل می‌کردند. قضیه کاملاً برای آمریکا جنبه حیثیتی پیدا کرده بود. بعد از اینکه کاملاً مشخص شد که چه کسی در کدام قسمت از سفارت نگهداری می‌شود، حادثه طبس اتفاق افتاد و کاملاً مشخص شد که فشار بنی‌صدر برای حضور مأموران صلیب سرخ، برای چه بوده است! شک من به بنی‌صدر موقعی بیشتر شد که او به نیروی هوایی دستور داد هلیکوپترهای آمریکایی را که در صحرای طبس به جا مانده بودند، بمباران کنند! البته شهید محمد منتظرقائم یک‌سری از اسناد را از هلیکوپترها سالم بیرون آورده بود که بعدها با مطالعه آن‌ها فهمیدیم نقشه‌شان چه بوده و می‌خواستند چه کار کنند. شب حمله آمریکایی‌ها، تمام رادارهای کشور و تهران از کار افتادند که کاملاً نشان می‌دهد آمریکایی‌ها تا کجا در دولت و ارتش نفوذ کرده بودند! خدا خواست آبروی امام و انقلاب را حفظ کند که آمریکایی‌ها در صحرای طبس گرفتار طوفان شن شدند، وگرنه با آن برنامه‌ریزی دقیقی که کرده بودند، خدا می‌داند اگر پایشان به تهران می‌رسید، چه فجایعی را به بار می‌آوردند!

یکی دیگر از فرازهای بسیار مهم زندگی سیاسی شما، نقشی است که در تأسیس و تقویت حزب‌الله لبنان داشتید. در این باره چه خاطراتی دارید؟

قبل از هر چیزی روی این نکته تأکید می‌کنم که به وجود آمدن حزب‌الله تماماً به لیاقت و کفایت خود مردم لبنان، به خصوص شیعیان برمی‌گردد و ایجاد آن ربطی به جمهوری اسلامی ایران ندارد! آن‌ها عاشق اهل‌بیت (ع) و ولایت هستند و برای امام و انقلاب اسلامی، شأن بالائی قائلند و لذا دست به تأسیس چنین نهادی زدند و سازماندهی و فکر و ایده و همه چیزش، از خودشان بود و ایران فقط کمکشان کرد. موقعی که شیعیان لبنان به ایران آمدند، من معاون سیاسی وزارت خارجه بودم و طبیعتاً این‌ها با من تماس گرفتند. جاسوسی و دروغگویی و فساد اخلاقی در بین دیپلمات‌های دنیا غوغا می‌کند و من هر وقت سروکارم با آن‌ها می‌افتاد عذاب می‌کشیدم، ولی وقتی با بچه‌های حزب‌الله یا مبارزین عراقی ضد صدام یا مبارزین افغانی که حرف می‌زدم، دلم باز می‌شد. آدم‌های خالصی مثل سیدعباس موسوی روی انسان تأثیر خاصی دارند و لطف خدا بود که سروکار من به این آدم‌ها افتاد.

در همین مقطع بود که عده‌ای از نیروهای ما به لبنان رفتند؟

بله. این‌ها بدون اینکه با امام مشورت کنند، به لبنان آمدند تا با اسرائیلی‌ها بجنگند، اما امام با جمله معروف: «راه قدس از کربلا می‌گذرد» تکلیف را معلوم کردند که اولویت ما جنگ با عراق است و شیعیان لبنان، خودشان باید علیه اسرائیل بجنگند و کار ما کمک، مشاوره و آموزش به آن‌هاست. به هر حال اسرائیل اشتباه بزرگی کرد که لبنان را اشغال کرد، چون اگر این کار را نمی‌کرد، حزب‌الله هم با آن سرعت رشد نمی‌کرد. همه ما از منظر تئوریک می‌دانستیم که حزب‌الله باید با اسرائیل بجنگد، ولی از نظر عملی باید این ظرفیت در میدان مبارزه ایجاد می‌شد که شد و همه نهادهایی که دست‌اندرکار بودند، با تمام قوا سعی کردند این ظرفیت را ایجاد کنند و خود بچه‌های حزب‌الله از همه مقاوم‌تر و جدی‌تر بودند. حزب‌الله واقعاً در سازماندهی، مثل فولاد محکم و منظم و با حساب و کتاب عمل می‌کرد. شورای حزب‌الله واقعاً مسائل را می‌فهمید و عمیقاً تحلیل می‌کرد. ما می‌دانستیم که رشد حزب‌الله کار درستی است و با تمام قدرت پشت آن بودیم. خود بچه‌های حزب‌الله هم عاشق حضرت امام و اسلام و تشیع و کاملاً آماده شهادت بودند. همین شایستگی‌ها باعث حسادت و دشمنی عده‌ای، از جمله نیروهای امل بود!

سخت‌ترین دوره زندگی سیاسی شما چه زمانی بود؟

میانجی‌گری بین امل و حزب‌الله. دو طرف شیعه بودند و کشته شدن هر نفرشان، تضعیف شیعه بود. من در جنگ خودمان با عراق دیده بودم که ما یک طرف بودیم با امکانات اندک و آن طرف صدام بود با اسلحه‌های آمریکایی و اروپایی و دلارهای سعودی و کویت و امارات. اما امل یک گروه مسلمان و شیعه و مرتبط با ایران بود و امام موسی‌صدر و شهید چمران برای ایجاد و تقویت آن، زحمات زیادی را متحمل شده بودند. طرف دیگر هم حزب‌الله، یار و دوست ما بود و حالا این‌ها به جان هم افتاده بودند! وقتی فکرش را می‌کنم که آقای سیدحسن نصرالله باید با برادر خودش که در امل بود می‌جنگید، می‌بینم وضعیت ایشان صد درجه از من هم دشوارتر بوده است! بسیار شرایط دشواری بود. تنها دلخوشی من، این بود که حزب‌الله دقیقاً می‌دانست هدفش چیست و دارد چه کار می‌کند و در همان فرآیند هم پیش می‌رفت و رشد می‌کرد. حضرت امام گفته بودند که اولویت حزب‌الله، باید جنگ با اسرائیل باشد و من هر درگیری دیگری را انحراف از این هدف می‌دیدم. هنوز هم وقتی به درگیری امل و حزب‌الله فکر می‌کنم، سخت آزرده خاطر می‌شوم. امل و حزب‌الله هر دو شیعه بودند و من ناچار شدم تصمیم بگیرم که حزب‌الله با امل بجنگد، چون اگر حزب‌الله در بیروت شکست می‌خورد، یکسره از بین می‌رفت و خیال اسرائیل راحت می‌شد! مشکل اساسی، یکی نابرابر بودن امکانات بود و دیگر اینکه حزب‌الله دوره جنگ شهری ندیده و برای جنگ در کوه و کمر و علیه اسرائیل آموزش دیده بود. انصافاً آقای سیدحسن نصرا… و شهید عماد مغنیه شاهکار زدند که با حداقل تلفات، امل را در پایگاه قدرت خودش یعنی بیروت شکست دادند.

منبع: روزنامه جام‌جم / ۳۰ فروردین ۹۹

کلید واژه ها: شیخ الاسلام سفارت آمریکا بنی صدر


نظر شما :