روزنامه زیرزمینی، تسخیر لانه جاسوسی و داستان اخراج از حوزه هنری به روایت قیصر امینپور
به گزارش «۲۴»، قیصر امینپور در آخرین مصاحبه مفصل خود که به طور کامل منتشر نشده و در سال ۸۶ از سوی مرکز اسناد در منزل خودش انجام شد، به نکات جالبی در خصوص کودکی، جوانی، دانشگاه، مبارزات و پس از استقرار انقلاب اسلامی اشاره میکند. بخشهایی از این گفتوگوی مفصل را در ادامه میخوانید:
* من بیشتر کودکیام با نقاشی گذشت. یعنی از چهارم و پنجم ابتدایی به صورت جدی نقاشی کار میکردم طوری که فکر میکردم در آینده نقاش میشوم. اصلا فکر نمیکردم روزی نقاشی را کنار بگذاریم.
* در سالهای آخر دبیرستان فعالیتهای دیگری مثل تئاتر و خوشنویسی و داستان نویسی داشتم. در سالهای آخر دبیرستان که همراه شد با آگاهیهای بیشتر ما درباره مسائل انقلاب و اخبار اجتماعی و سیاسی، احساس کردم نقاشی نمیتواند زبان گویایی برای بیان احساسها و اندیشهها و عواطفم باشد. آن موقع یک روزنامه زیرزمینی با دوستانم تهیه کردیم. اسمش حدید بود به معنی آهن. نقاشی و خطایی این روزنامه را خودم میکردم. سرمقالهاش را خودم مینوشتم و با کمک دوستان دیگر آن را پخش میکردیم. با آن دستگاههای ابتدایی استنسیل.
* اقبالی که داشتم این بود که دوستان خوش ذوق و اهل قلمی داشتم که من را بیشتر به این وادی میکشاند به جای اینکه مسابقه بدهم در مد لباس و گشت و گذار و چیزهایی که آن موقع مرسوم بود در این فکر بودم که چه کسی شعر تازهای گفته یا داستان تازهای نوشته است.
* ما هرچه داشتیم از خودمان داشتیم و دکتر شریعتی. یعنی کتابهای او را خوانده بودیم و گاهی نواری از فخرالدین حجازی یا امام را یواشکی با بچهها در اتاقهای دربسته گوش میکردیم. استادی به آن معنا نداشتیم و خودساخته بودیم.
* سال ۵۸ همزمان با پذیرفته شدن در دانشکده علوم اجتماعی با دوستانی که وارد لانه جاسوسی شدند همراه بودم. البته چند مدتی. بیشتر آنجا هم فعالیت فرهنگی میکردم که بعد از مدتی هم از آنجا بیرون آمدم. شاید یکسال طول نکشید، چند ماهی بود... اولین فعالیتم، بیشتر نگهبانی از جاسوسها بود... برای کار فرهنگی هم وقتی عاشورا میشد ما متنی مینوشتیم و برای آنها میخواندم. چون قلم داشتیم و یک چیزی مینوشتیم. ما شبانه روز آنجا بودیم... باید خاطرات آن موقع را مینوشتم که متاسفانه ننوشتم.
* این ساختمان فعلی حوزه فکر میکنم برای بهاییها بود که تخلیه کرده بودند و فضای خالی بود. جلسات اولیه خیلی آماتوری برگزار میشد نه کسی حقوقی میگرفت و نه کسی حقوقی میداد...
* رضا تهرانی و مصطفی رخ صفت، بعد از اینکه حوزه رفت زیر نظر سازمان تبلیغات اسلامی، از آن جدا شدند. ما یعنی من و محسن مخملباف و سیدحسن حسینی و چلیپا و خسروجردی و حبیب صادقی که ماندیم شرطهایی گذاشتیم که آنها در کارهای هنری دخالت نکنند و انتخاب آثار برای انتشار دست ما باشد و آنها فقط حمایت مادی کنند.
* آقای زم که آمد، آنجا فرم اداری پیدا کرد و هر بخش مستقل شد. طوری شده بود که کم کم داشتند دخالت میکردند. در اینکه چه کاری ساخته شود چه کاری ساخته نشود. چه شعری گفته شود چه شعری گفته نشود چرا این داستان نوشته شد یا چرا آن فیلم اینجوری بود... همین باعث یکسری اصطکاکهایی شد که سال ۶۶، ۱۳ نفر از شاعران و هنرمندان از آنجا جدا شدند و من هم جزو آنها بودم. بعد از چند بیانیه که در روزنامهها منتشر کردیم و گفتیم اینها دارند هنر انقلاب و هنر اسلامی را در تنگناهایی قرار میدهند و به مسیرهایی میبرند که به مصالح هنر و انقلاب نیست.
* خیلی از هنرمندان از این جریان حمایت کردند که بنیانگذاران اصلی حوزه همین هنرمندان بودند و سازمان تبلیغات فقط به عنوان حامی بوده است و نمیتواند برای حوزه خط مشی تعیین کند. خیلی از هنرمندان بیانیهای در حمایت از ما در روزنامهها نوشتند اما کار به جایی نرسید و آنها این ۱۳ نفر را در واقع اخراج کردند. بعد گروهی از ما رفتیم مجله سروش نوجوان را راه انداختیم...
متن کامل این گفتوگو را که پیام شمسالدینی تهیه کرده، قرار است در یادنامهای از سوی انتشارات مروارید روانه بازار نشر شود.
نظر شما :