آنان که گفتند: آری- آنان که گفتند: نه؛ نگاهی از منظر سوم

صادق زیباکلام
۲۴ تیر ۱۳۹۰ | ۱۷:۵۳ کد : ۱۰۴۶ دفتر مقالات
تیر ۱۳۷۶
در تحلیلی که در شماره‌ قبلی «جامعه سالم»، از انتخابات ریاست جمهوری نمودیم، نوشتیم که این انتخابات نقطه عطفی در تاریخ تحولات ایران معاصر خواهد شد. با توجه به نتایج بدست آمده، اکنون می‌توان گفت که آن پیش‌بینی چندان هم به دور از حقیقت نبود.

 

علیرغم آن پیش‌بینی واقعیت آن است که هر طور به هفتمین دوره انتخابات ریاست جمهوری ایران بنگریم و نتایج آن را تفسیر و تحلیل کنیم، یک نکته مسلم است و آن اینکه نتایج دور از انتظار این انتخابات همه، از مسئولان طراز اول نظام گرفته تا مطبوعات، رادیو و تلویزیون، نمایندگان مطبوعات و رسانه‌های جمعی و خارجی و حتی خود مردم را غافلگیر کرد، و تا نزدیک به ۳، ۴ روز پس از انتخابات، خبر آن درصدر رسانه‌های خارجی بین‌المللی همچون «سی. ان. ان»، «سی. بی. اس» و «بی. بی. سی» قرار داشت. نخستین سؤالی که پیرامون این انتخابات مطرح می‌شود آن است که چرا نتیجه آن این همه شگفتی آفرید؟ آیا انتظاری غیر از آن می‌رفت؟ مگر پیروزی آقای خاتمی بر طبق بسیاری از نظرسنجی‌هایی که صورت گرفته بود، پیش‌بینی نشده بود؟ در آن صورت چرا این همه هیجان، شعف و بعضاً ناباوری؟ ‌چرا این همه علامت سؤال، تحلیل و تفسیر، ‌ تبریک، تهنیت، و از سوی دیگر سرگشتگی؟

 

اولاً باید گفت که هیچ‌کس پیش‌بینی نمی‌کرد و نکرده بود که صبح روز جمعه ۲ خرداد ۱۳۷۶ در ایران بدون شلیک یک گلوله، انقلابی بوقوع خواهد پیوست و بین ساعت ۸ صبح تا ۱۰ شب بیش از سی میلیون نفر به پای صندوق‌های رأی خواهند رفت. کم نبودند شعبات اخذ رأیی که حوزه‌ رای‌گیری را در ساعت ده شب بستند، در حالی که هنوز در بیرون کسانی خواهان انداختن رأیشان به صندوق بودند. ثانیاً، کسی پیش‌بینی نکرده بود که حجت‌الاسلام خاتمی این چنین رأی سنگینی بیاورند، و دو سوم آرا را در‌‌ همان دور اول به خود اختصاص دهند. ثالثاً‌، با توجه به اینکه عمر دموکراسی و انتخابات در جامعه ما به دو دهه نیز نمی‌رسد، کم نبودند کسانی که ناباورانه به این انتخابات نگریسته و نتایج آن را از پیش تعیین شده دانسته و معتقد بودند با توجه به پشتیبانی بخش عمده‌ای از حاکمیت از حجت‌الاسلام ناطق نوری، ایشان به ریاست جمهوری انتخاب خواهند شد.

 

تحلیل کلی که حتی تا چند هفته بعد از عید نیز وجود داشت، آن بود که در نتیجه این انتخابات، حاکمیت جناح راست یکدست خواهد شد. همانطور که می‌دانیم طی دور دوم ریاست‌جمهوری آقای هاشمی رفسنجانی، جناح راست به تدریج موفق شد وزارتخانه‌های کشور، دفاع، ارشاد و علوم به علاوه رادیو و تلویزیون را به دو وزارتخانه خارجه و اطلاعات که از قبل از آنِ خود کرده بود، بیفزاید. اما علیرغم همه این‌ها، هنوز بیش از نیمی از وزارتخانه‌ها زیر نظر آقای هاشمی بود. با توجه به آنکه جناح راست توانسته بود بیش از نیمی از نمایندگان مجلس پنجم را نیز از آنِ خود سازد، روند طبیعی آن بود که آقای ناطق نوری در انتخابات پیروز شده، با تسلط کامل بر مابقی ماشین حکومت، سلطه جناح راست بر سه قوه مقننه، مجریه و قضاییه کامل شود.

 

به نظر می‌رسد ارکان وابسته یا متمایل به جناح راست همچون جامعه مدرسین حوزه‌ علمیه قم، روحانیت مبارز و شورای نگهبان به علاوه رادیو و تلویزیون و روزنامه‌های کیهان، ‌ ابرار و رسالت با حمایت علنی و بعضاً‌ غیرمستقیم از آقای ناطق نوری درصدد تحقق این سناریو بودند. اما همه این محاسبات برهم ریخت و جناح راست، علیرغم همه آن پشتیبانی‌ها از درون و بیرون از حاکمیت، نتوانست در انتخابات برنده شود. بیست میلیون رأی به آقای خاتمی حداقل مبیّن آن بود که رأی دهندگان با این سناریو موافقت نکردند. حال سؤال اساسی آن است که چرا؟ ‌یا دقیق‌تر گفته باشیم، چرا بیست میلیون نفر به آقای خاتمی رأی دادند؟ آن بیست میلیون نفر در آقای خاتمی چه می‌دیدند که او را برگزیدند؟ رأی دهندگان به ایشان چه کسانی بودند؟ ‌تعلق به کدام یک از اقشار و لایه‌های اجتماعی داشتند؟ چرا میلیون‌ها نفر که سال‌ها بود در انتخابات شرکت نکرده بودند، به پای صندوق‌های رأی رفتند؟ و چرا به آقای ناطق نوری رأی ندادند؟ برخلاف تصور بسیاری، پاسخ به این سؤالات نه تنها ساده نیست، ‌بلکه نیاز به یک بررسی و تجزیه و تحلیل دقیق و همه‌جانبه از مسایل و تحولات سیاسی و اجتماعی ایران امروز را می‌طلبد.

 

پرسش بعدی آن است که پاسخ مسئولان، مقامات رسمی مملکت، جناح‌های ذی‌نفع و مطبوعات وابسته به آن‌ها به این سؤالات چه بوده است؟ پاسخ کوتاه و خلاصه آن است که آنان تا به حال زحمت یک چنین تجزیه و تحلیل و بررسی را به خود نداده‌اند، و در عوض به نوعی پاسخ‌های کلیشه‌ای دل‌خوش کرده‌اند. در مقابل، برخی از محافل خارجی از‌‌ همان روزهای اولیه پیروزی آقای خاتمی به تجزیه و تحلیل این حادثه پرداختند. اساس تحلیل برخی از این محافل آن بود که رأی به آقای خاتمی در حقیقت رفراندومی علیه نظام بود. پاسخ برخی از مسئولان بالاخص جناح راست به این تحلیل آن بود که شرکت سی میلیون نفر، یعنی هشتاد درصد واجدین شرایط در انتخابات نه تنها گفتن «نه» به نظام نبود، بلکه تأییدی بود نسبت به نظام و بیعت مجددی با حاکمیت آن. این دو برداشت متضاد از شرکت گسترده مردم در انتخابات سؤال دیگری را نیز به انبوه سؤالات قبلی می‌افزاید: آیا شرکت سی میلیون نفر در انتخابات و کسب بیست میلیون رأی توسط آقای خاتمی، «نه»‌‌ای بود به نظام، یا برعکس «آری» بود به آن؟

 

بین این دو برداشت افراطی «همه یا هیچ» از نتیجه انتخابات، ‌زاویه سومی وجود دارد که به نظر می‌رسد با واقعیات بیشتر منطبق باشد. در پاسخ «به هر دو گروه» باید گفت که اساساً انتخابات به هیچ روی به معنای «رفراندوم» نبود (چه له و چه علیه نظام). تا آخرین لحظات تبلیغات انتخاباتی، از همه چیز و همه کس سخن می‌رفت، الا اینکه کسی بگوید این انتخابات به منزله رفراندوم است؛ اینکه عده‌ای تلاش می‌کنند نفیاً‌ یا اثباتاً این انتخابات را به مثابه رفراندومی در رد یا تأیید نظام مطرح سازند، در حقیقت تحلیلی «من درآوردی» ارائه می‌دهند که بعد از انتخابات مطرح شده و بیشتر واکنشی در قبال جریاناتی است که سعی می‌کنند تا پیروزی آقای خاتمی را به عنوان «نه»‌‌ای به نظام تلقی کنند. باید گفت که نه آقای خاتمی و نه آنان که برای ایشان فعالیت می‌کردند، هرگز چنین برداشتی از موضع خود نداشتند. برعکس، هم ایشان و هم اطرافیانشان با بند بند وجود، خود را جزئی از نظام می‌دانستند. به علاوه، ‌اگر واقعا مردم قصد گفتن «نه» به نظام داشتند، ‌می‌توانستند این پیام را با عدم شرکت در انتخابات نشان دهند. در همه جای دنیا و در هر نظامی، نفس شرکت در انتخابات به معنای پذیرش و تأیید آن نظام می‌باشد. بنابراین انگیزه بسیاری از کسانی که به آقای خاتمی رأی دادند، اساساً ‌رد یا تأیید نظام و پذیرش یا عدم پذیرش آن نبود، بله این تفسیر خطایی بود که از حرکت آنان به عمل آمد.

 

واقعیت آن است که انتخابات ریاست جمهوری نه بر سر مشروعیت نظام (یا فقدان آن) بود و نه گفتن «آری» یا «نه» به حاکمیت. موضوع انتخابات برای عموم روشن بود. چهار کاندید برای ریاست جمهوری وجود داشتند که سه نفر آنان کم‌ و بیش تعلق به یک جناح از حاکمیت داشتند و نفر چهارمی، ‌(آقای خاتمی) ‌تعلق به جناحی دیگر (یا حداقل به نظر رأی دهندگان این‌گونه می‌آمد). از اینجاست که ما مجدداً ‌به سؤالات پیچیده‌ای که در ابتدای تحلیلمان مطرح نمودیم برمی‌گردیم. چرا آقای خاتمی از سه نامزد دیگر متفاوت بود؟ این تفاوت‌ها در چه بود؟ او چه گفت که آقای ناطق نوری آن را نگفت؟ و کدام وعده را به رأی‌دهندگان داد که کاندید جناح راست نداد؟ همانطور که در مکتوب قبل از انتخابات گفتیم، واقعیت آن است که تفاوت آن چنانی میان چهار کاندید انتخابات در آنچه که می‌گفتند و وعده می‌دادند وجود نداشت. به علاوه بسیاری از بیست میلیون نفری که به آقای خاتمی رأی دادند، نه حتی او را به درستی می‌شناختند و نه می‌دانستند (و نه هنوز می‌دانند) که آرا و اندیشه‌هایش دقیقاً کدام است. پس چرا و چه شد که این موج گسترده برخاست و بیست میلیون نفر را به پای صندوق رأی کشاند؟ بیست میلیون نفری که بخش قابل توجهی از آن را اقشار و لایه‌های شهرنشین، تحصیل‌کرده، جوان و امروزی جامعه تشکیل می‌دهند.

 

قبل از هر چیز باید اذعان داشت که چندان نمی‌توان این بیست میلیون رأی را در تأیید آقای خاتمی و برنامه‌هایش دانست. شاید بتوان گفت که بخش عمده‌ای از این بیست میلیون رأی بواسطه آنچه که او نبود یا به نظر نمی‌رسید باشد، به وی داده شد. مهم‌ترین چیزی که خاتمی نبود یا صحیح‌تر گفته باشیم فاقد آن بود، حمایت و تأیید بخش عمده‌ای از حاکمیت و جناح راست از وی بود. نه تنها این بخش از او پشتیبانی نمی‌کرد، بلکه برخی از وابستگان آنان همه تلاش و توان خود را علیه وی بکار گرفته بودند. مهم‌تر آنکه برخی از روزنامه‌ها و جریانات سیاسی وابسته به جناح راست که ظرف چند سال گذشته به جز تجاوز به حقوق انسان‌ها و هتک حرمت، به جز زبان زور و خشونت، به جز زبان بغض و کینه، به جز زبان ناسزا و پرخاش و به جز زبان توهین و وارد ساختن ناروا‌ترین تهمت‌ها به مخالفینشان، هنر دیگری نداشته و لیاقت و توانایی دیگر از خود نشان نداده بودند نیز، با حمله به آقای خاتمی و طرفداران ایشان، بدل به یکی از عمده‌ترین سرمایه‌های آقای خاتمی شدند. این جریانات که سرمست از باده قدرت و تبختر شده‌اند، هنوز درنیافته‌اند که آنان آنچنان بد عمل کردند که به جای ملاک و معیار تعیین ارزش، در حقیقت مدت‌هاست که بدل به ضد ارزش شده‌اند. به زعم آنان حمله و فحاشی به شخصیت‌ها و جریانات سیاسی باعث آبرومندی و کسب اعتبار برایشان می‌شود، حمله آنان به آقای خاتمی و طرفداران ایشان به سرعت برای میلیون‌ها نفر از مردم این تصور را بوجود آورد که مثل اینکه خاتمی از «آن‌ها» نیست. هر که هست و هرچه هست، ظاهراً با این جناح و این جریانات نیست و آنان با او مخالفند.

 

مخالفین آقای خاتمی که مدت‌هاست متوجه نیستند چه جایگاهی پیدا کرده‌اند، ندانستند که با حمله به او چه سدی را می‌شکنند، چه نیروهای انبوهی را به حمایت از او می‌کشانند و چگونه او را بدل به قهرمان ملی می‌کنند. هرقدر که حمایت و پشتیبانی جناح راست و ارگان‌های آن از آقای ناطق نوری علنی‌تر و صریح‌تر می‌شد، و متقابلاً هر قدر که حملات این جناح به آقای خاتمی عریان‌تر و تند‌تر می‌گردید، اقشار و لایه‌های اجتماعی بیشتر در پشتیبانی از آقای خاتمی بسیج می‌شدند. به سخن دیگر، جناح راست ناخودآگاه و ناخواسته به میلیون‌ها نفر که از رفتار‌ها و کردارهای متکبرانه، ‌ تحکم‌آمیز و آمرانه این جناح، به علاوه نگرش «ارباب رعیتی» آن نسبت به مردم به ستوه آمده بودند، با صدای بلند بانگ می‌زد که مخالفت خودتان را با ما می‌توانید با دادن رأی به خاتمی نشان دهید. بخش عمده‌ای از بیست میلیون رأی به آقای خاتمی، بیش از آنچه که بیست میلیون «آری» به آقای خاتمی باشد، بیست میلیون «نه» به جناح راست و عملکرد آن بود؛ بیست میلیون رأی اعتراض به آن افکار و آرایی بود که مردم را چندان به حساب نمی‌آوردند، یا برای آنان حق و حقوق و شأن فردی و اجتماعی چندانی قائل نبودند.

 

می‌رسیم به اینکه چه کسانی و یا کدام اقشار به آقای خاتمی رأی دادند؟ قبل از هر چیزی باید گفت که بیست میلیون رأی آقای خاتمی دربرگیرنده طیف گسترده‌ای از اقشار و لایه‌های مختلف اجتماعی می‌شود که دارای انگیزه‌ها و گرایش‌های مختلف سیاسی و اجتماعی هستند. آنچه که این مجموعه ناهمگن را پشت سر آقای خاتمی متراکم نمود، اعتراض و مخالفتشان با جناح راست بود. از این ملاحظه کلی که بگذریم، در میان رأی دهندگان به آقای خاتمی جوانان، بانوان، دانشجویان، دانشگاهیان، کارمندان، پیشه‌وران و اصناف، کارگران، تحصیل‌کردگان، کارکنان شرکت‌ها و مؤسسات خصوصی و حتی شماری از بازاریان نیز وجود داشتند. همچنین نمی‌توان پیروزی آقای خاتمی را بر مبنای دیدگاه طبقاتی تبیین نمود. نگاهی به آمار و ارقام استان‌های مختلف کشور نشان می‌دهد که آقای خاتمی هم در استان‌های محروم کشور رأی آوردند و هم در استان‌های بالنسبه مرفه‌تر همچون خراسان، اصفهان، کرمان و تهران. به لحاظ گرایشات سیاسی و عقیدتی نیز باید اذعان داشت که طیف گسترده‌ای به آقای خاتمی رأی داده‌اند. از چپ اسلامی همچون روحانیون مبارز، سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی، اعضای انجمن‌های اسلامی دانشجویان (دفتر تحکیم وحدت) و خانه کارگر تا جریانات معتدل و میانه‌روی سیاسی همچون ملیون، نهضت آزادی، تشکیلات مختلف زنان و جناح کارگزاران سازندگی. القاء این شبهه از ناحیه پاره‌ای از افراد جناح راست مبنی بر اینکه بسیاری از ضدانقلابیون، طاغوتی‌ها، ‌مرفهان بی‌درد، بی‌دردهای مرفه و بی‌بندوبار‌ها.... به آقای خاتمی رأی داده‌اند، نه تنها توهین به بسیاری از رأی دهندگان می‌باشد، بلکه این سؤال بنیادی را مطرح می‌کند که اگر ما بیست میلیون جمعیت این چنین در مملکت تربیت کرده‌ایم، پس دستگاه‌های پرطمطراق فرهنگی، ‌آموزشی و تعلیم و تربیتی ما در این هیجده سال چه می‌کرده‌اند؟ ‌واقعیت آن است که بسیاری از کسانی که به آقای خاتمی رأی دادند، شامل جبهه رفته‌ها، آزاده‌ها، معلولین، مجروحین و در سطحی گسترده‌تر، ‌در برگیرنده سینه سوختگان انقلاب اسلامی می‌شود. و اتفاقاً‌ آنان با رأی خود به‌ آقای خاتمی خواستند نگرانی خود را از فاصله گرفتن انقلاب اسلامی با برخی از اهداف و آرمان‌هایش را نشان داده و اعتراضشان را به گوش مسئولان برسانند.

 

و سرانجام می‌رسیم به این پرسش که از این آزمایش بزرگ، ‌از این پدیده شگرف و تاریخی چه درسی می‌توان و می‌باید گرفت؟ به گمان ما و به تصدیق صد‌ها خبرنگار و گزارشگر رسانه‌های جمعی از اطراف و اکناف جهان به ایران آمده بودند، این انتخابات نشان دهنده صلابت و کارایی نظام جمهوری اسلامی ایران بود. تاج افتخاری بود برای کشور و مردممان. از این ملاحظه کلی که بگذریم، این انتخابات مثل هر انتخاب دیگری یک برنده داشت و یک بازنده، بحث و بررسی برنده را برای مکتوب بعدیمان می‌گذاریم و در این مکتوب چند کلمه با جناح بازنده سخن می‌گوییم.

 

در تاریخ مبارزات سیاسی، پیروزی و شکست یک جناح در یک مقطع و در یک دوره از انتخابات، چندان معنا و مفهومی ندارد. بسیار اتفاق افتاده است که احزاب و گروه‌های سیاسی در غرب در یک دوره، در انتخابات شکست خورده‌اند، اما چهار یا پنج سال بعد در دور دیگری از انتخابات پیروز شده‌اند. بنابراین استعمال لفظ «برد و باخت» شاید چندان هم درست نباشد. اما به هر حال واقعیت آن است که جناح راست نه تنها نتوانست در این انتخابات پیروز شود، بلکه ابعاد پیروزی طرف مقابلش خلاف بسیاری از انتظار‌ها بود. بنابراین، این شکست را می‌توان مقدمه پیروزی و برد بعدی جناح راست دانست. اینکه جناح راست بتواند از این شکست درس گرفته و از آن پلی برای پیروزی‌های آینده‌اش بسازد، بستگی به این دارد که نحوه نگرش و رویکردش به نتایج این انتخابات چگونه باشد. جناح راست در مجموع می‌تواند دوگونه به نتیجه این انتخابات بنگرد. در دیدگاه نخست، این جناح می‌تواند اساساً «منکر» شکست شده و در پشت اصطلاحات و تعابیری نظیر اینکه «این انتخابات و حضور سی میلیون رأی دهنده رفراندومی برای تأیید نظام بود» و یا اینکه «سی میلیون نفر به پای صندوق‌های رأی رفتند تا یک بار دیگر بیعت خود را با حاکمیت تجدید کنند.» و نظایر آن سنگر گرفته، روی از دیدن حقیقت و مواجه شدن با واقعیات برتابد، یا ممکن است جناح راست (یا بخش‌هایی از آن) اینگونه استدلال نماید که «ما تکلیفی داشتیم و به آن عمل کردیم؛ حالا نه تنها بیست میلیون، اگر بیست میلیارد نفر هم به ما رأی مخالف بدهند نباید از ادامه راه باز بمانیم.» این رویکرد در حقیقت معلول‌‌ همان نگرش متکبرانه‌ای می‌باشد که خود را مطلق حقیقت و حقیقت مطلق می‌بیند و دیگران را برخطا می‌داند.

 

اما رویکرد دومی که برای جناح راست وجود دارد درست در جهت خلاف رویکرد متکبرانه اولی می‌باشد. در این رویکرد، جناح راست برای نخستین بار باید به چندین سؤال اساسی پاسخ دهد. بزرگ‌ترین و مهم‌ترین سؤال آن است که چرا مردم به ما روی نیاوردند؟ بالاخره از زاویه آمار و ارقام هم که جناح راست به مسأله انتخابات نگاه کند، از این واقعیت گریزی نیست که حداقل درصد قابل توجهی از کسانی که به آن‌ها رأی ندادند، ‌ انسان‌های متدین، مسلمان، مؤمن و معتقد به نظام بودند. چرا آنان دست رد به سینه جناح راست زدند؟ اگر جامعه مدرسین یا روحانیت مبارز یا دیگر ارگان‌های وابسته به جناح راست برای یک لحظه هم که شده مسئله را از این زاویه نگاه کنند که کدام نقص، کدام نارسائی و کدام ضعف در عملکرد ما بود که مردم را از ما رویگردان ساخت، آن وقت از آن انتخابات درس مهمی خواهد گرفت و می‌‌توانند این شکست را در آینده مبدل به پیروزی سازند. اگر جناح راست این پرسش را از خود بنماید که مگر بسیاری از این مردم همان‌هایی نیستند که در انتخابات گذشته، دسته ‌دسته به کاندیداهای منتخب ما رأی می‌دادند و چه شد که ما دیگر آن مشروعیت و تبعیت‌پذیری را نداریم. آن وقت دیگر این انتخابات نباید برایش شکست معنا آورد.

 

برخی پدیده‌ها که در چند سال گذشته اتفاق افتاده بود می‌توانست اندکی جناح راست را در فکر فرو برد. شرکت هزاران دانشجو در مراسم تشییع جنازه مرحوم مهندس بازرگان در بهمن سال۱۳۷۳، استقبال گسترده از دکتر سروش در دانشگاه‌ها ظرف چند سال گذشته، رأی برای خانم فائزه هاشمی در انتخابات سال ۱۳۷۵ در تهران، ابطال برخی از نتایج انتخابات (که به نفع جناح راست نبود) توسط شورای نگهبان و رد صلاحیت شماری از کاندیدا‌ها که عملاً ‌به مثابه دهن‌کجی به مردم بود، ‌ پیروزی خلاف انتظار زنان در شماری از شهرستان‌ها در جریانات انتخابات دور پنجم مجلس شورای اسلامی و نظایر این‌ها، می‌باید علائم هشدار‌دهنده‌ای برای جناح راست می‌شدند. اما جناح راست سرمست از قدرت، نه خواست و نه توانست آن پدیده‌ها را برای خود تجزیه و تحلیل نموده، از آن درس بگیرد. نیازی نبود که جناح راست در جریان انتخابات ریاست‌جمهوری متوجه شود که زنان نقش تعیین‌کننده‌ای در انتخابات پیدا کرده‌اند. اندکی تأمل در انتخابات نطنز، اصفهان، همدان و تهران می‌توانست این پیام را به جناح راست برساند و آنان را به چارچوبی وادارد. جریان دکتر سروش (صرف‌نظر از آنکه چه می‌گفت و کلامش درست بود یا خطا)، می‌باید به مثابه زنگ خطری برای جناح راست عمل می‌شود و آنان را به این فکر وا‌می‌داشت که قشر جوان و دانشجو نیاز به خوراک فکری جدید دارد و دیگر آرا و اندیشه‌های جناح راست اغنایش نمی‌کند.

 

اما به نظر می‌رسد این زنگ خطر‌ها نیز با گوش‌های بسته مواجه شدند. اگر جناح راست اندکی از برج عاجش خارج شده بود، به وضوح می‌توانست خلأ فکری را در نسل جوان از مدت‌ها قبل تشخیص دهد. نیازی نبود تا جناح راست این پیام را از طریق ریخته شدن میلیون‌ها رأی توسط محصلین دختر و پسر دبیرستانی ۱۵، ۱۶و۱۷ ساله در اطراف و اکناف مملکت برای آقای خاتمی دریافت نماید. همیشه این احتمال خطر وجود دارد که یک جریان سیاسی بالاخص در حاکمیت خودش را کامل، بی‌نقص، فداکار، بر حق، با انصاف، منطقی، عادل و در یک کلام خیر مطلق و سمبل همۀ خوبی‌ها و نیکی‌ها بداند و در مقابل، دشمنانش را همه زشت خو، پلید، ترسو، منفعت جو، حقیر، نادرست، خائن و نابکار. بنابراین سؤالی که جناح راست باید از خود بپرسد، آن است که گفته‌هایش چه میزان مورد پذیرش خودش واقع شده است و چه میزان مورد پذیرش مخاطبانش؟ سؤال بسیار مهم دیگری که باز در همین راستا جناح راست می‌باید از خود بپرسد آن است که تصویر و تصوری که از ایران، جهان و مناسبات بین‌المللی برای خودش ساخته و پرداخته است تا چه اندازه بر واقعیت‌ها منطبق است و چقدر خیالی، موهوم و مولود وهم، گمان و ذهنیات؟

 

مسأله بعدی که جناح راست دیر یا زود می‌باید تکلیف خود را با آن روشن سازد، مفاهیم و مقولاتی است که ظرف چند سال گذشته اصطلاحاً تحت عنوان جامعۀ مدنی مطرح شده است. جناح راست تاکنون با این پدیده برخوردی منفی و ضد ارزشی داشته و آن را تحت عنوان مقوله‌ای «غربی»، «وارداتی»، «تقلیدی از فرهنگ و تمدن بیگانه» و حتی «ضد اسلامی» تخطئه کرده است. اما واقعیت آن است که جناح راست چه بخواهد و چه نخواهد، رشد و توسعۀ سیاسی و اجتماعی جامعۀ ایران به حد و حدودی رسیده (و یا دارد می‌رسد) که جریانات سیاسی جز آنکه با این مقولات به نوعی دیالوگ و گفتمان برسند، هیچ چارۀ دیگری ندارند. ما در اینجا بنای آن را نداریم که وارد مباحث نظری جامعۀ مدنی شویم. همین قدر می‌گوییم جامعۀ مدنی برخلاف تصور جناح راست که این گونه بدبینانه و با شک و تردید به آن می‌نگرد، نه علیه مذهب است، نه علیه سنت‌ها است و نه علیه نظام خانواده. نه معنای آن رواج بی‌بندوباری، ابتذال، اباحی‌گری، غرب‌زدگی، زن سالاری و آزادی مطلق است، و نه جامعۀ مدنی شهروندانش را تشویق می‌سازد که هر طور دلشان می‌خواهد، حق دارند رفتار نمایند. بلکه مفهوم جامعۀ مدنی به این معنا است که رفتارهای سیاسی و برخوردهای اجتماعی تابع مجموعه‌ای از قوانین و مقررات می‌باشد. منتهی اشکال کار در اینجاست که جامعۀ مدنی این محدودیت را صرفاً منحصر به افراد عادی جامعه نمی‌کند، بلکه افزون بر آن، معتقد است که حکومت نیز همچون شهروندان عادی موظف و مکلف به پذیرش قانون و احترام به آن است.

 

به عبارت دیگر، جامعۀ مدنی قائل به آن است که رفتارهای سیاسی و برخوردهای اجتماعی اعم از فردی یا گروهی را در چارچوبۀ قانون قرار داده، حق قانون‌شکنی و توهین به مقررات را به هیچ فرد، گروه یا جریانی ندهد. اما همانطور که گفتیم مشکل از آنجا پیش می‌آید که جامعۀ مدنی، قانونمندی، قانون‌پذیری، و تبعیت از قانون را فقط منحصر و محدود به مردم و افراد عادی جامعه نمی‌داند، بلکه بیش از آنان تلاش می‌کند تا رفتار و عملکرد حکومت‌ها، گروه‌های فشار و ذی‌نفوذ، شخصیت‌ها، رجال و رهبران سیاسی قدرتمند و جریانات وابسته به حکومت را تابع قانون سازد. معنی «جامعۀ مدنی» برخلاف تصور جناح راست آن نیست که یک خانم حق دارد هرطور که خواست در اجتماع ظاهر شود. بلکه معنی‌اش آن است که یک گروه چند صد یا چند ده نفری حق ندارد اجتماعات و گردهمایی‌های سیاسی و اجتماعی قانونی، نمایش‌های قانونی، سخنرانی‌های قانونی و یا برگزاری تفریحات قانونی مردم را بر هم زده و آنان را مورد ضرب و شتم قرار دهد. یا بد‌تر از این، کتابفروشی را آتش بزند یا دفتر مجله‌ای را در روز روشن تخریب کند و هیچ ارگان انتظامی و مرجع قانونی هم نتواند به آن‌ها حسابرسی کند، و دست آخر هم این قانون شکنی‌ها و تجاوزات آشکار به حقوق مردم و قانون اساسی جمهوری اسلامی، از جانب برخی از اصحاب حکومت و مطبوعات وابسته به آن تشویق و ترغیب هم شود. «اگر ز باغ رعیت ملک خورد سیبی، بر آورند غلامان او درخت از بیخ». اگر جریانات سیاسی وابسته به حکومت که بزرگ‌ترین دغدغۀ آن‌ها علی‌القاعده می‌بایستی حفظ و حراست از قانون باشد، این چنین زیر پا گذاشته شدن قانون را تشویق و ترغیب نمایند، تکلیف قانون‌شکنان به طریق اولی روشن است.

 

جامعۀ مدنی یعنی جامعه‌ای که اگر فردی در آن متقاضی نامزدی مجلس یا ریاست جمهوری گردید و مسئولین او را برای این منظور صالح ندانستند، حداقل، دلیل یا دلایل رد صلاحیتش به وی گفته شود. یکی از ابتدایی‌ترین اصول، بنیان‌ها و مبادی علم حقوق (در هر نظام، مرام، مسلک و ایدئولوژی) آن است که دادگاه موظف است موارد اتهام متهم را به وی صراحتاً تفهیم نماید. حتی اگر قاتلی در روز روشن و در ملأعام، چندین انسان بی‌گناه را عمدأ به قتل برساند، نخستین پرسشی که رئیس محکمه از وی به عمل می‌آورد آن است که آیا اتهامش را قبول دارد؟ آیا اذعان دارد که او انسان‌هایی را به قتل رسانده است؟ حال چگونه می‌شود که هزاران نفر داوطلب نمایندگی مردم شوند، اما صلاحیت آنان مورد تأیید قرار نگیرد و نفهمند که جرمشان چه بوده است؟

 

معنی جامعۀ مدنی آن نیست که یک زن و مرد حق برقراری هرگونه رابطه‌ای را با یکدیگر خارج از عرف و مقررات مدنی داشته باشند (آنگونه که بخش‌هایی از جناح راست آگاهانه یا ناآگاهانه وانمود می‌کنند)، بلکه معنایش آن است که اگر فردی دستگیر شد، به وی گفته شود که اتهامش چیست، چه کسی علیه وی اعلام جرم کرده و حکم دستگیری یا بازداشت او از جانب کدام مرجع و نهاد قانونی صادر شده است. جامعۀ مدنی یعنی آنکه اگر ممیّزی وزارت ارشاد جلوی چاپ کتابی را به هر دلیلی گرفت، ناشر و نویسنده کتاب بدانند که اشکال آن کتاب در کجا بوده است. معنی جامعه مدنی آن است که اگر گزینش از استخدام فردی جلوگیری کرد و یا اجازه تبدیل وضعیت به کارمندی را نداد، در تمامی موارد فرد مذکور بداند که اتهامش چیست و چرا رد صلاحیت یا اخراج شده است. در یک کلام، جامعه مدنی یعنی آنکه حق و حقوق شهروندان یک جامعه ملعبه دست حکومت و وابستگان آن نباشد. جامعه مدنی یعنی آنکه حکومت و عمال حکومتی مجاز و مختار نباشند هرچه خواستند انجام دهند، بلکه عملکرد دولت، جریانات سیاسی، افراد بانفوذ، رهبران و شخصیت‌های سیاسی قدرتمند جامعه الزاماً‌ در چارچوب قانون صورت گیرد.

 

برخورد جناح راست با این پدیده‌ها و مفاهیم تاکنون سکوت و یا انکار بوده است. اما تردیدی نیست که با پیچیده‌تر شدن مناسبات سیاسی و اجتماعی و اقتصادی ایران، جناح راست چاره‌ای ندارد الا آنکه کم‌کم در قبال این مسایل موضع‌گیری نموده، تکلیف خود را با قانون، جایگاه، ‌رسالت و فلسفه وجودی آن (نمی‌گوییم جامعه مدنی بلکه صرفاً‌ می‌گوییم قانون) روشن سازد.

 

اگر جناح راست به تدریج خود را درگیر این مباحث سازد و اگر- همانطور که گفتیم- به یک جمع‌بندی از مجموعه عملکردش بپردازد، می‌تواند شکستش در انتخابات را در بلندمدت به پیروزی بدل کند. اما اگر همچنان پشت سر‌‌ همان شعار‌ها و حرف‌های تکراری سنگر گرفته، و به‌‌ همان بی‌محلی‌ها به مردم،‌‌ همان یکطرفه و یکجانبه سخن گفتن‌ها ادامه دهد و همچنان بر ندادن حق حیات به مخالفان، نپرسیدن درد‌ها و ندانستن مشکلات پافشاری و با‌‌ همان دید و تفکر به جامعه، به مردم، به مخالفان و به جهان بنگرد، شکست در انتخابات رئیس جمهوری آخرین شکستش نخواهد بود.

 

کلید واژه ها: زیباکلام دوم خرداد ماهنامه جامعه سالم


نظر شما :