مملکتی که مشروطه نباشد، دچار مرض فقر و جهل میشود
مواعظ جمالالدین واعظ درباب آزادی و آثار قهری استبداد
پارهای از سخنرانیها او در روزنامه «الجمال» چاپ میشد که تاثیر عمیقی بر افکار ایرانیان در گرایش به مشروطه برجای گذاشت. سیدجمالالدین واعظ جلسات متعددی از منبرهای خود را به تبیین دینی موضوعات مهمی مانند «قانون»، «حقوق بشر»، «مساوات»، «آزادی»، «عدالت»، «امتیاز فضلی» یا به قول امروزیها «شایسته سالاری» و امثالهم اختصاص داده و با شیوهای بدیع و هیجانی وصفناپذیر به بررسی آنها پرداخته است.
با توجه به اینکه سیدجمالالدین واعظ یکی از رهبران دینی مشروطه و از جمله بسیجگران مردم در این راه بوده است، میتوان با مطالعه وعظهای به جای مانده از وی به تعریف و مفهومشناسی این قبیل اصطلاحات از منظر مشروطهخواهان پرداخت.
آنچه در پی میآید دو مورد از مواعظ سیدجمال واعظ یکی در باب آثار قهری استبداد و ظلم و دیگری در باب آزادی است که مجله یاد در شماره ۷۹ خود (بهار ۱۳۸۵) آنها را به نقل از روزنامه الجمال منتشر کرده بود.
***
مواعظ درباره آثار قهری استبداد و ظلم
اعوذبالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین، و بعد فقد قال الله تعالی فی محکم کتابه الکریم.
سوره اسری آیه ۳۳: «وَلاَ تَقْتُلُواْ النَّفْسَ الَّتِی حَرَّمَ اللّهُ إِلاَّ بِالحَقِّ وَمَن قُتِلَ مَظْلُومًا فَقَدْ جَعَلْنَا لِوَلِیِّهِ سُلْطَانًا فَلاَ یُسْرِف فِّی الْقَتْلِ إِنَّهُ کَانَ مَنْصُورًا»
مکرر خدمت آقایان خودم عرض کردهام که همچنان که اعتیاد به استعمال تریاک، مثلا، موجب ضررهایی است که به تدریج در وجود و مزاج انسان پیدا میشود، به عبارت اخری تریاک بالخاصیه موجب این امراض است مثل لاغر شدن و زرد شدن و تحلیل نرفتن غذا و درد سینه، یبوست و هزار قسم دیگر از امراض تا وقتی که بمیرد، همین قسم است ظلم و استبداد. به این معنی که در هر مملکتی که حکومت ظالم بود و سلطنت، سلطنتِ مستبده بود بالخاصیه مرضهایی در این مملکت خواهی نخواهی پیدا میشود.
یکی فقر است که در هر ملتی که سلطنت مشروطه نباشد، یعنی اختیار بهدست یک نفر باشد که هر کار بخواهد بکند و اصلا رادعی و مانعی از اجرای خیالات ظالمانه و هوای نفس او در مملکت موجود نباشد، به این معنی که مملکت، مملکت قانونی نباشد و مسوولیت در کار نباشد. شما چنان گمان نکنید که در سلطنت مستبده فقط یک نفر که اسمش سلطان است ظالم است، یا به میل خودش رفتار میکند، مسوولیت ندارد، بلکه میخواهم بگویم لازمه ظلم و استبداد سلطان این است که تمام روسا هم میتوانند ظلم کنند و به میل خود رفتار نمایند. آقا جانم شما در خانه خودتان اگر نماز نخوانید نمیتوانید امر کنید به نوکرتان یا پسرتان که نماز بخوان. یا اگر کسی خودش قمارباز است نمیتواند پسرش را نهی کند از قماربازی. همین قسم در مملکتی که سلطان ظلم و خودسر باشد لازمه این مملکت این است که تمام روسا ظالم میشوند، به همان دلیل که عرض کردم. یعنی شخص ظالم نمیتواند دیگران را از ظلم نهی کند. وقتی که روسای طبقه اولی ظالم شدند مثل صدراعظم و وزیر لازمهاش این است که روسای نمره دوم هم ظالم باشند، و وقتی که سپهسالار ظالم شد لازم دارد که سردارها هم ظالم باشند، و ظلم سردار لازم دارد ظلم امیر تومان را، و ظلم امیر تومان باعث ظلم امیر پنجه است و ظلم امیر پنجه لازم دارد ظلم سرتیپ اول را، هَلَمَ جرا. لابدا در این صورت سرتیپ دوم و سرهنگ و یاور و سلطان و نایب با تمام افراد سربازها ظالم میشوند. پس از این مقدمات خوب واضح و معلوم شد که همین قدر که یک نفر سلطان در مملکتی مستبد و خودسر شد لازمه این مطلب این است که تمام افراد رعایا از حاکم و محکوم خودسر و ظالم در حق یکدیگر شوند، آن وقت که همه ظالم شدند لازمهاش این است که همه مظلوم باشند، چه قدر خوب گفته است شاعر:
ظالم و بدخواه هر چه عاجز و مسکین عاجز و مسکین هر چه ظلم و بدخواه.
بعد از آن که این مطلب معلوم شد که در مملکتی که سلطان ظالم و سلطنت، سلطنت مستبده شد تمام افراد مملکت ظالم و بدخواه یکدیگرند، به خوبی معلوم میشود که در چنین مملکتی تمام افراد فقیر و گدا میشوند و اصلا ثروت در این ملت یافت نمیشود و عموم ملت به مرض فقر و بینوایی مبتلا میشوند، فقط چهار نفر از اجزای سلطنت هستند که به واسطه خیانت به ملت و دولت متبوعه خود و نمکنشناسیها که کردهاند جزیی ثروتی تحصیل کردهاند، و اگر از این چند نفر بگذرد عموم ملت فقیر و از برای قوت یومیه خودشان معطلند.
دیگر از امراض که در دولت مستبده البته پیدا میشود، مرض جهل است که یقینا در چنین مملکتی افراد جاهل و بیعلم میشوند. باید این مطلب را شما مستمعین پای منبر بنده تصدیق کنید که حکمای عالم اجتماع کرده بر این که استبداد با ثروت و علم و دانش و ادب و شرف ضد یکدیگر و دشمن هستند. به این معنی که محال است با وجود استبداد افراد مملکت عالم شوند. اگر چه بهتر دلیل از برای اثبات مدعی همین حال حالیه مملکت است که مشاهده میرود تمام جاهل، تمام عوام، تمام بیعلم، تمام بیمعرفت، یک مشت گوسفند به هم ریخته اصلا نفع و ضرر خود را نمیفهمیم و نمیدانیم، دوست و دشمن خودمان را بشناسیم. هر کس بیشتر به ما اذیت میکند و آزار میرساند او را بیشتر احترام میکنیم و هر کس خیر را میخواهد و میگوید او را دشمن میداریم و اذیت میکنیم بلکه تکفیر میکنیم که این کافر شده است چرا خیر ما را میخواهد و حرفی میزند که نفع ما در اوست! چنانچه شاعر در این باب گفته است:
آزار جو عزیز بود و لطف جوی خار این است طبع دهر، دلت منقلب چراست؟
مستوجب ممات بود زهر، قیمتی است سرمایه حیات بود آب، کم بها است.
به حدی این مطلب در مملکت ما، که مملکت مستبده است، رواج دارد که گمان میکنند لازمه دهر و طبیعت عالم بر این جاری شده است و حال این که نه چنین است، اینها همه ثمره ظلم و استبداد است.
مثلا شعرای ما گمان کردهاند که واقعا چرخ و فلک با مردم دانا دشمن و با مردم نادان دوست و مهربان است آنجا که گفتهاند:
تَعس الزَّمان فَانَّ فی اَحشائه بَعضاً لکُلِّ مُبَجَّلِ وَ مُفَضَّلِ
وَتَراهُ یَعشِقُ کُلُّ رَزلٍ ساخِطٍ حُبُّ النَّتیجّۀً لِلـاًخَسٌ الـارزَل
و نیز شاعر عجم گوید:
فلک به مردم نادان دهد زمام مراد تو اهل دانش و فضلی همین گناهت بس.
ایضاً شاعر عجم گوید:
ای چرخ که با مردم نادان یاری پیوسته بر اهل فضل غم میباری
هر لحظه مرا از تو به دل بار غمی است گویا که ز هل دانشم پنداری
و نیز از این قبیل اشعار عربی و فارسی بسیار است که بیچاره مردم ایران یقین کردهاند اینها همه طبع دهر و روزگار است، و حال این که نه چنین است، بلکه اینها نتیجه ظلم و استبداد است. به این معنی که وقتی که در مملکت «امتیاز فضلی» نباشد و مناصب و امتیاز از روی قابلیت و لیاقت و استحقاق نباشد، بلکه از روی میل و خواهش نفسانی باشد، یا به واسطه تقدیمی و رشوه باشد، البته مردمان عالِم فقیر و ذلیل و گوشهنشین میشوند و مردمان رزل، دزد، ظالم، صاحب مشغله و کار میشوند.
به عبارتی که همه بفهمیم، در عوض متابعت قانون و حکم خداوند متابعت هوای نفس خود را مینمایند. قال الله تعالی: «اَفَرَاَیتَ مَنِ اتَّخَذَ اِلَههُ هَواه».]۱[ یعنی ای پیغمبر من، میبینی این مردم مرا که در عوض متابعت حکم خداوند، که همان قانون است، متابعت هوای نفس خود را میکنند؟ ایهاالناس را هیچ مملکت شما را آباد نمیکند مگر متابعت قانون، مگر ملاحظه قانون، مگر حفظ قانون، مگر احترام قانون، مگر اجرای قانون، قانون، باز هم قانون! ایضاً قانون اطفال باید از طفولیت در مکاتب و مدارس قانون بخوانند و بدانند که هیچ معصیتی در شریعت و دین بالاتر از مخالفت قانون نیست. معنی معصیت یعنی خلاف قانون عمل کردن. دین یعنی قانون، مذهب یعنی قانون، دین اسلام یعنی قانون اسلام، قرآن یعنی قانون خدایی. آقا جانم! قانون! قانون! بچهها باید بفهمند، زنها باید بفهمند که حاکم قانون است و بس. هیچ کس در مملکت حکمش مجری نیست، مگر قانون مجلس شورای ملی، یعنی حافظ قانون. وکیل یعنی کسی که تدوین قانون کند، مجلس مقننه و قوه مقننه یعنی مجلسی که قانون وضع میکنند. وزیر یعنی مجری قانون، سلطان یعنی رییس قوه مجریه قانون. سرباز یعنی حافظ قانون، پلیس یعنی حافظ قانون، عدالت یعنی قانون. ثروت یعنی اجراء قانون استقلال. سلطنت یعنی احترام قانون. مختصر، آبادی مملکت، شیرازهبندی ملیت و قومیت هر ملت منوط است به اجراء قانون.
***
مواعظ در معنی آزادی
در این چند شب معنای آزادی را به قدر قوه خودم بیان کردم و اقسام و شعب او را هر کدام عرض کردم. لابد برادران من خوب فهمیدند که مقصود از آزادی چیست و شخص آزاد چیست. اما ای اهل ایران! شما امروزه آزاد نیستید. شما عبد و ذلیلید. خدا لعنت کند آنهایی را که شما را تا این درجه ذلیل فرنگیان کردند. ای کاش که حالا هم میفهمیدید و در استخلاص خود سعی میکردید. اما چه کنم که قوه منفعله ندارید. باز هم در مقام سلب احتیاج خود از اجانب نیستید، خود را از قید اسارت و ذلت فرنگیان خارج نمیکنید. باز هم حسرت دارید که با فرنگیها معاشر باشید، اما یهودیها را توی سرشان میزنید. اگر بدند، که هر دو بد هستند، چرا از آنها این قدر احترام و تملق میگویید و این بیچارهها را میزنید؟ اقلا اینها اهل وطن خودتان هستند.
مختصرا شما مردمان ایران نزد بزرگان حکم این یهودیها را دارید که هر وقت بخواهند شما را توی سرتان میزنند، مالتان را میبرند و رفع این کار نمیشود مگر به قوه علم و درس خواندن و عمل کردن به قانون محکم الهی که قرآن بوده باشد، و در زیر سایه امام عصر و پادشاه اسلام و اتفاق خودتان باید یک دل از مجلس محترم شورای ملی همراهی کنید تا آنکه به تدریج رفع نواقص مملکت را بکند، اصلاح امورات شما بشود که مثل حیوانات باز نیایید. مملکت ما امروزه حکم فرزندی است که پدر ندارد، و شوهر ننه دارد، و شوهرننه هم البته دلش نمیخواهد که این فرزند ترقی کند، شاید مجتهد یا عالم بشود و درصدد مطالبه حقوق خود برآید.
خدایا من نمیدانم دیگر با چه زبانی این مردم را حالی کنم. ایها الناس! شوهر ننه دلش میخواهد اولادش بیسواد و بیعلم بار بیاید، مثل شما اهل ایران که هر چه توی سرش میزنند حرف نزند. بگویید ما میخواهیم مملکتمان آباد شود، پادشاه ما پادشاه حقیقی باشد، عزیز و محترم باشد، همه اهل علم و سواد باشیم، زنهایمان محترم و باسواد باشند. اما شوهر ننه میگوید تا قدرت دارم نمیگذارم تو آدم بشوی و چیزی یاد بگیری، اگر چیز یاد گرفتی دیگر نمیگذاری من شوهر ننه باشم. چه کنم که در سی کرور جمعیت ایران شاید پنجاه هزار نفر هستند که فهمیدهاند و از عواقب امور اطلاع دارند و میدانند که شوهر ننه پدر نمیشود، غیر از اهل آذربایجان که تمام فهمیدهاند، و ما اگر امیدواری داشته باشیم بعد از نظر امام عصر باید به آنها داشته باشیم. خیال نکنید که این جمعیت که پای منبر من میشود ]مینشینند[ همه ملتفت باشند، شاید در صد نفر پنج نفر میفهمند که من چه عرض میکنم.
ایها الناس! آنهایی که دویست سال است عادت کردهاند مال دولت و ملت را بخورند چطور به این زودی دست بر میدارند آن چه بتوانند وسوسه و شیطنت میکنند. اما امیدواریم که انشاءالله به مقصود خود نرسند. تکلیف امروز شما اتفاق و اتحاد است که از هر چیزی لازمتر است.
یکی از شعب آزادی آزادی مطابع بود. یعنی آزادی چیز نوشتن که هر کس آن چه به نظرش میرسد در صلاح ملک و ملت آزاد است که بنویسد و به طبع برساند. ولی این آزادی البته باید محدود به حدود باشد و از حدود شرع تجاوز نکند.
اولا مخالف با قانون محمد بن عبدالله صلی الله علیه و آله نباشد. ثانیا مخالف منفعت عامه صحبت نکند. و چیزی در روزنامه خودش ننویسد که مضر به هیئت اجتماعیه مسلمین باشد و ملاحظه احترام و مقام علماء اعلام را بنماید، حفظ و شئونات سلطنت را داشته باشد، با کمال احترام صحبت کند، نام احدی را به زشتی در روزنامه ذکر نکند. مجملا روزنامهنویس از قانون شریعت محمدی صلی الله علیه و آله نباید قدمی تخطی کند و اگر چنانچه تخطی کرد و به کسی تهمتی روا داشت یا هتک عِرًض کسی را کرد، باید به مقتضای قانون که همان مقتضای قرآن است در معرض تنبیه و سیاست درآید، نه این که روزنامهنویس را منع از نوشتن کنند یا روزنامه را توقیف نمایند.
پی نوشت:
۱- سوره جاثیه آیه ۲۳
نظر شما :