نظر بنی‌صدر درباره شاپور بختیار: راجع به کسی که به یک قدرت خارجی رو می‌آورد چه می‌شود گفت؟

۱۷ مرداد ۱۳۹۰ | ۱۴:۴۱ کد : ۱۱۳۱ از دیگر رسانه‌ها
تاریخ ایرانی: ابوالحسن بنی‌صدر، اولین رئیس ‌جمهور اسلامی ایران در گفت‌وگویی با بی‌بی سی درباره شاپور بختیار، آخرین نخست‌وزیر دوره پهلوی گفته است: «او زنده نیست که به آنچه من می‌گویم پاسخ بدهد. شما را راهنمایی می‌کنم به اسناد منتشر شده توسط دولت انگلستان و آنچه توسط آمریکایی‌ها منتشر شده است. جواب شما در آنجا است. کسی که به یک قدرت خارجی رو می‌آورد برای اینکه به وطن او حمله نظامی بکند... چه می‌شود راجع به او گفت؟ همین! نظر من این است.»

 

بخش‌هایی از این گفت‌وگو در پی می‌آید:

 

* دوره شاه در جبهه ملی، وقتی که ایشان از سوی هیأت اجرایی جبهه ملی مسئول دانشگاه شده بود و قرار بر تشکیل کمیته دانشگاه بود. قبل از اینکه کمیته دانشگاه تشکیل بشود، قرار شد من در دانشگاه یک سخنرانی بکنم. گمان من این است که به مناسبت گرفتن گذرنامه از دو دانشجوی ایرانی در آمریکا قرار بود سخنرانی کنم. دوره امینی بود، یعنی مثلا سال ۱۳۳۹ یا ۱۳۴۰، آن وقت‌ها بود. قرار شد که متن آن سخنرانی را مسئول هیأت اجرایی قبلا ببیند. من رفتم به شرکت آقای بختیار که در یک خیابان فرعی در خیابان نادری واقع بود. مرحوم حق‌شناس هم در آنجا بود. آنطور که یادم می‌آید، اولین دیدار من به این مناسبت بود.

 

* قبل از آمدن آقای خمینی به پاریس، آقای دکتر بختیار به فرانسه آمد و گفت که یک نامه‌ای خطاب به آقای خمینی نوشته است و از من خواست که نامه را به او برسانم. من به آقای بختیار گفتم که شرط رساندن نامه این است که شما سر این خط بمانید. باید صبر کنیم و ببینیم که آیا شما روی این خط می‌مانید یا نمی‌مانید. این طور نشود که من نامه را ببرم و بعد شما خط عوض کنید یا کاری کنید که آقای خمینی یقه مرا بچسبد که چرا شما حقیقت را به من نگفتید. بعد آقای خمینی به فرانسه آمد... مضمون نامه این بود که آقای بختیار می‌گفت که ما بنا بر مبارزه داریم و خود را در اختیار حضرت آیت الله قرار می‌دهیم و این گونه مضامین؛ به اصطلاح اظهار نزدیکی و صمیمیت با آقای خمینی. بعد گاهی در روزنامه‌ها از آقای بختیار مصاحبه‌هایی چاپ می‌شد، مثلا با نمایندگان لیبراسیون یا لوموند در ایران مصاحبه می‌کرد و این‌ها انتشار می‌یافت.

 

* از ایشان (بختیار) نقل می‌شد که مثلا باید در محدوده رژیم شاه عمل کرد و این گونه مضامین؛ به اصطلاح تغییر رژیم را نمی‌خواست و موافقت با رژیم را می‌خواست. بعد خبر دادند که ایشان می‌خواهد نخست وزیر بشود. به او تلفن کردم، تکذیب کرد، اما ۲۴ ساعت بعد نخست وزیر شد. این از دید من ضربه‌ای بود. آخر ما با هم رفیق بودیم، اعتماد کرده بودیم. چند روزی از ماجرا گذشت تا اینکه آقای عباسقلی بختیار که وزیر صنایع ایشان و ظاهرا خاله‌زاده یا خواهر‌زاده ایشان بود پیش من آمد و گفت که آقای دکتر بختیار می‌گوید که حالا یک کاری است که شده است. گفتم یعنی چه یک کاری است که شده؟ ایشان عضو جبهه ملی بوده، بدون اطلاع احدی نخست وزیر شده، تک روی کرده، اعتبار و حیثیت جبهه ملی و خط مصدق را از بین برده است، حالا می‌گوید که کاری است که شده؟ این رسم روزگار است؟ بعد فکر کردم و گفتم که بسیار خوب! قبول که کاری است که شده است. اما یک وقت می‌خواهیم که این کاری که شده، ناکام بشود و اوضاع کشور به هم بریزد؛ اما یک وقت می‌خواهیم که این کار، روال درستی در پیش بگیرد. گفتم اگر دومی است، من پیشنهادی دارم. پرسید چه پیشنهادی؟ گفتم پیشنهاد من این است که آقای بختیار از نخست وزیری شاه استعفا بدهد، بعد آقای خمینی او را به عنوان نخست وزیر انقلاب بپذیرد. خیلی تعجب کرد و پرسید یعنی آقای خمینی این کار را می‌کند؟ گفتم هیچ نمی‌دانم، ولی می‌روم با او صحبت می‌کنم. قرار شد که من هم‌‌ همان روز با آقای خمینی صحبت بکنم و او روز بعد بیاید و جواب بگیرد. بعد از ظهر آن روز نزد آقای خمینی رفتم و گفتم نظر شما در مورد چنین پیشنهادی چیست؟ گفت خوب است! گفتم یعنی می‌پذیرید؟ گفت بله می‌پذیرم... روز بعد آقای عباسقلی بختیار آمد و پرسید که نتیجه چه شد؟ گفتم از آقای خمینی موافقت گرفتم. گفت واقعا؟ گفتم بله! گفت ولی آقای دکتر می‌گوید که ممکن نیست! گفتم چرا؟ گفت که می‌گوید اگر من این ترتیب را بپذیرم، ارتش کودتا خواهد کرد.

 

* بعد از آن ماجرای گفت‌و‌گو با عباسقلی بختیار، ارتباط من با شاپور بختیار قطع شد. هیچ وقت با او صحبت نکردم که ببینم قصد او چه بود. ولی بعد مرحوم حاج آقا رضا زنجانی به من گفت که به آقای بختیار پیشنهاد کرده بوده که اعلام انحلال رژیم شاه و اعلان جمهوری بکند و خود را هم متصدی موقت بخواند، تا رفراندوم برگزار شود و قانون اساسی تصویب شود. اما آقای بختیار به او گفته بود که این کاری که شما می‌گویید فرصت می‌خواهد. آیا چنین قصدی در سر او بوده است؟ نمی‌دانم. یا فکر می‌کرده که با استفاده از فرصت انقلاب می‌تواند مشروطه را بازسازی کند. اگر خیلی خوشبین باشیم، این هم یک احتمال است. این‌ها احتمال است، ولی امر واقع این است که ایشان نخست‌وزیری را قبول کرد و یک هیات وزیران ترتیب داد که بنا بر اسناد سفارت آمریکا که بعد منتشر شد، اغلب آن‌ها از عوامل آمریکایی بودند و تا روز آخر هم تابع آن سیاست بود. امری که واقع شده این است.

 

* در مورد اینکه چرا آقای بختیار نخست‌وزیری را پذیرفت، کسانی فکر می‌کنند که توانایی‌های ویژه‌ای دارند و حسابشان از بقیه جداست. فکر می‌کنند می‌توانند از موقعیت استفاده کنند و کارهایی را انجام بدهند که از دیگران ساخته نیست. آقای دکتر بختیار هم غالبا در زندگی این حرف‌ها را می‌زد. مثلا هر وقت ما [پیش از انقلاب] می‌نشستیم و گفت‌و‌گو می‌کردیم، می‌گفت که اگر من نخست‌وزیر بشوم، یک هفت تیر کنار دستم می‌گذارم و قضیه مصدق دیگر تکرار نخواهد شد، یعنی کودتا و اینکه بریزند و خانه‌اش را به توپ ببندند. یعنی این تصور را داشت که از او کاری ساخته است که از بقیه ساخته نیست. اکثر کسانی که در چنین موقعیت‌هایی مقامی را قبول می‌کنند، این جور خیالات را در سر دارند. آقای بختیار هم همینطور بود. فکر می‌کرد موقعیتی پیش آمده و او می‌تواند کاری بکند کارستان!

 

* روز ۲۲ بهمن دختر مرحوم دکتر برومند پیش من آمد و گفت که می‌گویند آقای بختیار را در مدرسه رفاه نگاه داشته‌اند. از من خواست همراه من به مدرسه رفاه بیاید و با ایشان دیدار کند. خود من هم مایل بودم که اگر آنجا بود با او دیدار کنم و به آزادی‌اش کمک کنم. رفتیم اما آنجا نبود. معلوم شد که اطلاع نادرست بوده است. من دیگر نه در ایران او را دیدم و گفت‌و‌گو کردم و نه وقتی به خارج آمد. وقتی به خارج آمد و به فرانسه رسید، فکر می‌کنم توسط‌‌ همان دکتر برومند برای او پیام فرستادم که حالا که به فرانسه رفتی، دیگر به خارجی متوسل نشو. همان جا بمان و بگو استقلال، آزادی، استقلال، آزادی! سر همین موضع بمان. خیلی متأسفم که این پیغام را هم ترتیب اثر نداد و شد آنچه که شد.

 

کلید واژه ها: بختیار بنی صدر


نظر شما :