قیام ملی یا کودتای ۲۸ مرداد؟- محمدمهدی عبدخدایی
دبیرکل جمعیت فداییان اسلام
این دو طیف رودرروی هم قرار گرفتند. گروه طرفداران جریان ۲۸ مرداد، معتقدند شاه برخلاف قانون اساسی عمل نکرده، عینا قانون اساسی را به اجرا گذاشته است و باید دکتر مصدق که قانونمدار بوده، تن به اجرای قانون میداد؛ نه اینکه ابلاغکننده قانون را که سرهنگ نصیری بود، دستگیر کنند.
طرفداران دکتر مصدق میگویند: نخستوزیر، منتخب مجلس بوده و مفهوم مشروطیت این است که شاه سلطنت کند؛ نه حکومت. شاه حق عزل نخستوزیر منتخب مجلس را ندارد. مسایلی پیش آمده که شاه در اینجا موفق شده مثل یک سردار پیروز به ایران برگردد، در حالیکه فرار کرده بود. وقتی نص قانون را نگاه میکنیم؛ در مر قانون، شاه خلاف قانون عمل نکرده، چون در اصل قانون اساسی هست که در نبود مجلس، شاه میتواند نخستوزیری را عزل و کسی را بهجای او نصب کند. این ماده قانونی در مجلس مؤسسان سوم در سال ۱۳۲۸ تصویب شد و اختیارات شاه را زیاد کرد. تا سال ۱۳۲۸ مجلس سنا نداشتیم و حتی اجازه انحلال مجلس را به شاه دادیم. چون در سال ۱۳۳۲ دکتر مصدق بیشتر طرفدارانش را از دست داده بود و دوستان سابق او، مخالفش شده بودند، مثل حسین مکی، حائریزاده و بقایی، کسانیکه در تشکیل جبهه ملی نقش اساسی داشتند. آیتالله کاشانی هم مخالف او شده بود. مصدق احساس میکرد که با آن مجلس نمیتواند کار کند. بنابراین تقاضای اختیارات یک ساله کرد، یعنی در حقیقت درخواست کرد مجلس قانونی تصویب کند که دکتر مصدق هر لایحهای را امضا میکند، این لایحه قانون باشد.
مرحوم آیتالله کاشانی چون یک روحانی پارلمانتاریست و قانونمدار بود، اعلام کرد: «این برخلاف قانون است» و بر اساس قانون اساسی، مجلس حق ندارد اختیار قانونگذاریاش را به یک شخص واگذار کند. این مساله را حقوقدانها هم قبول داشتند و مجلس نمیتوانست قانونی تصویب کند که برخلاف قانون اساسی باشد یا مقابل قانون اساسی قرار بگیرد؛ چون آنموقع علمای تراز اولی وجود نداشت که در مجلس حضور داشته باشند و مصوبات مجلس را با قانونهای شرع و قانون اساسی مطابقت بدهند.
همه مخالفان مصدقالسلطنه
دکتر مصدق در مجلس مخالفان زیادی داشت لایحههای پیشنهادیاش با مخالفت روبهرو میشد، بنابراین میخواست مجلس را منحل کند. از طرفی هم قتل محمود افشارطوس پیش آمده بود. دکتر مصدق عدهای از نمایندگان مجلس را متهم کرد که در قتل افشارطوس دست دارند. درخواست سلب مصونیت از این نمایندگان کرده بود که مجلس موافق سلب مصونیت از نمایندگان نبود. به هر حال مجلس هفدهم که دستآورد خود آقای مصدق بود و در زمان او تشکیل شده بود، روی خوشی به رییس دولت نشان نمیداد و با او مخالفت میکرد.
از طرفی شاه هم حاضر نشد فرمان انحلال مجلس را صادر کند. دکتر مصدق در اینجا ترفند جدیدی به کار برد و آن انحلال مجلس بهوسیله رفراندوم بود. در این مورد هم در قانون اساسی رفراندوم پیشبینی نشده بود، یعنی اگر مساله را از نظر حقوقی بررسی کنید، میبینید شاه فرمان انحلال نمیدهد. مجلس رودرروی دکتر مصدق است. چارهای نیست باید مجلس منحل شود و مصدق مجلس جدیدی به وجود بیاورد که بتواند اختیارات یک سالهای را تصویب کند که از مجلس اختیار قانونگذاری خواسته بود. به همین دلیل به رفراندوم متوسل شد. در رفراندومی که برگزار کرد، مجلس را منحل کرد و حتی نامهای به شاه نوشت. درست یادم هست زیر امضای نامهاش نوشته بود: «چاکر دکتر محمد مصدق.»
رفراندوم الکی
به هر حال توانست رفراندومی برگزار و مجلس را منحل کند. چون در قانون اساسی اجازه داده شده که در نبود مجلسین، شاه حق دارد نخستوزیر تعیین کند، شاه از اختیاراتش استفاده کرد؛ دکتر مصدق را عزل و زاهدی را نصب کرد. دکتر مصدق در شب ۲۵ مرداد وقتی ابلاغ عزل را دریافت کرد، تفسیرش از قانون اساسی این بود که شاه حق عزل مرا ندارد. دستور داد ابلاغکننده قانون را دستگیر کردند. روز ۲۵ مرداد اعلام شد که دیشب کودتایی در حال انجام بوده. سرتیپ ریاحی، رییس ستاد ارتش مصدق و دکتر فاطمی وزیر امورخارجهاش دستگیر شدند. اما بعد که دکتر مصدق سرهنگ نصیری را دستگیر کرد، کودتا شکست خورد و اینها آزاد شدند.
میتینگ میدان بهارستان
بعد از این اتفاقها، دکتر مصدق و دولت در حقیقت برگ برنده را پیدا کرد. شاه به محض اطلاع، سوار هواپیما شد و به بغداد رفت. طرفداران دکتر مصدق و دولت برای تأیید قضیه، میتینگی در میدان بهارستان راه انداختند. در آن میتینگ دکتر سیدعلی شایگان نماینده مجلس از جبهه ملی، عینا این جمله را گفت: «مطاعی که قرار بود به تهران بیاید، به بغداد رفت.» منظورش این بود که اگر دکتر مصدق ابلاغ را قبول میکرد، شاه به تهران میآمد. اما چون جریان شکست خورد، به بغداد رفت. دکتر فاطمی هم گفت: «این دربار ننگین روی دربار سیاه فاروق را سفید کرد» و سرمقاله «باختر امروز» را نوشت و بعد گفت: من از شاه نشان همایونی گرفتم و هرگز این نشان همایونی را به سینه نزدم. مقصود از نشان همایونی، چند متر زمین است. از طرفی دکتر مصدق معتقد بود باید شورای سلطنت تشکیل بدهد. در حالیکه گروه تندروی در جبهه ملی مثل دکتر فاطمی معتقد بودند که باید فوری جمهوری اعلام بشود. یک طرف قضیه هم این بود که همه تودهایها و کمونیستهایی که آزادی عمل پیدا کردند، در تمام تهران پلاکارد زدند؛ «ملت جمهوری دموکراتیک خلق میخواهند.» این شعاری بود که در راهپیمایی میگفتند. در زمانیکه تهران ۳۰۰ هزار نفر جمعیت داشت، تودهایها برای جمهوری دموکراتیک خلق از سرچشمه تا میدان فردوسی آدم داشتند. مقر جمعیت ملی مبارزه با شرکتهای استعماری نفت و جمعیت ایرانی هواداران صلح در خیابان فردوسی آن زمان بود.
وحشت نیروها از مشارکت
این جریان موجب شد بسیاری از روی کار آمدن کمونیستها وحشت کنند، خاطرات استالین را که میخوانیم، میبینیم استالین نوشته: بعد از دکتر مصدق نوبت حزب توده است. در حقیقت وحشت از حاکمیت کمونیستها در ایران بود که موجب شد پنج تانک به خیابانها بیاید در حالیکه هیچ نیرویی برای حمایت از دکتر مصدق در صحنه وجود نداشت. رییس ستاد ارتش، فرماندار نظامی سرهنگ اشرفی، سرهنگ سخایی و سرهنگ مختار با دکتر مصدق بودند. خودش هم نخستوزیر بود و هم وزیر دفاع. در ۳۰ تیر هیچیک اینها با آقای دکتر مصدق نبودند. در حقیقت دکتر مصدق ستاد دستش بود، وزارت دفاع دستش بود، اما نمیدانست در درون ارتش چه میگذرد. مخصوصا اینکه در همان موقع ارتش هم چند دسته بود؛ یک عده سازمان نظامی افسران حزب توده بودند که ۶۲۸ عضو داشتند؛ سرهنگ مبشری، سرهنگ سیامک، سروان قبادی، سروان وکیلی، سرگرد میکاییل، لیاقت رونق، اینها در سازمان نظامی افسران حزب توده بودند و جالب اینکه نه اینها به صحنه آمدند و نه حزب توده که در حوزههای حزبی خود سازماندهی شده بود.
کودتای کمخرج
آیتالله کاشانی هم که مخالف دکتر مصدق شده بود، اعتقاد داشت دکتر مصدق از مسیر قانون اساسی منحرف شده. بنابراین کودتای ۲۸ مرداد جریان عمیقی است. با اینکه میگویند آمریکاییها ۵ میلیون دلار برای این قضیه خرج کردند، ولی بیش از ۷۰۰ هزار دلار آن خرج نشد. کسی مثل شعبان جعفری هم در اینموقع زندان بود. اینکه چطور در مدت ۱۳ ماه، یکباره با هفت هشت کامیون آدم که از خیابان خیام به طرف بالا میآیند (من اینها را در زندان کاخ دادگستری که بودم، میدیدم) دولتی که با دست مردم روی کار آمده بود، ساقط شد، ریشههای جامعهشناختی دارد. باید نیروهای مخالف دولت را ارزیابی کرد و همچنین انجام کارهایی که دولت برای سرکوب مخالفان انجام داد، مثل قانون امنیت اجتماعی که دولت از اختیاراتش در این زمینه استفاده کرد. همه این عوامل و اقتصادی که در آن روزها از پویایی افتاده بود، تأثیر میگذاشت. فقط مسایل سیاسی نبود، مسایل اقتصادی، اعتقادی هم بود که ریشه در مسایل مذهبی داشت.
این ایرانی غریبه
دکتر مصدق ایران را نمیشناخت، مردم ایران را نمیشناخت. شاهزاده (نوه مظفرالدین شاه) بود که در ۲۷ سالگی کاندیدای نمایندگی دوره اول مجلس از طرف شاهزادگان شده بود. مدتها رییس دیوان محاسبات خراسان و استاندار بود؛ آدمی که اصولا با توده مردم سر و کار نداشته و از اعتقادات مردم بیخبر بود. بنابراین نمیدانست که وقتی تودهایها شعار میدهند، «ملت جمهوری دموکراتیک خلق میخواهد» و اگر ایران جمهوری دموکراتیک خلق شود، ایرانستان خواهد شد و اگر این، به شوروی ملحق شود؛ چه پیش میآید. مجموعه اینها از حیطه ذهن دکتر مصدق خارج بود. کار مهمی که دکتر مصدق انجام داد و موجب شد ایران ایرانستان نشود (برخلاف تندروهای جبهه ملی که معتقد به اعلام جمهوریت بودند)، این بود که اعلام جمهوریت نکرد و گفت باید شورای سلطنت تشکیل شود.
این از کارهای مهمی بود که مصدق انجام داد و جلوی ایرانستان شدن ایران را گرفت. در حقیقت، احتمالا خود مصدق هم میدانست ما کشوری کثیرالملت هستیم. دکتر مصدق قدرت کنترل کمونیستها، تودهایها و جناح چپ با سازماندهی آن روز را نداشت، به همین دلیل دنبال یک مفر قانونی در ۲۵، ۲۶ و ۲۷ مرداد بود. در این سه روز که یک مجال قانونی پیدا کرد و آرام آرام جریان را به روال انداخت. خود مصدق هم میدانست، کار از دستش در رفته، یعنی در همان ۲۵، ۲۶ و ۲۷ مرداد دولت حاکمیت خود را از دست داده بود. همه منتظر حادثهای بودند. حتی بعضیها میگفتند ۵۰ - ۱۰۰ نفر راه بیفتند علیه دکتر مصدق- جماعت پایینشهر- تودههای مردم از آنها حمایت میکنند و دکتر مصدق سقوط خواهد کرد. در حقیقت چطور میشود که یک کابینه ملی را با ۷۰۰ هزار دلار ساقط میکنند. چون ما بعدها هم کشورهایی را دیدیم که آمریکاییها دولتهای ملی آنها را ساقط کردند، اما با ۷۰۰ هزار دلار انجام نشد.
دکتر مصدق اشتباه کرد
باید اتفاقات آن روزگار تحلیل شود، خارج از حب و بغض. شاید نه طرفداران شاه درست میگویند که قیام ملی در کار نبود، نه طرفداران آقای دکتر مصدق درست میگویند که کودتایی در کار نبود. بلکه اشتباههایی انجام شد که در نهایت جامعهای که در ۳۰ تیر فریاد میزد: «از جان خود گذشتیم، با خون خود نوشتیم، نامت را مصدق»، آن جامعه، از دکتر مصدق روی برگرداند و جریان ۲۸ مرداد پیروز شد. مرحوم نواب صفوی و سیدمحمد واحدی در خرداد ۳۲ در منشور برادری، نوشتهاند: «امروز پای آمریکا را باز میکنیم، فردا باید ۲۵ سال تلاش کنیم تا آمریکا را بیرون کنیم.» این طبیعی است که دکتر مصدق در ابتدای کابینهاش اشتباه کرد و فکر کرد بهوسیله ترومن و نامه نوشتن به آیزنهاور میتواند آمریکا را علیه انگلیس تحریک کند. در حالیکه آمریکاییها ۸۰ درصد در صنایع مهم انگلیس سرمایهگذاری کرده بودند.
آمریکا و انگلیس جدا نبودند
آمریکا و انگلیس از هم جدا نبودند. امروز هم میبینیم جدا نیستند. یعنی بعد از ۶۰ سال جدا نیستند. چه آن روزها دوره اول هماهنگی آمریکا و انگلیس بود و آمریکاییها آلمان را شکست داده بودند. اینها مربوط میشود به اینکه آیا رییس دولت فهم آن را داشت که بفهمد سیاست آمریکا چه بازیهایی دارد؟ چه هماهنگیهایی بین آمریکا و انگلیس هست؟ و نمیتوان بهوسیله آمریکا، انگلیس را بیرون کرد و در آخر کار حتی روسیه، آمریکا و انگلیس هماهنگ خواهند شد. چرا در ۲۸ مرداد حزب توده با همه هماهنگیهایی که داشت، به میدان نیامد و بعدا قربانی شد؟ ۲۸ افسرش تیرباران شدند. همه اینها هنوز هم کالبدشکافی نشده که همه مردم بفهمند. امروز باید خاطرات استالین، اسنادی که در KGB وجود دارد (که شاید متاسفانه منتشر نشده)، اسناد CIA، اسناد اینتلیجنس سرویس، اسناد موجود در ایران، همه روی هم گذاشته شود تا بتوان درک کرد کودتای ۲۸ مرداد چرا و چگونه پیش آمد و چهکسانی در جریان آن نقش داشتند و اگر پیش نمیآمد، چه میشد؟ خود همین هم مساله است که هنوز مخالفان و موافقان، راجع به اینکه اگر کودتای ۲۸ مرداد پیش نمیآمد، آیا کابینه مصدق دوام پیدا میکرد یا با یک کودتای کمونیستی از میان میرفت؟ بحث میکنند همه اینها سوالبرانگیز است که باید جامعهشناسان و کارشناسان، تمامی اسناد را مطالعه کنند و مطلب درستی از ۲۸ مرداد تحویل مردم بدهند.
منبع: هفتهنامه پنجره
نظر شما :