عبدخدایی: هاشمی شناسنامه انقلاب است/ مصدق ناآگاه بود و فاطمی پرخاشجو و بازرگان سالم/ خاتمی را همیشه دوست دارم

۱۲ شهریور ۱۳۹۰ | ۲۱:۴۰ کد : ۱۲۳۸ از دیگر رسانه‌ها
نفیسه زارع‌کهن: پیرمرد می‌گوید؛ من همیشه تنها بودم، در بچگی که یتیم بودم، در زندان هم تنها بودم و حالا هم تن‌ها. شمرده‌شمرده حرف می‌زند و اگر چشمانت را ببندی نمی‌توانی تصور کنی که صاحب این صدای گرفته و دل تنگ، روزی روزگاری در صبح سرد زمستانی در قبرستان ظهیرالدوله تهران، کلت کمری را به دست گرفته و به سمت حسین فاطمی، مدیر روزنامه باختر و وزیر خارجه محمد مصدق شلیک کرده است.

 

محمدمهدی عبدخدایی ۷۵ ساله که به گفته خودش تنها استاد بدون مدرک دانشگاه در رشته تاریخ است، ۱۵‌سالش بود که حسین فاطمی را هدف قرار داد، هرچند که بعد‌ها گفت: «خوشحالم تیرم به هدف نخورد، اگر دکتر فاطمی کشته شده بود مانند بسیاری دیگر در تاریخ فراموش می‌شد، اما خوشحالم دکتر فاطمی کشته نشد، ماند و با عزت مرد.» و این شاید حکایت زندگی مردی باشد که اگرچه دیگر دست به اسلحه نبرد، اما همچنان معتقد است که کارش در آن روز‌ها درست بود، اگرچه به باورش الان دیگر خشونت پاسخ‌گو نیست و باید راه دیگر جست. به اعتقاد دبیرکل جمعیت فداییان اسلام که حالا تنها چند عضو بیشتر ندارد، این روز‌ها دچار بن‌بستی هستیم که خدا کند بشود از آن به درآییم.

 

***

 

‌شـمـا در دوران جـوانـی عضـو جنجال آفرین‌ترین گروه سیاسی بودید، اما حال از آن همه هیاهو خبری نیست و شاید از ساکت‌ترین فعالان سیاسی هم باشید؟

 

خاصیت سنی است. شما در ۱۵ سالگی یک احساس و گرایش‌هایی دارید اما در ۴۰ سالگی این احساسات و گرایش‌ها فرق می‌کند و خب، آدم چوب نیست که تغییر نکند، آهن هم نیست؛ موجود زنده است. مسایل و وقایع جدید پیش می‌آید که خود به خود انسان را کار کشته و پخته می‌کند، آموزه‌هایی تاریخ به انسان می‌دهد که شاید جوان امروزی نداشته باشد. الان در سنی هستم که از جنجال‌آفرینی لذت نمی‌برم. نوجوانی‌ام خیلی پرشور، احساسی و جنجال‌آفرین بودم و در جریان‌های تند شرکت می‌کردم و از لحاظ روحی هم تند بودم، اما امروز تغییر کردم.

 

 

‌یعنی از گذشته پشیمان هستید؟

 

نه، از گذشته‌ام پشیمان نیستم، چون گذشته ناراحت‌کننده‌ای نداشتم هرچند که برای خودم ناراحت‌کننده بود. من جوانی ندیده پیر شدم و دوران جوانی را در زندان بودم. ۱۰ سال زندان، چهار سال تبعید به برازجان، تنها زندانی سیاسی مذهبی بودم و زندان در زندان را تحمل کردم. دوران طفولیتم به بی‌مادری گذشت و دوران جوانی در زندانی سپری شد. روزی که به صحنه مبارزه آمدیم، تند بودیم و درعین تندی منزوی و درعین منزوی بودن پرخاش‌جو و آرمان‌گرا. اما بالاخره آرمانم ثمر داد و به بار نشست. الان پرخاش‌جو نیستم اما، در آن زمان بودم و پرخاش‌جویی آن روز‌ها اشتباه نبود.

 

 

‌پس الان معتقدید زمان پرخاشجویی نیست؟

 

بله. الان زمانه عوض شده است. ما زمانی به صحنه مبارزه آمدیم که کمونیسم و سوسیالیسم حرف اول روشنفکری دنیا را می‌زد. بعد از جنگ جهانی دوم دین و مذهب با فشار روشنفکران به نوعی به انزوا رفته بود. متاسفانه قرن بیستم، قرن سوسیالیسم بود و وقتی این تفکرات به کشورهای دیگر رفت از آن کشور‌ها متاثر شد و در هرجا به طور بومی نوعی تفکرات با آن‌ها همراه گردید. قرن بیستم، قرنی است که مذهب به طور عجیبی مورد هجمه قرار گرفت. در واقع می‌خواهم، بگویم برای رسیدن به آن آرمان‌هایی که ما داشتیم خشونت اجتناب‌ناپذیر بود.

 

 

‌آرمان شما مشخصاً چه بود؟

 

ایجاد حکومت اسلامی و اجرای احکام اسلامی.

 

 

‌اما اسلام دین رحمت خوانده می‌شود، پس چرا حذف و خشونت را برگزیدید؟

 

گاهی این آرمان نیاز به دفاع از ملت‌ها دارد. حرکت‌های انقلابی را باید در زمان خود بررسی کرد. یک حرکت در زمان خود پیروز است و در زمان دیگر نه. شخصیت‌های سیاسی هم همین هستند، مثلا قوام‌السلطنه در سال ۲۵ پیروز است، اما سال ۳۱ شکست می‌خورد. دکتر مصدق سال ۳۱ پیروز است، اما در سال ۳۲ شکست می‌خورد. شاه در سال ۳۲ پیروز است، اما در سال ۵۷ شکست می‌خورد و این‌ها یک جامعه‌شناسی خاص دارد، اما متاسفانه شخصیت‌های سیاسی ما نخواستند گذشته را خوب بررسی کنند و تاریخ را خوب نگاه کنند.

 

باید صادقانه بگویم که ما هم این اشتباه را کردیم و سال ۳۴ را با سال ۲۹ اشتباه گرفتیم. مادر سال ۲۹-۲۸ به صحنه حذف شخصیت‌های سیاسی آمدیم. عبدالحسین هژیر، وزیر دربار بود از میان برش داشتیم و انتخاباتی را آزاد کردیم. انتخاباتی که وزیر دربار در تهران در آن دخالت کرده بود و نگذاشته بود اعضای جبهه ملی در آن به مجلس راه پیدا کنند با حذف هژیر به مجلس فرستادیم. دومین حذف را انجام دادیم و رزم‌آرا را حذف کردیم و نفت را ملی کردیم، این را تاریخ می‌گوید.

 

 

‌یعنی دکتر مصدق نفت را ملی نکرد؟

 

صادق‌ترین چهره در میان چهره‌های ملی جناب آیت‌الله‌طالقانی بود. در بین شخصیت‌های جبهه ملی و نهضت آزادی سالم‌تر و صادق‌تر از آقای طالقانی نیست. البته من بقیه را متهم نمی‌کنم.

 

در سال بعد از جنگ جهانی دوم آشکارا شد که قرارداد نفت در سال ۱۹۳۳ در زمان دیکتاتوری و ناآگاهانه امضا شده و چون دیکتاتور می‌خواسته امضا شده است. از طرفی آیت‌الله کاشانی که یک استعمارستیز شدید بود مخالف این قرارداد بود؛ در واقع تمام مجموعه مبارزین با سلطه انگلستان و سلطه در نفت مخالف بودند و این مبارزه از نظر رهبری متمرکز شده در یک شخصیت روحانی به عنوان آیت‌الله کاشانی، شخصیت سیاسی به نام آقای دکتر مصدق و یک شخصیت اجرایی به نام نواب صفوی بود.

 

به قول آیت‌الله طالقانی یک اقدام انقلابی کردند، وکلای مردم به مجلس رفتند و اقدام دوم انقلابی که کردند این بود که نفت ملی شد. همه به این معتقدند که اگر رزم‌آرا بود، نفت ملی نمی‌شد. فداییان اسلام یک جریان پیروزی را پشت‌سر گذاشتند. اما در مدت ۲۸ ماهه دولت آقای دکتر مصدق شرایطی به وجود‌ آمد که این نیرو‌ها از هم متفرق شدند. شاه توانست با قدرت مثل یک سردار پیروز برگردد. آیت‌الله کاشانی جبهه ملی را ضدارزش معرفی کرد، دکتر مصدق پایگاه ملی مذهبی‌اش را از دست داد و نواب‌صفوی دیگر آن قدرت تصمیم‌گیری که همه نیرو‌ها از آن حمایت کنند را نداشت.

 

در چنین موقعیتی شاه پیمان نظامی سنتو را امضا کرد. اما نواب ‌صفوی گمان می‌کند که سال، سال ۲۸ است، گمان که نه یقین می‌کند و می‌گوید: وقتی به صحنه بیاییم همه نیروهای مردمی پشت‌سرم هستند اما همه متفرق شده‌اند. آیت‌الله کاشانی را جامعه نمی‌پذیرد که باز هم اعلامیه دهد و بازار تعطیل شود، حزب توده هم متلاشی شده که بیاید از مخالفت با پیمان نظامی سنتو حمایت کند. همه نیرو‌ها متفرق شده‌اند و یک گروه مذهبی که آرمان‌گرای حکومت اسلامی است می‌خواهد بیاید جلوی انعقاد یک پیمان را بگیرد. آن هم در شرایطی که این طرف قضیه پاکستان طرفدار است (از نظر دولتی)، ترکیه طرفدار است، عراق طرفدار است، در منطقه علیه داخل کشور وحدت وجود ندارد.

 

چنین می‌شود که رهبران این گروه دستگیر می‌شوند و همه اعدام می‌شوند. تنها حرکتی که در ایران به وجود می‌آید یک حرکت شمع‌مداری است که در تاریکی سوسو می‌زند. روحانیتی که در خفقان شدید می‌خواهد سوسو بزند. در مشهد استاد مقام معظم رهبری برمی‌گردد، می‌گوید: امروز حال درس‌دادن ندارم، درس تعطیل؛ نواب‌صفوی را تیرباران کردند، در نجف آیت‌الله خویی با تاسف می‌گوید فداییان اسلام را کشتند. از حیطه تاسف خارج نمی‌شود، به اجرا درنمی‌آید. کسی جرأت یک ختم گذاشتن ندارد. این شکست فیزیکی است و بالاخره تاثیر خودش را خواهد گذاشت. این آرمان جلو می‌آید و ما دستگیر می‌شویم و مظلومانه به زندان می‌رویم و غریبانه هم در زندان می‌مانیم.

 

 

‌یعنی آن زمان در زندان هم احساس کردید که راه‌تان را باید یک‌طور دیگر انتخاب می‌کردید؟

 

چاره‌ای نداشتیم. گاهی اوقات آدم به بن‌بستی برخورد می‌کند و می‌بیند راهی ندارد. راه دیگری هنوز هم به نظرمان نرسیده که چه راهی را انتخاب می‌کردیم که پیروز می‌شدیم. حاکمیت چنان تسلط پیدا کرده بود که در زندان‌ها شکنجه می‌دادند و هیچ‌کس صدایش درنمی‌آمد.

 

 

‌نگاه‌تان به آقای هاشمی چطور است؟

 

من آقای هاشمی را آدم خوبی می‌دانم.

 

 

‌اما عده‌ای از اصول‌گرایان گونه‌ای دیگر می‌اندیشند؟

 

نه، آقای هاشمی شناسنامه انقلاب است.

 

 

‌من اسم چند نفر را برای شما می‌گویم، شما یک تعریف برای آن‌ها ارایه دهید؟

 

نواب صفوی: آرمان‌گرا و شجاع

مصدق: ملی ناآگاه

طالقانی: ظلم‌ستیز و آگاه

بن‌لادن: تند و خشن

دکتر شریعتی: اسلامی با نگاه سوسیالیستی

مشایی: نمی‌شناسم

بازرگان: آدم سالم، با نگاه ملی - مذهبی

مصباح: متفکری که از زمانش جلو‌تر است

شیخ محمد یزدی: نمی‌شناسم.

سیدمحمدخاتمی: همیشه دوستش دارم

حسین فاطمی: پرخاشجو، متلون، ملی‌گرا و با عدم قدرت تصمیم‌گیری.

 

 

منبع: روزنامه شرق

 

کلید واژه ها: عبدخدایی


نظر شما :