مادر خاتمی: پدرم گفت نمایندگی مجلس کم است، محمد باید رئیسجمهور شود
* پسرم محمد {رئیسجمهور سابق} در دوران بچگی خیلی پر جنب و جوش و شیطان بود؛ پدرش میگفت که این شیطنت بخاطر استعدادش است. او همیشه بچه خوبی بود، خوب تحصیل کرد و مانند پدرش در همه زمینهها -هم دروس قدیم و هم جدید- خیلی مطالعه میکرد. حتی وقتی از طرف شهید بهشتی به هامبورگ رفته بودند، از آنجا نامه مینوشت و خواهران و برادرانش را تشویق به علمآموزی میکرد. محمد اخلاق خوبی داشته و دارد. البته گاهی عصبانی میشد و یک چیزی میگفت، اما زود تمام میشد و بلافاصله با مهربانی میگفت «عذر میخواهم». در دوره ریاست جمهوری اما، صبر و تحملش خیلی بیشتر شد.
* در کربلا سرایدار خانه ما خیلی بد اخلاق بود؛ یک روز در همان هوای گرم محمد را در حیاط گذاشته بود و در را به رویش بسته بود. وقتی آن زن خوابید، به درون خانه رفت و با معصومیت کودکانهاش گفت «یا جدا! اگر من سیدم و باطن دارم، جواب این کار را بده!» سپس با خندهای از ته دل میگوید: دو ساعت بعد، آن زن داخل حوض افتاد و پایش شکست. محمد هم گفت که «حالا فهمیدم واقعا سیدم و باطن دارم!»
* ظاهرا نظر امام توسط حاج احمدآقا به آقای خاتمی منتقل شده بود که برای نمایندگی مجلس (اولین دوره مجلس شورای اسلامی) به ایران برگردد. آن زمان مرحوم پدرم در قید حیات بود و میگفت که «نمایندگی برای محمد کم است؛ باید رئیسجمهور شود!» اما او فوت کرد و ندید که سالها بعد نوهاش «محمد» رئیسجمهور شد.
* از من میپرسیدند که چه حالی داری میبینی محمد رئیسجمهور شده؟ من گفتم او پسر با سواد و متفکری است و فرقی به حالم ندارد که رئیسجمهور باشد یا نباشد. او با من برای حضور در این پست مشورت نکرد چون من میگفتم نامزد نشو، حیف است؛ تو را از بین میبرند! همینطور هم شد... اما مردم دوستش دارند و خیلی خاطرش را میخواهند.
* محمد سعی میکرد برخوردش با مخالفین خیلی دوستانه و مهربانانه باشد؛ در دوران ریاستجمهوری هم حوصله، صبر و گذشت بیشتری داشت. اما متاسفانه در دوره دوم ریاستجمهوری خیلی مورد بیمهری و تهمت قرار میگرفت. یکبار در آن دوران یکی از آقایان در نماز جمعه سخنان بدی را علیه محمد بیان کرده بود و من اینجا آن سخنان را گوش کرده بودم. وقتی به تهران رفتم و گفتم که آن سخنرانی را شنیدم. محمد هم گفت که «من اخیرا آن آقا را دیدم و به او عرض ادب و تواضع کرده و گفتم از سخنانتان مستفیض میشوم!»
* آقا رضا در اوایل دوران ریاستجمهوری محمد میگفت که چرا برادرم به دشمنانش چیزی نمیگوید؟ باید جلویشان بایستد... آقا رضا هم اندازه آقای (سیدمحمد) خاتمی دشمن دارد (میخندد)... اما محمد میگفت که با مدارا رفتار میکنم، اما محمد حالا هم پشیمان نیست گرچه میگوید آقا رضا درست میگفت!
* وقتی ریاستجمهوریاش تمام شد، میگفت من غمی ندارم که دوران مسئولیتم تمام شد، اما دلم میسوزد که مملکت از بین برود، اسلام از بین برود... ۸ سالی که او بود مردم خیلی لطف داشتند، محمد ناراحت میشود که نمیتواند جواب همه محبتهای مردم را بدهد. در دوران مسئولیت هم وقتی دانشجوها از او انتقاد میکردند، میگفت که «چه بگویم؟ هر چیزی بگویم، دوباره بدگوییها شروع میشود». او در دو سال اخیر هم صبر میکند، دلداری میدهد و میگوید «این چیزها طوری نیست، خدا میخواهد آدم را امتحان کند.»
* حیف است که محمد با این علم و سوادی که دارد، در خانه نشسته و جامعه نمیتواند آن طور که باید از آنها استفاده کند تا مردم فیض ببرند. الان عمدتا مطالعه میکند. نماز شب او هیچگاه ترک نمیشود، یادم هست دوازده سالش بود که همراه آقا (پدرش) نماز شب میخواند، محمد سعی کرده همیشه با وضو باشد.
نظر شما :